خطر مسمومیت! جمهوری اسلامی در مدارس مشغول کار است | پادکست

دختران ما را مسموم می‌کنند، دختران ما را زندان می‌کنند، دختران ما را شکنجه می‌کنند، به دختران ما تجاوز می‌کنند، دختران ما را می‌کُشند. همه این‌ها را حکومت کثیف آخوندی اسلامی و رهبر الدنگش خامنه‌ای جاکش انجام می‌دهد.
…………………………………………
نویسنده و کارگردان: ناما جعفری
گوینده متن: ری‌را آزادی
صدای اول: توماج صالحی
اجرای ترانه اول: گروه رپری «باگز» | این دفعه فرق داره
صدا و متن دوم: پیام فتوحیه‌پور
میکس آهنگ پایانی: هنرمندان مبارز در انقلاب ۱۴۰۱

خودکشی در زندان گوهردشت | مجید نفیسی | شعر

| به‌مناسبت حکم حبس ابد برای دژخیم زندان گوهردشت در سوئد |

به‌یاد جلیل شهبازی

آنها لکه‌های خون تو را
از دستشویی زندان گوهردشت شسته‌اند
و پیکر نیمه‌جانت را
با هزاران قربانی تابستان شصت‌و‌هفت
در گورستانِ کُفرآباد چال کرده‌اند.
با این همه، هنوز من
آن شیشه‌ی شکسته را
در جسم و جان خود حس می‌کنم
وقتی بر آن شدی
به راهروی مرگ پا‌مگذاری
مبادا در برابرِ پرسش قاضی‌القضات
که “مرتدی یا مسلمان؟”
به چپ رَوی به قتلگاه
یا به راستِ زنده‌زار.

بیست‌و‌نهم سپتامبر دوهزار‌و‌نه

On the occasion of the life sentence against the butcher of Gohardasht Prison

Suicide at Gohardasht Prison

By Majid Naficy

In Memory of Jalil Shahbazi


They have wiped off
The stains of your blood
From Gohardasht Prison’s lavatory
And have buried your body still alive
With thousands of summer ‘88 victims
In the Cemetery of the Infidels.*

But I still feel
That shard of glass
In my body and soul
When you decided not to step
Into the hallway of death 
Lest faced with the question of a sharia judge:
“Are you an apostate or a Muslim?”
You turn left to the slaughter house
Or right to a miserable life.

                September 12, 2009

*- In summer 1988, ordered by Khomeini, thousands of political prisoners were secretly killed and buried in the Cemetery of the Infidels in Tehran and other places.

آه، مرا بنوش تا من همچون رمزی در جام تو باشم

خدایان! خدایان!

دی. اچ. لارنس

مردمان در ساحل تنی به آفتاب سپرده بودند و بدن‌نمایی می‌کردند

همه چیز ملال‌انگیز بود، دست و پاهای مصنوعی، پستان‌های مصنوعی

صداهای مصنوعی و حتی چترهای شاد مصنوعی.

اما زنی، تنها و شرمناک، زیر شیر آب می‌شست تن خود را

و درخشش حضور خدایان چون سوسن بود

و نیلوفر دریایی.


دیوید هربرت لارنس معروف به دی اچ لارنس (به انگلیسی: David Herbert Lawrence) نویسنده، شاعر، نقاش، مقاله‌نویس بریتانیایی و یکی از معتبرترین چهره‌های ادبیات زبان انگلیسی بود.


لارنس در خانواده فقیری در شهر ایستوود ناتینگهام‌شایر در سال ۱۸۸۵ میلادی دیده جهان گشود. وی پس از مدتی آموزگاری به سال ۱۹۱۱، نخستین داستان خود را به نام طاووس سفید نوشت. پس از آن، او در سال ۱۹۱۹ به اروپا و استرالیا و آمریکا سفر کرد و در این مدت داستانهای بسیاری منتشر کرد که از مبان آنها می‌توان به پسرها و عاشقها و رنگین کمان(لارنس) اشاره کرد. وی در نمایاندن غرایز حیوانی و همچنین عواطف بشری مهارت ویژه‌ای داشت. شیوه نگارش او ساده و داستانهایش انتقادی و لطیف است. دی اچ لارنس که در زمره بهترین نویسندگان قرن بیستم به حساب می‌آید، بخشی از شهرت و اعتبارش را به دلیل نگارش داستانهای بحث‌برانگیزی که در زمان خودش «غیراخلاقی» خوانده می‌شد، به دست آورده‌است. از آثار معروف او می‌توان به «رنگین کمان»، «طاووس سفید»، «پسرها و عاشقها» و «زنهای عاشق» اشاره کرد. اما معروف‌ترین اثر او «عاشق خانم چترلی» است، خلاصه شده این داستان با عنوان «فاسق لیدی چترلی» در ایران ترجمه شده‌است. انتشار این رمان به دلیل دربرداشتن صحنه‌های عیان جنسی در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا ممنوع بود.

دی اچ لارنس که در زمره بهترين نويسندگان قرن بيستم به حساب می آيد، بخشی از شهرت و اعتبارش را به دليل نگارش داستانهای بحث برانگيزی که در زمان خودش ” غير اخلاقی” خوانده می شد، به دست آورده است.

از آثار معروف او می توان به “رنگين کمان”، “طاووس سفيد”، “پسران و عشاق” و “زنان عاشق” اشاره کرد. اما معروف ترين اثر او “معشوق خانم چترلی” است، خلاصه شده اين داستان با عنوان “فاسق ليدی چترلی” در ايران ترجمه شده است. انتشار اين رمان به دليل در بر داشتن صحنه های عيان جنسی در ايالات متحده آمريکا و بريتانيا ممنوع بود.

عشق ممنوعه

لارنس نگارش “معشوق خانم چترلی” را در سال 1928 در شمارگانی محدود در فلورانس ايتاليا منتشر کرد. اين کتاب سالها به طور مخفيانه در بريتانيا چاپ می شد تا سرانجام در سال 1960 در دادگاهی از اين رمان رفع قباحت شد و مجوز چاپ گرفت.

“معشوق خانم چترلی” داستان زنی ثروتمند و اشراف زاده به نام کنتس چترلی است که همسر ملاکش، سر کليفورد، در اثر آسيب ديدن در جنگ فلج می شود و توانايی جنسی اش را از دست می دهد. خانم چترلی ابتدا با يکی دو مرد آن هم کسانی که چندان از لحاظ اجتماعی در سطح بالايی نيستند رابطه برقرار می کند و چندی بعد درگير يک رابطه عاشقانه جدی می شود.

پرداخت جزئيات روابط جنسی ميان زن و مرد در اين رمان و بسياری از آثار لارنس مشهود است. شايد به همين دليل بوده که آثار او در زمان حياتش در جامعه سنتی و اشرافی بريتانيا غير اخلاقی شناخته می شده و سالها به دليل” ترويج فرهنگ شهوترانی” در محاق به سر می برده است. 

لارنس در دفاع از خود، پرداختن به جنبه های گوناگون روابط جنسی در آثار را بازتاب اميال سرکوب شده طبيعی انسان می دانست که در طول تاريخ همواره مانع از پيشرفت انسان بوده و بشر به ندرت جرئت بروز آن را داشته است. نگاه زيبايی شناختی او به روابط جنسی، به اين نياز طبيعی و زمينی بشر جنبه ای مقدس می بخشد و يا به عبارتی ديگر تقدس را از آسمان به زمين می کشاند.

با اين حال متن آثار لارنس همواره به عنوان نمونه های فاخر زبان انگليسی در سراسر دنيا تدريس می شود با وجود اينکه محتوای آنها هميشه به طور جدی متهم به در بر داشتن مظاهر ” فاشيسم، نژاد پرستی و تبعيض جنسی” بوده است.

“شاعری که داستان می نوشت”

محمود کيانوش، نويسنده، شاعر، منتقد ادبی و مترجم ايرانی که تعدادی از آثار دی اچ لارنس را به فارسی برگردانده است، درباره لارنس می گويد:” او شاعری بود که داستان می نوشت؛ نقاشی بود که شعر می گفت و جامعه شناسی بود که می خواست آنچه را در جهان و انسان در می يافت به شکلهای گوناگون بيان کند. شايد بتوانيم بگوييم که بعد از لارنس تا امروز انگلستان نويسنده ای به قدرت فکری و زبانی او نداشته است. او با کلمات نقاشی می کرد و نثرش موسيقی خاصی داشت و تصويرها را زنده نشان می داد. لارنس می کوشيد که از طبيعت انسان و از انسان در طبيعت سخن بگويد و برای احساس انسان بيش از تعقل او ارزش قائل بود.”

درباره دی اچ لارنس او شاعری بود که داستان می نوشت؛ نقاشی بود که شعر می گفت و جامعه شناسی بود که می خواست آنچه را در جهان و انسان در می يافت به شکلهای گوناگون بيان کند. 
 محمود کيانوش، مترجم آثار لارنس به فارسی

لارنس در طول زندگی نسبتا کوتاهش (45 سال) آثار زيادی در قالب داستان، شعر و مقاله به رشته تحرير در آورد. جان وورتن استاد دانشگاه ناتينگهام و نويسنده کتاب “دی اچ لارنس: زندگی يک بيگانه”، لارنس را يک نويسنده حرفه ای می داند بدان معنا که او مجبور بود برخلاف بسياری از نويسندگان هم دوره اش در آغاز قرن بيستم، مانند ويرجينيا وولف و جيمز جويس از راه نويسندگی ارتزاق کند.

زندگينامه

ديويد هربرت لارنس در روز يازدهم سپتامبر 1885 در شهر ايستوود ناتينگهامشاير در انگلستان به دنيا آمد. او چهارمين فرزند يک کارگر معدن معتاد به الکل بود. مادرش آموزگاری بود که از نظر تحصيلات بسيار بالاتر از پدرش بود. کودکی لارنس در فقر و اختلافات خانوادگی ميان پدر و مادرش گذشت. به تشويق مادرش به هنر و ادبيات علاقه مند شد. بسياری از شخصيت های اصلی داستانهای لارنس برگرفته از شخصيت مادرش بوده است. شخصيت زنی تحصيل کرده، از طبقه ای متوسط که همواره در تقابل و تضاد با شخصيت مرد از طبقه کارگری جامعه است. در سال 1910 لارنس به مادرش که در حال احتضار بود با خورانيدن داروی خواب آور کمک کرد که مرگی آسان داشته باشد. اين بخشی از واقعيتی بود که سه سال بعد، لارنس آن را در رمان پسران و عشاق گنجانيد.

لارنس پس ازپايان تحصيلات مقدماتی اش در ناتينگهام، با بورسيه تحصيلی ای که به دست آورد، تحصيلاتش را در دانشگاه ناتينگهام ادامه داد. نخستين رمان او “طاووس سفيد” بود که در سن 27 سالگی آن را منتشر کرد.

او در 29 سالگی با زنی 35 ساله به نام فريدا ويکلی ازدواج کرد، اين ازدواج بر اثر فشارهای اقتصادی و همچنين رابطه عاشقانه فريدا با سربازی ايتاليايی که پس از مرگ لارنس با او ازدواج کرد، چندان آرام و خوشايند نبود؛ ولی با اين حال اين زوج در دو دهه پايانی عمر لارنس به بسياری از کشورها سفر کردند. آنها در سال 1924 به شهر کوچکی در ايالت نيومکزيکوی آمريکا رفتند و مدتی را در آنجا گذراندند، جايی که لارنس مقاله معروفی به نام “نيو مکزيکو” را در آن به پايان برد.

لارنس در روز دوم مارس 1930 در فرانسه درگذشت و بنا به خواست خودش در زمان حياتش، جسدش را سوزاندند. اما بعدها فريدا، خاکستر باقيمانده از جسدش را به محلی که زمانی محل زندگی شان بود، منتقل کرد و آن را در بنای يادبودی که برای او ساخته شده بود، پخش کرد.

از روی آثار لارنس چند فيلم از جمله روباه ( مارک ريدل 1967) باکره و کولی ( کريستوفر مايلز) ساخته شد.شعر “رمز” از دی اچ لارنس با ترجمه محمود کيانوش

محمود کيانوش نخستين مترجم آثار لارنس به فارسی و معرفی کننده چندين شعر از او در ايران است. او “داستانهای زنی که گريخت”، “عشق در ميان کومه های يونجه”،” مردی که جزيره ها را دوست می داشت” و “عطر گلهای داوودی” لارنس را به فارسی برگرداننده است.

رمز

من اکنون سراپا جامی از بوسه ام
همچون جامهايی که زنان نازک اندام مصری
برای عشرت يکی از خدايان پر می کردند.

من جام بوسه ها را به سلامت تو برمی دارم
و از گوشه های پنهان معبدی
با نوازشهای وحشی، تو را به آوای بلند می خوانم.

و شور خواستن بر کناره سرخ روشن لبهای من می لغزد
و سرود درخشان
در تن سپيد و باريک من فرو می چکد.

و من در برابر محراب
جام لبالب را شادمانه پيش می آورم
و تورا می خوانم که خم شوی و آن را بنوشی،
ای متعال.

آه، مرا بنوش تا من همچون رمزی
در جام تو باشم
همچون شرابی که هنوز در شور مستی است،
همچنان پرتو افشان از شور مستی.

شرابهای آميخته و يگانه تو و من
آن رمز مقدس را در می يابند.

آرامگاه ابدی، در شرق نیومکزیکو، ایالات متحده آمریکا

رمانها
The White Peacock – طاووس سفید (۱۹۱۱)
The Trespasser – عهد شکن (۱۹۱۲)
Sons and Lovers – پسرها و عاشق‌ها (۱۹۱۳)
The Rainbow – رنگین کمان (۱۹۱۵)
Women in Love – زنهای عاشق (۱۹۲۰)
The Lost Girl – دختر گمشده (۱۹۲۰)
Aaron’s Rod – راد هارون (۱۹۲۲)
Kangaroo – کانگورو (۱۹۲۳)
The Boy in the Bush – پسر در بوش (۱۹۲۴)
The Plumed Serpent – مار پلومد(۱۹۲۶)
Lady Chatterley’s Lover – عاشق خانم چترلی(۱۹۲۸)
The Escaped Cock – خروس فرار کرد (۱۹۲۹) (بعدها به عنوان مردی که مرده بود منتشر شد)
The Virgin and the Gypsy – باکره و کولی (۱۹۳۰)


داستان‌های کوتاه
The Odour of Chrysanthemums ۱۹۱۴
The Prussian Officer and Other Stories ۱۹۱۴
England, My England and Other Stories ۱۹۲۲
The Horse Dealer’s Daughter ۱۹۲۲
The Fox, The Captain’s Doll, The Ladybird ۱۹۲۳
St Mawr and other stories ۱۹۲۵
The Woman who Rode Away and other stories ۱۹۲۸
The Rocking-Horse Winner ۱۹۲۶
The Virgin and the Gipsy and Other Stories ۱۹۳۰
Delilah and Mr. Bircumshaw
Love Among the Haystacks and other stories ۱۹۳۰
Collected Stories ۱۹۹۴


مجموعه شعر
Love Poems and others ۱۹۱۳
Amores ۱۹۱۶
Look! We have come through! ۱۹۱۷
New Poems ۱۹۱۸
Bay: a book of poems ۱۹۱۹
Tortoises ۱۹۲۱
Birds, Beasts and Flowers ۱۹۲۳
The Collected Poems of D H Lawrence ۱۹۲۸
Pansies ۱۹۲۹
Nettles ۱۹۳۰
Last Poems ۱۹۳۲
Fire and other poems ۱۹۴۰
The Complete Poems of D H Lawrence 1964, ed. Vivian de Sola Pinto and F. Warren Roberts
The White Horse ۱۹۶۴
D. H. Lawrence: Selected Poems ۱۹۷۲
نمایشنامه‌ها
The Daughter-in-Law ۱۹۱۲
The Widowing of Mrs Holroyd ۱۹۱۴
Touch and Go ۱۹۲۰
David ۱۹۲۶
The Fight for Barbara ۱۹۳۳
A Collier’s Friday Night ۱۹۳۴
The Married Man ۱۹۴۰
The Merry-Go-Round ۱۹۴۱
The Complete Plays of D H Lawrence ۱۹۶۵
The Plays, edited by Hans-Wilhelm Schwarze and John Worthen
سفرنامه‌ها
Twilight in Italy and Other Essays – گرگ و میش در ایتالیا و مقالات دیگر ۱۹۱۶
Sea and Sardinia – دریا و سلامتی ۱۹۲۱
Mornings in Mexico – صبح در مکزیک ۱۹۲۷
Sketches of Etruscan Places and other Italian essays – نگاهی اماکن Etruscan ایتالیایی و سایر مقالات ۱۹۳۲
آثار ترجمه شده توسط لارنس
Lev Shestov – همه چیز امکان‌پذیر است ۱۹۲۰
ایوان الکسیویچ بونین – آقایی از سان فرانسیسکو ۱۹۲۲
جووانی ورگا – Mastro-Don Gesualdo ۱۹۲۳
جووانی ورگا – رمان‌های کوچک از سیسیل ۱۹۲۵
جووانی ورگا – Cavalleria Rusticana and other stories ۱۹۲۸
آنتونیو فرانسیکو گرازیانی – The Story of Doctor ۱۹۲۹
زندگی‌نامه‌ها
به فارسی
پسرها و عاشق‌ها، ترجمهٔ افسانه قادری، ناهید قادری، نشر متیس
رنگین کمان، ترجمهٔ افسانه قادری، ناهید قادری، نشر متیس
عروس، ترجمهٔ ناهید قادری، نشر متیس
باکره و کولی – ترجمه: کاوه میرعباسی -ناشر: لوح فکر
روباه – ترجمه: کاوه میرعباسی -ناشر: باغ نو
فاسق لیدی چترلی-محمد علی شیرازی (ترجمه ناقص)
مردی که مرده بود -پرویز داریوش
زنی که گریخت
عشق در میان کومه‌های یونجه-ترجمه محمود کیانوش انتشارات جاویدان
مردی که جزیره‌ها رادوست داشت-ترجمه محمود کیانوش انتشارات جاویدان

شصت و يک سوره از توراتِ تن | ناما جعفری

 
 
سال‌ها پيش وقتى تنم را جويدم و جويدم نمى‌دانستم سيزده سال بعد چشم‌هايم را كه به زخم رفته بود منتشر مى‌كنم، حالا اگر شعرهايم را به ياد مى‌آوريد، اگر من را فراموش نكرده‌ايد، مجموعه شعر تازه‌ام منتشر شد، اين کتاب شامل دو بخش است. بخش نامه‌ها که به عنوان “رگ‌های اين نامه‌ها انسداد خونی گرفتند”، روايتی است از زير گلو تا پُشت گردن که آيه‌هايش به خط نستعليق آمده‌اند. رنگ پريده از خواب‌های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی.
بخش شعرها به عنوان “من را فرانسوی ببوس” عاشقانه‌هايى‌ست همراه با واکنش‌های سياسی و اجتماعی. برای روزهایی که پاریس مساوی می‌شد با، در من جای یک دلتنگی تیر می‌کشید… شعرها سايه‌هايی هستند، اُفتاده روی قبرها با تابوت‌های آماده، رو به درخت‌های خشک شده، رو به آدم‌های خشک شده، رو به آهن‌های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

نسخه چاپی این #کتاب را می‌توانید از فروشگاه‌های #آمازون و مراکز مجهز به دستگاه چاپ #اسپرسو در امریکای شمالی، اروپا، آسیا و استرالیا تهیه کنید. نسخه الکترونیک کتاب از طریق فروشگاه #گوگل‌بوکز ارائه شده است.
اطلاعات مربوط به فروشگاه های ارایه دهنده در صفحه اختصاصی کتاب در وب سایت نشر اچ اند اس مدیا-انگلستان
http://www.hands.media/books/?book=french-kiss-me

براى دريافت نسخه الكترونيكى كتاب در ايران میتوانید مبلغ پنج هزار تومان به حساب یک موسسه خیریه واریز و فیش پرداخت را به آدرس support@handsemdia.com ارسال کنند.

الف لام میم، سلام بر اقلیتِ تن‌هایى | ناما جعفری

ناما جعفری|مجله تابلو

IMG_6055

من اقلیتم، وقتى بادهاى مدیترانه اى روى صورتم، زخم می‌ریزند، اقلیت از ته گورستان تنم، سرد می‌شود، آدم هاى تنها، آدم هاى اقلیت‌اند. گاهى فکر مى کنم مگر می‌شود، با زندگى در دنیاى مجازى کسى را اقلیت نامید، در دنیاى مجازى که می‌شود از یک اقلیت به یک گروه رسید و جامعه شد، هر چند جامعهٔ بى سر و ته. در دهه چهل و پنجاه شمسى ایرانى چند نفر اقلیت ادبیاتى بودند که با هجوم بى عاطفه ما، دیگر اقلیت نیستند، آنها اقلیت مى خواستند، مى خواستند در اقلیت زندگى کنند، اقلیت از نفس‌هایشان شعر مى شد وقتى کلمه مى سوختند، دلواپسی‌شان این بود که آدم‌ها از اقلیت نیاورندشان بیرون که آوردندشان. بیژن الهى، پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلى، سیروس آتاباى، هوتن نجات، محمود شجاعی، فیروز ناجی، علی مرادفدایی نیا، شاخه هاى تکیده ادبیات، که از نوشت‌هایشان، ارکیده مى ریزد، اقلیت بودند.

این متن به روایت زندگی سه نفر از آنها می‌پردازد که چگونه از جامعه به گروه رسیدند و بعد اقلیت شدند. در متن مستقیما از کلمه اقلیت و مفهوم آن استفاده نشده، اما با نگاه کردن به جریان ادبی – شخصی آنها، اقلیت را می‌توانیم حس کنیم.


_________________________


| او مرده است که ابر‌ها به اتاق آمده‌اند تا سقف را بالا‌تر برند؟ |
بیژن الهی

Parviz Eslampouredited

چگونه می‌توانستم تو را فاش کنم
که حتی برهنگی‌ات را
از تن درآورده بودی؟

بیژن الهی در تیرماه ۱۳۲۴‌زاده شد. چهارده‌ساله بود که صحنهٔ گِل‌گرفتن و پاره‌کردن آثار نقاشانی را که مدرنیست و پیرو پیکاسو خطاب می‌شدند – در خیابان لاله‌زار، نمایشگاه مهرگان – دید. الهی در نوجوانی در خانهٔ محلهٔ استخر در چهارراه حسن‌آباد (همان‌جا که متولد شده بود) به کلاس‌های جواد حمیدی می‌رفت و از‌‌ همان سال‌ها به واسطهٔ حرف‌های حمیدی از زندگی و هنر نقاشان فرنگی، نقاشی را نه هنری تفننی، بلکه مقوله‌ای حرفه‌ای می‌پنداشت. در این دهه به واسطهٔ حضور صادق هدایت، حسن شهیدنورایی و مصطفی فرزانه در پاریس و حضور چند نقاش برجسته در مدرسهٔ هنری بوزار علاقهٔ جوانان روشنفکر تهران به پاریس بی‌اندازه‌ بود. بیژن نوجوان نیز می‌خواست به مدرسهٔ بوزار برود، اما خانواده او را تشویق به نقاشی و هنر نمی‌کردند؛ چون می‌پنداشتند نقاشان و هنرمندان پیوسته انسان‌هایی فقیر و تهی‌دست بوده‌اند. این نگرش خانوادگی – که ریشه در دریافت‌های خانواده‌های اعیانی در آن دوره بود – برای او که خوش داشت به دانشکدهٔ هنرهای زیبا برود و هنر بیاموزد، مانعی شد.

الهی در ابتدای دههٔ ۴۰، با حضور در محافل شعری و چاپ اشعاری در مجلهٔ جزوهٔ شعر، که اسماعیل نوری‌علاء در قطع دفتر مشق مدرسه درمی‌آورد و به قولی پیشتاز‌ترین صحنه شعر آن دوره بود، به تبیین فضاهای شعری خود دست یازید. تأثیر شعر الهی بر شاعران این جزوه، را می‌توان نظیر‌‌ همان تأثیر غیرمحسوسی دانست که ازرا پاوند بر جُنگ سوررئالیست‌ها داشت.

الهی در ابتدای دههٔ ۴۰، با حضور در محافل شعری و چاپ اشعاری در مجلهٔ جزوهٔ شعر، که اسماعیل نوری‌علاء در قطع دفتر مشق مدرسه درمی‌آورد و به قولی پیشتاز‌ترین صحنه شعر آن دوره بود، به تبیین فضاهای شعری خود دست یازید. تأثیر شعر الهی بر شاعران این جزوه، را می‌توان نظیر‌‌ همان تأثیر غیرمحسوسی دانست که ازرا پاوند بر جُنگ سوررئالیست‌ها داشت.

الهی به دلایل نامعلوم، پس از بازگشت از سفر، دایرهٔ رفاقت‌های گروهی و حضور در مجامع ادبی را ترک کرد. اما هرگز سایهٔ او از سر شاعران شعر دیگر و شعر حجم کم نشد. آن‌چنان که با ترجمه‌هایی که در تنهایی و به یاری همفکران خود می‌کرد، سایه‌ای بر شعر مدرن ایران انداخته که تأثیر آن انکارنشدنی است. او در ترجمه‌ها و بازسرایی‌های خود از کاوافی، اوسیپ ماندلشتام، آرتور رمبو، هانری میشو، هولدرلین، و چند شاعر دیگر تلاش داشته تا راهی برای دیگری اندیشیدن در شعر فارسی باز کند. او از شاعران نحلهٔ “شعر موج نو” و “شعر دیگر” – مثل پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی، محمود شجاعی، فیروز ناجی، هوشنگ آزادی‌ور، ایرج کیانی، هوتن نجات و… بود. برخی “شعر حجم” را جریانی رادیکال و متأثر از “شعر دیگر” می‌دانند که بیژن الهی سرچشمهٔ اصلی آن بوده‌است.

نخستین شعرش را در مجله طرفه و برخی از ترجمه‌هایش را در مجلهٔ اندیشه و هنر منتشر کرد. بیژن الهی مدتی همسر غزاله علیزاده، نویسنده، و مدتی همسر ژاله کاظمی بود. او در عصر سه‌شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹ در ۶۵ سالگی در تهران بر اثر عارضه قلبی درگذشت. یدالله رویایی، در مورد بیژن الهی می‌گوید: در امروز ما بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشته‌های دور می‌آمد. و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پس‌فردا می‌شد، وقتی که فردا را از میان برمی‌داشت و به گذشته‌های دور‌تر می‌برد. و در این معامله غبار از گذشته برمی‌داشت، مادر لغت می‌شد. که می‌برید، و می‌ساخت. یک “نئولوگ” عاشق، عاشق لوگوس. پیش‌تر و بیشتر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فُرس نو) دارد. و فرس نو دالانش ترجمه‌است.
____________________________

Bahram-Ardabiliedited




| اینجا ـ آنچه می‌میرد برای تو معنای مرگ ندارد |
پرویز اسلامپور


در آغوش تن تنی زخم
که می‌پیچد و می‌رویاند
علفی دیگر از شفاهاش
اینجا که بیمار
در آغوش طبیعتی ست پر حادثه

پرویز اسلامپور (زاده مرداد ماه ۱۳۲۲ در تهران)، شاعر ایرانی سال‌های دهه چهل و پنجاه خورشیدی است.
پرویز می‌گوید: در شعر، کار ما اساساً یک کار زبانى‌ست. مصالح ما، مصالح کلمه است، همان‏طور که مصالح کار نقاش و یا یکى از مصالح او رنگ است. نقش رابطه را در جاى کلمه‌‏‌ها نمی‌توانیم فراموش کنیم. یعنى رابطه‏‌اى که جاى کلمه‏‌ها با هم دارند، و یا باید داشته باشند. این رابطه‏‌ها به جاى کلمه‏‌ها حکومت می‌کنند. چند کلمه بایستى در جاهاى خودشان با هم رابطه داشته باشند. معمولاً مسئله‌ی رابطه‌‏ى جاى کلمه‌‏‌ها براى ما چیز دقیق و خطرناکى‌ست. همان‏طورى که در نقاشى و موسیقى هم عناصرى هستند که رابطه سازند و نقشى بازى مى‌‏کنند. این‏‌ها دیگر معیار‌ها و ارزش‏هاى مشترک زیبایی‏‌شناسى است در هنرهاى زیبا که خود بحث دیگرى‌ست. و شعر هم خود هنرى زیباست.
گفتم که این نگاه ماست که کلمه را تعیین مى‌‏کند و پیش ما مى‏‌آورد، بدون این‏که ما انتخاب کرده باشیم. یعنى کلمه وقتى که پیش ما مى‌‏آید از پیش متولد شده است. ما وقتى که به شى‏ء مى‏‌رسیم، و مى‌‏خواهیم نام یا کلمه‌‏اى را که بر آن شى‏ء سوار است مصرف بکنیم، پیش از آن‏که کلمه حضور پیدا کند، مهم چگونگى نگاه ما به آن است.

پرویز اسلامپور از مهم‌ترین بنیانگذاران شعر دیگر بود. ایده شعر دیگر در برابر جریان شعری آن زمان در ایران که همانا شعر متعهد بود شکل گرفت. شاعران شعر دیگر متاثر از شاعران موج نو و بیش از همه فریدون رهنما بودند. گرایش آنها به عرفان نه تنها در شعر بلکه در شیوه زندگی همه این شاعران از جمله پرویز اسلامپور تا آخرین روز حیاتشان به خوبی قابل رویت بود.

پرویز اسلامپور از مهم‌ترین بنیانگذاران شعر دیگر بود. ایده شعر دیگر در برابر جریان شعری آن زمان در ایران که همانا شعر متعهد بود شکل گرفت. شاعران شعر دیگر متاثر از شاعران موج نو و بیش از همه فریدون رهنما بودند. گرایش آنها به عرفان نه تنها در شعر بلکه در شیوه زندگی همه این شاعران از جمله پرویز اسلامپور تا آخرین روز حیاتشان به خوبی قابل رویت بود. یک سال پس از معرفی شعر دیگر به جامعه ادبی ایران، اسلامپور به همراه محمود شجاعی (شاعر و نمایشنامه‌نویس)، بهرام اردبیلی (شاعر)، هوشنگ آزادی‌ور (شاعر و سینماگر) و فیروز ناجی (شاعر) و یدالله رویایی (شاعر) بیانیه شعر حجم راامضا کرد. این بیانیه پس از ماه‌ها بحث و گفتگو سرانجام در خانه پرویز اسلام‌پور تأیید شد. امضای بیانیه این جریان شعری و چندوچون‌های آن مدت‌ها محل بحث و جدل محافل ادبی در ایران بوده است. پرویز اسلام‌پور که در مدرسه نظام درس خوانده بود با گرایش به ادبیات و نقاشی از فضای تحصیل دوری گزید و پس از انتشار سه مجموعه شعر و در اوج فعالیت‌های ادبی خود در سن ۲۷ سالگی به درخشش ادبی خود رسید. او علاوه بر نوشتن این کتاب‌ها، از نخستین شاعرانی ست که شعرهای مشترکی با دیگر شاعران از جمله بیژن الهی دارد.
اسلامپور که مسئولیتی در خانه فرهنگ ایران در فرانسه داشت، پس از انقلاب ایران را با هدف زندگی در پاریس ترک کرد و در مرکز فرهنگی “ژورژ پومپیدو” مشغول به کار شد. از آن پس او به شکل مرتب به نوشتن شعر و ترجمه اشعارش به فرانسه به همراه همسر فرانسوی‌اش ادامه داد ولی اقدام به انتشار آثارش به شکل کتاب نکرد. شعرهای او بنا به خواست خودش و میل وافر به گریز از جنجال‌های ادبی،‌گاه تنها در سایت‌های ادبی ماهنامه نوشتا منتشر شد.
از اسلامپور سه مجموعه شعر در نیمه دوم سالهای دهه ۱۳۴۰ خورشیدی منتشر شده است: وصلت در منحنی سوم (۱۳۴۶)، نمک و حرکت ورید (۱۳۴۶)، شعرهای جانور سیاه چاق (۱۳۴۹) و پرویز اسلام‌پور. کتاب آخر که پرویز اسلام‌پور نام دارد به شکل الکترونیکی در سایت دوات منتشر شده است و شعرهای جانور سیاه چاق نیز در سه نسخه چاپ شد و محتوای آن در مجله روزن به انتشار رسید. آثار اسلامپور تنها چاپ اول داشته و با وجود در خواست‌های مکرر ناشران ایرانی و پی گیری‌های آن‌ها، شاعر از انتشار اشعارش ممانعت کرده است.
اسلامپور دهه‌های آخر عمرش را در پاریس زندگی می‌کرد. از او شعرهای بسیاری حاصل سال‌ها انزوا طلبی او و تنها زیستن در شعر باقی مانده که توسط خانواده او در حال گرد آوری و تنظیم برای انتشار است. وی در تاریخ ۵ بهمن ۱۳۹۱ خورشیدی و در سن ۶۹ سالگی در خانه‌اش در پاریس درگذشت. او درباره مرگ گفته بود: هیاهو می‌کنی تا بگویی “زنده‌ای”. سر و صدا می‌کنی. همهمه راه می‌اندازی تا مبادا در سکوت فرو رفته شوی. مبادا به سکوتی بزرگ‌تر – به مرگ – پیوسته باشی.
____________________________

| و تن از من به رفتارِ سنگِ مرده می‌مانست |
بهرام اردبیلی




من اگر کفنی داشتم
نگاه به لیلی می‌کردم و
می‌مردم

بهرام اردبیلی، متولد۲۴ اسفند ۱۳۲۱ در اردبیل بود. در سن ۱۴ سالگی به تهران رفت و در دفتر ثبت و اسناد رسمی مشغول به کار شد. وی در سن ۲۲ سالگی اولین شعرش را در مجله فردوسی چاپ کرد. در این دوران بود که اردبیلی با شاعرانی که بعد‌ها به گروه شعر حجم معروف شدند، آشنا شد. شعر حجم از سالهای ۴۶ و ۴۷ رسماً موجودیت خود را اعلام کرد و اردبیلی و تنی چند از شاعران در آن سال‌ها بیانیه شعر حجم را امضا کردند. (و همچنین یدالله رویایی از تئوریسین‌های مهم این گروه به تاثیرپذیرفتن از اردبیلی اعتراف دارد و همچنین این خصیصه در شعر او نیز مشخص است.)

وی در ابتدای دهه پنجاه به واسطه فریدون رهنما در اداره رادیو و تلویزیون مشغول به کار شد و در اواسط آن دهه به هند مسافرت کرد و ده سال در آنجا زندگی را گذراند. او در هند به یوگا و موسیقی روی آورد. اردبیلی سپس به اسپانیا رفت و بیست سال پایانی عمر خود را در جزایر قناری سکنی گزید. و البته در تمام این سالهای سفر هیچ چیز ننوشت و در یک سکوت طولانی گذراند تا سال ۱۳۸۴ که در ایران سرود دوست داشتنی‌اش (مرگ) را سرود. اردبیلی چند روزی پس از سومین سفرش به ایران در ۳۰ بهمن ۱۳۸۴ به علت ایست قلبی در گذشت. وی مدت‌ها بود از بیماری رنج می‌برد و حتی مقدمات خاکسپاریش را در جزایر قناری فراهم کرده بود. یکی از نکات بسیار جالب این شاعر خاص خود آگاهی او از مرگش است، شعر حلقهٔ افق نمودار جالبی از زندگی اوست.

آنکه نوشته و سروده و بعد متن را به حال خودش‌‌ رها کرده؛ کم حرف زده یا اصلن حرفی نزده در میان انبوه حرف‌هایی در قامت مصاحبه، طرح مبحث، نگره نویسی و… گم می‌شود. بعضی‌ها هم عمدا گمش می‌کنند. کسی می‌خواهد که به یادش آورد. حرف زدن شاعری که سی/ چهل کلمه بیشتر نمی‌داند چقدر می‌تواند جذاب باشد!

بهرام می‌گوید: آنکه نوشته و سروده و بعد متن را به حال خودش‌‌ رها کرده؛ کم حرف زده یا اصلن حرفی نزده در میان انبوه حرف‌هایی در قامت مصاحبه، طرح مبحث، نگره نویسی و… گم می‌شود. بعضی‌ها هم عمدا گمش می‌کنند. کسی می‌خواهد که به یادش آورد. حرف زدن شاعری که سی/ چهل کلمه بیشتر نمی‌داند چقدر می‌تواند جذاب باشد! کسی که خواندن و نوشتن را کنار گذاشته، حتی حرف زدن را. دنیای او برای ما که جهان را جدی گرفته‌ایم، چیزی در حدود شوخی ست: مثل شاعر شدنش: از اردبیل آمده بود تهران که پول پارو کند. آبدارچی دفترخانه‌ای شد که از قضا پر از کتاب بود. سه/ چهار سال طول کشید تا در همین آبدارخانه پیشِ خودش با سواد شود/شد. دو/ سه شعر نوشت. برای مجلهٔ فردوسی فرستاد. چاپ شد. به همین راحتی. خودش هم از شاعر شدنش خنده‌اش می‌گیرد. قاه قاه می‌خندد. بهرام اردبیلی یک روز از خانه بیرون می‌زند که به محل کارش برود. ماه‌ها بعد نامه‌ای به دست زنش می‌رسد: من بهرامم و از هندوستان برایت می‌نویسم. زیاده عرضی نیست. بچه‌ها را ببوس. از سال چهل و هفت و بهرام بیست و شش ساله، پیاده دنیا را گز می‌کند: افغانستان، پاکستان، هند، فرانسه، یونان، هلند، نپال، جزایر قناری و… ابریشم می‌آورد، حشیش برمی گرداند… به تبت می‌رود… تا از دست کلمه خلاص شود. می‌رود تا روز و ماه را فراموش کند. خواندن و نوشتن را؛ کاری که با مشقت فراوان آموخته بود. دنیا را گشته و حالا پاییز سال ۸۳ به ایران آمده که بمیرد. در این سال‌ها، شعر ننوشتن هنر اصلی اوست. انگار این همه دربدری را برای فرار از شعر تحمل کرده است. خدا نکند که شعر را ادامه دهد. به بیژن الهی استناد می‌کند. همو که همهٔ دیگری‌ها، ادبیات را به دو بخش تقسیم می‌کنند: پیش و پس از بیژن الهی: بهرام! خوش به حالت که زرنگی کردی و ننوشتی.
…………….

منابع

الف لام می‌م/بیژن الهی
نشریه الکترونیکی سه پنج
وبلاگ دوئل، امیرسجادحکیمی
کتاب بهرام اردبیلی. گفت و جوی داریوش کیارس. نشر تپش نو

پروانه‌ای که رگ‌ها را می‌شکافد | هوشنگ آزادی‌ور

«من این‌جا ایستاده‌ام
با بلوطِ سینه‌ی ماه
و باریک‌ترین ریسمان بر حلقومم
گرهی‌ست سخت‌تر از عشق
.
گفتند چگونه‌ای
نشستم و برخاستم
و از کتفم
سیّاره‌ای زوزه کشید
که منم..»

عذابتر
با هاله‌ی رستگاری و بال
ارغوان بر منقار
آمده

- بدرود

به دلجوییم
پشتم را
تکانی از گردن سبزش
تاه می‌زند
چندانکه در نگین چشم
الماس تَرَک بردارد

سوگلی‌ی سوگوار شب
گردنت را بر هاله‌ی من بپیچ
تا بند بند رگهام
بر حریر پشتت
رودی بسازد به جانب ماه

عریان
بر جراحت من
می‌تکاند افسون از ناخنهاش
چشم در این لحظه می‌ترکانم
و می‌بینم خواجگان را
با دستهای عقیق
و چشمهای کبود
و سر بی‌سودا
و به یکباره ساقه‌ها در مشت اقلیمی‌م
رشد می‌کنند از پهنا

هی…
شهشهه‌ی تاریک مژه
فراخ‌تر از این صخره مبال

آمده – بدرود
به دلجوییم
از کلاه تاج تاجش دانستم
این آخرین مرگ من است ■

با یک قلب
و دو پلک دور پرواز
کنار سایه‌ات
می‌نشینی و
اندوه
تکه‌تکه‌ات می‌کند ■

هلاک در استخوان نقب می‌زند
هلاک –
در پای
گفتند بنشین ای ملکوتی و
برآر آوای

صدای بازو
در نقب پیچید و
رهگذر به خاک افتاد ■

*

پروانه ای که رگها را می شکافد

من اینجا
ایستاده‌ام
با بلوط سینه‌ی ماه
و باریکترین ریسمان بر حلقومم
گره‌یی‌ست سخت‌تر از عشق

گفتند چگونه‌ای
نشستم و برخاستم و از کتفم
سیاره‌ای زوزه کشید
که منم

جان شوریده‌ام را به خیابان می‌اندازم | ولادیمیر مایاکوفسکی

Japanese writer Tamizi Naito, Boris Pasternak, Sergei Eisenstein, Olga Tretyakova, Lilya Brik, Vladimir Mayakovsky, Arseny Voznesensky and translator from Japan at the meeting with Tamizi Naito, 1924

| لیلی عزیزم! به جای نامه |
| ولادیمیر مایاکوفسکی |
| ترجمه شیرین میرزانژاد |
اتاق فصلی از دوزخ کروچونیخ* است.
هوا
با دود سیگار ذره ذره خالی شده است.
به یاد بیاور-
کنار پنجره،
برای نخستین بار،
سوزان،
با هیجانی لطیف دستانت را نوازش می‌کردم.
اکنون تو آنجا نشسته‌ای،
با قلبی زره‌پوش؛
و شاید یک روزِ دیگر،
از اینجا رانده شوم،
و در راهروی تاریک، دست لرزانم به آستین فرو نمی‌رود.
به بیرون می‌شتابم،
جان شوریده‌ام را به خیابان می‌اندازم
که از پا تا به سر از اندوه مجروح است.
نکن،
مگذار اینگونه باشد.
محبوبم،
عزیزم!
بهتر است که هم‌اکنون وداع کنیم.
به هر حال،
عشق من باری سنگین است
بر شانه‌های تو
به هرکجا که بروی.
بگذار تمام رنجم را
در آخرین گلایه‌ام
بگریم.
گاو نر خسته از یک روز عرق‌ریزان
می‌تواند در آب فرو رود،
تا خنک و آسوده شود.
برای من دریایی نیست جز عشق تو
و با این حال
از آن در اشک هم برایم آسایشی نیست.
اگر فیلی خسته آرامشی بخواهد،
بر روی ماسه‌های داغ از درخشش خورشید می‌لمد
من خورشیدی جز عشق تو ندارم
اما نمی‌خواهم بدانم کجایی و چه کسی دستانت را نوازش می‌کند.
اگر شاعری چنان از تو آزرده باشد
که عشقش را با شهرت و پول تاخت بزند
برای من
در دنیا لذتی نیست
جز زنگ و درخشش نام عزیز تو.
هیچ طناب داری گره زده نخواهد شد،
از هیچ پلکانی نخواهم پرید.
و نه هیچ گلوله یا زهری جان مرا نخواهد گرفت.
هیچ قدرتی بر من غالب نیست
جز نگاه تو
که تیزتر از هر تیغی است.
فردا فراموش خواهی کرد
که این من بودم که تو را می‌ستودم،
که جانی که با عشق شکوفا شده بود، سوخت.
صفحات کتابم به چرخش در خواهند آمد
به دور تو
به دست گردش روزهای بیهوده.
آیا برگ‌های خشکیده‌ی کلماتم
می‌توانند تو را دمی بازدارند
تا نفسی تازه کنی؟
آه،
دست‌کم برای واپسین بار لطف کن و بگذار مسیر گام‌های رهسپارت را فرش کنم!
*آلکسی کروچونیخ، یکی از رادیکال‌ترین شاعران فوتوریست روس ۱۸۸۶ – ۱۹۶۸
| عکس: لیلی بریک و ولادیمیر مایاکوفسکی |
دریافت کتاب | ولادیمیر مایاکوفسکی، زندگی و کار ،ترجمۀ م. کاشیگر |
دریافت کتاب | ابر شلوارپوش، ولادیمیر مایاکوفسکی، ترجمۀ مدیا کاشیگر |

دکمه های لباس من هنوز بسته است | اعظم بهرامی


دکمه های لباس من هنوز بسته است/اعظم بهرامی
مجموعه شعر
ناشر:نشر زده در الکترونیک (سه پنج) به سال 1392 تیرماه
طراح جلد و صفحه آرایی:مرضیه بابائیان
شماره کیوسک:پنجاه و سه
آماده سازی و نظم صفحات:تکنوگراف سه پنج

به صورت آنلاین ورق بزنید


دریافت فایل پی دی اف


همیشه اینجا

بیانیه‌ی نفرت از نفرت | یداله رویایی

آنها از ما نفرت می‌کنند، ما از نفرت آنها نفرت می‌کنیم . (کمدی الهی)

نگاه می‌کنم وُ
از سنت، از محافظه، از آئین    
نفرت می‌کنم

از فاضل، از میانه رو، ازمرده شور
وَ ازعتیقه، از کفن، از کافور   
نفرت می‌کنم  

از نبش قبر و از قالب، از قاری
وز شکل‌های تکراری
از سطحی، از کلیشه، از کهنه، از کهن
ـ از کهنه در شمایلِ نو
وز نو در التزامِ کهنه ـ
از حُجره، از قُم و از کَدکَن
نفرت می‌کنم

وَ از تمام آنان که خوابِ قرون رفته می‌بینند
از رجعت، از فرورفتن
نفرت می‌کنم

از آنکه از اصیل، از دیگر، از متفاوت می‌ترسد
وز شکل‌های شادِ شکستن می‌ترسد
زهد و ریا و مصلحت و رندی
کِشتِ دروغ
ـ فرهنگِ آخوندی ـ
از بَربَر از بسیج و از باتون
از قتل و از‌ شقاوت، از قانون

از وهن و از شکنجه، از آزار
از اعتراض‌های خاموش
وَ اعتراف‌های ناچار
از مغزهای شسته، از شستن
نفرت می‌کنم

از صدای حلقه‌های بسته درضمیر وُ حلقه‌های بی‌ضمیر
از زخم و از زنجیر
از گشت‌های به اسمِ الله
ـ روی زمینِ خدا عفونتِ الله ـ
از حوض وُ از حوزه، از بوی گَند
از گنبد و مناره، از گوسفند،
از آفتابه، از لیفه، از اِزار
از چاهکِ ولایت
تا چاهِ انتظار،
تسبیح و کفش‌کن
نفرت می‌کنم

از قارچ‌های زهر :
از خود وُ خار ـ همهمۀ دستار ـ
از لاشخوارهای موعظه، از منبر
از تازیانه و از چنبر،
از غارت، از غنیمت
ـ بالِ سیاهِ شولا برلاشه‌های خوردن ـ
از بُردن
نفرت می‌کنم

در چهارراه‌های خطابه 
از فکرهای روشن، از روشنانِ فکر 
ـ مُعبّرها ـ 
که از خطا و خواب طلائی‌شان دائم 
تعبیرهائی بی‌توبه می‌کنند 
از توبه، از خجالت 
از رسم وُ راه گفتن، اما 
از خبطِ خود نگفتن 
از گفتن نگفتن 
نفرت می‌کنم

از چشم‌های بسته، مشت‌های باز 
(یا مشت‌های بسته، چشم‌های باز؟)
از آبروی ریخته، آویخته از حرف 
از حرف‌های بی‌وقت از پسرانِ وقت 
ـ وقتی برای گفتن ـ 
از ریختن، آویختن 
نفرت می‌کنم

وقتی که ارتجاع 
چون بختکی نفس‌گیر 
ـ صدها هزارتُن تهوع و تقلید ـ 
بر شعر اوفتاده است 
وَ پاسداران ادیب، ادیبانِ پاسدار 
ـ دربانانِ حجره‌های ادبیاتِ دربسته ـ 
در پشتِ دردهای سیاه وُ دَرهای سیاه 
کج‌ خنده‌های دیروز را امروز می‌کنند 
ذوق زبان 
از آبِ دهانِ محتضران می‌ریزد 
و هیچ نسلی ازهیچ منظری بر نمی‌خیزد 
از نوحه، از ردیف و قافیه، از شعر انجمن 
نفرت می‌کنم

کفتارهای فتوا، موقوفه خوارها 
که با سکوت‌شان 
هضمِ جنایت می‌کنند 
وَ یا که خود جنایت هضم می‌کنند

ازموریانه‌های معرّب، کِرمِ عروض 
دُردانه‌های “بیت”، – انگل‌ها – 
حافظان حدیث و آیه و آیت 
از شیخکانِ شاعر ـ پرورده‌های سنت ـ 
وز توله‌های “سنت شکن” 
نفرت می‌کنم

از صوفیانه، از شطح 
از خرقه، از پوست 
از لکه‌های فتح بر دست‌های دوست 
از دوستانِ بامن‌‌دشمن 
نفرت می‌کنم

وقتی که شاعران حقیقی خاموش‌اند 
دیگر نمی‌نویسند 
یا آنکه می‌نویسند 
و رازهای کوچک و فنی‌شان را 
از انزواهاشان بیرون نمی‌دهند 
و مرگِ شاعرانِ بی‌مرگ 
پنهان و بی سخن می‌ماند 
از ماندن، 
از احتضار وُ از مردن 
نفرت می‌کنم

من می‌روم وُ نفرتِ من می‌مانَد 
من می‌روم وُ آنکه می‌آید هم 
با آنچه از من می‌ماند 
نفرت می‌کند

با آنچه می‌ماند از من 
من، ـ بَعدِ من ـ 
در بودن وُ نبودن 
نفرت می‌کنم.

                                                                           (بخشی از یک بیانیه)

                                                                         پاریس ۱۹۸۲ (دستکاری، اوت ۲۰۰۹، مرداد۱۳۸۸)

دُوْری | بتول عزیزپور

| از دفترهای منتشر نشدهء شعر با نام « دُوری» |

…………………

از « دوری» ها (۲)


« تا توانی دلی به دست» نیاوردم
خرقهء آسمان ِ بی وصل
چند فصل
دوری را به درازا و هوا را
سطر به سطر به تعلیق می بَرد
حروف ِ حرف ِ ما نوشته اند
شــَـطـّار از فرشته اند
فرقهء تیغ وُ سیخ
احوال وُ عافیت ْ
نکو نگرداند ای خواب
بی تاب متاب
خطبه های خطخطی نان ِ بَربَری وُ سدهء هــُـرهــُـری
نــَـقل ِ این خــَـلق ِ چند پهلوست
که شوری شوربخت بر زبان ِ اوراق شده گشوده است
سلام
لام
لام در کام زدنی است
زد
ضَرَبَ
استکبار بار
بار داد و تمام همی نشود بشود؟
انگلیس Liss تفسیر قرآن
آمریکا Ca کار
کار ِ مُسلح
« تا توانی دلی به دست» نیاوردم
مُشت ها در منزل ِ نای
خانه به سجده همی نــَـبـُردم
نمی سـُرم
در روزهای لاغر
که شعر ِ فربه روی می دهد
در قدم قدم ِ تاجران ِ قلم
بال ِ مگس پـَــرانند
در سوپر مارک های فاخر
گردانندگان ِ عقربه های مَحل
مُخل ِ « هـا »
مُخل ِ الف تا یا
با عقربه های مُـحَــلل
نامی از مأوا از مادر
بَـر من ْ ضریب ِ حبس و هجر می تـــــَــنــــَــد
روزهای بی افتخار
تار و هار
مار بر کف ِ گنجشکان کوثر ْ نهاده اند
تا
تاج کیانی وُ بالای ِ بیابانی ما
در بیت ها زور آزمایی کنند.


– پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱/ ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲

………..

تک خوانی ی *Aligre

اگر هوایی باشد که ما را پرتاب کــُند
پـــُـر تاب!
هوایی
هوایی
هوایی
هوایی کجایی
و بــَـغبـَــغوها
که باغ را بلندْ
از نوبرانه ها
با دلبری بیدار می کـُـنند
نمی کـُـنند نمی کـُـنند نمی کـُـنند
تا کِـناری بَــر کِـناری بنشینم ننشینم
کِـنار ِ اوراق ِ باورهای ِ نشــُـســته
که بیدار نمی شوند می شوند در فرمان ِ این گیاه
با حـَــبه حـَــبه حـَــبه ها
که تاب می خورند نمی خورند
می خورند بر تختیْ که پیام باشد
« پیامی »
تا پیام آور ْ
بشاشد بشاشد بشاشد به روزی
که از آن قصّه پا پس نکشیدم کشیدیم نکشیدم
و شب درازتر شود به چهره
به دست به پا به خــُــو
ســـَــر ِ دراز دارد این گفت و گو

در های و هو
به جمع ِ آه ماه پا نمی گذارد
و « تا » می شویم شدیم
چند زمین پــَــشت ِ سَـر
چند دریا پیش ِ رو
تو بگو
سـَــرد ْ
از کتابت ِ دیروز امروز فردا سـَــر بر دارم
پوست ِ کلمات را بکـَـشم
و سینه از دوره گــَــرد آوازه کنم تازه ْ
تا
اُرگ ْ از بَـر بَـر ِ اجدام
« بَـر بَـری» تر بخواند؟
و صدایم به صفت ِ این « دار »
که تا بـَعد
به درازای ِ سده ها مسافت دارد برسد نرسد؟!

به رود بزنم
و روایت بشویم
« اهل ْ» از قبور بـکــَـــنم
و گریه را از « موم » و « میم » خالی کنم
این قدَم که رو به سیاحت می روَد
سیاست ْ بالا می آورَد
با مــَـکـر ِ مِکرّر با خواب ِ مؤکد
و توطئه با « نـــَــرم » می زنــَــد
رعیّت ِ هک و پک
از کثرت ِ آراء- آری
امّــت ِ « آزاده » می پرورَد تاری؟!
ننگی ی اقدام ِ ذیربط است
بــَــربـَــتی ی حرف وُ ربط
مَسیر ِ دامن ِ همکاری
باری
تــــَـــر می شود
در تـــَـردَد ِ « با هم برابریم »!
تا کجای ْ
علاقه بندان ِ « ره »
بخشوده می شوند در دهه های ِ دَری وَری
با « استکبار»ی که دُور نشد نمی شود
از مردمی که جهان را به درد می آوریم
در هنگامه ها و موج های ِ غوغا پروری.

  • « میدان اَلــِــیگــْْـر»، میدانی در نزدیکی محل اقامتم.

………..

«ساعتِ صفر»


کجای کارید آقا !
پوست ِ من از چشم‌های شما بافته نشده
که حرف‌های شما را بپوشد
هی رنگ شود
پاک شود
پاک شود
رنگ شود
چقدر آینه را
این رُو و آن روُ می‌کنید
گذشته را
این چنین نمی.شویند
پای هر فصلی می‌توان نشست
و کتابی
که موی خدا را شانه می‌زند
ورق زد
ورق زد و بَست
بَست و نشست
پایِ همه‌ی فصل‌ها
و با جنگِ میکروبی
خداحافظی کرد
در را قفل می‌زنید
دیوار را بالا می‌برید
دروازه
که دست در دستِ نسیم دارد
با تَشر های شما
بسته نمی‌شود
کجای کارید
اصلاً خواب نمی‌بینم
که خواب دیدم
البتّه درخت هم
عبور خواهد کرد
از چشم‌های سیمانی‌تان
و تا دلتان بخواهد
از حافظه‌ی شما دورتر خواهد رفت
بالِ ریشه را می‌شکنید؟
دانه پرواز خواهد کرد
چقدر می‌توانید صدایتان را بالا ببَرید
ساعتِ صفر
نشانیِ شما را
از تقویم همین روز‌ها
خواهد زُدود.

دریافت مجموعه شعر | خواب لیلی، بتول عزیزپور |