هنر، سکس و ضرورت یک احساس حقیقی

م. امشاسبند 

سکس هیچ‌گاه با هنر رابطه‌ی آسوده‌ای نداشته. هنر در پی زیبایی و تعالی همیشه با خطوط قرمز مواجه بوده است. در این مقاله قصد ندارم به پورنوگرافی توصیه کنم، بلکه می‌گویم «سکس» در هنر و ادبیات یک احساس ضروری و اجتناب ناپذیر است که می تواند مردم را به معضلات آنها آگاه کند.

سکس بیش از هر احساس دیگری در انسان می‌تواند به درک و شناخت ما از خویش و سایر انسان‌ها کمک کند. اکنون که با این فرض شروع کرده‌ام که «سکس» منشا آگاهی است، این مقدمه را هم می‌افزایم که هنر و ادبیات عاری از سکس – آنچه در ایران تولید می‌شود – هنری بیگانه با روح حقیقی انسان و جوهره‌ی وجود اوست. این هنر عاری از سکس در مقایسه با ادبیات دنیای آزاد آمریکای شمالی و اروپا، ادبیات و هنری است دروغین که در عین حال درباره‌ی یک محدودیت گسترده‌ی اجتماعی هم حکایت می‌کند. ادبیات و هنر ایران در این حرمان نمی‌تواند جایگاهی جهانی برای خود بسازد کما اینکه هنوز نساخته است.


وقتی می‌گویم هنر و ادبیات معاصر ایران در زمره‌ی ادبیات بزرگ جهان قرار نخواهد گرفت، تلویحاً به این‌هم اشاره می‌کنم که ادبیات و هنر معاصر ما فاقد آن دوگانگی و ابهام مدرنیستی و پست مدرنیستی نظیر آثار ولادیمیر نابوکوف، جیمز جویس، مارتین سانتوس، و ویکتور اروفیو است. نویسنده‌هایی که نام بردم نشان داده‌اند که سکس در آثارشان ضمن اینکه مساوی با پورنوگرافی نیست، مضمون مرکزی است. آنها سکس را به یک مقوله‌ی اجتماعی تبدیل کرده‌اند. حتی نویسنده‌ای مانند میلان کوندرا -علاوه بر این نویسنده‌ها – از تصاویر سکسی در داستان برای نشان دادن ضعف‌ها و نقایص انسان‌ها و معیوب بودن روابط آنها استفاده می‌کند. به این طریق قضاوت این نویسنده‌ها را درباره‌ی چگونگی روابط انسان‌های داستان می‌بینیم.

استفاده از بلاغت سکس صرفاً در آثار مردان اهمیت ندارد، زنان فمنیست و حتی غیر فمینیست هم با استفاده از ایماژهای سکسی بر وضعیت زنان و مردان نظر می‌افکنند. آنها مردان را به منزله‌ی مصرف کننده‌ی لذت، و زنان را قربانیان یک ساختار تولید لذت نشان می‌دهند که زنان در آن صرفاً به ابزار جنسی تبدیل شده‌اند. به این طریق مردان را (مثلاً در لولیتای نابوکوف) به منزله‌ی خیالبافان جنسی نشان می‌دهند که ضمن سوءاستفاده از زنان، تلاش می‌کنند زنان را دیوانه و موجوداتی مولد لذت نشان بدهند که مردان را وسوسه می کنند. به این طریق هومبرت در لولیتا می تواند با خیالبافی تقصیر اجتماعی و اخلاقی‌اش را به یک خاطره‌ی شادی‌آور تبدیل کند. از سویی نویسندگان مدرنیست و پست مدرنیست می‌توانند با تصاویر فوق العاده سکسی، ساختار قدرت حاکم بر اجتماع را چون یک رابطه‌ی ارباب – رعیتی نشان دهند که مردان در آن اربابان سکس و زنان بردگان جنسی و زنان حرمسرا یا ماشین‌های تولید لذت هستند. این بلاغت سکس، مکانیسمی روانشناختی – هنری است که هنر و ادبیات ایران از آن محروم شده است.


به این طریق قصد دارم بگویم در لوای سانسور، هنر و ادبیات از یک ابزار انتقادی خالی شده است. بسیاری از نویسندگان هموطن ما از داستان های مثله شده‌ای سخن می گویند که ممیزان وزارت ارشاد آنها را از متن حذف کرده‌اند. سؤالی که در اینجا مطرح است با ماهیت و چیستی هنر و ادبیات ایران ربط می‌یابد: آیا این هنر واقع‌گرا و اجتماعی است یا آرمانی و دروغین؟ باور شخصی من این است که این هنر کذب است. اگر به رساله‌های فقهی آیات عظام و مراجع تقلید در مملکت خودمان نگاهی بیندازیم می‌بینیم که درصد بالایی از متن آنها به تشریح سکس و آداب جماع اختصاص یافته است. اگر این مجتهدان حق دارند درباره‌ی نحوه‌ی مدیریت بر سکس و روابط زناشویی نظر بدهند و اگر اعتقاد دارند که سکس وجه مهمی در زندگی انسان است و غفلت از شیوه‌ی درست روابط انسان‌ها می تواند به فروپاشی زندگی بینجامد، وزارت ارشاد چگونه می‌تواند سکس را از عرصه‌ی زندگی حذف کند؟ شاید آنها نمی‌دانند که تصاویر سکسی در هنر و ادبیات ابزار بلاغی برای اظهار نظر درباره‌ی روابط انسان‌هاست.

قصد من در این نوشته این بود که بگویم حذف سکس در ادبیات و هنر به معنی عاری کردن آنها از ابزار انتقادی مهمی درباره‌ی معضلات اجتماعی است. در نوشته ی بعدی از این می گویم که هنرمندان و نویسندگان چگونه سانسور سکس را به یک هنر تبدیل می کنند.

| بر گرفته از رادیو زمانه |

مجله «نسیم بیداری» توقیف شده است.

هنوز از سوی مراجع رسمی این خبر تایید نشده است.

شنیده های «بازتاب» حکایت از آن دارد که مجله «نسیم بیداری» توقیف شده است.

به گزارش خبرنگار «بازتاب»؛ شنیده ها حکایت از آن دارد مجله نسیم بیداری پس از انتشار شماره اخیرش توقیف شد.

هنوز از سوی مراجع رسمی این خبر تایید نشده است.
تصویر زیر، آخرین شماره این نشریه را نشان می دهد که تا حدی علت توقیف هم در آن نهفته است.
 
در این حال سفیر نوشت: ماهنامه نسیم بیداری که شماره
اردیبهشت ماه آن از روز شنبه روی دکه‌های مطبوعاتی قرار گرفته، از عصر روز
گذشته در تهران جمع آوری شده است.
برخی دکه‌داران تهران می‌گویند ماموران کلانتری  اقدام به جمع ‌آوری شماره جدید نسیم بیداری کرده‌اند.

| اول شخص مفرد | علی‌مراد فدایی‌نیا |

يکم

                       خرگوشی سفيد داشتم ؛ با خال های سياه سو غاتی برای خودم . يکی دو روز توی اين اتاق با هم بو ديم.براش غذا خريد ه بو دم .با دستهام بازی می کرد . با چشمهاش بازی می کردم . گو ش هاش که پا ئين می آمد يعنی بازی .با لا که مرفت يعنی غذا . چشمهاش که می گشت ؛يعنی چه خبر . نفس نفس می زد مثل يک پرنده ی با لغ . شلوغ می کرد مثل يک بچه ی تخس .

چرت ِصلا ت ظهرم اما کار دستش داد .از ترس ِچرت ِصلات ظهرم ْ بر دمش خيا بان ؛بر گر داندمش همان مغازه که خريده بو دمش . مجانی فقط قبول کرد .

آمدم خانه . دستهام را شستم از ترس ِ چر ت ِ صلا تِ ظهر . آب خونی بود و دستهام يخ می زد زير آب سرد . دستهام را با ملا فه پو شاندم . خون اما نشت می کرد توی پو ستم ؛ توی گوشتم – استخوانهام ؛ توی رگهام  ؛ لای لبا سها  ؛ توی کشو ِ ميزم ؛ روی فرش کار خانه ايی ام ؛ جنس ديوار هام . صدای دلمتمام اتا ق را تکان می داد ؛ مثل يک بچه ی تخس می زد  ـ تپ تپ  می کرد ؛ مثل يک پرنده  با لغ .

از ترس رفتم زير ميز گو شه ی اتا قم کز کر دم از ترس . محا صره بين پا های ميز ؛ چشمهام را نمی ديدم و تن ِ گو شهام مرده بود .

دوم   

بين ايستگاه قطار ؛ يک آدم ديدم بيست ساله ريش جو گندمی . گل های جو گندمی می فرو خت ؛ يا مجانی می داد . پر سيدم ؛ مجانی چرا ؟ گفت برای دعا . گفتم ؛ خب . مثل هميشه ؛ وقتی که نمی فهمم.فهميد . گفت اهل کجايی؟ گفتم ؛ بی بيان . گفت ؛ نه ؛ برای کشتن جادو گر ها پول جمع می کنند . گفتم ؛ يعنی چه ؟گفت ؛ خودت می دانی يعنی چه . شما ؛ همين شما ؛ حا لا مرا حتما نمی شناسی . در خانه ی ما عکس شما هست ؛ با خا نمتان ؛ و آن بچه ی پنج  – شش سا له که هنوز که هست هفت سال بيشتر نشان نمی دهد  ؛ بعد اينهمه سال . گفتم ؛ سر به سرم می گذاريد آقا .گلها تان را بفرو شيد ؛ همين لحظه ها قطار می رود . با اصرار نگهم داشت . توی جيبهاش را گشت . يک عکس در آورد ؛ سياه و سفيد : ايستاده بودم آن جا ؛ سال ها پيش ؛ کنار ايوان ِ يک انگشتر فروشی ِچهل ساله ؛ با دخترم ؛ که بيشتر شبيه مادرش بود ؛ گيس های بلند ِ با فته و چهره ی مبتلا به بهار ؛ تر. گفت باور نمی کنی هان . من آمده ام استقبا لتان . گفتم ؛ اين عکس درست ؛ اما من فقط سی سال دارم . گفت ؛ جادو می کنيد دو باره . و نگاه کرد به اطراف: اين جا فروش گل جرم است ؛ الان بر می گردم .

زنم که عادت دارد لبا سهای متحد الشکل بپوشد ؛ مثل پا سبان ها ؛ مثل دو لتی ها ؛ مثل لباس يکرنگ ها ؛دير کردنم تر سانده بو دش . چه کار می کردی ؟ گفتم ؛ گل می خريدم . گفت ؛ قطار دارد حر کت می کند ؛ دير آمدی آمدم دنبالت . مثل هميشه بی که اختياری باشد؛ دستم را گرفت و کشان کشان آمديم . سوار شديم .

از پنجره که نگاه کردم ؛ بين سا ختمان های کهنه ؛ بين قبر ستانهای جديد ؛ ديدم ؛ همان دو چشم هفت ساله بود ؛ همان ترِ فر وردين .

اين اما ؛ اين بغل دستی من ؛ اين همسر نازنين ؛ نگذاشت ؛ مثل هميشه . گفت ؛ قبر ستان شگون ندارد به چی نگاه می کنی ؟ برای جواب – فقط – گفتم ؛ يک آدم ديدم بين ايستگاه قطار .

سوم

توی قطار ؛ اين پيرمرد کنارم گفت ؛ تَرِيْدِه ؛ قومی ست که توی تمام جا ها ی دنيا پر اکنده ست .

گفتم ؛ من هم شنيده ام . قديمها توی ولايت ما هم بود . اما  تريده  جايی نمی ماند ؛ مدام حر کت می کند .

گفت ؛ نه . در همه ی جا ها و جود دارد ؛ منتها در زمان های مشخص اظهار وجود می کند .

 گفتم ؛ اين تنها فرق نژاد تريده با نژاد های ديگر است ؟

 گفت ؛ تريده نژاد نيست ؛ قوم نيست ؛ اظهار يک عکس العمل است . فرق نمی کند چه نژادی با شد ؛ همان طور که در همه جا هست ؛ در همه ی نژاد ها هم هست .

گفتم ؛ يعنی در يک شرا يط خاص بدنيا می آيد ؟

 گفت ؛ اين خا صيت همه ی نژاد هاست که در يک شرا يط خاص به دنيا می آيند . از اين لحا ظ هيچ فرقی با ديگران ندارد . همهان طور که همه نفس می کشند .و اين صفت بارز جانداران است . قوم تريده هم به  لحا ظ ظاهر هيچ فرقی با ديگران ندارد . فقط مو قع عمل فرق می کند . دقيقا همان مو قع که اعلام وجود می کند .

گفتم ؛ يعنی چه کار می کند ؟

گفت ؛ عملش هم شرح دادنی نيست .قديم ها مثلا می گفتند غارت می کند ؛ می دزدد ؛ قتل می کند ؛ که همه ی قوم ها اين کار را می کنند . بعد کارها يی مثل سيل …اين ها را معلوم شد که با همهی نژاد های ديگر مشترک است .

گفتم پس چکار می کند که قوم های ديگر نمی کنند ؟

گفت ؛ اعمال پيش بينی نشده.

گفتم ؛ مثلا ؟

گفت ؛ همين پيش بينی نمی توانی بکنی .

گفتم اصلا برای چه اينهمه را گفتی؟

گفت ؛ هيچ . ديدم چشمهاتان شبيه چشمهای من است ؛ فکر کردم آشنايی؛ خواستم درد دل کنم ؛ راه کم شود .

سر بر گرداندم به شيشه ؛ و اين بيرون ؛ داغ سو خته . سيگارم را روشن کردم ؛ توی شيشه ؛ نگاه کردم به زير چشمهاش که خراش داشت . توی چشمهاش  کاغذ انگار می سو خت . از دستهاش بوی طاعون ـ چيزی می آمد ؛ اين ؛ پيرمرد کنارم ؛ توی قطار .

چهارم

اولی که انگار سا لهاست همديگر را می شناسيم ؛ گفت ؛ آن جا راه نمی روی . بی که منتظر جواب با شد ؛ پای راستم را گذاشت توی تا قچه . گفت ؛ مال من . دو می طوری توی خانه را ه می رفت که انگار همخانه ی من است ؛ انگار پيش از من توی اين خانه بوده . اثا ثه را جمع می کرد . و هی با خودش می گفت ؛ نه به اين احتياج ندارد . بر می داشت می گذاشت توی کيسه . به آن احتياج ندارد . می گذاشت توی کيسه بی آن که نگاهم کند حتی . اين ؟ نه . فقط زحمت است برايش . می گذاشت توی کيسه . هر چه توی ايوان بود حتی . آن تصوير سياه و سفيد که قرار بود سا ل های بعد شبيه من باشد ؛ يا سالها ی قبل شبيه من بود . حتی ؛ آن قلم که يا دگاری بود ؛ بيشتر برای پر کردن صو رتحساب هام بکار می رفت و ؛ اين اواخر ؛ بی کار روی ميز معطل مانده بود ؛ حتی . يکی دو تا عکس خانوادگی ؛ معلوم نبود کدام خانواده  – هيچکدام از چهره های توی عکس را نمی شناختم ـ ؛ اما تسجيل شده بود به عنوان عکس خا نوادگی من ؛ حتی .  گاه فقط نگاه می کرد ببيند ديگران چکار می کنند و هی می انداخت توی کيسه . بی احتياط حتی . يکی ديگر می گفت ؛ آنجا به پو شاک احتياج نداری اصلا . پيراهن در می آورد از تنم . اين يکی ؛می گفت ؛ دست ؛ دست جا زياد می گيرد . شانه ؛ سا عد ؛ پنجه ی دست . من فقط متعجب بودم که چرا هيچ خون نمی آيد . گر فتار اين تقطيع های بی سرخی بودم . فکر می کردم اگر بود ؛ يک قاب قرمز ؛ تازه ؛ بين اين سياه و سفيد می ساخت که می شد يک خا طره لا اقل . تنم انگار گو شت چندانی نداشت .  يا مثل جنس مانده ای ؛ خريدار نداشت که هيچ ؛ از قرار معلوم مجانی هم کسی نمی خواست .با نوی کيسه يی ؛ آخر سر انگار فقط می خواست دستهاشو تميز کند؛ دستش را توی سينه ام فرو کرد .و چيزی برداشت که ابدا نديدم چه بود و ؛يک جور با دلسوزی سر تکان داد که مواظب خودت باش ؛

از اين چيزها که مصرف نمی کنی توی خانه ات جمع نکن . خدا حا فظی کرد ؛نه با من؛ با با نوی کيسه ای ؛ که دست دوست می داشت ؛ با آن که آمده بود برای چشمها حرف می زد ؛ تو می توانی ؛ چشم ؛ نه ؛ احتياج ندارد ؛ يک بار است فقط . اين يکی همين طور ؛ بی که نگاهم کند ؛ انگار با قا شق چای هم می زند ؛ يا دانه ی زيتون را با انگشت از تو ی کاسه ای بر می دارد ؛ چشمها را جا بجا کرد .  عا شق ِ راحت کار کردنش بودم . عا شق راحت کار کردن همه شان بودم ؛ هيچکس مزاحم ديگری نبود . همه کار شان را با حو صله ؛ راحت انجام می دادند . يک جای ستون فقراتم داشت جا بجا می شد که ديدم ؛ فقط با آينه می توانم ببينم . سراغ آينه رفتم که به ديوار بود ؛ تکان نخورد . هر چه سعی کردم ؛ هيچ نديدم . هيچ کس نديدم .  فقط گره های تا ريک ؛ گره های تا ريکی ؛ از اين سو می رفت آن سو ؛ توی خودش ؛ توی خودشان ؛ مثل هميشه توی اين همه مدت ؛ مدام . 

پنجم

يک اتاق مستطيل ِ بزرگ وا می شد به اتاق مربع شکل ؛وا می شد به اتاق مر بع شکل ديگر ؛ سر آخر ؛ يک اتاق لا غر مستطيل؛ کتا بخانه . تمام خانه اين طور بود . رو برو می شد حياط . تمام ديوار های خانه ؛ و سايل خانه ؛ فر شهای خانه ؛ با رنگ های با دامی ؛ خا کستری سير ؛ نقا شی شده بود . خانه ای که سا لها پيش شبيه همه ی خانه ها بود . کتا بهاش ؛ قفسه هاش ؛ فر شها ش همه شکل معمول داشت . اما حالا فر ق می کرد . خانه آماده می شد ـ شايد ـ برای اين که ما دوباره بياييم زندگی سا بقمان را توش از سر بگيريم .

مردی که چاق بود و بلند بالا ؛ پاش را لا ی در گذاشته بود ؛نا آگاه می خواستم در را ببندم که متوجه شدم .

گفتم ؛ پای شما اين جا چکار می کند ؟

با يش های وا شده ؛ مهربان بيشتر ؛  گفت ؛ من برای تعمير ديوارها آمده ام .

در را وا گذاشتم .

کسی که هنوز گر فتار يخچال بود ؛ گر فتار قفسه های توی يخچال بود ؛ چهره ای آشنا داشت . دوست شايد ؛ توی مدرسه ؛ قاری شايد ؛ توی قبر ستان ؛ عادی .

گفتم ؛ اين همه کار توست ؟

گفت ؛ چقدر خوب شده خانه .

بر ادر هام نبو دند . خواهر نبود . مادر نبود . پدر نبود . کسی که با فر شها ور می رفت ؛ با مرد چاق مشورت می کرد . حرف می زد . نقاش با مرد چاق صلا ح مصلحت می کرد . دنبال چلچراغ خانه گشتم نبود . دنبال چراغ گشتم ـ هر چراغی ـ نبود . فا نوس هم برای تز يين جلو در آويزان بود . خانه به نور احتياج نداشت انگار ـ نه مصنو عی ؛ نه طبيعی ـ نوع رنگها خود نور بود .

به ديوار که دست می زدی ؛ طبل وار صدا می کرد ؛ همه نگات می کردند . راه که می رفتی ؛ جای پات آب می آمد بيرون . از خانه می انداختت بيرون . فقط می توانستی روی صندلی بشينی ؛ صندلی ای که کنار در يخچال بود ؛ که می توانستی بی زحمت در يخچال راوا کنی ؛ از آن ميوه های رنگ استفاده کنی ؛ فقط . از خانه اگر می خواستی بيا يی بيرون ؛ پرت می شدی ؛ پر تت می کردند . در که وا می شد ؛ هيچ نمی ديدی ؛ نه پر تگاهی؛ نه کوره ی آتشی ؛نه خاکی .

از آن که بيشتر آشنا می ديدمش ـ توی قبرستان قاری شايد ـ پر سيدم ؛ بقيه ی آدم های خانه کجا يند ؟

گفت ؛ در اتا ق های ديگر .

گفتم ؛ هيچ صدايی نمی آيد .

گفت ؛ می آيد تو نمی شنوی .

گفتم ؛ در  که باز است .

گفت ؛ از اين جا ؛ تو نمی توانی ببينی .

گفتم ؛ جام را عوض می کنم .

گفت ؛ نمی توانی .

به مرد چاق نگاه کرْد اين آشنا .

مرد چاق به کسی که با فر شها ور می رفت نگاه کرد .

مردی که به فر شها ور می رفت گفت ؛ نه ؛ به درد من نمی خورد .

نقاش گفت ؛ من گر فتار يخچالم .

مرد چاق که جواب را دوست نداشت گفت ؛ هر چيز اضافی را به من می دهيد . ديگر جايی نمانده . من قبول نمی کنم .

نقاش ـ دوستی توی مدرسه ؛ شايد ـ ؛گفت ؛ برای سْر دْر خوب است .

مرد چاق گفت ؛ برای قفسه خوب است ؛ محکم است و استخوانی . آن که گر فتار فرش بود ؛ گفت ؛ برای سر در ازش استفاده می کنيم . مرد چاق گفت ؛ با هزار مکافات آمدم تو . ديدی چه مدت لا ی در مانده بودم .

نقاش گفت ؛ برای پله های دم در . يا جايی برای فانوس . با غرو لند ؛ متحير ؛ شانه هام را ور انداز کرد : جای فا نوس .

کنار اين فا نوس ؛ اين همه ايام ؛ منتظر . استخوانی پوک مانده ؛ برای وزش نسيمی نی وار . 

ششم

آقا امروز قهوه نوشيد ؛ مثل هميشه . آقا امروز آمد خيا بان . گشت زدآقا . توی تمام خيا بان دويد امروز عصر . مثل هميشه . و چيزی گنگ گفت با آواز . در تمام شهر ؛ در تمام کو چه های شهر ؛ در تمام نوشگا های شهر ؛آقا می دويد و می خواند ؛ زنجير بر پشت ؛ بر هنه . آقا ؛ سه بار تمام توی اين کو چه ؛ پا يين خانه ی ما استفراغ کرد . يعنی صدای استفراغ آمد .و تمام تلفن های شهر بکار افتاد ؛مثل هميشه ؛ برای يا فتن آقا در کو چه ی ما : من با همسرم رفته بودم تما شا . تنها دو برگ ؛ دو برگ روی اسفالت بود و از آقا هيچ خبری نبود . و هر چه اها لی سعی کردند دو بر گ را از روی اسفالت کو چه ی ما بر دارند نتو انستند . ما بر گشتيم خانه .

شب همسرم از خواب پريد ؛ عصبانی . با تقلا سعی کرده بود دو برگ را از توی کو چه ی ما بر دارد ؛ نتو انسته بود .

من از و حشت قرص خواب آور خوردم که بخوابم .اما کو چه می ديدم با دو برگ که سبز بود ؛ جوان بود ؛ روی آسفالت ؛ و انگار جنس آسفالت بود ؛ اما نبود ؛ نرم بود و جوان . با چاقوی آشپز خانه مان که گاه حتی مس می بريد ؛ گر فتار مضرس بر گها شدم . بی فا يده بود . بر که گشتم ؛ديدم دخترم دارد با بر گها بازی می کند لا ل وار ؛ با پسرم . بی که مرا ببيند ؛ صداشان کردم ؛ نمی شنيدند .

همسرم از وحشت بيدارم کرد ؛ يا از صدای کوچه بيدار شدم . جار می زدند . حکايت دو برگ را ؛ در تمام شهر ؛ در تمام کو چه های شهر ؛در تمام نو شگا های شهر ؛در تمام مکانهای عمو می و خصو صی بر گها را جار میزدند . و مردم ؛ گرو ه گروه ؛ برای تماشا می آمدند . مردم ؛ گروه گروه ؛ از تما شا می رفتند . قهوه می نوشیدند . بازی های معمول و نا معمول می کردند و چيزی که نا مفهوم بود ؛ می گفتند ؛ آقا .

هفتم

اين جا ؛ توی اين شهر . سا يه یی آمده . به شما برسد کا رتان را تمام می کند . علا متش يک چا قوست . چا قو يی که روی آن می گو يند ـ عکاسی عکسْ گر فته ؛ سند يت دارد ـ ؛حرو فی نوشته شده نا خوانا .سا يه توی خيا با نهای شهر به گشت است . اغلب حوالی ِ سحر ؛ اما مهر بان است . با کسی کار ندارد . اما همين که آفتاب در آمد ؛ اين ؛ ديگر رحم ندارد ؛ می زند . سا يه اما برای زدن شرا يط دارد . با يستی سايه شنا سنامه ی شما را بداند .

در جنوب شهر ؛ در شمال شهر ؛ شرق ؛ غرب ؛ با لا ؛ پا يين ؛ همه جا . هر روز می کشد سن ؛ با لا ی چهل . جنسيت هم فرق نمی کند . سا يه در رعايت قا نون خودش هم عا دل است . دو لت شنا سنامه ی يک مقتول را پيدا کرده در اسکله ؛ که فقط چل سال و يک روز داشته . حال ؛ تمام آدمهای چهل به با لا يا توی خانه ما نده اند ؛ يا با محا فظ می آيند بيرون ؛ يام در بيما  رستان ها از ترس بستری می شوند . پا سبا ن ها تمام خيا بان ها را قرق کرده اند . جوان ها تمام خيا بان ها را قرق کرده اند .

آخرين بار ؛ من او را ديدم . کنار رو دخانه سيگار می کشيد . گفتم ؛ شما اينجا چکار می کنيد ؟ گفت خسته ام ؛ سيگار می کشم . گفتم ؛کار تازه ؟ گفت با يد بروم بيمارستان ؛ عيا دت بيماران .

من به پا سبان ها گفتم . گفتم ؛ در ميان آن ها که برای ملا قات به بيمارستان می آيند بگرديد ؛ کسی حر فم را قبول نکرد . ابدا. چون نمی توانستم قيا فه اش را شرح بدهم . چون قيا فه اش فو ق العاده معمو لی بود . يعنی حقيقتش به صورتش نگاه نکردم . نه از شدت ترس ؛ نه از شدت هيجان ؛ نه از بسيار خود مانی بودنش ؛ از گر فتاری صداش . پا سبان ها هم حق داشتند ـ شايد ـقبول نکنند . چون در بيمارستان ؛ فقط اجل است که سر می رسد ـ پز شک ها می گويند ـ و هيچکس ؛ هيچکس تا به حال غير قا نونی کشته نشدهـطبق قو انين طبيعت مر ده اند ؛ مو قع مر گشان بوده ؛ کار بدن تمام . در بيمارستانها اما ؛ مر ض جديدی پيدا شده . همه ی پزشک ها ؛ يکی پس از ديگری ؛ به مرض بيما رانشان د چار می شوند . مر ضی که فقط و فقط پزشک شکار می کند ؛ و نه حتی پر ستار . يک دانشجوی پزشکی هم ديروز ؛ مرد ؛ که می گفتند نمرده ؛ در تصا دف قطار ها کشته شده . اما من می دانم ؛ هنوز توی خيا بان چل به با لا انتخاب ؛ می کند . همان قا تل . قا تل درست نيست . سا يه است . من ديده ام . در همين باغ بغل رو دخانه . يک روز سحر ؛ غول وار ؛ زيبا . دو لت نمی خواهد ديگر کسی بفهمد . می خواهد از وحشت عمو می بکاهد . و حشتی که ابدا و جود ندارد . فقط کمی آدمها خو ششان آمده .

ايرانی ها معتقد ند که قضای آسمان است و ديگر گون نخواهد شد .

آمر يکا يی ها فکر می کنند ستا ره يی توی آسمان تصا دف کرده .

فر انسوی ها معتقدند ؛ که از قطار هاست . از زايش بچه ها توی بيمارستانهاست . با آن همه نور .

آلمانها ؛ کار کار کار می گو يندش .

رو سها همراه چينی ها دنبال متضادش می گردند .

در کنيا ؛ آواز دستجمعی قد يمشان را می خوانند .

ما بقی کره ی ارض ؛اين سو آن سو می چرخد ؛ گاه حوالی کو هستانهای هيماليا ؛ گاه در لم يزرع ليبی ؛ گاه در مدرسه ای کو چک در ها وانا .

اما ؛ من امروز با اين آشنام ؛ اين مسا له ی مشهور ؛ قرار دارم . در همين باغکنار رود خانه . شايد بر نامه جديدی در کار است ؛شايد من انتخاب شده ام ؛شايد او . من ؛ جعبه ی سيگارم را در اتاقم جا می گذارم . با پيراهن کتا نی م می روم . وقت ؛ مو قعی ست که ماه آمده با لا ؛ کهنه ؛ نا رنجی ؛ بين دو سا ختمان بلند و سياه ؛ نيم دايره هم حتی نيست ؛   شکسته است و قد يمی؛ اين . 

هشتم

           همخانه ی من يک زن ديوانه است .

ما هم ديگر را غروب می بينيم ؛ و قتی من از خواب بيدار می شوم ؛ و سحر ؛وقتی او بيدار می شود.

ما در يک اتا ق زندگی می کنيم . ما از يک رختخواب استفاده می کنيم . او از ملا فه ی خودش استفاده می کند که مشکی ست .

هوای اتاق هميشه خوش است . احتيا جی به پتو يا لحاف نيست . در زمستان ؛ فقط کمی سرد است . ما با اميد بهار ؛پتو نخر يديم . ما با اميد بهار ؛ زمستان را پشت سر گذاشتيم ؛ پشت سر می گذاريم .

من هر گز حو له ها يا وسايل ديگر اين زن ديوانه را نديده ام .اين زن ديوانه ؛ هر گز حوله های مرا نديده است . در حمام ما هميشه يک شاخه گل خوشبوست . هر شب او که می آيد ؛ خانه می خرد . هر صبح من که می آيم خانه می خرم .

ما هر گز در اين خانه ی يک اتا قه غذا نمی پزيم . اين خانه ی يک اتا قه آشپز خانه ندارد . اين خانه ی يک اتا قه يک پنجره دارد ؛وا می شود به اين رو برو . برای من که سحر می خوابم فقط وا می شود به سحر که نمی بينم ؛عصر ها که بيدار می شوم ؛تا ريکست ؛از او نپر سيده ام اين پنجره روز چه شکلی ست . ما برای پنجره پرده خر يديم ؛اما آويزانش نکر ديم . پرده ی سفيد حرير توری . مد تها پيش . و حا لا ؛فراموش شده است . معلوم نيست توی چمدان من ؛يا توی چمدان اين خانم ؛ يا توی گنجه . ما از گنجه استفاده نمی کنيم ؛توی اتاق فقط يک رختخواب است و يک ميز ؛که فقط برای جای چراغ استفاده می کنيم . از چراغ ؛من استفاده نمی کنم ؛او را  نمی دانم . اتاق هيچ تز يينی ندارد . در خانه ی ما آينه نيست .

من چهره ی هم اتا قی ام را نمی شناسم . صدای هم اتا قی ام را نمی شناسم ؛ هر گز نشنيده ام . من و هم اتا قی ام هيچوقت با هم صحبت نمی کنيم ؛ نه سلام ؛ نه خدا حا فظی .

ما اتفا قی در اين خانه ؛ اين خانه ی يک اتا قه ؛ هم خانه شديم .

شر ايطمان به هم می خورد . و قتی او بيدار بود ؛من خواب بودم ؛ و قتی من بيدار بودم او خواب بود . هيچکس مزاحم هيچکس نبود . به ياد نمی آورم اين خانه را من اجاره کردم يا او . انگار اين خانه را از همان اول ما دو تايی با هم اجاره کرديم . به ياد نمی آورم ؛ ما قبل از اين که اين اتاق را اجاره کنيم همديگر را می شنا ختيم يا نه . ما به اين چيز ها فکر نمی کنيم . ما اينجا به دور يا نز ديک کار نداريم . ما اينجا به ياد نمی آوريم ؛ هيچ چيز را ؛ چون با عثی ـ شايد ـ برای ياد آوری نيست .

گاه در خواب های من او می آيد ؛ گاه من در خواب های او می آيم . تا شب هست و روز هست ـ قرار ماست ؛ توی اين خانه ـ که همين طور زند گی کنيم ؛ و نا خشنود نيستيم

الفیه و شلفیه،  قدیمی ترین کتاب پورنوگرافی ایران

اَلفيه و شَلفيه کتابي است سکس‌نگار که حکيم ابوبکر ازرقيِ شاعر آن را براي پادشاه نيشابور، طغان‌شاه، پسر خواهر طغرل سلجوقي تأليف کرد. در اين کتاب حالت‌هاي آميزش جنسي با تصوير و نگاره در چهارچوب داستان آميزش يک زن با هزار مرد آموزش داده شده‌است. ازرقي اين کتاب را براي بهبود ضعف نيروي جنسي طغان‌شاه گردآوري نمود. در نام کتاب، الفيه گويا کنايه از آلت تناسلي مرد و شلفيه کنايه از فرج است. گروهي نيز الفيه و شلفيه را نام دو زن روسپي دانسته و شلفيه را مادر الفيه گفته‌اند.

(از اين کتاب تنها 55 صفحه باقي مانده که اولين بار در نمايشي عمومي در سال 2001 در سن پطرزبورگ به نمايش گذاشته شد و پس از 2 سال امكان بازديد در موزه اين شهر براي همگان ميسر شد.)

alfie and shalfie is a book that Sksngar Azrqy poet Hakim Abu Bakr for the King of Neyshabur Tghanshah, Tugrul Seljuk nephew wrote.

It states in intercourse with pictures and graphics within the story of a woman with a thousand men have been taught. Azrqy weakness of this book to improve sex drive Tghanshah be collected. In the book, apparently Alfyh irony of the penis and the vulva is ironic Shlfyh. A group called the pornography of the two women as prostitutes and Shlfyh Alfyh said the mother.

دهه شصت بودم

 

امروز این آهنگ رو توی یوتیوب گردی روزانه دیدم.برای دهه شصت ها بود.نسل من .حالا به بچه های دهه 80 و 90
می گم.یه روزی میشه بزرگ میشید اون وقته که ما پیر شدیم
هممون افسرده ایم
بچه بودیم جنگ بود
بزرگ شدیم باتوم بود
پیر شدیم رمق نبود
شما بزرگ میشید میخواید بگین ما دهه 60 تیا به همه خیانت کردیم و سر به شورش نذاشتیم
ولی اینو بدونید سرعت باتوم و تو سری از سرعت تکنولوژی هم تند تر بود

 ما نسل بوسه های خیابانی هستیم ،
نسل خوابیدن با اس ام اس ،
نسل درد و دل با غریبه های مجازی ،…
نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دختر همسایه ،
… … … … نسل لایک و پوک از روی قرض ،
… نسل کادو های یواشکی ،
نسل خونه خالی و دعوت شام ،
نسل پول ماهانه ی وی پی ان ،
نسل صف و دعوا ،
نسل تف ، وسط پیاده رو ،
نسل هل ، توی مترو ،
نسل مانتو های تنگ ،
نسل ‘ شینیون ‘ زیر روسری ،
نسل شرت ‘ play boy ‘ هنگام سجده ،
نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار ،
نسل شارژهای اینترنی ،
نسل ‘ copy , paste ‘ ،
نسل عکسای لختی در ساحل دوبی ،
نسل جمله های کوروش و دکتر ،
نسل فتوشاپ ،
نسل دفاع از فاحشه ها ،
نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس ،
نسل سوخته ، نسل من ، نسل تو !
یادمان باشد ، هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم ،بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر

شب هزارویکُم | بهرام بیضایی

خِرد تا به زنان می‌رسد، نامش “مَکر” می‌شود و مَکر تا به مردان می‌رسد نام “عقل” می‌گیرد. درخواست توجه به زنان که می‌رسد، نامش “حسادت” می‌شود و حسادت تا به مردان می‌رسد، می‌شود “غیرت”.

| شب هزارویکُم | بهرام بیضایی |

*شب هزارویکُم کتابی است با سه نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ایِ هم‌نامِ پی‌درپی، یا سه پرده از یک نمایش بلند، از بهرام بیضایی.
‫در نمایشِ نخست، نمونه‌ی پیشین و گمشدهٔ افسانه‌ی ضحاک (اژدهاک) بازسازی شده است؛ داستانِ گفته‌نشده‌ی شاه ضحاک و همسرانش شهرناز و ارنواز؛ که نویسنده فکر می‌کند سرچشمه‌ی اصلی داستان پایه‌ای و بنیادین کتاب نابود شدهٔ هزار افسان است. نمایش دوم داستانِ گفته نشده‌ی مترجم گمنامی است که هزارافسان را از پارسی به عربی برگرداند و نام آن الف لیله و لیله کرد؛ کتابی که قرن‌ها بعد در بازگرداندنِ دوباره به پارسی، نامِ هزارویک شب گرفت. و نمایش سوم نیز که زمانش به روزگار ما نزدیک‌تر است، داستان گفته نشده‌ی سرانجامِ زنی است که هزارویک شب را خوانده‌است.*

بهرام بیضایی (زادهٔ ۵ دیِ ۱۳۱۷) نویسنده و کارگردانِ ایرانیِ فیلم و نمایش است. از کارهای دیگرش می‌شود تدوینِ فیلم، تهیهٔ فیلم، مقاله‌نویسی، ترجمهٔ چند نمایشنامه، نگارشِ یکی دو داستان و چند شعر و انبوهی پژوهشِ تاریخی و ادبی و استادی در دانشگاه را برشمرد. بیضایی از فیلم‌سازانِ صاحب سبک و معتبر و از نویسندگان و اندیشمندانِ برجستهٔ نمایش و ادبیاتِ نوینِ فارسی به‌شمار می‌رود. بعضی از نمایشنامه‌هایش به زبان‌های دیگری ترجمه و در آسیا و اروپا و آمریکای شمالی چاپ و اجرا شده‌است. دَه فیلمِ بلند و چهار فیلمِ کوتاه و کمابیش هفتاد کتاب و نمایش‌هایی بَر صحنه‌های شهرهای مختلف ایران و گاه غیر از ایران از سالِ ۱۳۴۱ به بعد کارنامهٔ هنریِ بیضایی را تشکیل می‌دهد. بسیاری از اهلِ نظر نمایشنامه و فیلمِ مرگ یزدگرد را شاهکارِ او دانسته‌اند.

بیضایی در تهران در خانواده‌ای اهلِ فرهنگ و ادب به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه می‌گریخت و در سینه کلوب فیلم تماشا می‌کرد. سالِ ۱۳۳۰، با خودکشیِ صادق هدایت، با کار و سرگذشتِ هدایت آشنا شد و از او تأثیر گرفت. سالیانی بعد از آن از دانشجوییِ ادبیات فارسی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران کناره‌گرفت؛ ولی حاصلِ پژوهش‌هایش را به صورتِ کتابِ نمایش در ایران منتشر کرد، که یگانه تاریخنامهٔ مهمِّ نمایشِ ایرانی شد. هم‌زمان به نمایشنامه‌نویسی گرایید، آن هم با بهره گرفتن از شیوه‌های تعزیه که نیاکانش در آران برپا می‌کردند. بیشترِ نخستین نمایشنامه‌هایش – مانندِ پهلوان اکبر می‌میرد – با نمایشِ گروهِ هنرِ ملّی کامیابی یافت؛ هرچند گاهی چپی‌ها و گاهی راستی‌ها کارش را سخت نکوهیدند. سالِ ۱۳۴۴ با منیراعظم رامین‌فر ازدواج کرد. بیضایی در اوایلِ دههٔ ۱۳۴۰ عضوِ گروهِ طُرفه و از هنگامِ تشکیلِ کانون نویسندگان ایران از بنیان‌گذارانش و، از جمله به همین خاطر، آماجِ بدگمانیِ ساواک بود. او سالِ ۱۳۵۷ از کانون کناره‌گرفت. دههٔ ۱۳۵۰ را به استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران و نیز فیلم‌سازی گذرانید. سالِ ۱۳۵۸، پس از ده سالی که نمایشی اجرا نکرده بود، مرگ یزدگرد را بر صحنه بُرد؛ که در ۱۳۶۰، سالِ اخراجِ دوباره‌اش این بار از کرسی استادیِ دانشگاه تهران، فیلم هم شد. پس از نمایشِ مرگ یزدگرد تا هجده سال امکانِ کارِ تئاتری نیافت، هرچند با پیگیری فراوان توانست چند فیلم بسازد. سالِ ۱۳۷۱، که چند سالی از جدایی از همسرش می‌گذشت، با مژده شمسایی ازدواج کرد. از سالِ ۱۳۷۶ دوباره کارِ تئاتر دست داد و بیضایی به شوقِ نمایش از اقامتِ کوتاهش در استراسبورگ دست شُست و تا ۱۳۸۶ به تفاریق توانست برای چند نمایش و فیلم و کتاب پروانه بگیرد، هرچند گاه نمایشی از صحنه پایین کشیده شد، فیلمی دچار سانسور شد یا کتابی در محاقِ توقیف ماند. سالِ ۱۳۸۹ به استادیِ دانشگاه استنفورد به آمریکا رفت. این هجرت دیرانجام‌ترین اقامتِ بیضایی دور از ایران بوده. او در آمریکا نیز پُرکار بوده و، غیر از تدریس، به نوشتن و نمایش پرداخته‌است.

بیضایی با نویسندگانی چون اکبر رادی و فیلم‌سازانی چون ناصر تقوایی و دیگرانی در دگرگونی نمایش و سینما در ایران نقشِ مهمّی داشته‌است. او بارها در رأی‌گیری از منقّدان سینمایی ایرانی برترین کارگردان تاریخ سینمای ایران شناخته شده. باشو، غریبه‌ی کوچک، که اغلب برترین فیلمِ تاریخ سینمای ایران شناخته شده، و سگ‌کُشی، که پرفروش‌ترین فیلم سالِ ۱۳۸۰ ایران شد، دو تا از برجسته‌ترین فیلم‌های بیضایی است. بعضی از مورّخانِ سینما سرآغازِ کارِ فیلم‌سازانی از نسلِ بیضایی و تقوایی و علی حاتمی را سرآغازِ فصلِ جدیدِ سینمای ایران دانسته‌اند که «موج نو» نامیده‌اند؛ و فیلم‌های دههٔ ۱۳۵۰ بیضایی مانند غریبه و مه و کلاغ را در این جریان سینمایی گنجانیده‌اند. در تئاتر نیز اغلب او را مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسِ تاریخِ ادبیات فارسی گفته‌اند که، با نمایشنامه‌هایی چون هشتمین سفر سندباد و ندبه و نمایش‌هایی چون مرگ یزدگرد و افرا، گونهٔ نمایشنامه را در زبان فارسی استوار کرده و نمایش را به پایه‌ای جدّی‌تر رسانید و کمک کرد تا روزگارِ زرّینِ دههٔ ۱۳۴۰ در نمایشِ ایران به حصول پیوست. بیضایی فقط فیلمنامه‌های خود را به فیلم درآورده و – به استثنای بانو آئویی و با وجود میل به نمایش کارهایی از سه‌آمی موتوکیو و اکبر رادی و ویلیام شکسپیر – همواره نمایشنامه‌های خود را به نمایش درآورده است. او تهیه‌کننده و تدوین‌گر و طرّاح و کارگردانِ بیشترِ کارهای نمایشیِ خود بوده‌است. تأثیرِ بیضایی را بر اندیشه و هنرِ آزاد در ایران چشمگیر شمرده و او را همتای بزرگانِ فرهنگ و ادبیات فارسی، و بیش از همه فردوسی، دانسته‌اند.

دریافت کتاب | تاریخ سری سلطان در آبسکون، ترجمۀ بهرام بیضایی |

دریافت کتاب | بهرام بیضایی، جدال با جهل، گفتگو: نوشابه امیری |

ریتم های لنگ در تازه ترین کار محسن نامجو

 

محسن نامجو  یکی از اسمهای مطرح و تاثیرگذار در موسیقی امروز ایران
است. این موضوعی است که حتی مخالفان و منتقدان سرسخت او نیز اذعان دارند.
سبک کار نامجو و موسیقی او سبک جدیدی را در موسیقی ما پدید آورده٬ سبکی که
حتی اگر آنرا شیطنت و آزمون و خطای فردی (به گفته خود نامجو) بدانیم خواه
ناخواه بر موسیقی ما بویژه آن قسمتی که آنرا موسیقی سنتی می نامیم اثر
گذاشته. همین که نامهای معتبری مثل “حسین علیزاده” کارهای او را را پذیرفته
اند، گام بزرگی برای محسن نامجو به شمار می رود. دقت کنید که گفتیم “
پذیرفته اند ” واین پذیرش تا رسیدن به تایید هنوز راه زیادی دارد.

مسیر طی شده توسط موسیقی نامجو در مقاطع مختلف  فرق  می کرده. نامجو
پس از آن شروع  کردن جنجال برانگیز در ایران به خارج از کشور مهاجرت کرد.
قطعات بیاد ماندنی مانند زلف، ترنج و جبر جغرافیایی یادگار این دوران است
همین قطعات بودند که مشخصه کارهای او شدند. ترکیب  موسیقی سنتی و مقامی ما
با راک و بلوز غربی و مخلوط اشعار کلاسیک از شاعران به نام ایران با سروده
های خود نامجو. کمتر آدم اهل موسیقی دیدم که این چندترانه  مشخص  بویژه 
ترنج را
نشنیده باشد. موسیقی که ما با عنوان نامجو می شناسیم به نوعی از این ترانه
شروع شد. تلفیق موسیقی و آواز سنتی و نوای سه تار با موسیقی راک و گیتار
برقی اثری بوجود آورد که تاریخ مصرف ندارد و شنیدنش همیشه لذت بخش است.


کارهای نامجو پس از خارج شدن از ایران فرازهای و نشیب های خودش را داشت. “آخ
اولین آلبوم او در خارج ایران بود که پر بود از کنایات و اشارت سیاسی و
همسو با حال و هوای پس از انتخابات جنجال برانگیز ۱۳۸۸ و به خوبی فضای
آنروزها و جو حاکم در میان جامعه ایرانی داخل و خارج کشور را بیان می کند.
این البوم در ایتالیا و با همکاری گلشیفته فراهانی ضبط شد. صدای گلشیفته در
بسیاری از جاها قادر به همراهی نیست و از این رو کمی بر کلیت کار اثر
گذاشته.

 آلبوم بعدی نامجو “بوسه های بیهوده
در سال ۸۹ منتشر شد. خود او این آلبوم را یک اثر شخصی و نوستالژیک بر اساس
شعرها و فکرهایش در سالیان دور می داند که قسمت زیادی از آن از دکلمه
شعرهای نسبتا قدیمی نامجو تشکیل شده است. این اثر به نوعی نتیجه همکاری
اعضای اصلی گروه کیوسک به عنوان نوازنده با نامجو بود و گویای نخستین سال
اقامت او در آمریکا است. این اثر سروصدای بسیاری از هواداران او را در
آورد. آنها “بوسه های بیهوده” را اثری بیش از حد شخصی می دانستند که قوت و
گیرایی کارهای قبلی او را ندارد و حتی اجراهای استودیویی ترانه هایی مانند
آفت را ضعیف تر از اجراهای زنده آن می دانستند. گرچه در همین آلبوم استفاده
از موسیقی  آهنگسازان کلاسیک مانند جری پیترزبورگسکی، لویس دو ناروائز و
فرانسیسکو تارگا با تنظیم جدید نامجو در چند قطعه کارهای متفاوت و شنیدنی
را پدید آورده بود.

 ” الکی
نام آخرین آلبوم نامجو است که در اوایل زمستان امسال منتشر شد. این آلبوم
اجرای ویرایش شده و تنظیم شده کنسرت فوریه ۲۰۱۱ محسن نامجو و گروهش در
دانشگاه استنفورد است. او در آخرین آلبومش به نوعی به سبک قدیمی اش برگشت.
اشعار آلبوم الکی همه از شعرای نامدار و کلاسیک ایران مانند سعدی و حافظ و
مولوی انتخاب شده (به غیر از خود ترانه اجتماعی – سیاسیالکی با شعری به سبک طنز سیاه از سروده های خود خواننده و ترانه فولکلوریک یار جانی).
آلبوم الکی رضایت خاطر بسیاری از علاقه مندان نامجو را فراهم نمود و آنها
استقبال خوبی از آلبوم کردند. هرچند عده ای از حذف موسیقی راک و بلوز از
این مجموعه ناراضی بودند و آنرا برخلاف سنتهای قبلی نامجو می دانستند ولی
در کل “الکی” کار خوب و بیادماندنی در مجموعه کارهای نامجو به شمار می
رود.  ویدیو ترانه نامه که
نامجو آنرا با تلفیق سه غزل از حافظ درست کرده بود قبل از انتشار آلبوم
بیرون آمد و با استقبال زیادی در شبکه های اجتماعی و کانالهای ماهواره ای
روبرو شد. اجرای استودیویی ترانه نامه در ویدیو با اجرای آلبوم فرق
داشت و در آرنژمان این اجرا از سازهای دیگری مانند دف و دودوک (البته به
کمک سینتی سایزر) در آن استفاده شده بود در صورتی که اجرای آلبوم با همراهی
گروه کر است. این همراهی در ترانه الکی  آلبوم بدل به یک نمایش دلچسب و
بده بستان دوجانبه نامجو با گروه کر می شود.

“سیزده / هشت” نام جدیدترین تور-کنسرت نامجو است. این کنسرتها نام خود را
از یکی از ریتم های موسیقی گرفته. ریتمی که به اصطلاح لنگ نامیده می شود و
برعکس موسیقی غربی در موسیقی ایرانی کاربرد فراوانی دارد. خود نامجو در
توضیح این اسم می گوید:

سيزده هشت يا سيزده ضربى يكى از نمونه هاى ريتمهاى لنگ است كه در
موسيقى شرق اشنا تر به نظر مى رسند و بيشتر به كار مى روند. سيزده هشت يكى
از پيچيده ترين آنهاست. مشخصه ى ريتمهاى لنگ عدم تعادل و توازن است. هميشه
يكى از ضربها (بیتس) كم يا زياد به گوش مى رسد. همواره تعادل ريتميك (عاملى
كه در ديسكوها يا مجالس عروسى موجب پيروى از ريتم
و لذت رقصيدن است) درريتمهاى لنگ از بين مى رود. براى من اين عدم تعادل،
اين لنگيدن هميشه نمادى از عدم ثبات در زندگى مان به عنوان شهروندان امروزى
بوده است. عدم اطمينان از اينكه پايمان را جاى محكمى ميگذاريم. 
نمادى از خارج بودن از ريتم زندگى وترس مداوم از اينكه از ديسكوى زندگى بيرونمان كنند. چرا كه لنگان مى رقصيم.


کنسرتهای سیزده هشت مبنای آلبوم بعدی محسن نامجو خواهد بود و ضبط آن در
تولید آلبوم بعدی محسن نامجو استفاده خواهد شد. تم اصلی این آلبوم هنوز
معلوم نیست ولی با توجه به ریتم فوق و قرائن تم اصلی آلبوم بعد در سبک
“جاز” خواهد بود . باید نشست و منتظر ماند این آزمون و خطای نامجووار این
بار به کجا خواهد رسید.

همکار ارجمند و سرفراز، سرکار خانم نازنین خسروانی

صمیمانه ترین درودهای ما نثار شما
مفتخریم به
روزنامه نگاری در زمانه‌ای که آزاده ای چون شما در آن قلم می زند؛ «حقیقت»
را قربانی «مصلحت» نمی‌کند؛ قلم را به صاحبان زر و زور و تزویر نمی فروشد؛
آزادانه و آگاهانه «زندان» را به‌جای «آزادی صوری» برمی‌گزیند؛ و قدر قلم
را چونان «توتم»ی پاس می دارد.

مباهات می کنیم به داشتن همکار فرهیخته و گرانقدری چون شما؛ و در تمام ایام حبس، از یادتان نخواهیم کاست.

شبنم آذر، شکوفه آذر، ساسان آقایی، محمد آقازاده، فرزانه ابراهیم زاده،
رسول اصغری، محمدجواد اکبرین، سارا امت علی، مهسا امرآبادی، نزهت
امیرآبادیان، نوشابه امیری، سعیده امین، آسیه امینی، سولماز ایکدر، مهدی
اورند، سولماز ایکدر، حسین باستانی، زهرا باقری شاد، مینو بدیعی، فرزانه
بذرپور، علی بزرگیان، تارا بنیاد، ترانه بنی یعقوب، ژیلا بنی یعقوب، آرش
بهمنی، فاطمه بیک پور، ناهید پیلوار، فرنوش تهرانی، محمد تنگستانی، محمد
تهوری، بهناز جلالی پور، احمد جلالی فراهانی، مهدی حسنی، رضا حقیقت نژاد،
جواد حیدریان، رضا خانکی، سعیده خدابخش، مصطفی خسروی، میترا خلعتبری،
مهراوه خوارزمی، فریبا داوودی مهاجر، مهدی رستم پور، شهرام رفیع زاده،
بهرام رفیعی، بهمن رفیعی، رضا رفیعی، فیروزه رمضان زاده، محمد رهبر، طاهره
ریاحی، سونیتا سراب پور، محمدرضا سرداری، فریبرز سروش، لیلا سعادتی، مجید
سعیدی، صدرا سمنانی رهبر، دانیال شایگان، مریم شبانی، صادق شجاعی، بزرگمهر
شرف الدین، شبنم شعبانی، روح الله شهسوار، رضا صدیق، بیژن صف سری، ریحانه
طباطبایی، مرجان طباطبایی، حمیدرضا ظریفی نیا، احسان عابدی، عسل عباسیان،
ساجده عرب سرخی، فرهمند علیپور، ارشاد علیجانی، مسیح علی نژاد، مهر عمادی،
متین غفاریان، رضا غیبی، مانلی فخریان، مهران فرجی، سروش فرهادیان، گیسو
فغفوری، فاطمه فناییان، فرشته قاضی، آیدا قجر، مهدی قدیمی، کاوه قریشی،
نازنین کاظمی، مرتضی کاظمیان، زینب کریمیان، نیک آهنگ کوثر، رضا گنجی، مجد
ماری، حمید مافی، نیکی محجوب، صدرا محقق، حنیف مزروعی، ریحانه مظاهری، لیلا
ملک محمدی، جواد منتظری، مینو مومنی، احسان مهرابی، سراج الدین میردامادی،
یاسر میردامادی، مرتضی ناعمه، محمدحسین نجاتی، شاهین نوربخش، محمدرضا
یزدان‌پناه، سعیده وحیدنیا، خاطره وطن خواه، مجید یوسفی

نامه 150نویسنده، شاعر و مترجم به وزارت بی فرهنگ ارشاد

جمعي از نويسندگان با امضائ نامه‌اي از وير فرهنگ و ارشاد اسلامي تقاضا
كردند تا شرايط حضور نشر چشمه و ثالث در نمايشگاه كتاب فراهم شود.

http://www.sharh.net/up/shamloo_ahmad_nashre_sales.jpg 
 احمد شاملو، دکوراسیون داخلی نشر ثالث
 متن نامه كه خطاب به سيد محمد حسيني نوشته شده‌است، به اين شرح است:
وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

جناب آقای سید محمد حسینی

چندی است که اخباری ناراحت کننده از وضعیت نشر کشور شنیده می‌شود؛ نخست
حرف و حدیث درباره‌ی تعلیق ناشرانی چون نشر چشمه و ثالث که از ناشران
پرسابقه‌اند و دوم ممانعت از شرکت نشر چشمه در نمایشگاه بین‌المللی کتاب
تهران.

ما امضا‏کنندگان این متن، اعم از نویسنده، شاعر و مترجم، از آن
وزارتخانه‌ی محترم و دستگاه‌های آمر و عامل دیگر می‏خواهیم در این وضعیت که
صنعت نشر کشور هر روز ضعیف‌تر گشته و تیراژ کتاب‌ها به پایین‌ترین حد خود
در این سال‌ها رسیده است، ترتیبی اتخاذ کنند تا تعلیق‌ها برداشته شود و
ناشران با همان روال سابق به کارشان ادامه دهند.

160 امضاكننده‌ي اين نامه عبارتنداز:

علیرضا آبیز، شبنم آذر، احمد آرام، محسن آزرم، شمس آقاجانی، پونه
ابدالی، بابک احمدی، امیر احمدی آریان، کبوتر ارشدی، بهرام اسدیان، پیمان
اسماعیلی، حامد اسماعیلیون، فریده اشرافی، امیرهوشنگ افتخاری راد، سارا
افضلی، احمد اکبرپور، امیلی امرایی، ژاله آموزگار، رضیه انصاری، فرهاد
بابایی، کامران بزرگ نیا، محسن بوالحسنی، باوند بهپور، آذردخت بهرامی،شیما
بهره مند، کیهان بهمنی، علیرضا بهنام، رحمان بوذری، منیرالدین بیروتی، فتح
الله بی نیاز، عاطفه پاکبازنیا، وحید پاک طینت، احمد پرهیزی، کیومرث
پوراحمد، بهرنگ پورحسینی، مجتبا پورمحسن، احمد پوری، یونس تراکمه، احمدرضا
تقاء، مجتبی تقوی زاد، مراد ثقفی، سپیده جدیری، رزا جمالی، شاپور جورکش،
روجا چمنکار، علی چنگیزی، امیرحسن چهلتن، حامد حبیبی، امیرمهدی حقیقت،
محمود حسینی زاد، مریم حسینیان، پیمان خاکسار، علی خدایی، مهین خدیوی، جلال
خسروی، امیرحسین خورشیدفر، سینا دادخواه، مجید دانش آراسته، مژده دقیقی،
آزاده دواچی، آیت دولتشاه، مهدی ربی، بهرنگ رجبی، ارغوان رحمت جو، رسول
رخشا، بهاره رضایی، محمد رضایی راد، پدرام رضایی زاده، پویا رفویی، محمدرضا
ریاضی، ارسلان ریحان زاده، شهرام زرگر، فرشته ساری، سارا سالار، عبدالرضا
سالاربهزادی، فرزانه سالمی، حسام سلامت، حسین سناپور، پوریا سوری، علی اصغر
سیدآبادی، علی شروقی، فرحناز شریفی، حسین شهرابی، محمدحسن شهسواری، فرزانه
طاهری، سعید طباطبایی، ناهید طباطبایی، احسان عابدی، جواد عاطفه، پوریا
عالمی، علی عباس بیگی، سعید عباسپور، علی عبداللهی، گروس عبدالملکیان،
مصطفی عزیزی، سکینه عرب نژاد، مهدی علومی، بهناز علی پور، محسن عمادی، آیدا
عمیدی، ناصر غیاثی، پیام فتوحیه پور، نادر فتوره چی، محمدرضا فرزاد، مراد
فرهادپور، پوریا فلاح، کاوه فولادی نسب، رضا قاسمی، سمیرا قرائی، فرزانه
قوامی، مجید قیصری، رضا کاظمی، ندا کاووسی فر، یوریک کریم مسیحی، محمد
کشاورز، فرهاد کشوری، سینا کمال آبادی، عبدالله کوثری، امیر کیان پور، میثم
کیانی، علیرضا کیوانی نژاد، سعدی گل بیانی، لیلی گلستان، آبتین گلکار،
سجاد گودرزی، طیبه گوهری، روزبه گیلاسیان، شاهرخ گیوا، جواد ماه زاده ،
مهسا محبعلی، سهیل محمودی، علیرضا محمودی ایرانمهر، آرزو مختاریان، آیدا
مرادی آهنی، حسین مرتضايیان آبکنار، مصطفی مستور، جیران مقدم، مهرداد ملک
زاده، حافظ موسوی، سیدمهدی موسوی، ناهید موسوی، مرجان موسوی کوشا، رامین
مولایی، فرشته مولوی، علی میرسپاسی، سپینود ناجیان، فرشته نوبخت، سمیه
نوروزی، یاسر نوروزی، اصغر نوری، مهدی نوید، امید نیک فرجام، آوا واحدی،
یگانه وصالی، فاطمه ولیانی، آرش ویسی، حمید یاوری، پیام یزدانجو، مهدی
یزدانی خرم، محمد یعقوبی. 

http://www.madomeh.com/2/files/2010/12/cheshmeh.jpg
نمای بیرونی نشر چشمه