شهسواری رمان‌اش را اینترنتی منتشر کرد

سرچشمه گرفته از خوابگرد
پارسال همین روزها، رمان «عروسک‌ساز» مریم صابری را در این جا منتشر کردم که خوش‌بختانه به موردی استثنایی در فضای نوپای نشر دیجیتال ادبیات امروز تبدیل شد. در فاصله‌ای اندکْ خوانندگان بسیار پیدا کرد و نقدها و نظرها بر آن نوشته شد و حتا نسخه‌ی کاغذی‌اش هم در خیابان دیده شد. اکنون نسخه‌ی الکترونیک رمان «میم عزیز»نوشته‌ی محمدحسن شهسواری را به همگان تقدیم می‌کنم. شهسواری برای جامعه‌ی ادبی نامی کاملاً آشنا ست، برای دیگران اما می‌گویم که او داستان‌نویس و منتقد و داور ادبی و مدرس کارگاه‌های رمان شهر کتاب و نویسنده‌ی رمان «شب ممکن» است و «میم عزیز»هفتمین کتاب و چهارمین رمان او ست که متأسفانه امکان انتشار نیافت. ماجرایی هم دارد مجوز آن که به قلم خودش در ادامه‌ی همین مطلب خواهید خواند. 

پیش‌تر هم گفته‌ام که امکان نشر کتاب در اینترنت برای همگان به یک اندازه فراهم است، اما دو مسئله باقی می‌ماند؛ یکی آن که صِرفِ نشر اثر در این شبکه‌ی هزارتو، دیده‌شدن و خوانده‌شدن آن را تضمین نمی‌کند و دیگر آن که هر اثری که روی وب منتشر می‌شود، لزوماً اثری شایان درنگ نیست. همین‌ها مرا بر آن داشت تا از امکان همین خوابگردِ فیلترشده استفاده کنم و زیر عنوان «رمان‌های ملکوت»(یادمان بهرام صادقی) هر از گاه اثری شایان درنگ را منتشر کنم که گرفتار سانسور شده است. اما گام نهایی این مسیر را شما باید بردارید. با مطالعه‌ی آن، معرفی آن، پرینت و بازنشر آن، مرور یا نقدِ آن در رسانه‌های شخصی و عمومی خودتان و سرآخر، واریز داوطلبانه‌ی حق‌ تألیف به حساب نویسنده‌ی اثر.

لوگو رمان‌های ملکوت ـ یادمان بهرام صادقیاین دو نکته را هم بگویم که مضمون و زبان این رمان نیز هم‌چون نخستین رمان این مجموعه یعنی «عروسک‌ساز» به هیچ وجه با عرف اجتماعی و اخلاقی جامعه‌ی ایرانی در تضاد نیست و جای بسی تأسف است که شدت سانسور سبب شده ما از خواندن آثاری محروم شویم که نه در دوران درخشان مهاجرانی و دوران غنیمتِ مسجدجامعی که حتا در دوران وزیری چون صفار هرندی هم  اجازه‌ی انتشار می‌یافتند. هیچ‌یک از ما در دوران خاتمی خوابِ این را هم نمی‌دیدیم که روزهایی بیاید که ارشادِ دوران صفار هرندی را حسرت بکشیم! و دیگر آن که هم‌چون دیگر رمان‌های شهسواری، ویراستاری این رمان هم با من بوده است و طرح جلد زیبای آن هم مثل کار قبلی از همین مجموعه‌ی رمان‌های ملکوت، بر عهده‌ی مهدی شهسوار بوده است. 

لینک‌های دانلودنسخه‌ی الکترونیک رمان «میم عزیز» نوشته‌ی محمدحسن شهسواری را می‌توانید از طریق ایـن صفحه از گوگل، مطالعه و دانلود و پرینت کنید. برای دانلود مستقیم از خوابگرد هم می‌توانید از ایـن لینک استفاده کنید.

فرمتِ فایلی که دانلود می‌کنید Pdf است با حجم ۱.۲ مگابایت. این کتاب به‌گونه‌ای صفحه‌‌آرایی شده که مطالعه‌ی آن روی هر مانیتور و تبلت و اسمارت‌فون و کتاب‌خوانی ‌خوشایند باشد و آسان و بی‌دردسر.


ماجرای رمانی که «تقریباً» مجوز گرفت!

محمدحسن شهسواری: «میم عزیز» تقریبا از وزارت ارشاد بهمن دری اخوی مجوز گرفت. حالا می‌گویم این «تقریباً» یعنی چی. در میم عزیز چهار دغدغه داشتم. (طبیعی ست چون رمان را نخوانده‌اید به دغدغه‌هایم اشاره نکنم.) دغدغه‌ی اولم به تقریب، پنجاه درصد رمان را شامل می‌شد، دومی سی درصد، سومی پانزده و چهارمی پنج درصد. وارد جزئیات بررسی ارشاد نمی‌شوم. همه‌ی نویسنده‌ها و شاعرها و مترجم‌ها (و این روزها خیلی از خوانندگان هم) می‌دانند جزئیات این روند استخوان‌سوز را. بررس اول، رمان را رد کرد. 

نسخه‌ی الکترونیک رمان «میم عزیز» نوشته‌ی محمدحسن شهسواری ـ ۱۳۹۱مثل دو رمان شب ممکن و پاگرد افتادم دنبال کار. حرفم را جلو بردم. نظر ارشاد از رد کامل به مشروط تبدیل شد با ۳۸ مورد حذفی. ۳۵ تا را پذیرفتم و سه تا را هم نه. آن سه تا را هم ارشاد پذیرفت که حذف نکنم و گفتند هفته‌ی بعد نامه‌ی اخذ مجوزش می‌آید. با پذیرفتن این ۳۵ مورد حذفی (که بیشتر در حد کلمه و البته گاه جمله بود) کل دغدغه‌ی چهارم و ۲۰ درصد سومی از بین می‌رفت. بد نبود. حتا به نسبت دیگر نویسندگان با من خوب هم برخورد شده بود. 

تا هفته‌ی دیگر بیاید، ناشر لغو مجوز شد!

دو ماه بعد عزیز نادیده‌ای که دوستی‌ای با آقای اللهیاری داشت پیغام داد با ایشان صحبت کرده و اظهار کرده‌اند شهسواری از طریق ناشر دیگری اقدام کند. مجوزش آماده است. اما حالا دیگر شرایط برای من فرق کرده بود. با این که همیشه دیگران را تشویق می‌کنم به صحبت با ارشاد و تلاش برای گرفتن مجوز، دیگر نمی‌خواستم رمانم مهر مجوز ارشاد داشته باشد. چرا؟ فکر کنم به سه دلیل:

اول و مهم‌تر از همه این که حس کردم دارم برنامه‌ریزی می‌شوم و این حس خیلی بدی ست. همان طور که گفتم با میم عزیز نسبت به سایر نویسندگان و حتی رمان‌های قبلی خودم خوب برخورد شده بود. نهایت شش هفت درصد از آن حذف شده بود. ناگهان این شش هفت درصد برایم عزیز شد. یاد خاطره‌ای از خودم افتادم از روزهای تیرماه هفتاد و هشت. مثل همیشه برای تماشا رفته بودم. بسیجی‌ها دنبال‌مان کرده بودند و من تماشاگر هم چاره‌ای جز دویدن نداشتم. بگذارید عین ماجرا را از رمان پاگرد بیاورم:

“لحظه‌ای خواست بایستد. فکر کرد این بازی او نیست. چرا باید برایش تلاش می‌کرد. اگر هم به او می‌رسیدند، نهایت یکی دو لگد و مشت می‌خورد و چند ضربه زنجیر. و اگر بدشانس‌تر بود، دو سه شب بازداشت. که همه‌ی این‌ها به آن چه تا به حال بر سرش آمده بود چیزی اضافه نمی‌کرد؛ حداقل طوری که یادش بماند. اما همین که حس کرد  این فکر به دلیل ضعف سراغش آمده آن را پس زد. فکر کرد دویدن حقش است. آن‌ها جلوی این یکی را نمی‌توانستند بگیرند. به میل خودش وارد بازی نشده بود اما به میل خودش که می‌توانست از آن خارج شود؛ یا حداقل سعی بکند. این بود که تندتر دوید.”

دومی: به خاطر چشمه. احساس و نظر من به این نشر را در نوشته‌ای تقریباً بلند، به دوستان چشمه رسانده‌ام. هم علاقه‌ای که به‌شان دارم و هم اندک انتقادهایم. با این همه نشر چشمه بدون شک با بخش مهمی از تاریخ ادبیات داستانی دهه‌ی هشتاد ما گره خورده است. سخت بود برایم قولی که به آن‌ها داده بودم برای انتشار، نادیده بگیرم و کار را با نشر دیگری چاپ کنم.

و اما سومی: ممکن است (می‌دانیم که فرض محال، محال نیست) سه چهار نویسنده‌ی جوان، چشم‌شان به محمدحسن شهسواری باشد که چه کار می‌کند. چند سالی هست که معلمی رمان‌نویسی می‌کنم. طبیعی است وقتی یک نویسنده‌ی جوان به یک معلم می‌رسد اولین پرسش‌هایش در مورد تکنیک‌های داستان‌نویسی باشد. اما دو سه سالی هست که اولین (و گاه تا دهمین) پرسش نویسندگان جوان از من این است که فلانی! فکر می‌کنی رمان‌مان مجوز بگیرد؟ یا چه کار کنیم مجوز بگیرد؟ خب این یعنی تعطیلی ادبیات. یعنی ورود مقدار معتنابهی سم به خون رقیق ادبیات ما. یعنی مرگ قریب‌الوقوع. 

فکر کردم وقتی من رمانی تقریباً مجوزگرفته را به صورت چاپی منتشر نکنم و کامل‌اش را در اینترنت بگذارم، آن سه چهار نفر، حداقل در زمان نوشتن، به مجوز فکر نخواهند کرد.

روده‌درازی نکنم. برای نوشتن میم عزیز همه‌ی سواد و تلاشم را به کار بردم تا خواننده‌ی این نوع رمان از آن لذت ببرد. فقط امیدوارم شرمنده‌‌شان نشوم.

و سر آخر می‌ماند پیشکش مهر بی‌کران به دوست، خوابگرد، سیدرضا شکراللهی. که هم در دوستی معجزه می‌کند و هم در ویراستاری رمان.
***

پ. ن:
شماره‌‌‌ی کارت شتاب نویسنده برای واریز آسان حق‌ تألیف به هر مقدار که خودتان مایل باشید، و ایمیل او برای مکاتبه‌ی خوانندگان در صفحه‌ی شناسنامه‌ی کتاب ثبت شده است. ایرانیان خارج از کشور هم اگر بخواهند، می‌توانند انجام این کار ساده را به یکی از آشنایان خود در ایران بسپارند. پرداخت حق‌ تألیف داوطلبانه است، اما مهم‌ترین کاری ست که می‌توانید در حمایت از ادبیات آزاد انجام دهید.

شماره‌ی کارت شتاب برای کارت‌به‌کارت کردن عادی و اینترنتی:
5022291020461917  ـ  بانک پاسارگارد
شماره‌ی شبای حساب نویسنده برای حواله‌ی اینترنتی:
IR180570033180010961251101

«چشم هایی که مال تو نیست» به مصطفی تاج زاده تقدیم شد

بهاره رهنما آخرین شب از اجرای نمایش «چشم هایی که مال تو نیست» را به مصطفی تاج زاده تقدیم کرد…
_____________________________
در این باره فخرالسادات محتشمی پور همسر مصطفی تاج زاده در صفحه ی فیس بوک خود نوشت:
« بهاره جان نمایش شب آخر «چشم هایی که مال تو نیست» را به همسرجان تقدیم کرد!
محبت دارد بهاره جان. همیشه محبت داشته یکی از نمایش هایش را در یکی از مرخصی های همسرجان در تالار وحدت یا شاید هم تئاتر شهر دیدیم و فردایش او به زندان بازگشت و من خوشحال بودم که آخرین ساعات بیرون بودنش را در جایی گذرانده که دوست دارد.

امشب تنها و بدون هیچ همراهی به دعوت دخترمان بالاخره رفتم فرهنگ سرای نیاوران و با بهاره پا به پای نغمه اشک ریختم!
بهاره رفت لباسش را عوض کرد و آمد و مامان فخری اش را در آغوش گرفت و من در گوشش گفتم ممنون عزیزم دلم می خواست با همسرجان می آمدم ولی قسمت نبود.
یک مامان طفلکی به بچه های هنرمندش چه می تواند هدیه بدهد جز دعای خیر و دعای عاقبت به خیری.
ممنون از بهاره رهنما و همه عزیزانی که به مردم وفادار مانده اند و ممنون برای همه هنرمندی هایش. در مورد این نمایش که ظاهرا آخر هفته بعد به مدت ده روز دیگر تمدید شده گفتنی هایی هست بماند به وقتش… »
پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱
بهاره رهنما آخرین شب از اجرای نمایش «چشم هایی که مال تو نیست» را به مصطفی تاج زاده تقدیم کرد... _____________________________ در این باره فخرالسادات محتشمی پور همسر مصطفی تاج زاده در صفحه ی فیس بوک خود نوشت: « بهاره جان نمایش شب آخر «چشم هایی که مال تو نیست» را به همسرجان تقدیم کرد! محبت دارد بهاره جان. همیشه محبت داشته یکی از نمایش هایش را در یکی از مرخصی های همسرجان در تالار وحدت یا شاید هم تئاتر شهر دیدیم و فردایش او به زندان بازگشت و من خوشحال بودم که آخرین ساعات بیرون بودنش را در جایی گذرانده که دوست دارد. امشب تنها و بدون هیچ همراهی به دعوت دخترمان بالاخره رفتم فرهنگ سرای نیاوران و با بهاره پا به پای نغمه اشک ریختم! بهاره رفت لباسش را عوض کرد و آمد و مامان فخری اش را در آغوش گرفت و من در گوشش گفتم ممنون عزیزم دلم می خواست با همسرجان می آمدم ولی قسمت نبود. یک مامان طفلکی به بچه های هنرمندش چه می تواند هدیه بدهد جز دعای خیر و دعای عاقبت به خیری. ممنون از بهاره رهنما و همه عزیزانی که به مردم وفادار مانده اند و ممنون برای همه هنرمندی هایش. در مورد این نمایش که ظاهرا آخر هفته بعد به مدت ده روز دیگر تمدید شده گفتنی هایی هست بماند به وقتش... »  پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱

جايزه‌ی ادبی جلال يا هوچی‌گری پرملال؟

من هر وقت اظهار فضلی از این وزیر ارشاد می‌خوانم ناخودآگاه خنده‌ام می‌گیرد، بس‌که حرف‌هایش مضحک است. این چیزهایی هم که در اختتامیه‌ی جایزه‌ی جلال گفته است طبیعتا از همین دسته است. البته که وقتی خودشان را پشت آدمی که نویسنده‌ای پیش پا افتاده  است قایم می‌کنند و به اسمش کارناوال ادبی راه می‌اندازند که ضدیت‌شان با ادبیات و هنر ناب و مستقل پنهان کنند از  این بیشتر هم انتظار نمی‌رود. وگرنه خیلی طبیعی است که  تا وقتی نویسندگان بزرگی مثل بهرام صادقی و صادق چوبک و غلامحسین ساعدی و … هستند گذاشتن نام جلال روی یک جایزه چیزی جز یک فریبکاری فرهنگی نیست. گمان می‌کنم  باید یک بار برای همیشه  تکلیف خود را با   این نویسنده‌ی ناتوان و ضعیف که تخصص اصلی‌اش در چرند و پرندگویی  و اظهار نظر درباره ی چیزهایی بود که نمی‌دانست، یک‌سره کرد. به نظرم دکتر ضیاء موحد با شهامت و به درستی این کار را کرده است. گفتگویی که او با مجله ی شهروند کرد همین نقش را داشت. بازخوانی این گفتگو خیلی راهگشاست.من بخشی  از آن مصاحبه را در این جا می‌گذارم و بعد لینکش را که اگر دوست داشتید کل گفتگو را بخوانید:

ما دو تا آل‌احمد داريم. يكی آل‌احمدي كه روشنفكر است. روشنفكر آدمي است منتقد، باانصاف، راستگو و صميمي؛ فردي مثل هدايت. صادق هدايت نمونه بارز روشنفكري است. چه با عقايدش مخالف باشيد و چه موافق باشيد. او آدمي است كه صميمي است با خودش. يكي هم آل‌احمدي که سياست‌‌پيشه است. آدم سياست‌پيشه به اقتضاي سياست بالا و پائين مي‌رود. احتمالا دروغ هم مي‌گويد، احتمالا هوچي‌گري هم مي‌‌كند. براي از ميدان بيرون‌بردن حريف هم از هر وسيله‌اي استفاده مي‌كند. روشنفكر كارش اين نيست. آل‌احمد اين دو چيز را با هم دارد. در زمينه روشنفكري محصول آل‌احمد داستان‌هايي است كه نوشته و در سطح خيلي درخشاني هم نيست. آنچه بارز كرده كار آل‌احمد را در واقع نثرش است، به خصوص در «مدير مدرسه» يا «غربزدگي»؛ نثري كه قابل تقليد هم نيست. يعني به قدري نثر مشخصاتش بارز است كه اگر كسي تقليد كند مهر تقليدكردن به او مي‌خورد و اين اتفاقي بود كه بعد از انتشار «غربزدگي» افتاد. در مجله فردوسي هر كس هر چه مي‌نوشت سبك نثر آل‌احمد بود . آل‌احمد آدمي بود كه بي‌حساب و كتاب و تحت تاثير احساساتش زياد حرف مي‌زد و اشتباهات فراواني  هم مرتكب مي‌شد. براي نمونه وقتي كه «غربزدگي» منتشر شد «آيدين آغداشلو» نقدي نوشت كه در مجموع مقالاتش هم دوباره چاپ شد و نقدي هم «داريوش آشوري» نوشت كه آنجا هم برداشت‌ها و اشتباهات فاحش «آل‌احمد» را گفت و تا وقتي آل‌احمد زنده بود از اين نقد ناراحت بود و جالب اينكه «داريوش آشوري» مي‌گفت من به تشويق «آل‌احمد» نوشتم اين نقد را. مي‌گفت من در جايي راجع به «غربزدگي» صحبت كردم و(آل‌احمد) با همان لحن خودش گفت كه رئيس مي‌ترسي بنويسي؟ و من نوشتم و وقتي نوشتم هر جا صحبت كرد نوعي توهين كرد و اظهار دلخوري. اين بخش  هنري و تا حدي روشنفكري آل‌احمد بود.

يك بخش هم بخش سياست‌پيشگي او بود كه دقيقا دور از مسائل روشنفكري بود. آدمي است كه به راحتي هوچي‌گري مي‌كند. به راحتي غرق شدن «صمد بهرنگي» و خودكشي «تختي» را مي‌اندازد گردن رژيم. يك روشنفكر هر چقدر با يك دستگاه مخالف باشد به خاطر مخالفت دروغ نبايد بگويد. حق ندارد دروغ بگويد…..

سرچشمه گرفته از غزلداستان

کنشی از جانب مولف/مترجم علیه تجاوز ممیز

کتاب «فیلم به مثابه فلسفه: مقالاتی درباب سینما پس از ویتگنشتاین و کاول» به ویراستاری ترجمه مهرداد پارسا توسط انتشارات رخدادنو منتشر شد. سال 88 بود که یکی از مقالات

 این کتاب برای ترجمه به من پیشنهاد شد، و دو سالی هم کتاب در ارشاد بود و اکنون با مقادیری از ممیزی منتشر شده است. با وجود ممیزی‏ها، کتاب بیانگر و بسیار خواندنی است. من هنگامی که حذفیات مقاله‏ی [ترجمه] خودم –روزمرگی دون ژوان- را دیدم، آشکارا به استیصال ممیز بیچاره در مواجهه با این کتاب سخت یاب پی بردم. ممیز چیزی از کتاب نفهمیده، بلکه هرجا کلماتی مثل رقص، رابطه جنسی، لذت جنسی و… بوده را به کل خط قرمز کشیده است. ممیزی که نه از نحو جملات چیزی فهمیده و نه از معنای آن ها. ماموری بوده موظف که از یک نقطه تا نقطه دیگر را خط قرمز کشیده است. زلیگ هریس یکی از ویژگی‏های گفتمان را پیامی می داند که میان دو مکث/وقفه باشد، و این ممیز کاملاً نسبت به این ویژگی پیام‏ها ناآگاه است. هر کجا که بر اساس دستورالعمل‏هایش می بایست حذفی انجام می داده، بی توجه به فواصل مکث قبلی تا مکث بعدی، “عبارت مورددار” را حذف کرده است. با این همه، من معتقدم مطالعه این همه کتاب این ممیز را بزودی نجات خواهد داد!

به هر روی، من پاراگرافهایی که بخشی از آنها حذف شده است را با آدرس دقیق در اینجا (ادامه مطلب) قرار می دهم برای مخاطبی که حق دارد متن را به طور کامل دریافت کند. این کاری است که هر مترجم یا مولفی که اثرش مشمول ممیزی شده بایست انجام دهد. کنشی از جانب مولف/مترجم علیه تجاوز ممیز.
1. صفحه 154، پاراگراف آخر
این پیش درآمد صرفا درهم بافته ای از نت‏ها نیست، ماسور پر و پیمانی از هم پیوندی ها نیست؛ [بلکه] دقیق است، پا برجا، با ساختاری قوی؛ و مهمتر از همه، با جوهر کلیت اپرا بارور شده است. قدرتمند است همچون اندیشه ی یک خدا، پر تحرک است همچون حیات یک دنیا، پر لرزه در جدیت اش، لرزه برانگیز است در شور احساساتش، خرد کننده است در عصبانیت سهمناک اش، الهام بخش در سرور پرشورش؛ [این پیش درآمد] در داوری اش حزن انگیز [و مدفون] است، در شهوت اش خشن است؛ در شکوه خیره کننده اش با طمانینه موقر است ؛ در سرورش در حال شورانگیزی، درخشندگی، و رقص است. و این ها را با مکیدن خون اپرا بدست نیاورده است؛ کاملاً برعکس، در نسبت با بخش بعدی اش پیش گویانه است. در [این] پیش درآمد، تمام گستره ی موسیقی آشکار می شود؛ با چند ضرب- بال نیرومند چنان که گویی از فراز خودش [در هوا] ، بر فراز مکانی که بناست فرود آید چرخ می زند. [همچون] یک ستیز است، اما ستیزی در مناطق بالای فضا. برای کسی که پیش درآمد را پس از آشنایی نزدیک تر با اپرا می شنود، شاید به نظر برسد که گویی راهش را به درون کارگاهی پنهان یافته است، جایی که نیروهایی را که او در اپرا شناخته، انرژی اولیه شان را نمایش می دهند، جایی که آنها با تمام توانشان با هم رقابت می کنند.”
2. صفحه 158، پاراگراف آخر
و به همین ترتیب درمورد موسیقی (یا فیلم) نیز این مسئله صادق است. فردی نمایش لوزی از پیش درآمد دون ژوان را برای بار اول می بیند – و سپس احتمالا صدای موج ها در میزان های آغازین را، در ارتباط با کلیشه ی سینمایی شکستن امواج به عنوان نمادهایی از اوج رابطه ی جنسی، می شنود، و [حتی] فراتر موج ها را به عنوان  امواج سست کننده ی هوس درک می کند. با وجود این، شاید به همان اندازه فردی میان پیش درآمد و بخش پایانی، و نیز ورود فرمانده که آغاز فرجام دون است، ارتباطی صوری برقرار کند. این ارتباطی است که لوزی با به هم رساندن بازیگران کهنه پوش اش اطراف کوره ی شیشه گر نشان می دهد. در این خوانش بر این امر تاکید می شود که اولین “صدا”یی که در اپرا می شنویم صرفا صدای خود دون ژوان یا دون ژوان به تنهایی نیست. این هسته ی توصیف زیبایی شناس جوان از پیش درآمد است که برای دستیابی به مقصود آن را نقل کردم. گرچه در اینجا او باز هم بی درنگ بر نارسا بودن شدید همه ی پیشنهاداتش تاکید می کند – اما با یادآوری اینکه “بیش از این گفتن، کاری ناممکن است” توصیفش را این گونه به پایان می رساند: “کل کاری که فرد می تواند انجام دهد گوش دادن به [این] موسیقی است، زیرا ستیزه، ستیزه ی کلمات نیست بلکه جدال فوجی از عوامل است
3. صفحه 161، پاراگراف دوم
همانطور که باید روشن شده باشد، این بحث قویا نشان می دهد که نمایش بسنده‏ای از اپرا باید بسیار محتاط باشد که از به تصویر کشیدن “رفتار”[های دون] در قالب توالی موقعیت های دراماتیک – در تعامل شخصیت های متمایز باهم – اجتناب کند. آنچه هستی دون ژوان را نشان می دهد روابط مشکل دار و مشکل ساز او با دیگران نیست بلکه باطن مهار ناپذیر یک نفسانیت آکنده از احساسات است. و بنابراین برای زیبا شناس جوان کیرکگور، در بیان موسیقایی این هستی، برخوردهای او با دیگران صرفاً “موقعیت های دراماتیک” نیستند؛ [بلکه] بیشتر بیان آنی شهوات همبافته ای اند که بوسیله ی کنش های هستی شدیداً نفسانی دون جیوانی به حرکت در می آیند.
4. صفحه 164، پاراگراف دوم
در این جا، از نظر من تنها شانس برای دست و پا کردن تفاوت این است که در واقع، رسانه‏ی فیلم می تواند ارتقایی به تاثیرات زیبایی شناختی دهد یا خودش را با خاصیت زیبایی شناختی برخوردار گرداند. تاثیرات یا ویژگی هایی که لوزی می تواند به شیوه ی خودش، به گونه ای مناسب برای عرضه ی “قابل رویت” یک ایده ی اساساً شنیداری فراهم کند. و من فکر می کنم این قابل وصول است، البته تنها تا جایی که فیلم ظرفیت واقعی و استعاری برای “میزان کردن [مجدد] بصیرت مان”، [و] ظرفیتی برای آشنایی زدایی از امر روزمره را داشته باشد (و من فکر می کنم دارد). اما اکنون و حیاتی در نظر من، آنچه در این جا مهم است نه آشنایی زدایی از “ادراک روزمره”، بلکه آشنایی زدایی از تلقی ما نسبت به “روزمرگی خود دون ژوان” است. در نهایت این آشنایی زدایی است که ما را قادر می سازد اذعان کنیم دون فقط یک اغواگر باهوش که زنان زیبا را طلب می کند نیست (که این از لحاظ زیباشناسانه با ارزش است)، بلکه [او] یک نیروی خودسر دهشتناک و درنده، نیروی اهریمنی اشتیاق شدید و آنی برای زنانگی است.
5. صفحه 165، پاراگراف دوم
کیرکگور در نقدش می گوید، مرد [نقش] اصلی تکخوانی را “بسیار هوشمندانه” می خواند. به جای اینکه با بی فکری، آنی و دستوری دختر را خطاب قرار دهد، طوری می خواند که گویی  برای دختر [و] به هدف بر انگیختن شهوت او بوسیله ی زیبایی آوازش می خواند. اما از نظر کیرکگور، برای دون ژوان اغواگر بیان موجود در آواز همان تغییر حالت (به حالت روحانی) نیست. بر عکس وجود (نفسانی) همیشگی هستی او را بیان می کند. چنان که دیده ایم، از نظر کیرکگور آنچه در دون ژوان بیان می شود اساساً از پیش موسیقایی است. در نتیجه، نباید این تکخوانی که همان “اغوای زرلینا” ست را اعمال یک عاشق دلباخته ناشی در بالکون دانست، بلکه باید او را یک اغواگر باهوش که قصد برانگیختن میل شهوانی را دارد در نظر گرفت. همچون بیان آنی هستی او، این نیز بدون هرگونه قصد و برنامه است. یعنی صرفاً برون ریزی مستقیم هوس دون ژوان است: این کاری است که او همواره انجام می دهد. آنچه که این دختر را بر می انگیزد، ابژه یا اثری هوشمندانه یا عامدانه نیست بلکه پیامد نیروهای بدوی [و آنی] است که او را جذب می کند.
6. صفحه 166، پاراگراف اول
از نظر کیرکگور، هیچ کیفیتی در اجرا نمی تواند درک کاملاً غلط از اپرا را اصلاح کند؛ و [این درک غلط] زمانی ایجاد می شود که بگذاریم یک ملاحظه فکری در تصویرسازی از دون نفوذ کند. این نمایشنامه ای از کلمات و رفتارهای مهم نیست، بلکه سرچشمه ای بیانگرانه از نیروها و انرژی های نابی است که درنفسانیت هستی دون ژوان متمرکز شده اند. از این رو صحنه ی همراه با زرلینا هم صرفا یک “موقعیت دراماتیک” نیست که بین دو شخصیت یک داستان رخ می دهد؛ [بلکه] بیان آنی لذت ذاتاً شهوانی است (شهوانی از این رو که به طور آنی لذت می دهد) که در آن رعیت “بی گناه” به طور نفسانی با شهوت دون ژوان هم آغوش می شود: او دیگر نمی خواهد قدرتمندتر باشد تا مقاومت کند و در نهایت خوشحال است که مجبور به مقاومت نیست.
7. صفحه 166، پاراگراف دوم
بنابراین کیرکگور منتقد نمایشی از دون ژوان است که اجازه دهد لحظه هایی از تفکر و برنامه ریزی در تصویرسازی از دون راه یابد. طبق نظر کیرکگور، دون، شهوت در آنیت نفسانی باطنی اش است. و از این رو او زرلینا را اغوا می کند نه به این خاطر که او زیبا یا زنی به زیبایی ساده و رعیت است بلکه فراتر، مانند هر زن دیگری که هدف شهوت او قرار گرفته، به این دلیل که او یک زن است. در صورت امکان از شما می خواهم نمایش لوزی از این حیرت انگیز ترین همنوازی را گوش کنید و ببینید. نمایش این هولناک ترین (چون عالی ترین است) آواز های عاشقانه را دوباره تماشا کنید. حتی عق زدن و تلو تلو خوردن بصری از روی حماقت [توسط دون در فیلم] – که باعث مقایسه ی دون با دراکولا و نوسفراتو شده – کمک می کند که دون نه به عنوان یک “عاشق” زنان بلکه به عنوان یک نیروی طبیعی سیری ناپذیر نشان داده شود.
فیلم به مثابه فلسفه: مقالاتی درباب سینما پس از ویتگنشتاین و کاول/ ویراستار: روپرت رید، جری گودایناف/ ویراستار ترجمه مهرداد پارسا/ انتشارات رخدادنو/ چاپ اول 1391/ 9400 تومان
سرچشمه گرفته از فیلدوست
تیتر از خوابگرد

عاشورای ۸۸ خیلی عاشورا بود

روزی که ماشین های حکومت سرکوبگر،روی مردم رد شدن.روزی که پل کالج را به گلوله بستن.روزی که سینه ی همه ما سرخ شد

دوم آذر سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی

دوم آذر سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی، از بزرگ‌ترین نمایش نامه نویسان ایرانی است. یادش گرامی باد.
غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) در سال ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد، در خانواده‌ای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال. ساعدی نوشتن را ابتدا به صورت گزارش و تفسیر در هنگامهٔ نوجوانی آغاز و با نشریات فریاد، صعود و… همکاری کرد و اولین بار در ارتباط با همین نوشته‌ها به زندان افتاد. نخستین آثارش را در مجلات ادبی به چاپ رساند. او که در ابتدا به عنوان نمایشنامه‌نویسی چیره دست (با نام مستعار گوهر مراد) شهرت یافته بود، ‌ با نگارش داستان‌های زیبایی چون «گدا»، «دو برادر» و «آرامش در حضور دیگران»، جایگاه خود را به عنوان یکی از خلاق‌ترین داستان‌نویسان ایران نیز تثبیت کرد. آثار او دستمایهٔ برخی از بهترین فیلم‌های بلند سینمای ایران قرار گرفته است، که از جملهٔ آن‌ها می‌توان فیلم‌های «گاو» (ساختهٔ داریوش مهرجویی، ۱۳۴۸)، «آرامش در حضور دیگران» (ساختهٔ ناصر تقوایی، ۱۳۴۹) و «دایرهٔ می‌نا» (ساختهٔ داریوش مهرجویی، ۱۳۵۳) را نام برد. در مرداد ۱۳۳۲ هنگام کودتای ۲۸ مرداد وارد دانشکدهٔ پزشکی تبریز شد و در اواخر سال‌های دانشکده فعالیت هنری و ادبی خود را مجدانه پی گیری کرد. ساعدی در دههٔ ۴۰ که دوره‌ای خاص در ادبیات ایران محسوب می‌شود، رشد کرد و به تحصیل خود در رشته روان پزشکی ادامه داد. عمدهٔ فعالیت‌های قلمی ساعدی در حوزه نمایش نامه نویسی است و به همراه تنی چند هم چون بیضایی، رادی و نصیریان پیش زمینهٔ تئا‌تر را بینان نهادند. بخش دیگر از نوآوری او در زمینه تئا‌تر چاپ آثار پانتومیم تحت عنوان لال‌بازی‌هاست. ساعدی در اوایل دههٔ ۵۰ گاهنامهٔ الفبا را به همراه تنی چند منتشر نمود و در سال ۵۶ همزمان با احمد شاملو در چاپ مجلهٔ ایرانشهر در خارج از کشور همکاری می‌کند. بعد از انقلاب نیز داستان‌های او هم چنان در کتاب جمعه، ویژهٔ هنر و ادبیات چاپ می‌شد. ساعدی در دههٔ ۶۰ از ایران خارج به فرانسه رفت. او در دوم آذر ۱۳۶۴ به علت خون‌ریزی دستگاه گوارش در فرانسه درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده شد.
آثار او: لیلاج (۱۳۳۶) قاصدک‌ها (۱۳۳۸) کار با فک‌ها در سنگر (۱۳۳۸)شان فریبک (۱۳۴۰) کلاته گل (۱۳۴۰) عروسی (۱۳۴۱) ده لال بازی (۱۳۴۲) انتظار (۱۳۴۳) بهترین بابای دنیا (۱۳۴۴) چوب به دستان ورزیل (۱۳۴۴) پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت (۱۳۴۵) خانه روشنی (۱۳۴۶) دیکته و زوایه (۱۳۴۷) فصل گستاخی (۱۳۴۸) پرواربندان (۱۳۴۸) وای بر مغلوب (۱۳۴۹) چشم در برابر چشم (۱۳۵۰) عاقبت قلمفرسایی (۱۳۵۴) آی با کلاه (۱۳۵۷) جانشین (۱۳۵۷) ماه عسل (۱۳۵۷) و ماه نمی‌شنویم (۱۳۵۷) 

فارسی خبرنگاران و خبرنویسان شکر نیست؛ شکر بود!

فارسی شکر… بود!
آدم در فضای فارسی‌زبان برای طايفه‌ی رسانه‌چی، چه بايد بنويسد –
مثلاً در سنجش کارشان – که به پر قبای آن‌ها بر نخورد يا احساس نکنند کسی به ناموس‌شان
تعرض کرده است؟ (بله، هنوز اين خط‌کشی‌های «ناموسی» برای طايفه‌ی فارسی‌زبان معيار
است؛ سخت نيست چيزی بگويی يا بنويسی که باعث متورم شدن رگ‌های گردن‌شان شود).
به هر جا که سر می‌زنی، هر گوشه‌ی رسانه‌ای را که بگيری به نمونه‌ی
شگفت‌انگيزی از ميان‌مايه‌گی، از بی‌دانشی يا دست‌کم بی‌توجهی و بی‌دقتی بر می‌خوری
که رفع‌اش واقعاً زحمت چندانی هم ندارد. کافی است يکی باشد – نفر ديگری جز همان
کسی که اول بار مطلبی را نوشته است – تا نگاهی بکند و ويرايشی و خطاها را گوشزد
کند و متن شسته‌رفته و سالمی تحويل بدهد. خوب، چرا نمی‌کنند؟ يعنی کجای کار می‌لنگد؟
خيلی سخت است؟ خيلی هزينه بر می‌دارد؟ کسی سوادش را ندارد؟
دوست نازنينی – که خود استوانه‌ای است از ادب و فرهنگ و دانش –
مدتی پيش به من می‌گفت اگر دست‌ات به کسی از مردمان بی‌بی‌سی فارسی رسيد بگو: «بی‌بی‌سی
فارسی زمانی زبان‌اش معيار بود. حالا وضع اسف‌باری پيدا کرده که آدم رغبت نمی‌کند
نه زبان‌شان را بخواند نه بشنود». می‌فهمم که نسل پيشين، که چندان هم حالا نسل
پيشين نيستند بلکه گويی پا به پای ما رسانه‌ها را رصد می‌کنند انگار جوان تازه‌نفسی
باشند، گوش‌شان و چشم‌شان عادت کرده است به زبانی که شاقول‌اش زمانی امثال مجتبی
مينوی و مسعود فرزاد بود. کسانی رسانه‌چی بودند يا در رسانه‌ها کار می‌کردند که
زبان پاکيزه و فخيم و استخوان‌داری داشتند که هر جمله‌شان الگو بود. وقتی خبر می‌نوشتند
مثل روبات، همين‌جور مکانيکی، اسير دست و پابسته‌ی متن انگليسی نبودند. می‌توانستند
مضمون عبارات را به نهان‌خانه‌ی ضميرشان ببرند، لباسی آشنا و صمیمی بر تن همان
مضمون کنند و بی‌ آن‌که معنا را تباه کنند يا اصل خبر را تحريف کنند، چيزی تحويل‌ات
می‌دادند که هم خبر در آن بود و هم اسلوب نوشتن استوار و محکم بود.
این را می‌فهمم که انتظار بی‌جا يا زيادی است که بخواهيم خبرنويسان
يا روزنامه‌نگاران مثلاً بشوند امثال مجتبی مينوی. ميناگری در زبان کار هر کسی
نيست. هستند کسانی حتی در ميان روزنامه‌نگارانی که نام و اعتباری دارند – به جا يا
نابجا – که وقتی مطلب می‌نويسند معلوم نيست چرا افعال را بی‌‌جهت مثله می‌کنند يا
حروف اضافه را همين‌جور با شلختگی می‌بلعند يا کلمات را مثل پاره‌آجر استفاده می‌کنند.
وقتی بعضی متن‌ها را می‌خوانی انگار يکی زبان بيهقی، احمد شاملو و حافظ را در هم
ريخته باشد و آشی پخته باشد که صورت‌اش خيلی زیباست ولی شکسته‌بسته است و فوق‌اش
ذوق‌ورزی است اما از زبان فاصله گرفته است. چشم مخاطب را هم تنبل می‌کنند و ذائقه‌ی
زبانی او را هم تباه می‌کنند. چرا؟ چون ظاهراً «اتوريته»ای دارند که کسی نبايد به
او بگويد: «هی فلانی!‍ بهمان جا جمله‌ات غلط بود يا بی‌سر و ته يا با فلان اسلوب
نگارشی ناسازگار!». اين‌ها، سرآمدان هستند، يا دست‌کم خودشان را ميان سرآمدان جا
زده‌اند. چه انتظاری از نسلی که به سادگی به جای کسره‌ی آخر هر کلمه‌ای «ه» می‌گذارد
و به جای «ه» کسره؟!
مدت‌ها پيش پوشه‌ای فراهم کردم و هر روز وب‌سايت بی‌بی‌سی فارسی را
رصد می‌کردم. روزی نبود که خطايی در لفظ يا عبارت يا در عنوان خبر نبينی. هم‌‌چنان
هم وضع همان است (البته ديگر از خير بايگانی کردن اين حجم انبوه خطاها گذشته‌ام؛
آن‌چه البته به جايی نرسد فرياد است). خطاهای املايی کم‌ترین نمونه‌ی خطاهاست.
مضامين بيهوده تباه می‌شوند. کلمات مکانيکی از زبانی به زبان ديگر ترجمه می‌شوند.
باور ندارم که در آن بساط بی‌بی‌سی فارسی کسانی نباشند که زبان را نيکو بدانند،
فارسی و انگليسی را فصيح سخن بگويند و متين و استوار بنويسند و بفهمند. اما بی‌شک
برای خراب کردن حتی يک نفر هم کافی است. کافی است زمام امور را دست دو سه نفر
بسپاری که زبان را نيکو نمی‌دانند. آن وقت شما صبح تا شب بگو که ما در اين رسانه
نسلی از روزنامه‌نگاران زبده و باتجربه داريم. خوب تمام آن سرمايه بیهوده به باد
می‌رود و آن اعتبار می‌شود آماج استهزاء يا دست‌کم شماتت هنرشناسان و زبان‌دانان.
روزنامه‌نگاران حرفه‌ای و دانش‌ور که جای خود را دارند.
ساده‌ترين روایت از اين وضع اسف‌بار، يا سرراست‌ترين توضیح برای
اين مسکنت زبانی اين است که کسانی که پشت صفحه‌کليد نشسته‌اند وقت‌اش را ندارند،
حوصله‌اش را ندارند. برای رفع تکليف کاری می‌کنند تا کارنامه‌ی روزشان پر شود و
بروند برسند به معيشت‌شان. بعضی فقط از غم نان نشسته‌اند در آن رسانه کار می‌کنند؛
زندگی خرج دارد. می‌شود بی‌تفاوت بود. می‌شود احساس مسؤوليت نکرد. ولی گويا
اشتباهی هم اين وسط رخ می‌دهد. شايد بشود گفت که ما را چه به اعتبار زبانی بی‌بی‌سی
(يا مثلاً هر رسانه‌ی دیگری؛ بی‌بی‌سی فارسی و غير آن ندارد). ولی مغالطه‌ی قصه
اينجاست که می‌شود گفت فدای سرم که فلان رسانه بی‌آبرو شد ولی در اين «فدای سرم»
(يا سرت) گفتن، سنگی هم به تنه‌ی درخت زبان فارسی زده می‌شود. به همين سادگی. آن
وقت آرام‌آرام مخاطب هم عادت می‌کند به شلخته‌ خواندن و شلخته نوشتن و اهميت ندادن
به سلامت زبان.
سادگی است اگر بگوييم همه‌ی قصه از بی‌دانشی آب می‌خورد. بی‌دانشی
و ميان‌مايه‌گی تنها يک بخش قصه است. شايد خيلی سخت می‌گيرم. شايد انتظارم زياد
است. ولی اگر کسانی نباشند که سخت‌گيرانه با زبان برخورد کنند، بی‌شک زبان تباه می‌شود.
زبان‌هايی که زنده می‌مانند لازم نيست انعطاف‌ناپذير باشند و به روی تجربه‌های
تازه گشوده نباشند. اين هم بی‌شک مغالطه‌ی ديگری است که بگويی ما غلط می‌نويسيم و
مهمل می‌بافيم و اين هم خودش تجربه‌ای است! اما می‌توان و باید در زبان سخت گرفت.
کمی وقت و حوصله می‌خواهد و البته احساس مسؤوليت. به زبانی دلکش و فصيح نوشتن،
زيبا و پاکیزه نوشتن يک چيز است و عبور کردن از غلط‌نويسی چيز ديگر. برای رسيدن به
آن يکی بايد از اين گردنه گذشت. برای خوب نوشتن، درست نوشتن و مفهوم سخن گفتن حتی
لازم نيست کسی برود دانشگاه و مدارک عاليه‌ی زبان فارسی يا انگليسی بگيرد. فکر می‌کنم
همان زبان فارسی که در مدرسه‌های ايرانی در همين دوره‌های دبيرستان می‌آموزند کافی
است که راه و چاه را نشان نويسنده بدهد. بقيه‌اش ديگر زحمت کشيدن است و بسيار
نوشتن. «کارِ نيکو کردن از پر کردن است».

دقت کرده‌ايد که بی‌بی‌سی انگليسی چه در وب‌سايت‌اش چه در راديو و
تلويزيون‌اش، زبان معیار است برای اين ملت؟ حتی لحن و لهجه‌ی گويندگان تلويزیونی
برای اين ملت مهم است. رسانه‌های فارسی‌زبان ما – چه داخل کشور باشند چه خارج کشور
– هيچ کک‌شان نمی‌گزد که چه بلايی دارند سرِ زبان می‌آورند. يک جای کار از يک جای
خيلی بدی می‌لنگد. و در اين لغزش‌ها – گمان می‌کنم – همه‌ی ما مسؤول هستيم. حالا
شايد بشود کمی بيشتر به مثلاً نويسندگان يا سردبيران وب‌سايت بی‌بی‌سی فارسی
سرکوفت زد و شماتت‌شان کرد – حق هم همين است – ولی اين از مسؤوليت بقيه‌ی ما کم
نمی‌کند.

اين زبان شکرين، اين‌که حافظ به آن می‌باليد و تراوش «کلکِ خيال‌انگيز»ش
هم‌چنان هوش‌‌رباست، اين «قند پارسی» اين روزها محصولی شده است بی‌مزه و مهوع. آدم
برای يافتنِ جنسِ خوب‌اش هم‌چنان بايد دست به دامن حافظ و مولوی و سعدی و فردوسی و
بيهقی شود. انگار شهاب‌سنگی خورده باشد درست ميانه‌ی اين خانه. همه چيز آشفته و از
هم گسيخته است. زبان فارسی شده است عين لشکر منهزمی که از هر طرف کشته و مجروحی
دارد. آری ما با زبانی مجروح و زخم‌خورده طرف هستيم. هر روز داريم به اين زبان با
لاابالی‌گری و حتی تبختر زخم می‌زنيم. اگر پر بيهوده نگويم يک دليل مهم‌اش همانا
تنبلی است و بس. ذهن‌ها تنبل شده‌اند. زبان‌ها تنبل شده‌اند. همه چيزی باری به هر
جهت است. يک چيزی می‌نويسيم و می‌گوييم. اصلاً کی قرار است گريبان‌مان را بگيرد
که: «فلانی! رسم‌اش این نيست». آخرش فقط زبان‌مان درازتر می‌شود و بيشتر پرخاش می‌کنيم
که: «اصلاً به تو چه؟!». خوب شايد راست می‌گويند! به ما چه؟
پ. ن. همه‌ی اين‌ها که نوشتم فقط در حد «صورت» زبان می‌ماند. کاری
نداريم که چقدر زبان‌مان خشن شده. چقدر بی‌منطق شده. چقدر چرند می‌نويسيم (چون
چرند فکر می‌کنيم و حاضر نيستيم دوبار از خودمان بپرسيم اصلاً اينی که نوشتی يعنی
چه؟). هنوز مانده است تا بگوييم «سياست» (از هر جنس‌اش، چه از جنس جمهوری اسلامی‌اش
چه از جنس‌های مخالف و مختلف‌اش) چقدر سهم داشته در بی‌سيرت کردن زبان و قلب کردن
معانی و تجاوز کردن به کلمات. اين خودش می‌شود يک روضه‌ی ديگر. کربلای ديگری است
اين يکی.

:: شهاب‌الدين شيخی: فارسی را چگونه آموختم



پ. ن. ۲. مهدی در هامشی برای يادداشت من در مطلب وبلاگ‌اش نوشته است: «داریوش از منظری عمدتا کلاسیک به
درست و نادرست در زبان نگاه کرده است. ضمن اینکه من فکر می کنم زبان شماتت در
آموزش به کار نمی آید. نقدی که شماتت داشته باشد عمدتا واکنش بر می انگیزد و راه
آموختن را ناهموارتر می کند و ما در نقد زبان عمدتا باید در مقام برانگیختن مخاطب
برای تصحیح باشیم تا تذکر به انتظاراتی که از یک رسانه داریم و اجابت نمی شود. اما
می دانم که کسان بسیاری مثل داریوش فکر می کنند و شاید تندتر هم برخورد کنند. توجه
داریوش در آخر متن اش به مساله خشونت زبانی نشان می دهد که مساله ما فقط خطا در
صورت زبان نیست. امری که من با آن همدلی بسیار دارم».
 


جای ديگری در توضيح نوشتم که: «درباره‌ی شماتت با ستمگران که خوب حرف حساب
است. شايد انتخاب کلمه درست نبوده ولی اصل حرف اين است که ارباب رسانه باید پاسخگو
باشند – و از اين حيث هيچ فرقی با ارباب قدرت، چه ستم‌گر باشند چه عادل – ندارند.
در نتيجه، حق ملامت کردن، يا به پرسش گرفتن و حتی درشت گفتن را می‌شود برای خود
محفوظ داشت به این دليل ساده و سرراست که صاحب رسانه هم نوعی از قدرت را در اختيار
دارد خصوصاً قدرتی که از منبع مالی عمومی ارتزاق می‌کند. بی‌بی‌سی از همين جنس
است. اين‌که می‌شود چيز يادشان داد البته نکته‌ی خوبی است به شرط این‌که گوش شنوا
داشته باشند. اما درباره‌ی شماتت و سرکوفت زدن، کلمات کمی درشت‌اند. مهدی
راست می‌گويد. ولی مضمون يکی است. می‌شود نوشت بايد آن‌ها را به چالش گرفت. بايد
جلوی‌شان ايستاد. بايد توی چشم‌شان نگاه کرد و بهشان گفت خطا کرديد. شما جمله را
هر جور خواستيد بازنويسی کنيد. ما در برابر هيچ قدرتی، نرم گرفته يا سخت، از موضع
شهروندی و انسانی سر خم نمی‌کنيم. ملايمت و مدارا در جايی که کسی بتواند زندگی ما
را از هر جنس و نوعی عوض کند، جايی ندارد. هميشه باب نگاه انتقادی باز است.»


سرچشمه گرفته از ملکوت

بی‌صوادی خبرنگارها تغسیر کیست؟!

«شوک‌زده» نشوید، «عدم درست‌نویسی» «تقسیر» خبرنگاران نیست!

اوایل دهه‌ی هشتاد، در دانشکده‌ی علوم ارتباطات، استادها توی سرمان می‌زدند که باید خودتان را بکشید بالا، بروید توی تحریریه‌ها. همان‌وقت توی تحریریه، سردبیرها بهمان خُرده می‌گرفتند که برای چی رفته‌اید سراغ تحصیلات آکادمیک؟ و یادمان می‌انداختند که بهترین روزنامه‌نگارها لزوماً رشته‌ی روزنامه‌نگاری نخوانده‌اند.
در این دوگانگی، سعی می‌کردم میانه را بگیرم. تعداد بچه‌هایی که آن سال با من به دانشکده‌ی علوم ارتباطات آمده بودند، چیزی حدود صد و هفتاد هشتاد نفر بود. در آن بین، فقط من و هفت هشت نفر دیگر در روزنامه و مجله کار می‌کردیم. خیلی از بچه‌ها حتی یک بار هم تحریریه‌ی یک روزنامه را از نزدیک ندیده بودند. در مجله هم، من و یک نفر دیگر فقط ارتباطات خوانده بودیم. اینی که گفتم دلم می‌خواست میانه را بگیرم، منظورم این است: مثل اسب کتاب می‌خواندم. می‌دانم، البته اسب کتاب نمی‌خوانَد. منظورم سخت‌‌کوشی و خوب خواندنم بود. چرا آخر؟!
من یک تزی برای خودم دارم؛ روزنامه‌نگار باید فرهنگ لغتش خوب و پُر باشد. کلمه‌ها را خوب بشناسد، دیکته‌شان را بداند، با واژه‌ها بازی کند. برایم عجیب است، خیلی عجیب؛ وقتی می‌بینم خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری فارسی‌زبان پر از غلط‌های فاحش نگارشی و ویرایشی‌اند. معمولاً ویراستارهای روزنامه‌ها و مجله‌ها روی این ایرادهای شگفت‌انگیز سرپوش می‌گذارند و متن را راست و ریس می‌کنند. اما راستش ویراستاری برای کار آنلاین و خبرهای اینترنتی فلان‌نیوزها و بهمان‌نیوزها جا نیفتاده است. پیش‌ترها خودم خبرهای اینترنتی را ویرایش کرده‌ بودم، دغدغه‌ی زمانِ اندک و سوختن خبر را هم داشته‌ام،‌ اما به جایش من ِ ویراستار سرعت کارم را بالا برده‌ام و یک خبر درست و شسته و رفته تحویل سردبیر داده‌ام.
اما این روزها چیزی که زیاد می‌بینم، این است: بسیاری از دوستانِ خبرنگار من، وقتی خبری بهشان می‌رسد، می‌خواهند خبر نخورند، و مطمئنم پیش از انتشار حتی یک بار هم متن نوشته‌شان را خودشان نمی‌خوانند! این از این. نکته‌ی بدتر این‌که خیلی از خبرنگارهای نسل جدید یکهو از فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی وب ۲ پله‌ها را دویده‌اند و دو تا یکی پریده‌اند و خبرنگار شده‌اند. تا این‌جای کار هنوز ایرادی ندارد، اما وقتی خوراک فکری این دست خبرنگارها «فقط» یادداشت‌های اینترنتی و فیس‌بوکی است، وقتی «کتاب» و «ادبیات» و نوشته‌های سنگین‌ و پرمحتوا جایی در زندگی روزمره‌ی این خبرنگار عزیز ندارد، نتیجه می‌شود «نشناختن واژه‌»ها؛ یعنی گاهی خبر را کسی می‌نویسد که انگار… فارسی نمی‌داند. جمله‌های مبهم، پیچیده، چندفعلی، پُر از غلط‌های نگارشی.
در این دو سه هفته، سعی کردم چند تا از این جمله‌ها و واژه‌ها را که به چشمم آمد، یک جا جمع کنم و نظرم را درباره‌شان بنویسم. ابتدا خبر سایت یا خبرگزاری را می‌آورم، زیرش آن عبارت یا واژه‌ای را که به نظرم بهتر است، می‌نویسم. طبعاً کار من هم بی‌عیب و ایراد نمی‌تواند باشد.
بی‌بی‌فارسی: امسال در کنار موسسه‌ نمایشگاه‌های فرهنگی ایران سیزده ناشر از جمله نشر شرکت اندیشه‌ورزان آریا، مرکز اسلامی علوم تحقیقاتی کامپیوتری، انتشارات علمی فرهنگی، نشر جمال، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ساقی، شباویز در شصت و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب فرانکفورت که از نهم اکتبر (هجدهم مهر) آغاز شد و پنج روز ادامه داشت، شرکت داشتند.
شسته و رفته: نهم اکتبر امسال (هجدهم مهر)، شصت و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب فرانکفورت آغاز شد و تا پنج روز بعد ادامه داشت. سیزده ناشر ایرانی نیز در نمایشگاه امسال شرکت کردند؛ در کنار موسسه‌ی نمایشگاه‌های فرهنگی ایران، شرکت اندیشه‌ورزان آریا، مرکز اسلامی علوم تحقیقاتی کامپیوتری، انتشارات علمی فرهنگی، نشر جمال، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ساقی و شباویز از ناشرانِ امسال نمایشگاه کتاب فرانکفورت بودند.
خبرگزاری فارس: اگر مشخص شود در دستگاه قضایی، پلیس یا حتی هر جای دیگر قصور یا تقسیری رخ داده به طور قطع با آن برخورد خواهیم کرد.
صحیح: اگر مشخص شود در دستگاه قضایی، پلیس یا حتی هر جای دیگر، قصور یا تقصیری رخ داده است، قطعاً با آن برخورد خواهیم کرد.
دویچه‌وله‌ی فارسی: پیش از نفوذ تانک‌ها و خودروهای زرهی ارتش سوریه به منطقه‌ی غیرنظامی بلندی‌های جولان، شورشیان سوری به پایگاهی هوایی در ایالت ادلیب واقع در شمال این کشور حمله کردند و درگیری نظامی شدیدی با نیروهای ارتش سوریه داشتند.
صحیح: در زبان عربی و فارسی نام این ایالت اِدلِب است و انگلیسی آن Idlib نوشته می‌شود. اما بعضی خبرنگارها این واژه را از انگلیسی به اشتباه ادلیب ترجمه می‌کنند.
بازتاب امروز: حسینیه قنادها “یزدی ها” در سال ۱۳۰۱ (۹۰ سال پیش) در اواخر دوره قاجار بنا گردید. چادر ۱۰ سال بعد از احداث توسط موسسین در اصفهان سفارش داده شد و بعد از ۲ سال با شتر منتقل و هر ساله برای عزاداری دهه اول محرم در داخل حسینه بر روی ۴ تیر چوبی به ارتفاع ۱۳ متر که از روسیه آورده شده برپا می گردید.
شسته و رفته: حسینیه‌ی قنادها (یزدی‌ها) در سال ۱۳۰۱، یعنی حدود نود سال پیش، در اواخر دوره‌ی قاجار در سبزوار ساخته شد. ده سال پس از ساختِ بنا، موسسان حسینیه چادری را بهدوزندگان اصفهانی سفارش دادند. دو سال بعد، شترها چادر را به سبزوار آوردند. چادر روی چهار تیر چوبیِ سیزده‌متریِ روس بر پا شد. هر سال مراسم چادرکشی در این حسینیه بر پا می‌شود.
کلمه: این دیدارها بلا استثنا همراه با تفتیش کامل و گاه آزار دهنده بدنی و وسایل خانواده است… ماموران امنیتی با سلب مسئولیتی نگران کننده و با هدفی نا معلوم و درست مخالف رفتار دوسال گذشته، حدود سه هفته پیش به میرحسین و رهنورد گفته اند که از این پس مسئولیت تهیه ی غذا را برعهده نخواهند داشت، میرحسین و رهنورد با اعتراض شدید تاکید کردند که این روش به منزله تهدید جانی بوده و مسئولیت سلامت آنها به عهده ی زندان کنندگان است.
شسته و رفته: در دیدارهای مهندس موسوی با دخترانش، بدون استثنا، هر بار دختران با تفتیش آزاردهنده‌ی بدنی رو به رو می‌شوند و ماموران تمام وسایلشان را نیز می‌گردند. حدود سه هفته پیش، ماموران امنیتی با هدفی نامعلوم به میرحسین و رهنورد گفته‌اند که از این به بعد مسئولیت تهیه‌ی غذا را بر عهده نخواهند داشت. میرحسین موسوی و زهرا رهنورد نیز به این رفتار غیرمسئولانه اعتراض کرده و گفته‌اند که این موضوع به منزله‌ی تهدید جانی آن‌هاست و زندانبانان مسئول حفظ سلامت آنان هستند.
بازتاب امروز: تاکنون ۷۲۴ موشک به اسرائیل شلیک شد.
صحیح: تاکنون ۷۲۴ موشک به اسرائیل شلیک شده است.
بازتاب امروز: در شمال آلمان مرد آلمانی ساکن شهر لویک چندین سگ را در خانه خود نگه داشته است اما علاقه خاصی به این بچه گوسفند پیدا کرده و نام او را نیز wally گذاشته است.
صحیح: طبعاً کسی به بچه‌ی گوسفند نمی‌گوید «بچه‌گوسفند». منظور خبرنگار برّه است.
بی‌بی‌سی فارسی: یحیی ساسانی، مدیر انتشارات افکار در گفتگو با خبرگزاری مهر در روز یکشنبه ۲۸ آبان گفت: “مسئله نابودی یک صنف است. کاری که ناشران در حال حاضر می کننند ادامه دادن کار نیست. چون نشر در حال اضمحلال است.” … پیش از آغاز طرح هدفمندسازی یارانه ها، در سال ۸۶، کاغذ، نخستین محصولی بود که یارانه آن از سوی دولت حذف شد… هدف از حذف یارانه های کاغذ را کمک به تقویت بازار نشر، حذف بازار سیاه در حوزه کاغذ و کمک به پایین آمدن قیمت کاغذ اعلام کرده بودند.
شسته و رفته: یحیی ساسانی، مدیر انتشارات افکار، روز یکشنبه ۲۸ آبان در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر گفت: «مسئله، نابودی یک صنف است. فعلاً ناشران کار را متوقف کرده‌اند. صنعت نشر در حال اضمحلال است.» در سال ۱۳۸۶ و پیش از آغاز طرح هدفمندی یارانه‌ها، دولت یارانه‌ی کاغذ را حذف کرد. دولت هدف از حذف یارانه‌ی کاغذ را «کمک به تقویت به بازار نشر»، «حذف بازار سیاه» و «کمک به پایین آمدن قیمت کاغذ» اعلام کرده بود.
باشگاه خبرنگاران جوان: تحریم‌ها بی‌اثر نیست ولی اثرگذار هم نبوده است
صحیح: تحریم‌ها بی‌اثر نیست، اما تاثیر خاصی هم در زندگی مردم نگذاشته است.
بازتاب امروز: قاتل نروژی که به دلیل قتل ۷۷ نفر به ۲۱ سال زندان محکوم شده است به شرایط نگهداری وی در زندان اعتراض کرد. او در نامه ای ۲۷ صفحه، از مقامات زندان به دلیل موارد متعددی از جمله عدم توجه به داغ بودن قهوه اش در وعده صبحانه اعتراض کرد. وی در نامه اش خطاب به اداره خدمات زندان همچنین گفته است: تردید دارم زندان هایی بدتر از زندان های نروژ وجود داشته است.
صحیح: قاتل نروژی که به دلیل قتل هفتاد و هفت نفر به بیست و یک سال زندان محکوم شده، به شرایط نگهداری خود در زندان اعتراض کرد. او در نامه‌ای بیست و هفت صفحه‌ای، از مقامات زندان به دلیل سرد بودن قهوه‌‌ی صبحانه‌اش شکایت کرد. او هم‌چنین در نامه‌اش نوشته است: «شک دارم زندان‌هایی بدتر از زندان‌های نروژ وجود داشته باشد
بازتاب امروز: به گزارش عصر خبر، روزنامه فرهیختگان در صفحه اول شماره دوشنبه  ۲۹ آبان ۱۳۹۱ تیتر یک خود را به گزارشی با عنوان « ضرب شصت جدید مقاومت به رژیم صهیونسیتی: انهدام ۱۶ تانک مرکاوا و یک ناو اسراییلی» در خصوص آخرین وضعیت جنگ غزه اختصاص داد.
صحیح: ضرب شست درست است.
کلمه: کارخانه زرجین بافت، بزرگ‌ترین تولید کننده پارچه در ایلام تعطیل و ۱۴۰ کارگر بیکار شدند.
شسته و رفته: کارخانه‌ی زرجین‌بافت، بزرگ‌ترین تولیدکننده‌ی پارچه در ایلام، تعطیل شد و صد و چهل کارگر کارخانه بیکار شدند.
تابناک: یکی از ساکنین محله ماجرا را اینگونه شرح می‌دهد: پنج روزی است که این خودرو ۲۰۶ در کنار خیابان پارک شده بود و سطل زباله زرد رنگ داخل آن عجیب به نظر می رسید تا اینکه توقف طولانی مدت آن سبب شد که ماجرا را به پلیس اطلاع دهند. با حضور قاضی کشیک در محل جرم، پلیس درب زباله را باز می کند تا بوی تعفن جنازه دریده شده فضا را پر کند. جسد مقتول که ظاهرا زنی ۳۱ ساله بوده در شرایطی یافت می شود که دستانش بسته شده بوده و پس از تکه تکه شدن در پلاستیک مشکی رنگ زباله بسته بندی شده و در سطل زباله ای قرار گرفته که در خودرو بوده و توجه عابران را به خود جلب می کرده است.
شسته و رفته: یکی از ساکنان محله ماجرا را این‌چنین شرح داد: «از پنج روز پیش یک خودروی ۲۰۶ کنار خیابان پارک شده است و سطل زباله‌ی زرد رنگی در آن به چشم می‌خورَد. به خاطر همین موضوع، ماجرا را به پلیس خبر دادیم. با حضور قاضی کشیک در محل جرم، پلیس در  ِ سطل زباله‌ی توی ماشین را باز کرد و بوی تعفن جنازه‌ی درون سطل در فضا پیچید. انگار مقتول زنی سی و یک ساله بوده است. این زن را پس از کشتن تکه‌تکه کرده‌اند و در یک کیسه‌‌‌زباله‌ی مشکی بسته‌بنده کرده‌اند و بعد در سطل زباله‌ی زرد رنگ و توی خودرو گذاشته‌اند
بازتاب امروز: این پایگاه صهیونیستی نوشت: هنوز مشخص نیست که آیا پسر این فرمانده اسرائیلی به ایران منتقل شده است یا خیر به دلیل این که این احتمال وجود دارد که وی به خاطر تهدیدهایی که علیه‌اش شده است به دنبال اخذ پناهندگی از ایران است تا اطلاعاتی به مقامات ایران بدهد.
نکته: آدم را، کسی را، فردی را، «تهدید» می‌کنند، «علیه» کسی تهدید نمی‌کنند.
بازتاب امروز: شوک زده نشوید
صحیح: شوکه نشوید.
خب، خبرها را دیدید؟ «شوک‌زده‌»اید؟ می‌خواهم بگویم من «تقسیر»ی ندارم. می‌توانید «علیه» من تهدید کنید. ضرب «شصت»تان را نشانم بدهید. می‌گویید این سبک خبرنویسی «بی‌اثر نیست ولی اثرگذار هم نبوده»؟ خیلی خب. من؟ عین «بچه‌گوسفند» نشسته‌ام یک گوشه، دارم به «عدم توجه به داغ بودن قهوه‌ در وعده‌ی صبحانه» فکر می‌کنم.

سرچشمه گرفته از ابرآبی