چرا آخوندها نمی خواهند شما تورات را بخوانید؟

 
امین قضایی
 
 
برخورد اسلام (مانند مسیحیت) با یهودیت نه فقط عجیب، بلکه مزورانه و بزدلانه است. آنها اساطیر، انبیا و شریعت یهودیان را از ایشان برگرفته اند و در عین حال از خود یهودیان تا حد مرگ متنفر هستند. اما این اقتباس لاجرم همراه با تحریف هم بوده است. مسلمانان علاقه زیادی به داستان های انبیا و پدرسالاران یهود نشان می دهند. با اینکه در کتاب قرآن فقط اشارات کوتاهی به این داستان ها شده است و اصل داستان ها در تورات نقل شده (و خود قرآن هم تورات را تصدیق کرده است)، اما آنها تورات را نمی خوانند و آخوندها و مفتیان (و دیگر به اصطلاح علمای اسلام) هرگز احدی را به خواندن تورات تشویق نمی کنند. این در حالی است که نسخه کامل این به اصطلاح قصص انبیا در تورات نقل شده است، اما آخوندها با ترفند و با این اتهام که تورات تحریف شده است، مردم را از خواندن تورات برحذر داشته یا معاف می کنند (در حالیکه خود قرآن هرگز مدعی نیست تورات تحریف شده است).
همین الان، اگر از شمایی که خواننده این سطور هستید ( و احتمالا هم دیگر باور به اسلام ندارید) شرح ماجرای شخصیت های انجیل عبری (یا تورات)، مثل نوح، اسحاق، یعقوب و غیره را از شما بپرسم، اکثر شما اطلاع بسیار اندکی از اصل این داستان ها دارید و شناخت شما به ندرت از همان مسلمانان عامی فراتر می رود. چرا؟ چون به شما گفته اند، نخوانید. پس نخوانده اید و نمی خوانید. حتی با اینکه احتمالا اسلام و حتی خدا را کنار گذاشته اید، دروغ ها، تحریفات و تصورات باطل خود از مذهب یهود را همچنان با خود حفظ کرده اید. ممکن است بگویید چرا باید بخوانم وقتی اعتقادی به هیچکدام این اساطیر ندارم. خوب، این حرفی است از سر تنبلی ذهنی و نادانی و بی قیدی. اگر تورات را به دقت بخوانید و بدانید، خواهید توانست براحتی مسلمانان را از جعل و کاذب بودن مذهب شان مطمئن سازید. آیا فکر می کنید مسلمانی که تورات خوانده باشد، با داستان های پرت و پلای آخوندها از پیامبران اسراییل سرگرم یا قانع خواهند شد؟

پس من در این مقاله تلاش می کنم نشان دهم که چرا آخوندها هراس پنهانی دارند از اینکه مردم به سراغ مطالعه تورات بروند.

اول از همه مسلمانان محمد را آخرین پیامبر از سلسله پیامبران یهود می داند. این سخنی بسیار عجیب است که ناگهان یک مرد عرب، آخرین پیامبری باشد که خدای یهودیان برای آنان مشخص کرده باشد. بنابراین، مسلمانان (مانند مسیحیان) همواره تلاش می کنند وجهه یهودی را از این انبیا بزدایند. اگر کسی تورات (دست کم اسفار) را بخواند، به خوبی متوجه می شود که مذهب یهودیت و انبیای آن کاملا برای قوم یهود است و نه غیریهود. تصور اینکه یک عرب پیامبری در راستای پیامبران یهود باشد چه در همان زمان و چه اکنون مضحک است.

مسلمانان از همان ابتدا تلاش کردند این را با چند جعل بزرگ حل و فصل کنند. اولین تلاش آنها این است که نیای محمد را به اسماعیل برگردانند. (یعنی این ادعای مضحک که پشت محمد به عنوان عضو طایفه بنی هاشم به اسماعیل بازمی گردد.) اما هاجر و اسماعیل، کنیز و فرزند رانده شده ابراهیم هستند و در اساطیر یهود جایگاه و مقامی ندارند. پس مسلمانان در داستان آزمون ایمان ابراهیم، اسحاق را با اسماعیل جایگزین کرده اند (البته این جعل را نه قرآن بلکه خود مسلمانان کرده اند) تا به اسماعیل جایگاه ویژه ای بدهند. این یک تحریف بی اندازه عجیب و گزاف است. دومین جعل عجیب این است که مدعی می شوند ابراهیم و اسماعیل با هم کعبه را بنا کرده اند. این هم ناشی از سوء برداشت تعمدی آشکار از یک آیه قرآن است (سوره بقره، آیه 127، در اینجا منظور از خانه مطلقا کعبه نیست. اصلا مکان زندگی ابراهیم کنعان است و نه حجاز!). سومین ادعای گزاف این است که اصولا مدعی شده اند که پیامبران هیچ گاه ویژه بنی اسراییل نبوده اند بلکه در هر قومی پیامبری ظهور کرده است. به همین خاطر به این ادعای گزاف رسیده اند که حدود 124 هزار پیامبر تاکنون ظهور کرده است (چطوری شمرده اند معلوم نیست! حرف مفت مالیات ندارد). با این حال، اکثر پیامبرانی که در قرآن آمده است به بنی اسراییل تعلق دارند (و البته بنا به نظریه من، این سوء تعبیر به این خاطر است که مسلمانان بین رسول و نبی فرق قائل نمی شوند.)

دومین دلیلی که به اصطلاح علمای اسلام نمی خواهند مردم مسلمان تورات را بخوانند، به سادگی این است که مسلمانان خواهند دانست تا چه حد تورات نسبت به قرآن، دقیقتر و کامل تر است و داستان ها را با تمامی جزئیات و ترتیب زمانی روایت کرده است. معلوم است که آنها از خود خواهند پرسید آیا براستی قرآن در مقایسه با تورات متنی پرت و پلا و تکه پاره و پراکنده گو نیست؟ اما آنها اگر در مطالعه تورات دقیق باشند، به تضادهای آشکاری هم بین تورات و قرآن (و روایات اسلامی) پی خواهند برد. به ذکر چند نمونه بسنده می کنم:

در قرآن سلیمان و داوود نبی خوانده می شوند، در حالیکه این دو پادشاهان یهود بوده اند و نه پیامبر. مسلمانان مدعی اند که پیامبران معصوم هستند در حالیکه داوود دو بار مرتکب خطا و گناه شده است (یکی از آنها زنا است!). سلیمان به روایت انجیل عبری، در اواخر عمر خود به بت پرستی روی آورد در حالیکه قرآن وی را پیامبر می داند! تواریخ یهود، سلیمان را فردی حکیم می دانسته اما نه کسی که بتواند با حیوانات صحبت کند! در انجیل عبری نقل شده که وی حکیم بود و نامهای جانوران و گیاهان و درختان را می دانسته است. همچنین کسانی مانند اسماعیل، اسحاق، یعقوب و یوسف، پیامبر و معصوم نبودند. آنها حتی به سختی از وجود خدای خود آگاهی کامل داشتند. خدا فقط به صورت مبهمی در خوابهای ایشان ظاهر می شود. بنابراین آنها هرگز مستقیما از طرف یک خدا برای رساندن پیام و یا رسالتی مانند این مامور نشده بودند. اصولا چنین تصوری از نبوت در یهودیت و تورات وجود ندارد. تنها موسی و بعد انبیا (یا همان کاهنین) در دوران پادشاهی اسراییل و تبعید (مانند سموعیل، عزرا، اشعیا و ارمیا و …) نقشی شبیه این را ایفا می کردند (ولی باز هم نه به شکل ماموریت و رسالت). یک سری خطای فاحش هم در قرآن هست مثلا هامان وزیر خشایار شاه در کتاب استر، در قرآن به اشتباه وزیر فرعون خوانده می شود و یا ماری مادر عیسی (که در قرآن مریم نامیده می شود که در واقع نام خواهر هارون است)، به اشتباه خواهر هارون خطاب می شود (19:28)

سومین دلیل، البته تضاد در شریعت است. کسی که تورات و انجیل عبری را بخواند به سختی بتواند قبول کند که این همان خدای الله باشد که برای مسلمانان شریعت تعیین کرده است. این مسئله را البته مسیحیان هم دارند، اما آنها در این قضیه دست کم صادق هستند و به وضوح اعلام می کنند که عهد عتیق باطل شده و نیازی به رعایت شریعت قدیم نیست. برای مثال، مسلمانان سبت را رعایت نمی کنند (در حالیکه قرآن به وضوح می گوید یهودیانی که در روز سبت به ماهیگیری رفته بودند به بوزینه تبدیل شدند! (2:65)) یکی دیگر از تضادهای آشکار، تضاد مراسم حج با شریعت یهود است. در تورات آشکارا به یهودیان تذکر داده شده که موی سر خود را مانند بت پرستان نتراشند. خوب، جالب است که این دقیقا یکی از رسوم مسلمانان در مراسم حج است. موارد بسیاری نیز وجود دارد که از حوصله این مقاله خارج است.
به طور خلاصه، دلیل ساده ای که آخوندها مسلمانان را از خواندن تورات برحذر می دارند، این است که تورات به عنوان منبع اصلی اقتباس، اعتبار قرآن قصص قرآنی، روایات و شریعت اسلامی را زیر سئوال می برد و محتوای آن را کمرنگ، ضعیف و متناقض جلوه می دهد. اشاره به این موارد توسط روشنفکران سکولار، کمک خواهد کرد که مسلمانان متوجه اعتبار ساختگی و کاذب دین خود شوند و دوم اینکه این امر شاید آنان را به تفکر دوباره نسبت به یهودیان وا دارد و از یهودستیزی درونی شده ایشان بکاهد.
 

ادبیات داستانی رستاخیزی و پسارستاخیزی

ادبیات داستانی رستاخیزی و پَسا-رَستاخیزی نام زیرگونه‌ای از ژانر علمی-تخیلی است که به‌طور خاص به ماجراهای پیش آمده در فضای پس از فاجعه‌ای بزرگ می‌پردازد. در این زیرگونه اکثراً انسانیت نابود شده و جز اندکی از آن باقی نمانده و نجات‌یافتگان با تبعات فاجعه در گیر هستند.

این زیرگونه از دورهٔ پس از جنگ جهانی دوم یعنی زمانی که امکان نابودی جهانی به‌وسیله جنگ‌افزار هسته‌ای به عرصهٔ بحث همگانی وارد شد محبوبیت یافت. با این حال ردّ رمان‌های پسارستاخیزی را می‌توان دست کم از اوایل سدهٔ نوزدهم یعنی زمانی که مری شلی رمان آخرین فرد را منتشر کرد یافت. افزون بر این گونهٔ پسارستاخیزی در متون خود همواره از مایه‌های بسیار کهن در ادبیات جهان که دیرینگی آن‌ها گاه تا هزاران سال می‌رسد بهره می‌گیرد.

علمی-تخیلی نرم یکی از زیرسبکهای ژانر علمی-تخیلی است. این سبک به جای پرداختن به مسایل علمی و فنی و جزئیات و ریزه‌کاریهای فناوری به شخصیتهای انسانی، روابط آن‌ها و احساسات فی‌مابین می‌پردازد. علاوه بر این این سبک معمولاً به مسایلی می‌پردازد که از دید دانش کنونی غیرممکن هستند (مثلاً تله‌پاتی).

اصطلاح علمی-تخیلی نرم در برابر علمی-تخیلی سخت برگزیده شده‌است، علاوه بر این در این سبک معمولاً به بخش‌های نرمتر دانش مثل فلسفه، روانشناسی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی پرداخته می‌شود.

با توجه به ماهیت دانشهایی که در این ژانر در نظر گرفته می‌شوند، برخلاف ژانر مقابلش یعنی علمی-تخیلی سخت، این ژانر محدودهٔ روشنی ندارد. یعنی به راحتی ممکن است در مرزهای تعریف علمی-تخیلی بگنجد. یکی از بهترین مثالهایی که برای چنین ابهامی آورد مبحث بزرگراهدر جامعهٔ طرفداران علمی-تخیلی فارسی زبان است. موضوع این بحث علمی-تخیلی بودن یا نبودن داستان بزرگراه اثر ری بردبری است. این اختلاف از این سؤال نشات می‌گیرد که آیا این اثر علمی-تخیلی است یا خیر و بحث‌هایی چند ساله به دنبال این سؤال آمده‌اند.

مجموعه داستان‌های بنیاد اثر آیزاک آسیموف را می‌توان تاحدی متعلق به این سبک شمرد. این مجموعه داستان‌ها به آثار جامعه شناختی فروپاشی یک امپراتوری فراسیاره‌ای می‌پردازند. آسیموف در این مجموعه خیلی به شرح فناوریهای استفاده شده در داستان نمی‌پردازد بلکه به گفتهٔ خودش کل داستان‌ها چیزی بیش از یک مجموعه گفتگو و برخوردهای انسانی نیستند. دانش خیالی روان-تاریخ که داستان حول آن می‌چرخد فقط به‌طور مختصر بررسی می‌شود و غیر از آن فقط به تأثیر آن پرداخته می‌شود.

ری بردبری یکی از نویسندگانی است که آثارش به راحتی در این ژانر دسته بندی می‌شوند.