نسل از دست رفته جنگ جهانی اول، کاملاً هم از دست نرفته بود. وفور چهرههای با استعداد، قدرتمند و موفق در سالهای پس از جنگ، این موضوع را به خوبی نشان میدهد.
نسل از دست رفته جنگ جهانی اول، کاملاً هم از دست نرفته بود. وفور چهرههای با استعداد، قدرتمند و موفق در سالهای پس از جنگ، این موضوع را به خوبی نشان میدهد.
آنها زنده ماندند و پایان جنگ را دیدند – ساعت گرد از بالا سمت راست: الزی ناکر، ارنست همینگوی، فردریک بنتینگ، ویکتور سیلوستر، کلمنت اتلی
بسیاری از چهرههای شاخص قرن بیستم از ماجرای سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ جان سالم به در بردهاند. در اینجا به آنها میپردازیم.
بیشک جنگ به طرق مختلف در دستاوردهای بعدی آنها تأثیر داشته است. مهمترین تأثیر اینکه به آنها رحم کرد. میتوانست در عوض به کسانی دیگری رحم کند و آنها هم بعدها کارهایی به همین بزرگی بکنند.
کلمنت اتلی، نخست وزیر ۱۹۴۵-۱۹۵۱، ۳۵ ساله در سال ۱۹۱۸
رده نظامی: سرگرد، هنگ ساوت لنکشایر
جراحات: زخمی شدن شدید توسط ترکش در الحنا، عراق، آوریل ۱۹۱۷. صدمه دیدن از سقوط الوار در بمباران هوایی، فرانسه، اوت ۱۹۱۸.
در زمستان سال ۱۹۱۵ در گالیپولی، اتلی بخاطر سختگیری به سربازانش برای حفظ آمادگی جسمانی در خندق های خیس و یخزده شان شهرت مخوفی کسب کرده بود. او یکی از آخرین افرادی بود که هنگام تخلیه بخش سولوا، از آنجا خارج شد.
او بر خلاف دیگران، هیچ وقت چرچیل را بخاطر شکست کارزار گالیپولی سرزنش نکرد و در جایی نوشت: “فقط اشتباهات احمقانه باعث شد استراتژی بینقص چرچیل شکست بخورد.”
فرانسیس بکت، نویسنده زندگینامه اتلی، میگوید: “اتلی احترام زیادی برای چرچیل قائل بود. به نظر او این تقصیر بقیه دولت بود که با قاطعیت بیشتری از گالیپولی حمایت نکرد.”
سالها فعالیت اجتماعی در شرق لندن، اتلی را به یک سوسیالیست بدل کرده بود – او حتی هنگامی که تقریباً طعم مرگ را چشید هم یک پرچم قرمز در دست داشت.
در یک عملیات نیروهای بریتانیایی در مرز ترکیه در عراق (بین النهرین آن زمان)، او جلوتر از سربازان خود رفته بود تا با نصب پرچم در خندق های فتح شده، به نیروهای بریتانیایی دیگر هشدار دهد.
پس از برخورد ترکش، او را از میدان نبرد خارج کردند. پس از یک جراحت دیگر در سال ۱۹۱۸، او خبر پایان جنگ را در بیمارستان شنید – این سومین بار بود که جنگ او را به بیمارستان کشانده بود.
اتلی در نقش معاون چرچیل در جنگ جهانی دوم، همه تلاش خود را کرد تا به روش یکپارچه تری برای اداره جنگ دست یابد و توانست از تکرار آشفتگی هایی که در سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ دیده بود جلوگیری کند.
پس از شکست دادن چرچیل با اختلاف رأی بالا در سال ۱۹۴۵، و شکست خوردن از او در سال ۱۹۵۱، در سال ۲۰۰۴ در یک نظرسنجی از دانشگاهیان، اتلی با پیروزی بر رقبای سابقش بعنوان بهترین نخست وزیر بریتانیا در قرن بیستم انتخاب شد.
به گفته آقای بکت، تجربه جنگ به اتلی “قدرت درونی و اعتماد به نفس” داده بود و این او را برای مسئولیت سنگین معاونت چرچیل در دوره جنگ و نخست وزیری در دوره صلح آماده کرده بود.
ارنست همینگوی، نویسنده، ۱۹ ساله در ۱۹۱۸
رده نظامی: ستوان، صلیب سرخ آمریکا
جراحات: برخورد ترکش، فرد کناری او را به قتل رساند. فوسالتا، ایتالیا، ژوئیه ۱۹۱۸.
بیشتر زندگینامه نویسان همینگوی معتقدند که داستان برخورد ترکش اتریشی با همینگوی ۱۸ ساله در جبهه شمال ایتالیا در ۸ جولای ۱۹۱۸ و در پی آن رابطه عشقی او با پرستاری بنام اگنس فون کورووسکی، بیش از اندازه با افسانه مخلوط شده.
همینگوی زمانی سال ۱۹۲۹ در “وداع با اسلحه” پختهتر و نسبت به جنگ بدبین تر از جوانی بود که در سال ۱۹۱۸ نوشته بود: “پسر! خوشحالم که در جنگ حضور دارم.”
قهرمان داستان حتی تشویق میشود که از خود داستانی هم درباره بردن یک از همرزمان تیرخورده اش به بیمارستان صحرایی بسازد – داستانی که درباره همینگوی واقعی نیز گفته میشود.
ولی در این نکته توافق وجود دارد که همینگوی مجموعاً ۲۲۷ ترکش خورده بود که او را محتاج به تعداد زیادی عمل جراحی کرد؛ همچنین در اینکه او مدال شجاعت ایتالیا را دریافت کرد و اینکه پس از آنکه معشوقه زیبایش اگنس که هفت سال از او بزرگتر بود او را ترک کرد، ضربه روحی بزرگی خورد.
و البته در اینکه اگر سرباز ایتالیایی که بین او و بمب قرار گرفته بود نبود، نه از “وداع با اسلحه” خبری بود، نه از جایزه نوبل و تنها خاطره محوی بر جای میماند از خبرنگار جوان روزنامه کانزاس سیتی استار، که به گفته دوستش برای رفتن به جنگ شور و شوق زیادی داشت.
پروفسور الکس ورنون، نویسنده مطالعات درباره همینگوی و جنگ، میگوید: “همینگوی مانند همه هم نسلی هایش با شور و شوق وارد جنگ شد. جنگ تا آخر عمر تخیل او را به جنبش در میآورد، ولی بعدها در طول زمان، نظرش درباره آن پیچیدهتر شد.”
او میگوید: “کافی است بگوییم که جنگ همچنان طوری او را مجذوب میکرد و همزمان آزار میداد، که او تا آخرین لحظه عمر مجبور به بازبینی نوشتههای خود درباره آن بود.”
الزی ناکر، پرستار، راننده موتورسیکلت و افسر نیروی هوایی، ۳۴ ساله در ۱۹۱۸
جراحات: مسمومیت شیمیایی در هنگام کشیک دادن، بلژیک، مارس ۱۹۱۸
زندگی الزی ناکر در زمان صلح پستی و بلندی زیادی داشت: از برپایی ایستگاه کمکهای اولیه در زمان اعتصابات عمومی، تا تلاش برای راه اندازی یک کمپانی سینمایی.
ولی چنان که خود او در ۸۰ سالگی اش نوشت: “فقط در زمان جنگ بود که احساس هدفمند بودن و خوشحالی میکردم.”
پس از مسمومیت شیمیایی شدید در مارس ۱۹۱۸، الزی بستری شد و از بازگشت او به پست پزشکی خط مقدم که توسط او و دوستش مری چیزهولم اداره میشد، جلوگیری شد.
تنها جان باخته این حمله “شات” بود: سگ الزی که از او برای پیغام رسانی به آلمانی ها برای آتش بس و جمع آوری زخمی ها استفاده میکرد.
الزی و مری – رفقای موتورسوار پیش از جنگ – که از روزهای اول جنگ در نزدیکی خط مقدم کار میکردند، از سوی بلژیکی ها “بانوهای مقدس پرویس” خوانده میشدند، رسانهها از آنها بت ساخته بودند و مدال های نظامی دریافت کرده بودند.
دایان اتکینسون، نویسنده “الزی و مری به جنگ میروند”، میگوید: “الزی تقریباً به خطر و خوب بودن کاری که میکرد معتاد شده بود.”
به گفته دکتر اتکینسون، بعدها او سختی زیادی کشید تا دوباره احساس رضایت کند ولی در زمان جنگ جهانی دوم او “نامزدی بدیهی برای ایفای یک نقش پر-قدرت” بود.
او به عنوان یک افسر اسکادران در نیروی هوایی جانبی زنان، او با موتور و هواپیما بدنبال زنان خلبانی میرفت که در مناطق دورافتاده گرفتار شده بودند و دو بار نیز از او تقدیر شد.
او در سال ۱۹۴۲ از ارتش خارج شد؛ تنها پسر او در جنگ کشته شده بود و پدر ناتنی او احتیاج به مراقبت داشت.
او سالهای زیادی را صرف خدمت داوطلبانه در “خیریه بنولنت” نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا کرد و به گفته دکتر اتکینسون از این طریق “به خوشحالی و راحتی فراوان دست پیدا کرد”.
ویکتور سیلوستر، رقصنده و رهبر گروه موسیقی، ۱۹ ساله در۱۹۱۸
رده نظامی: سرباز، یگان آرجیل و سادرلند
جراحات: دو زخم ترکش، دومی در پا در سن گابریل، ایتالیا، سپتامبر ۱۹۱۷
مردی که برای دهه ها نماد صحنه رقص در بریتانیا بود، در زندگینامه خود که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد، مینویسد که چگونه ابتدا به جبهه غربی رفت ولی از آنجا به پایگاه بزرگ اتاپل منتقل شد و معلوم شد که او زیر سن قانونی است.
آنگونه که خود سیلوستر مینویسد، وظایف او “پوست کندن سیب زمینی، نظافت توالت ها و خدمتکاری در سالن استراحت افسران” بود.
تنها بعدها، در سال ۱۹۷۳، بود که او گفت زمانی که در اتاپل بوده، در یک جوخه اعدام که ۶ یا ۸ سرباز فراری را تیرباران کرده شرکت داشته است.
او مینویسد: “اگر بخواهم کاملاً صادق باشم، باید بگویم که آدم لحظهای شک نمیکرد. امروز باورم نمیشود که چطور زمانی قادر به انجام این کار بودم.”
او از اتاپل به یگان آمبولانس بریتانیا در مرز شمالی ایتالیا منتقل شد، جایی که تجربیاتش شباهت زیادی به تجربیات ده ماه بعد ارنست همینگوی پیدا کرد، حتی تا جایی که ترکشی نیز به پایش برخورد کرد.
در زمان جنگ جهانی دوم، سیلوستر – که حالا یک معلم برجسته رقص و رهبر یک گروه بود – یک برنامه رادیویی در بی بی سی براه انداخت به نام “باشگاه رقص” که در آن آموزش رقص میداد و “تصوری از زرق و برق سالن های رقص ایجاد میکرد تا کمی شادی به زندگی غم زده و جنگ زده شنوندگانش بیاورد”.
بعد از سال ۱۹۴۵ این برنامه به تلویزیون منتقل شد و برای ۱۷ سال ادامه داشت، همه در حالی که صفحه های موسیقی رقص “استریکت تمپو” سیلوستر در تیراژ دهها میلیونی به فروش میرفت. به گفته لن گودمن، داور مسابقه “استریکتلی”، “موسیقی واقعی رقص استریکت تمپو، باید حتماً اثر ویکتور سیلوستر باشد”.
به گفته نوه او، کریستفر سیلوستر، او در کهنسالی “همچنان با کابوس آن اعدام و مرگ های دیگری که در جوانی شاهدشان بود درگیر بود… ولی دست کم او جان سالم به در برد و توانست زندگی شاد و پرباری داشته باشد.”
سر فردریک بنتینگ، جراح و مبتکر انسولین، ۲۷ ساله در نوامبر ۱۹۱۸
رده نظامی: کاپیتان، نیروی پزشکی ارتش سلطنتی کانادا
جراحات: جراحت در بازو، بریدگی شاهرگ، در هاین کورت، فرانسه، ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۸
سابقه بنتینگ در جنگ نشان از اراده عظیم او داشت در پیش بردن ایدههایش درباره تولید انسولین در وسعتی که بتوان از آن برای کنترل قند خون در افراد مبتلا به دیابت استفاده کرد.
در توضیح مدال صلیب نظامی که او بخاطر نبردی در نزدیکی کامبرای دریافت کرد، گفته شده که او راه خود را در میان “بارش شدید گلوله و خمپاره” ادامه داد تا به گردانی برسد که پزشکشان زخمی شده بود. در حالی که به سربازها رسیدگی میکرد، خود نیز زخمی شد و “برخلاف تقاضای خودش برای ماندن در جبهه، او را از جبهه خارج کردند”.
برخی معتقدند که ایدهها و آزمایشهای بنتینگ داستان تولید انسولین است. عدهای دیگر معتقدند که آزمایشاتی که او بر روی سگها انجام داد بی رحمانه و غیرضروری بودهاند.
ولی به سختی میتوان انکار کرد که دسترسی گسترده افراد مبتلا به دیابت به انسولین، ریشه در فعالیتهای او در تورونتو در سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲ دارد.
بنتینگ با مسدود کردن مجراهای پانکریاس سگهای آزمایشگاهی توانست مانع تخریب سلولهای تولیدکننده انسولین در پانکریاس توسط مواد شیمیایی گوارشی شود، تا بتوان انسولین را استخراج کرد. او بعدها پیشنهاد کرد برای این کار از پانکریاس جنین گاو استفاده شود که هنوز کارایی گوارشی پیدا نکرده.
دکتر السدر رنکین، رئیس مطالعات دیابت در بریتانیا، میگوید: “کاری که او کرد، جان میلیونها نفر را نجات داده یا بهبود بخشیده است.”
زاد روز او، ۱۴ نوامبر، بعنوان روز جهانی دیابت نامگذاری شده و گودالی در کره ماه نیز به اسم او نامگذاری کردهاند.
او از جنگ جهانی اول جان سالم به در برد، ولی جنگ جهانی دوم جان او را گرفت. او در یک سانحه هوایی در فوریه ۱۹۴۱، در مسیر سفر به بریتانیا برای انجام آزمایش هایی بر روی یک لباس خلبانی، جان باخت.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.