ایران، ای سرای نومیدی!

مادران افسرده و پدران شرمنده‌اند. تهران روی گسل زلزله نشسته است و خدا را شکر می‌کند که از آسمان سنگ نمی‌بارد. قم نگران چند درویش چرخنده در قونیه و چند بیت نامربوط در مثنوی است. کتاب‌ها بیمارند، قلم‌ها پژمرده‌اند، سلام‌ها سیاسی و شب‌ها رشک روزها شده‌اند.



رضا بابایی


صحنۀ سیاسی ایران، پر از زدوخوردهای جناحی است. غول خشک‌سالی دهان گشوده است که ایران را مانند لقمه‌ای راحه‌الحلقوم در کام بکشد. ایران، نه مسئلۀ دانشگاه‌ها است و نه مسئلۀ حوزه و نه مسئلۀ رسانه‌ها و نه حتی مسئلۀ روشنفکران. با هیچ کشوری در دنیا دوستی استراتژیک نداریم و اگر روزی بلایی بر سر ایران بیاید، کسی نیست که جنازه‌های ما را به خاک بسپارد. هیچ کس برای آینده نمی‌جنگد؛ همه در گذشته‌ مانده‌ایم و باد در آستین کینه‌های کهنه می‌افکنیم. گروهی مهم‌ترین مسئلۀ عالم و آدم را ماجرای سقیفه می‌دانند و آرزویی جز آزادی قمه‌زنی ندارند. آرزوی گروهی دیگر نیز بیش از این نیست که از اسلام انتقام بگیرند و روحانیت را در زندان قم به بند بکشند. صدای سنتور و سه‌تار خاموش است و آواز طبل و شیپور، بلند. هفتم آبان دشمن اربعین شده است و راهپیمایان اربعین می‌روند تا مرزهای ایران اسلامی را تا بین‌النهرین بگسترند. نفت، دشمن آب و قاتل هوا شده است. آسمان نمی‌بارد، زمین نمی‌روید، دهان‌ها نمی‌خندند، مادران افسرده و پدران شرمنده‌اند. تهران روی گسل زلزله نشسته است و خدا را شکر می‌کند که از آسمان سنگ نمی‌بارد. قم نگران چند درویش چرخنده در قونیه و چند بیت نامربوط در مثنوی است. کتاب‌ها بیمارند، قلم‌ها پژمرده‌اند، سلام‌ها سیاسی و شب‌ها رشک روزها شده‌اند.

ای ایران، ای سرای نومیدی، از تهران و اصفهان و مشهد و تبریز بگریز و بر قلۀ دماوند بنشین، تا آن روز که فرزندانت بر سر عقل آیند و تو را بخوانند که به میان آنان بازگردی.






دیدگاهتان را بنویسید