خطر مسمومیت! جمهوری اسلامی در مدارس مشغول کار است | پادکست

دختران ما را مسموم می‌کنند، دختران ما را زندان می‌کنند، دختران ما را شکنجه می‌کنند، به دختران ما تجاوز می‌کنند، دختران ما را می‌کُشند. همه این‌ها را حکومت کثیف آخوندی اسلامی و رهبر الدنگش خامنه‌ای جاکش انجام می‌دهد.
…………………………………………
نویسنده و کارگردان: ناما جعفری
گوینده متن: ری‌را آزادی
صدای اول: توماج صالحی
اجرای ترانه اول: گروه رپری «باگز» | این دفعه فرق داره
صدا و متن دوم: پیام فتوحیه‌پور
میکس آهنگ پایانی: هنرمندان مبارز در انقلاب ۱۴۰۱

از روی نعش جمهوری اسلامی رد می‌شویم | پادکست

این ما بودیم که جسم بی‌جان و پُر از ساچمه و زخم فرزندانمان را در آغوش کشیدیم، جسم بی‌جان و پُر از زخم مهسا امینی را، جسم بی‌جان و پُر از زخم نیکا شاکرمی را، جسم بی‌جان و پُر از زخم نوید افکاری را، جسم بی‌جان و پُر از زخم کیان پیرفلک را. 
این ما هستیم، ما درد، ما رنج، ما ایستادگی، ما شجاعت.
………………
نویسنده و کارگردان: ناما جعفری
گوینده متن: ری‌را آزادی
صدای اول: مبارزین انقلاب بعد از خاکسپاری محمدمهدی کرمی
اجرای ترانه اول: هنرمندان مبارز | من زنم
اجرای ترانه دوم: ایلیا | جواب مشت میشه مشت
صدا و متن دوم: پیام فتوحیه‌پور
اجرای سرود پایانی: هنرمندان مبارز | راه کوچه

چشم برای آزادی، چشم برای ایران | پادکست

برای ما که یک فصل است خیابان را برای زندگی انتخاب کرده‌ایم هر روز می‌تواند نقطه‌ی عطف جنبش انقلابیمان باشد. جنبشی که با زن زندگی آزادی آغاز شد و حال نیاز به تزریق روح تازه دارد. 
وقتی به چشمان مهسا، به چشمان نیکا، حدیث، آیدا، مجید، محمدمهدی، محسن و هزاران شهید دیگر در راه آزادی وطن نگاه می‌کنیم، از خودمان می‌پرسیم ما برای ایران چکار کردیم؟
…………………………………………
نویسنده و کارگردان: ناما جعفری
گوینده متن: ری‌را آزادی
صدا و متن اول: حمید فرخ‌نژاد | سقوط
خواننده‌ی ترانه اول و پایانی: مدگل | زن، زندگی، آزادی
صدا و متن دوم: پیام فتوحیه‌پور
اجرای ترانه دوم: کاری از “درخت گردو” | سرود “فاتحان خیابان

‎هرگز نامشان فراموش نخواهد شد | پادکست

جمهوری ‌اعدام اسلامی محمدمهدی کرمی و محمد حسینی، دو تن از مبارزان راه آزادی ایران را در ۱۷ دی ۱۴۰۱ کُشت. رژیم کودک‌کُش با این اعدام‌ها مرگ خودش را جلوتر انداخت. 
……………
نویسنده و کارگردان: ناما جعفری
گوینده متن: ری‌را آزادی
صدای اول: پدر محمد مهدی کرمی | از کشته‌شدگان راه آزادی در انقلاب ۱۴۰۱
اجرای ترانه اول: هنرمندان مبارز | به مامان چیزی نگو
اجرای ترانه دوم: هنرمندان مبارز | بازخوانی ترانه شب‌نورد
صدا و متن دوم: پیام فتوحیه‌پور
صدای سوم: هنرمندان ناشناس | فریاد اسم سید محمد حسینی از کشته‌شدگان راه آزادی در انقلاب ۱۴۰۱
اجرای ترانه پایانی: زنان مستقل و هنرمند داخل ایران | ‏خون بریخت ز چشم مادران

سیزدهم آذر، روز مبارزه با سانسور تا واپسین دم!

سیزده سال پیش کانون نویسندگان ایران به یاد دو عضو موثر خود، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، که در پاییز ۷۷ به دست آمران و عاملان حاکمیت خودکامه به قتل رسیدند، سیزدهم آذرماه را روز مبارزه با سانسور نام گذاشت. اینک ثمره‌ی خون آن دو و هزاران تن دیگر که در این سال‌ها جان خود را فدای آزادی کردند به بار نشسته است و اکنون بسیاری از مردم ایران یک‌صدا آزادی را فریاد می‌کنند. 

سهم نویسندگان ناوابسته و آزادی‌خواه در سایه‌ی حاکمیت واپس‌گرا و آزادی‌ستیز همواره تهدید و ارعاب بوده است و با این‌همه هرگز از مبارزه با سانسور دست نکشیده‌اند. اما سانسور تنها به کاروبار نویسنده و هنرمند محدود نیست و ابعادی بسیار گسترده‌تر دارد که بر فرهنگ جامعه و جنبه‌های گوناگون زندگی مردم تأثیر می‌گذارد. بی‌شک فساد و جنایت سیستماتیک در حضور رسانه‌های آزاد به‌راحتی انجام نمی‌گیرد. از این رو مافیای قدرت و ثروت و فساد همواره از جمله‌ی حامیان سانسور بوده‌ است چون وجود آزادی بیان دست آن‌ را از جان و مال مردم کوتاه‌تر می‌کند. 

سرکو‌ب‌گران به شیوه‌های گوناگون مانع گردش آزاد اخبار و اطلاعات می‌شوند؛ اینترنت را که امروزه جزء جداناشدنی زندگی مردم است محدود یا قطع می‌کنند؛ با ایجاد امواج پارازیت سلامت مردم را در خطر جدی می‌اندازند؛ با هر کسی که انتقاد و اعتراض مردم را خبررسانی کند، از خبرنگار و روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس تا فعالان شبکه‌های اجتماعی، به‌شدت برخورد می‌کنند و حتی از ربودن و کشتن فعالان مدنی و خبری خارج از ایران نیز ابایی ندارند. 

امروز شاهدیم که خواست حذف سانسور از حوزه‌ی ادبیات و هنر فراتر رفته و، به گواه اعتراض‌هایی که با شعار «زن زندگی آزادی»‌ پا گرفت، به خواستی عمومی بدل شده است. مردمی که سال‌ها سانسور را با تمام وجود تجربه کرده‌اند اینک از رسانه‌های حکومتی روی‌ برگردانده‌اند. بسیاری صدا و سیمای «ملی» را دستگاه دروغ‌پردازی و اعتراف‌گیری می‌دانند و تیراژ مطبوعات دولتی و وابسته نیز از همین بی‌ا‌عتمادی خبر می‌دهد. افزون بر این، پنهان‌کاری و تحریف اخبار گاه به خشم مضاعف می‌انجامد، چنان‌که در سانسور اخبار شلیک به هواپیمای اوکراینی رخ داد. اعتراض گسترده به طرح «صیانت از حقوق کاربران در فضای مجازی و ساماندهی پیام‌رسان‌های اجتماعی» از دیگر نمونه‌های ایستادگی مردم برابر سانسور سیستماتیک بوده است. 

با افزایش آگاهی عمومی سانسور نیز شکل‌های پیچیده‌تری به خود می‌گیرد. مزدبگیران دستگاه سرکوب به مدد نویسندگان و هنرمندانی که در نقش همکاران بی‌جیره‌ومواجب دستگاه سانسور گاه به نعل می‌زنند و گاه به میخ، می‌کوشند حقیقت گم شود و واژه‌هایی چون آزادی‌خواهی و آزادی‌کُشی یا وابسته و مستقل از معنا تهی شوند. در چنین شرایطی همراهی و همکاری اهل قلم ناوابسته به قدرت حاکم در راه دفاع از اندیشه و بیان و مبارزه با سانسور ضرورتی انکارناپذیر است.  

کانون نویسندگان ایران، که بر اساس چنین ضرورتی شکل گرفته و ادامه‌ی راه داده است، با گرامی‌داشت روز مبارزه با سانسور بار دیگر تأکید می‌کند که تا برچیده شدن همه‌ی شکل‌های سانسور از پای نخواهد نشست. و در این راه دست تمامی نویسندگان، هنرمندان و روزنامه‌نگاران مستقل و آزادی‌خواه را در سراسر جهان به گرمی می‌فشارد  

بیانیه | کانون نویسندگان ایران

۱۳ آذر ۱۴۰۱

این یک هشدار وضعیت قرمز است | پادکست

چشم‌هایم را که می‌بندم نیکا آواز می‌خوند، خدانور می‌رقصد… ما غم را به خشم و خشم را زنده نگه می‌داریم 
…………………………..
نویسنده و کارگردان: ناما جعفری
گوینده متن: ری‌را آزادی
صدا و متن اول: صدای مبارزین راه انقلاب۱۴۰۱
خواننده و ترانه اول: مینو رام | یه زن بود 
صدا و متن دوم: پیام فتوحیه‌پور
اجرای ترانه دوم: ترانه سوگند(هرگز به تیغشان نمیرد فریاد جاودان ما)
دانشجویان موسیقی دانشگاه فرهنگ و هنر تهران
شعر و صدای: نورمند خنجری
اجرای ترانه پایانی: دانشجویان دانشگاه هنر تهران

و خون‌هایی که هیچ‌وقت از ذهن‌مان پاک نمی‌شوند | پادکست

سلام بر آیندگان؛
و خون‌هایی که هیچ‌وقت از ذهن‌مان پاک نمی‌شوند
……………………………………………..
نویسنده و کارگردان: ناما جعفری
گوینده متن: ری‌را آزادی
خواننده و ترانه اول: مهدی یراحی | سرود زن 
اجرای دوم: سرود گروهی برابری، برای زنان
صدا و متن دوم: پیام فتوحیه‌پور
خواننده و ترانه پایانی: رقص آزادی | دریا دادور

راه‌هایی که یک داستان در ذهن می‌گشاید: «از زیر خاک» نوشته نسیم خاکسار

*پرتره نسیم خاکسار، اثر: ایرج یمین اسفندیاری

| بررسی کتاب ” از زیر خاک” نوشته نسیم خاکسار : ف.دشتی |

نسیم خاکسار، داستان «از زیر خاک» را در سال ۲۰۰۲ به چاپ سپرده است. داستانی با درون مایه‌ی قتل عام ۶۷، از زبانِ دست و یا بند انگشتِ دستی از یکی از قربانیان آن کشتار هزاران نفره که از خاک بیرون مانده است.

احتمالا خود نویسنده در زمان نوشتن داستان چندان احتمال نمی‌داد که بیست سال بعدتر، دادگاهی در سوئد یکی از مهم‌ترین عوامل آن قتل عام را به محاکمه بکشاند و سرانجام برایش حکم حبس ابد صادر کند. این موضوع را که آیا این محکوم به سزای جنایاتش خواهد رسید یا نه، به پایان این نوشته واگذار می‌کنم، تا پیش از آن نگاه کوتاهی به داستان بیاندازیم.

همان‌طور که گفته شد، راوی داستان (استخوانِ) بندانگشت دستی است که مانده بیرون از خاکِ دشت خاوران، از آن سوی مرگ به اتّفاقاتِ پیش آمده بر روی خاکِ دشت نگاه می‌کند.

به سخن در آمدن دست اوّلین چیز غریبی است که خواننده در شروع داستان با آن رو به رو می‌شود. حال آنکه دستی که حرف بزند سابقه‌ای طولانی در اساطیر و ادیان گوناگون دارد. کوئینتیله ادیب و فلسفه ورز رومی در حدود ۸۵ میلادی گفته است: «هیچ اندامی در بدن به اندازه‌ی دست سخنگو نیست.» ما دست‌های خود را برای دفاع از خود یا دیگری، برای بیان شادی یا اندوه یا تردید خود، برای صدا زدن یک نفر دیگر به کار می‌بریم. گاهی نماد قدرت (یدالله) است، و گاهی نماد تقدیس (مسیح)، و گاه وسیله‌ی دعا.

تنها چیزی که نیروهای تاریک تاریخ با بولدوزرهایشان هرگز فکرش را نمی‌کنند، تنها چیزی که از آن غافل می‌مانند، آن بند انگشت بیرون مانده از خاک، آن انگشت نظاره‌گر/روایت کننده است که تمام لحظه‌های دورمانده از انظار را یک به یک ثبت می‌کند و به آیندگان می‌سپارد؛ اما کار او فقط ثبت وقایع نیست: آن ذهن عزادار با دوباره ارزش بخشیدن به تمام «بی ارزش شدگان» به امکان ظهورِ یک حیات نو چشم دوخته است.

حالات مختلفی را که دست به خود می‌گیرد، در نظر بگیریم: دست‌های به بالا بلند شده، نماد صدا، دعا و ترانه است؛ دست نهاده بر سینه حالتی است از فراست؛ دست بر گردن، نشانه فداکاری؛ دو دستِ درهم فرو نشانه‌ی موّدت است. یوسفوس می‌نویسد: «کسی که دست راستش را به شما دهد دروغ نمی‌گوید، و کسی به صداقتش شک نمی‌کند.» در اقوام باستان، از تمدّن مصر گرفته تا هیتیت، تا سومر و در آیین بودیسم دست در بیان حالات انسانی و روحانی نقشی مهم بر عهده داشته، و سفیر پنهانی‌ترین آرزوها و امیدها، یا اندوهان و نومیدی‌های آدمی بوده است. در شمایل‌نگاری‌های مسیحیت، مسیح دست راست خداست، و خود خدای پدر دستی است از آن سوی ابرها به این سو دراز شده. در عرفان اسلامی، دست گشوده به بالا گیرنده‌ی رحمت، و دست باز به سوی پایین نماد بخشایش رحمت است. نماد خمسه، کف دست با پنج انگشت باز، از دیرباز در تمّدن‌های گوناگون وجود داشته، و تا مسیحیّت (نماد حضرت مریم) و دست بریده‌ی حضرت عبّاس دچار دگردیسی شده است. با این همه، دست بریده‌ی از خاک بیرون مانده‌ی راوی در داستان «از زیر خاک» با توجّه به نمایندگی‌اش از قربانیان قتل عامی هزاران نفره و شباهت عاملان این قتل عام با دستگاه عبّاسیان، ما را به یاد بابک خرّمدین و دست‌های بریده‌اش به فرمان خلیفه معتصم، و قتل عام هزاران یار و یاور او می‌اندازد.

صحنه‌ای که دست، روایتگرِ آن می‌شود، ابتدا خیلی ساده متشکّل از چند زن سیاهپوش و عزادار، و گل و سرو و کاج‌های کوچکی است که به یاد کشته‌شدگان در زمین دشت خاوران کاشته می‌شود، تا بعدتر به دست حرامیان ریشه کن و با بولدوزر صاف شود، اما با تکرار تمثیلیِ (آلگوریک) این صحنه در داستان، زمین دشت خاوران تبدیل به یک سرزمین با تاریخی طولانی می‌شود که کلّ صفحات تاریخش تنها و تنها در همین گورهای دسته جمعی، عزاداری‌های پنهانی، و گل و درختکاری از یک سو، و گل و سبزه از ریشه درآوردن از سوی دیگر خلاصه شده است. پیامی ثابت در صفحات تاریخیِ کتابی که انگار همچنان به خواننده‌اش نرسیده است، چنانکه در سطرهای رو به پایانِ داستان می‌خوانیم: «این گل سرخ‌ها با آن کوچکیشان و با آن لبخند تازه‌شان پیام کی‌ها را قرار بود در بیرون از خاک بازتاب دهند؟» جمله‌ای پرسشی که ما را با تاریخ «پر شکوه» خود با شدّت تمام رو در رو قرار می‌دهد.

در آغاز نوشته گفتیم که: احتمالا خود نویسنده در زمان نوشتن داستان چندان احتمال نمی‌داد که بیست سال بعدتر، دادگاهی در سوئد یکی از مهم‌ترین عوامل آن قتل عام را به محاکمه بکشاند و سرانجام برایش حکم حبس ابد صادر کند. این جمله چه بسا چندان هم درست نباشد، زیرا تنها چیزی که نیروهای تاریک تاریخ با بولدوزرهایشان هرگز فکرش را نمی‌کنند، تنها چیزی که از آن غافل می‌مانند، آن بند انگشت بیرون مانده از خاک، آن انگشت نظاره‌گر/روایت کننده است که تمام لحظه‌های دورمانده از انظار را یک به یک ثبت می‌کند و به آیندگان می‌سپارد؛ اما کار او فقط ثبت وقایع نیست: آن ذهن عزادار با دوباره ارزش بخشیدن به تمام «بی ارزش شدگان» به امکان ظهورِ یک حیات نو چشم دوخته است. نویسنده از خلال تمثیلی که در داستان آفریده است، همه‌ی اشیا و چشم‌انداز پیرامون راوی را دچار دگردیسی می‌کند.

برای رسیدن به معنای نهفته در تمثیل باید اشیا را از زمینه‌ی وجودی‌شان برکَند و جدا ساخت. اوّلین جمله‌ی داستان اشاره به همین دارد: «زیر خاکم، اما نمرده‌ام. نه، نمرده‌ام.» با تکیه به همین تناقضِ درونمان، جمله‌ی متناقض نما و کلیدیِ دیگری هم در ذهنمان معنا می‌یابد: «با‌همان یک بند کوچولوی انگشت می‌توانستم هرچه دلم می‌خواست از بیرون را تماشا کنم.» نمی‌گوید: هرچه هست را تماشا کنم؛ بلکه هر چه دلم خواست را… از اینجا به بعد است که ذهنِ تمثیل ساز وارد کار می‌شود، و راوی برای ما داستان عینک طبّیِ همسلولی‌اش را می‌گوید که وقتی آن را به چشمش می‌زند، با دور و نزدیک کردنش، دنیای واقع را جور دیگر جلوه می‌دهد. جور دیگر جلوه دادن دنیای واقع اگر چه در آغاز نمودی بازیگوشانه دارد، اما در عمل با آشنازدایی‌ای که می‌کند، موجب می‌شود پرده‌ی غبار پس رود و حقیقتِ شیء چهره نشان دهد:

«وقتی هی عینک را بردم دور و نزدیک و هی تکه به تکه از تن آن آدمی را که تکیه داده بود به دیوار بردم توی کادر و تماشا کردم متوجه آن شدم. و همین کار‌ها فکر می‌کنم چیزهائی را در وجود من بیدار کرد که خوابیده بود در پستوهای تاریک ذهنم. و همان‌ها به دستم که بیرون از خاک بود و به بند انگشتم فرمان داد که تا می‌تواند نگاه کند. ذره ذره همه چیز را نگاه کند. چون همین ذره‌ها دنیائی را که ازش اسم می‌بردیم می‌ساختند.»

در قسمت دوم داستان همین تمثیل را دوباره داریم، منتها اینجا عینک حضور ندارد، نمی‌تواند داشته باشد، چون راوی، دستِ بدنی زیرِ خاک مدفون است. اما خاطره‌اش از عینک، «هوش» او را چنان برانگیخته است که اطرافش را انگار که همان عینک طبّی بر چشمش است، می‌نگرد؛ در نظر داشته باشیم که عینک طبّی سلامت را به دید ما باز می‌گرداند:

«باهوشی خوب است. باهوشی مثل همه چیز خوب دنیا خوب است. باهوشی مثل کار آن رفیق من در سلول بود. با آنکه خودش خیلی درد داشت توی این فکر بود چطور رفیقش را شاد کند. باهوشی شکل دست‌های او بود روی زخم‌های پایش. وقتی با هوش باشی می‌توانی خوب‌تر بجنگی. اگر عینکش را آنوقت همراهم داشتم، می‌گذاشتم سر چشمانم و صورت زن‌ها را می‌آوردم نزدیک، ببینم توی چشمانشان، وقتی رویشان را از دوربین برگردانده‌اند، چه می‌گذرد. و یا حالت صورتشان چطوری است وقتی دست‌هایشان را هی از زیر چادر‌های سیاه‌شان درمی‌آوردند. و بعد، می‌رفتم روی خود دست‌هاشان تا ببینم چه زاویه‌ای با هم می‌سازند.»

محکومیت مجرم به موجب قانون بین المللی به این معنا نخواهد بود که جامعه به نقطه‌ی صلح بازگشته است. تنها اگر نقطه‌ی اتّکای شر در ذهن مجرم وجود نمی‌داشت، شاید این امکان در ذهن او تقویت می‌شد که با رجوع به حافظه‌ی خود، حقایق را بازشناسد، مسئولیت کرده‌هایش را بپذیرد و بدون طلب گریز از حکمش، بی‌غرضانه و بی‌چشمداشت راه بخشایش در ذهن بازماندگان فاجعه را باز کند، تا صحنه‌ی ازلی-ابدیِ موجود در داستان «از زیر خاک» دچار گسست شود، و جامعه از چرخه‌ی باطل انتقام و انتقام‌کشی نجات یابد، و یک بار هم شده، به مرحله‌ای نو در تاریخش، به پیش گام نهد.

در بند پایانی داستان دوباره عینک به شکلی دیگر پدیدار می‌شود. اینجا عینک و صاحب اصلی‌اش، دوست همسلولی‌اش، در یکدیگر حلول می‌کنند، و راویِ راویِ داستان و جهان او می‌شوند:

«دوباره فکرم رفت طرف‌همان رفیقم که عینکش را داده بود به من تا سینما تماشا کنم. اگر اینجا بود. قطعه‌ای از او، تکه کوچکی، حالا عینکش را می‌گذاشت روی چشمانش و شروع می‌کرد به نگاه کردن تا ما. همه ما، همه ما که پاره پاره و له زیر خاک خفته‌ایم بیرون بیائیم و به تماشای همین دو گل سرخ بنشینیم. دو گل سرخی که به روشنی می‌دانستیم به هفته نکشیده پاهائی می‌آید تا اول له‌شان کند و بعد دست‌هائی تا از ریشه آن‌ها را ازخاک دربیاورد.»

نگاه آلگوریک در نسیم خاکسار با پیوندی تازه برقرار کردن بین پدیده‌ها به کشف معنای نهان آنها دست می‌یابد: دستی که نگاه می‌کند و می‌بیند، دستی که لمس می‌کند.

ذهن تمثیل‌ساز معمولا از طبعی رمانتیک سرچشمه می‌گیرد:

«من هم چون طبع رمانتیکی داشتم همه‌اش به چیزهای قشنگ طبیعت نگاه می‌کردم. من اصلاً نمی‌دانستم طبع رمانتیکی دارم.»

طبع رمانتیک و ذهنیت ملانکولیک دو روی یک سکّه‌اند. ذهنیت ملانکولیک به پدیده‌های اطرافش با نگاهی خصومت آمیز نمی‌نگرد، حتّا اگر کسی که رو به رویش قرار گرفته است، راننده‌ی کامیونی باشد که کارش خالی کردن اجساد در گور دسته جمعی است، زیرا نگاه تمثیل سازِ ملانکولیک تنها به دنبال یک چیز است: ارتباط برقرار کردن با پدیده‌های اطرافش، به درونشان نفوذ کردن و در نهایت برقراری ارتباطی دیگرگون بین آن پدیده‌ها تا زمینه برای تغییر اساسی در روند امور فراهم شود.

با این همه، هر داستان، به جز تمام جنبه‌های هنری و فرآیند خلقش، جنبه‌ای تماما شخصی برای خود نویسنده دارد؛ نویسنده‌ای که همه‌ی آن سال‌های خفقان و جنایت را با از دست دادن نزدیک ترین دوستانش چنان تلخ آزموده است که تنها در بازسازیِ آن سال‌ها در جهان داستان می‌تواند بر وحشت درونش غلبه کند. این داستان مانند بیدار شدن از یک کابوس است، و می‌دانیم که نویسنده مدام در زندگی‌اش به این صحنه بازمی گردد؛ چون تکرار، اجباری درونی است برای او، مانند سربازی که پس از بازگشت از جنگ، هر شب همان کابوس را در خواب می‌بیند و بعد بی آنکه خود متوجّه باشد برای کم کردن اثر آن شوک، دوباره آن را بازسازی می‌کند؛ درست مثل چرخیدن پروانه به دور آتش.

مسیرِ از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۸۱ (تاریخ انتشار داستان) تا سال ۱۴۰۱ که یکی از عاملان دست اوّل آن کشتار در دادگاهی بین المللی به حق محکوم گردید، خطّی است از خراش و خون که همه‌ی بازماندگان و آزادگان بر گلوگاه خود حس کردند و روی آن آمدند و امروز با ترس و دلنگرانی بیم آن دارند که در راهروهای تاریک و مخفیِ دولت‌ها در اثر معاهده و معاوضه‌ای ننگین باز گلوگاهشان پاره و خونریز شود…

امّا سوی دیگر قضیه هم هست.

پرسشِ دیگر اینجاست: اگر محکوم این دادگاه امیدی به تلاش آمران تبه کارش در پیگیری این دادگاه و نقطه‌ی نهایی آن یعنی معاوضه نداشت، آیا در سیر محاکمه و روند پس از آن همچنان با همین اعتماد به نفس به انکار جنایاتش پافشاری می‌کرد؟ اگر فرض کنیم این دادگاه در شرایطی برپا می‌شد که دیگر جمهوری اسلامی‌ای وجود نمی‌داشت، آیا این مجرمِ محکوم باز هم آن نگاه شرورانه‌ی خود را بر شاهدان و اعضای خانواده‌های قربانیان در جلسه‌های دادگاه می‌انداخت؟ وقتی می‌گویم از آن سو نگاه کنیم، منظورم این است که: امید قویِ او به بازگشتش به دامان آمران تبه کارش، امکان استغفار و بخشایش، و در نتیجه آرامش وجدان را هم از او دریغ کرده است.

زیرا استغفار و بخشایش از موضوعاتی است که در حدود اختیارات عملیِ هیچ دولتی نیست، و مفهومی است بی ارتباط با اصطلاح متناقض و‌عوامفریبانه‌ی «عفو عمومی». مجرم وقتی خود را به تمامی در چنگال عدالت ببیند، بدون آنکه در صدد برآید از حکم مجازاتش بگریزد، چه بسا با روبه رو شدنش با گذشته‌ی خود و از مسیر ابراز پشیمانی و طلب عفو از سوی بازماندگان قربانیان، بتواند به شّمه‌ای از احساس آرامش درونی برسد. بقای جمهوری اسلامی این آرامش درونی را هم از مجرم سلب کرده است. تأثیرِ تا مغز استخوان ویرانگرِ شرّ چنین چیزی است.

چنین است که محکومیت مجرم به موجب قانون بین المللی به این معنا نخواهد بود که جامعه به نقطه‌ی صلح بازگشته است. تنها اگر نقطه‌ی اتّکای شر در ذهن مجرم وجود نمی‌داشت، شاید این امکان در ذهن او تقویت می‌شد که با رجوع به حافظه‌ی خود، حقایق را بازشناسد، مسئولیت کرده‌هایش را بپذیرد و بدون طلب گریز از حکمش، بی‌غرضانه و بی‌چشمداشت راه بخشایش در ذهن بازماندگان فاجعه را باز کند، تا صحنه‌ی ازلی-ابدیِ موجود در داستان «از زیر خاک» دچار گسست شود، و جامعه از چرخه‌ی باطل انتقام و انتقام‌کشی نجات یابد، و یک بار هم شده، به مرحله‌ای نو در تاریخش، به پیش گام نهد.

خودکشی در زندان گوهردشت | مجید نفیسی | شعر

| به‌مناسبت حکم حبس ابد برای دژخیم زندان گوهردشت در سوئد |

به‌یاد جلیل شهبازی

آنها لکه‌های خون تو را
از دستشویی زندان گوهردشت شسته‌اند
و پیکر نیمه‌جانت را
با هزاران قربانی تابستان شصت‌و‌هفت
در گورستانِ کُفرآباد چال کرده‌اند.
با این همه، هنوز من
آن شیشه‌ی شکسته را
در جسم و جان خود حس می‌کنم
وقتی بر آن شدی
به راهروی مرگ پا‌مگذاری
مبادا در برابرِ پرسش قاضی‌القضات
که “مرتدی یا مسلمان؟”
به چپ رَوی به قتلگاه
یا به راستِ زنده‌زار.

بیست‌و‌نهم سپتامبر دوهزار‌و‌نه

On the occasion of the life sentence against the butcher of Gohardasht Prison

Suicide at Gohardasht Prison

By Majid Naficy

In Memory of Jalil Shahbazi


They have wiped off
The stains of your blood
From Gohardasht Prison’s lavatory
And have buried your body still alive
With thousands of summer ‘88 victims
In the Cemetery of the Infidels.*

But I still feel
That shard of glass
In my body and soul
When you decided not to step
Into the hallway of death 
Lest faced with the question of a sharia judge:
“Are you an apostate or a Muslim?”
You turn left to the slaughter house
Or right to a miserable life.

                September 12, 2009

*- In summer 1988, ordered by Khomeini, thousands of political prisoners were secretly killed and buried in the Cemetery of the Infidels in Tehran and other places.

قرآن را چه کسانی نوشتند؟

امین قضایی | جامعه شناس

این مقاله شامل چند نکته و مدرک در ادامه چند سال تحقیق شخصی اینجانب در مورد ریشه های متن قرآن است. نکات این مقاله موید فرضیه ای است که من سالها پیش در کتاب «نامه هایی برای محمد پیامبر» مطرح کردم. 
خلاصه فرضیه من به این صورت است که فصل یا سوره های قرآن مکاتبات و نامه هایی هستند که از سوی یک فرقه مذهبی برای یک میسیونر مذهبی خود (محمد یا هر کس دیگری) نوشته شده است. همراه با این نامه، متون مذهبی الحاق شده و برای میسیونر مذکور فرستاده شده اند و اشارات متن در مورد کتاب، ذکر و حتی خود کلمه قرآن، به این متون مقدس الحاقی است و نه خود متن نامه. امروز، برای من جای شک چندانی در درستی این نظریه باقی نمانده است. این فرضیه فرسنگ ها از فرضیات دیگر (که برخی شان بسیار هپروتی و پرت هستند) معتبرتر و مستدل تر است. با یک نگاه ساده به متن قرآن و به خصوص آیات نخستین سوره ها جای شک باقی نمی گذارد که آنچه می خوانید متن یک نامه است. در واقع، مسخره است که جور دیگری فکر کنیم. من خلاصه این دلایل را به صورت زیر می آورم: 

1. متن قرآن، خطابی، پراکنده و (به جز چند استثناء) عاری از هر اشاره ای به اشخاص، مکان هاست. در متن قرآن به وفور دیده می شود که نویسنده به سوالات مخاطب پاسخ می دهد. خوب، تنها در یک نامه و مکاتبه است که چنین نحوه نگارش خطابی مشاهده می شود. 

2. در متن قرآن، بارها از گیرنده یا مخاطب خواسته می شود که چیزی را ذکر یا موعظه کند که در خود متن قرآن وجود ندارد. یا به وضوح به وی گفته می شود که کتاب یا ذکری برای وی فرستاده شده است. همچنین حروف ابجد یا مقطعه، به وضوح اشاره دارند به تعداد سطور متون مقدس الحاقی. بین تعداد سطور متن سوره ها و این حروف ابجد هیچ ارتباطی وجود ندارد. پس واضح است که این حروف مقطعه به تعداد سطور متن دیگری اشاره می شود یعنی همان متون مقدس الحاقی. 

3. به داستان های تورات در متن فقط اشاره کوتاه می شود و به ندرت به طور دقیق شرح می گردند. این نشان می دهد که این داستان ها در متن جداگانه دیگری فرستاده شده اند و نویسنده در نامه ها فقط به این داستان ها اشاره می کند یا اینکه تفسیر و توضیح کوچکی بر آنها افزوده یا اینکه به نویسنده خاطر نشان می کند که کدامیک از بخش ها را موعظه کند (مثلا با عبارت الذکر فی کتاب….)

4. وجود کلمات غیرعربی (عمدتا آرامی) نشان می دهد که این نامه ها در اصل به زبان دیگری (آرامی) و در جای دیگری خارج از حجاز نوشته شده اند و بعد به عربی ترجمه و برای محمد فرستاده شده اند. اگرچه نامه ها ترجمه شده اند اما مشخصا مانند هرجای دیگری، کلمات خارجی در ترجمه حفظ می شوند و به همین خاطر متن قرآن مملو است از کلمات زبان آرامی (یا همان سریانی). 

مدارک موید اینکه متن قرآن حاصل مکاتبه است چنان فراوان است که فقط یک کور می تواند آن را نبیند. اینکه متن قرآن یک نامه است چنان آشکار است که تلویحا توسط خود مورخین و مفسرین اسلامی تایید شده است. برای مثال طبری می نویسد که اولین بار فرشته جبرییل، نامه ای را با یک روبان سبز رنگ به دست محمد داده است. اینکه متن قرآن حاصل مکاتبه است، چنان واضح و روشن است که حتی علمای اسلام مجبور شده اند جبرییل را به یک نامه رسان تقلیل دهند. 
همچنین اینکه علاوه بر متن قرآن، باید متن مذهبی الحاقی وجود داشته باشد نیز تلویحا اما به شکل دیگر توسط مسلمانان تایید می شود. اما آنها این کتاب و صحف مقدس که همه چیز در آن نوشته شده و قرآن موجود فقط بخش کوچکی از آن است را به شکل یک کتاب آسمانی نزد خداوند (احتمالا در کتابخانه شخصی خدا)، تصور می کنند. 

اما کتاب من درباره اینکه این فرقه مذهبی چه کسانی بودند و جایگاه آن کجاست و مذهب آنان دقیقا چه بود، در آن زمان به نتیجه دقیق نرسید. البته ندانستن پاسخ این سوالات هرگز از اعتبار نظریه من کم نمی کند. با این حال، این سوالات سرجای خودشان باقی است و من می خواهم در این مقاله چند نکته و یافته ارائه دهم که رهگشا خواهد بود. 

همانطور که گفتم اشارات خاصی به مکان جغرافیایی در متن نمی شود (نباید هم بشود چون برای گیرنده این نامه ها در حجاز موضوعیتی ندارد). بنابراین کار ما چندان آسان نیست ولی تلاش خود را خواهیم کرد و خواهید دید که نتایج فوق العاده ای خواهیم گرفت. 
اولین سوره ای که باید به آن نگاه کنیم، سوره 30 یا سوره روم است. در آیات ابتدایی این سوره می خوانیم:

الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3)

الف لام ميم (1) روم شکست خورد (2) در نزديكترين سرزمين و[لى] بعد از شكستشان در ظرف چند سالى به زودى پيروز خواهند گرديد (3) [فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست و در آن روز است كه مؤمنان از يارى خدا شاد مى‏ گردند (4)
خوشبختانه برخلاف بسیاری از جاهای قرآن، متن در این جا روشن است و بنابراین در ترجمه نیز ایراد چندانی وجود ندارد (به جز عبارت چند سال که در متن عربی وجود ندارد). مطابق یک تفسیر بر مبنای نظریه من، در این نامه، ابتدا گفته می شود 71 سطر از متن مقدسی ارسال شده. (یعنی فقط تعداد سطور ذکر می شود)، و بعد مهمترین خبر آن زمان یعنی شکست روم در سرزمینی نزدیک، داده شده و سپس اظهار امیدواری می شود که روم بیزانسی پیروز شود و مومنان شاد شوند. 

تفسیر مسلمانان از این آیات بسیار خنده دار است. آنها مجبور اند فرض کنند که اول از همه منظور از مومنان همان اندک مسلمانان مکه هستند. اما معلوم نیست چرا آنها اصلا باید از پیروزی رومیان شاد شوند (مورخین اسلامی دلیل را شرط بندی با کفار اعلام می کنند!). دوم اینکه اگر وحی در حجاز و در مکه صورت گرفته، پس چرا اشاره می شود که آنها در سرزمین نزدیکی شکست خورده اند. نزدیک به کجا؟ به مکه یا بارگاه الهی؟ در هر دو حالت هیچ معنایی نمی دهد. جنگ های ایران و روم در مکان هایی بسیار دور از حجاز صورت گرفته است. 
رومیان در نزدیک ترین سرزمین به کجا شکست خورده اند؟ مسلم است که ما باید فکر کنیم سپاه روم در سرزمینی نزدیک به مکان نویسنده نامه شکست خورده است. یک رجوع ساده به تاریخ نشان می دهد که اشاره به شکست رومیان بیزانسی به فرماندهی Nicetas در سال 613 میلادی به دست سپاه ساسانی در شهر درعا (واقع در جنوب غربی سوریه و نزدیک اردن و جنوب فلسطین) است. حتی منابع اسلامی هم به دلایل درست حدس می زنند که اشاره قران به این شکست است. مطابق منابع تاریخی، این شکست سرآغازی می شود برای شکست های بعدی رومیان در ماه بعد که منجر به سقوط اورشلیم شد.  
پس به سادگی می توان متوجه شد که مکان نویسندگان متن قرآن، در همان نزدیکی است. توجه داشته باشید که من در کتاب خود نشان دادم که عقاید منعکس شده در قرآن درباره مسیحیت، به فرقه ابیونی ها و یا مسیحیان یهودی نزدیک است. جالب اینجاست که بدانیم ازوبیوس (از پدران کلیسا در قرن سوم و چهارم میلادی) شهر درعا را یکی از مکان های اصلی این فرقه دانسته است. 

برای پیدا کردن مکان این فرقه باید به آیه دیگری از سوره بقره رجوع کنیم. در آیه 125 می خوانیم: 

وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ﴿۱۲۵﴾ 

و چون خانه [كعبه] را براى مردم محل اجتماع و [جاى] امنى قرار داديم [و فرموديم] در مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود اختيار كنيد و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براى طواف‏كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد.

پیشاپیش باید این فرض موهوم مسلمانان را دور بیاندازیم که در متن قرآن منظور بیت در اینجا یا هرجای دیگری، کعبه واقع در مکه است. مسلمانان برای اینکه همچنان این فرض را حفظ کنند که منظور از بیت در اینجا و چند جای دیگر، همان کعبه است، مجبور شده اند ادعا کنند که کعبه را ابراهیم ساخته است. اما مقام ابراهیم که قرار است جایگاهی برای نماز گذاردن و طواف کنندگان و معتکفان باشد واقعا کجاست؟ پاسخ به این سوال سخت نیست. منظور از «مقام ابراهیم»، همان “cave of the patriarchs” یا “cave of Machpelah ” واقع در شهر حبرون در جنوب کرانه باختری است. مطابق عهد عتیق، ابراهیم غاری یا مقبره ای را برای دفن همسرش از هیتی ها خریداری می کند تا آن را به مقبره خانوادگی تبدیل کند. یهودیان تصور می کنند که مقام ابراهیم یا گور ابراهیم و فرزندانش در همین شهر حبرون است. امروزه این مکان یک جایگاه مقدس برای هر سه مذهب ابراهیمی است. 
اگر نخواهیم مانند مسلمانان این ادعای گزاف را بکنیم که منظور از بیت در این آیه، همان کعبه است، پس راهی باقی نمی ماند که قبول کنیم منظور همان آرامگاه ابراهیم و شهر حبرون است. پس آیات سوره بقره در مورد تاسیس بیت توسط ابراهیم و اسماعیل، و نیز مسجدالحرام و مراسم حج و غیره، همگی نه به کعبه بلکه اشاره به همین شهر حبرون و زیارتگاهی دارد که روی آرامگاه ابراهیم ساخته شده است(منابع تاریخی کاملا تایید می کنند که کلیسایی روی این آرامگاه ساخته شده بود و این مکان، یک زیارتگاه محسوب می شد). 
به یاد داشته باشید که شهر حبرون دقیقا در نزدیکی شهر درعا قرار دارد و بنابراین این تفسیر ما از سوره بقره با تفسیر ما از سوره روم هم مطابقت کامل دارد. 
پس می توانیم این فرض را مطرح کنیم که فرقه مذکور، فرقه ای از مسیحیان یهودی (نزدیک به عقاید ابیونی ها) بودند که خود را نه یهودی می دانستند و نه مسیحی. آنها در شهر حبرون ساکن بودند و آنجا را سرزمین امن (نگاه کنید به سوره دوم آیه 126، و سور 95 آیه سوم که از بلد یا سرزمین امن و امین صحبت می شود) می دانستند. 
کاملا مشخص است که آنها به دلیل سکونت در مقام ابراهیم، خود را پیرو دین ابراهیم می دانستند و عقاید آنان، عقایدی بود بین یهودیان و مسیحیان (یعنی در حالیکه عیسی را می پذیرفتند شریعت یهود را هم رعایت می کردند). این جایگاهی میانی این فرقه بین مسیحیان و یهودیان، در قرآن سوره بقره آیه 143 اشاره شده است:

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ…. 
و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد…
آیا اصلا می توان قبول کرد که مسلمانان یا اعراب حجاز امت میانه بین مسیحیان و یهودیان باشند؟ کاملا واضح است که در اینجا، اشاره است به نقش میانی مسیحیان یهودی. 
برخی دیگر از آیات قرآن مثلا آیه اول سوره 95 که از زیتون و انجیر نام برده می شود (یا قسم خورده می شود)، مشخص می کند که مکان نویسندگان جایی است خوش آب و هوا تر از حجاز و در آن درختان زیتون و انجیر می روییده است. می دانیم که اسراییل از دیرباز مکان رویش درختان زیتون و انجیر بوده است(حتی انجیل از خشکیده شدن درخت انجیر توسط عیسی روایت می کند). آیات دیگر نیز نشان از این دارد که نویسندگان به دریا نزدیکی داشته اند. 

اگرچه ما نمی توانیم درباره مکان دقیق این فرقه مطمئن باشیم، اما شک زیادی نیست که آنها در سوره بقره، درباره مقام ابراهیم یا آرامگاه ابراهیم در حبرون سخن می گویند. منظورشان از مسجدالحرام، صفا، مروه، مراسم حج، قبله، به هیچ عنوان کعبه و مکه نیست. همچنین اگر یافته های دنیل گیبسون درباره تغییر قبله را بپذیریم، پس احتمالا این قبله های مسجدهای اولیه نه به سوی پترا (بنا به ادعای گیبسون) و نه اورشلیم و مکه، بلکه به سوی شهر حبرون بوده است (البته مشکل محاسبه و دقت وجود دارد.) با این وجود، بحث قبله، به دلایل زیادی گمراه کننده است و بهتر است به خود متن قرآن به عنوان تنها منبع اتکا کنیم. 
به طور خلاصه، تاکید قرآن روی اینکه دین یکی است و ابراهیم نه یهودی بوده است و نه نصرانی و دیگر عقاید منعکس شده در قرآن با عقاید مسیحیان یهودی آنزمان که به صورت فرقه های الحادی در جنوب اسراییل به سر می بردند، مطابقت دارد. از اشارات اندک موجود در قرآن می توان گفت که آنها احتمالا در شهر حبرون زندگی می کردند و منظور قران از بیت همان آرامگاه ابراهیم است و رومیان نیز در شهر درعا در نزدیکی حبرون شکست خوردند.