شانزدهم ژوئن ۱۹۰۴ یک روز پنجشنبه مثل همه روزهای دیگر هفته بود. از اتفاقات مهمی که سرخط روزنامههای آن روز پنجشنبه را به خود اختصاص داده بودند، اخبار جنگ روسیه و ژاپن، غرق کشتی بخاری جنرال سلوکوم در نیویورک، سوءقصد به جان فرمانده نظامی روسیه در فنلاند و اعلام برنده جام طلای مسابقات اسبدوانی اسکات انگلستان بود.
نویسنده و منتقد هنری
شانزدهم ژوئن ۱۹۰۴ یک روز پنجشنبه مثل همه روزهای دیگر هفته بود. از اتفاقات مهمی که سرخط روزنامههای آن روز پنجشنبه را به خود اختصاص داده بودند، اخبار جنگ روسیه و ژاپن، غرق کشتی بخاری جنرال سلوکوم در نیویورک، سوءقصد به جان فرمانده نظامی روسیه در فنلاند و اعلام برنده جام طلای مسابقات اسبدوانی اسکات انگلستان بود.این اتفاقها در کنار اتفاق عاشقانه کوچکی که برای یک جوان بیست و دو ساله ایرلندی به نام جیمز جویس رخ داد، ده سال بعد در یک رمان بلند نهصد و سی و سه صفحهای به قلم همین جوان مبدل به رمانی به نام اولیس یا یولیسس شد که نوشتن آن هفت سال طول کشید و از آن زمان تا کنون بسیاری از صاحبنظران دنیای ادبیات آن را بزرگترین رمان قرن بیستم خواندهاند.
میخانه دیوی بایرن، در دوبلین، که در رمان اولیس از آن یاد شده است. علاقمندان جویس هر سال روز شانزدهم ژوئن به یاد او در اینجا ناهار می خورند
تمامی وقایع رمان اولیس (اگر بتوان آنچه را که غالباً در اندیشه شخصیتهای اصلی رمان و به شیوه جریان سیال ذهنی رخ میدهد “وقایع” خواند) در یک روز، یعنی همان روز شانزدهم ژوئن ۱۹۰۴، از ساعت هشت بامداد تا نخستین ساعات بامداد روز بعد رخ میدهد: روز بلوم یا بلومزدی.
دیدار با نورا
اما رویدادی که در اصل منشأ انتخاب این روز برای نوشتن رمان اولیس شد و در مقایسه با حوادث صفحه اول روزنامهها میتوان آن را شخصی و بی اهمیت تلقی کرد، گردش عصرانه جیمز جویس با دختری جوان به نام نورا بارناکل بود که به زودی بدون ازدواج رسمی به همسری او در آمد و سالها بعد این زوج با آوردن دو فرزند برای پایان دادن به سرگردانیهای خانواده در اروپای آشوبزده قبل از جنگ به ازدواج خود صورت قانونی دادند.
جویس دو روز قبل از دیدار شانزدهم ژوئن، نورا را تصادفاً در خیابان تاسو در نزدیکی هتل فین، جایی که دختر در آن کار میکرد دید و بلافاصله جرقه عشق و تمنای شدید جسمانی میانشان رد و بدل شد. جویس از او خواست روز بعد در میدان مریون جلوی بنای ویلیام هاوس همدیگر را ببینند، اما نورا بر سر قرار نیامد و جویس روز بعد نامهای برای او به هتل فرستاد و تقاضایش را تکرار کرد. این بار نورا به تقاضای او پاسخ مثبت داد و دو دلداده عشقی سودازده در همان تاریخ شانزده ژوئن پا به پای هم در خیابانهای دوبلین گردش کردند. جویس بعدها در مورد این دیدار به نورا گفت که آن روز مرد شده است، اما منظورش از این گفته کامی نبود که از نورا گرفته بود، چون قبلاً باکرگیاش را در شانزده سالگی به دختری خیابانی بخشیده بود، بلکه اشارهاش به بلوغی فکری بود که به محض دیدن نورا در او جوشید و نقطه آغاز نوشتن نخستین مجموعه داستانهای کوتاهش به نام دوبلینیها شد.
رنجها و شادیهای ماه ژوئن
هنرمند خیابانی در مراسم صدمین سالگرد روز بلوم صحنه ای از اولیس را در دوبلین بازسازی می کند- ۲۰۰۴
عشق نورا و قرار گرفتن روز ملاقات او در مرکز رمان بزرگ اولیس به یک طرف، مجموعه داستانی که جویس را واداشت با نبوغ زودرس دنیای کودکی و شعرهای زیبایی که تا آن زمان سروده بود خداحافظی کند و به گفته خود وارد جهان ادب بزرگسالان شود، خود نقطه تحولی در عرصه داستاننویسی نوین قرن بیستم است.
جویس پس از آشنایی با نورا و نوشتن مجموعه داستان دوبلینیها و سالها دست به دست گشتن این اثر در میان ناشران مختلف در پانزدهم باز هم ماه ژوئن صد سال پیش موفق به چاپ اثر خود شد.
انگیزه جویس برای نوشتن این داستانهای کوتاه به گفته خودش توصیف اخلاق و آداب مردم عادی کشورش بود. در این داستانها او بخصوص از فلوبر و شاگردش موپاسان که به همین روش داستان مینوشتند تأثیر گرفته بود. اما ایرلند آن سالها با کشوری مثل فرانسه از نظر اجتماعی تفاوت داشت و گرچه فلوبر و موپاسان هم به خاطر همین شیوه نگاه و توصیف ناتورئالیتسی آثار خود در کشورشان سرزنشها شده بودند و حتی کار اولی به دادگاه هم کشید، اما استقبال ناامید کننده و دشمنانه از دوبلینیها در ایرلند به طوری بود که جویس را مبدل به یک نویسنده تبعیدی کرد. از آن پس او به عنوان معلم زبان ابتدا در تریست که آن موقع از توابع اتریش بود اقامت گزید. سپس به پاریس و زوریخ و شهرهای دیگر رفت و تا پایان عمر به کشور خود برنگشت. ویل دورانت مورخ نامی در این باره در کتاب خود به نام تفسیرهای زندگی (به ترجمه فارسی ابراهیم مشعری) مینویسد:
“گهگاه اندیشیدهام که ایرلند در ادبیات جهان به چه مقام رفیعی دست مییازید، هرگاه تمام فرزندان ادبیاش – “سویفت”، “بورک”، “گلد اسمیت”، “وایلد”، “شاو”، جویس و دیگران- در آن سرزمین میماندند. ایرلند سرزمین حاصلخیزی بود؛ هوای نمناک و سرد آن، رنگ گلگون رُزهای سرخ را بر گونههای دختران مینشانید و پسران تنومند اشتیاق داشتند بذر زندگیهای نوینی را در زهدانهای آرزومند بکارند. اما جو روانی حاکم بر این سرزمین مرگبار بود: دولتی که اسماً ایرلندی، اما -در پایمال کردن کشور- اجنبی بود؛ کلیسایی انگلیسی که در ایرلند، بسیار سختگیرتر بود تا در انگلستان؛ کلیسایی کاتولیک که ایرلندیهای وفادار نمیتوانستند از آن خرده بگیرند یا در صدد برآیند اصلاحش کنند، چرا که -در مبارزه برای آزادی ایرلند- سختیها کشیده بود. و درست در آنسوی آبها، بریتانیایی قرار داشت که جمعیت باسوادش بیشتر و مطبوعاتش آزادتر [از ایرلند] بود و به سخنپردازی و ذوق و قریحه ایرلندی اشتیاق بسیار داشت. بدینگونه بود که نوابغ ایرلند دریای ایرلند را پیمودند و این جزیره محبوب را برای روستاییان تهیدست و “دوبلینیها”ی جویس بر جای گذاشتند.”
جویس خود نیز در رمان مفصل زندگینامه وار”استیون قهرمان” که بعد ها نسخه فشردهتر “تصویر هنرمند در جوانی” را بر اساس آن بازنویسی و منتشر کرد از ایرلندی که نخبگانش را از خود میراند، بدنام و نابودشان میکند یاد کرده است. او از پارنل چهره آزادیبخش کشورش یاد میکند که به گفته دورانت دشواریها و دردسرهای مبارزه سیاسی را با گرفتن معشوقهای برای خودش تحملپذیر کرده بود و به همین بهانه در کشور”کشیشزده” ایرلند برایش پاپوش دوختند و از میدان به درش کردند. جویس حتی در کودکی زمانی که نه سال بیشتر نداشت با شنیدن این ماجرا از زبان پدرش شعری در ستایش پارنل سرود که نشان از نبوغ زودرس او دارد.
رمان نو و زماننو- از درون و بیرون
اولیس جویس با همه ریزهکاریهایش تقارنی نزدیک و شگفت انگیز با ادیسه هومر، نخستین داستان کوچ و هجرت انسانی در تاریخ ادبیات دنیا دارد. تفاوت بزرگ این دو داستان باستانی و مدرن در نگرش جویس به پدیده زمان درونی است. اگر داستان سرگردانیهای اولیس و انتظار همسرش پنهلوپه و فرزندشان تلماک بیست سال به درازا میکشد، همه وقایع رمان جویس و آنچه که لئوپولد بلوم، همسرش مولی و استیون ددالوس از سر میگذرانند تنها در کمتر از بیست و چهار ساعت رخ میدهد.
پس از جویس بسیاری از نویسندگان کوشیدند رمانهایی به شیوه اولیس با مدتِ زمانیِ محدود و ارتباطهای معنادار و متراکم درباره پدیده زمان و ارتباطش با هستی انسان بنویسند، به نحوی که خواننده را در مقابل تحول تازهای در رمان شبیه آنچه فیزیکدانهایی نظیر ماکس پلانک و آلبرت انیشتین در دنیای علم و فضا به آن دست یافته بودند قرار دهند. اما موفقیت منحصر به فرد جویس، و از قضا جدی گرفته نشدن کوشش او توسط برخی منتقدان سنتی زمان خود در لحن شوخ و به ظاهر سهلانگارانهای بود که به نظر چنین افرادی همه چیز از باورهای عمومی عصر خود تا اندیشههای فلسفی و دستاوردهای انکارناپذیر ادبی دوران را به سنتی رابلهای و کیشوتی به بازی گرفته یا به زیر سوال برده بود. برخی از منتقدان پس از آن که رمان اولیس، بیشتر به خاطر بخشهای به نظر غیراخلاقی آن مبدل به اثری جنجالی شد، تا آنجا پیش رفتند که طنز و هزل در رمان انگلیسی زبان را به طور کلی از تام جونزهنری فیلدینگ، تا تریسترام شندیِ لارنس استرن و بازار خود فروشی ویلیام ثاکری، مانع رسیدن رمان انگلیسی زبان به عظمت واقعی این هنر در آثار نویسندگانی کلاسیک مثل بالزاک، استاندال و ویکتور هوگوی رمانتیک قلمداد کردند.
با این همه و شاید به خاطر همان هاله قدسی که به دور باورهای عمومی و بخصوص ذوق ایرلندی آن زمان پیچیده شده بود، نیاز به رمان نو و گذار از دوران رمانتیک و مقاومت و طغیان علیه فشار جامعه برای همرنگ شدن با جماعت را جویس پیشاپیش با خواندن آثار فلوبر، موپاسان، چخوف و ایبسن احساس کرده بود.
همصداییها و ناهمصداییها
این نکته هم البته قابل ذکر است که گر چه رمان اولیس دردسرهای بیشتری از آثار پیشین جویس برای او نویسنده به ارمغان آورد، اما جویس در راهی که در پیش گرفته بود پشتیبانها و مشوقهای ادبی با نفودی هم داشت، از جمله ازرا پاوند شاعر ایماژیست با نفوذ زمان و تی اس الیوت شاعر بزرگ دیگر دوران که پس از خواندن رماناولیس در قرنی که هنوز بیش از هفت دهه از آن باقی مانده بود گفت، “با وجود این رمان من پایان قرن بیستم را اعلام میکنم”، و با این گفته خود ویرجینیا وولف را به شهادت دفتر یادداشتهای روزانهاش به شگفتی آورد.
” اما ویرجینیا وولف در این شگفتی تنها نبود، یکی دیگر از کسانی که از پسند و قبول تی اس الیوت از اولیس و بخصوص بخش آخر تکگویی مولی بلوم در این اثر به شگفتی آمده ویل دورانت مورخ مشهور آمریکایی است. برای ویل دورانت تمجید الیوت که به گفته او جانش با پیوریتنیسم انگلستان کهن و نوین در آمیخته بود از تخیلات نه چندان پرهیزکارانه زنی کاتولیک از طبقات متوسط که بیشتر اعتقادات مذهبی دارد قابل تأمل است.”
بلومزدی و بازگشت پیروزمندانه به کشور بعد از صد سال
امروز مردم ادب دوست و محافل فرهنگی و دانشگاهی در سراسر دنیا بلومزدی (روز بلوم) یا همان شانزده ژوئن ۱۹۰۴ را هر ساله جشن میگیرند.
در مونترال دانشگاه مکگیل به مدت چهار روز با نمایش فیلم، کنسرت موسیقی و سخنرانی و داستان خوانی از بخشهای مختلف اولیس این روز را جشن میگیرد. دانشگاهه کنکوردیا و دانشگاه فرانسوی زبان مونترال هم نظیر برنامهها را به زبان فرانسه اجرا میکنند. اکنون دیر زمانیست که مراسم روز بلوم در اغلب شهرهای بزرگ دنیا هر ساله اجرا میشود، اما باشکوهترین آنها در دوبلین زادگاه نویسنده است که همه ساله گردشگران بسیاری را در این فصل سال به آنجا میکشد. این هم روی دیگری از سکه بخت و تاریخ است و بی مناسبت نیست اگر بگوییم چه بسیار جوانهای ایرلندی که روز شانزدهم ژوئن را جشن میگیرند و به یاد شخصیتهای اولیس در همان خیابانها و همان کافهها جامی به هم میزنند نوادگان همان کسانی هستند که روزگاری نسخههای چاپ شده دوبلینیها و دستنوشتههای اولیس را پاره کردند، در آتش انداختند و دور ریختند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.