شاید پیراندلّو حق داشت که خود نخستین معترض علیه پیراندلّیزم باشد یعنی تایید این که تصور رایج پیراندلّیسم یک ساختمان انتزاعی است از سوی منتقدان پر و پا قرص، که از اجرای تئاتر او برنخاسته و یک فرمول راحت است که اغلب علایق فرهنگی و ایدئولوژیک جانبدارانه ای را پنهان می کند که نمی خواهند آشکارا بدانها اعتراف کنند.
آنتونیو گرامشی، منتقد نمایشی لوئیجی پیراندلّو
آنتونیو گرامشی- دفترهای زندان
ادبیات و حیات ملّی، ادیتوری- ری اونیتی- رُم-1971
یک یادداشت دوران جوانی لوئیجی پیراندلّو که در نواُوا آنتولوجیا به تاریخ یکم ژانویه 1934 چاپ و توسط پیراندلّو در سالهای 90 و 1889 نوشته شده است، یعنی زمانی که او در بُن دانشجو بوده، می گوید: ما گله مندیم که در ادبیات ما جای درام خالی است و در این ارتباط سخنان بسیاری گفته و بسیار پیشنهادات و دلگرمی هایی و تشویقها و سفارشهایی هم داده می شوند و پروژه هایی ( به اجرا در می آیند) که جمله بیهوده اند. فساد واقعی به چشم نمی آید. نمی خواهد دیده شود. ( زیرا ) جای مفهوم زندگی انسان خالی است و ما وقت کافی داریم تا ( در این باره ) به حماسه و نمایش اختصاص بدهیم. تئاتر ما تُنُک، احمق و بسیار اسکندرانی است.
شاید این یادداشت پیراندلّو کاری جز بازتاب گفتمانهای دانشجویان آلمانی مبنی بر لزوم همگانی یک جهان نگری ( WELTANSCHAUUNG ) نمی کند و سطحی تر از آن است که به نظر نیاید. به هر روی پیراندلّو دیگر بدل به یک مفهوم زندگی و انسان شده است ولی این مفهوم ، فردی است و ناتوان از گسترش در سطح ملّی/مردمی که البته اهمیت انتقادی عظیمی در فرسودگی یک سنت کهنه ی تئاتری داشته است.
دیالکتیک در پیراندلّو
درباره ی پیراندلّو لازم است یک مقاله ی ویژه با بهره گیری از همه ی یادداشت هایی که من در طول جنگ نوشته ام، تحریر شود. (یعنی) هنگامی که پیراندلّو مورد هجوم نقد بود که حتّا از تلخیص درام هایش ناتوان است (به یاد آورید نقد و بررسیهای ” پیوند” را در روزنامه های تورینی، پس از نخستین اجراها و پیشنهادهای همکاری مشترک نینو بررّینی ) و خشم بخشی از مردم را برمی انگیخت.
یادآوری ( این نکته مهم است ) که لیولا را پیراندلّو از رپرتوار تنها به خاطر تظاهرات خصمانه ی جوانان کاتولیک تورینی در اجرای مجددّش حذف کرد.
اهمیت پیراندلّو به گمان من بیشتر از ویژگی روشنفکرانه و اخلاقی او یعنی فرهنگی می آید تا هنری. او سعی کرده تا دیالکتیک را از فلسفه ی مدرن وارد فرهنگ مردمی کند آنهم در تقابل با شیوه ی ارسطویی/کاتولیکی درک عینیّت امر واقع. آنچه را که می توان در تئاتر انجام داد او کرد. به گونه ای که فقط خود پیراندلّو می تواند بکند. این مفهوم دیالکتیکی عینیّت همچون چیزی پذیرفتنی به مردم عرضه شده و چون در قالب شخصیّتهای استثنایی بیان می شود بنابراین زیر لباس رمانتیک از نبردی متناقض نمایانه علیه معنای رایج و مفهوم خیر جان یافته است. امّا آیا در غیر اینصورت می تواند وجود داشته باشد؟ تنها اینگونه است که درامهای پیراندلّو کمتر ویژگی دیالوگهای فلسفی را نشان می دهند هر چند به قدر کافی از آن برخوردارند. با این همه شخصیتهای اصلی می باید غالباً بسیار توضیح بدهند و شیوه ی نوین درک واقعیت را توجیه کنند. گذشته از این پیراندلّو خود نیز همیشه از این خودآیینی واقعی و معین نمی گریزد. گرچه دیالکتیک در او بیشتر سوفسطائی است تا دیالکتیکی.
ایدئولوژی پیراندلّو:
شاید پیراندلّو حق داشت که خود نخستین معترض علیه پیراندلّیزم باشد یعنی تایید این که تصور رایج پیراندلّیسم یک ساختمان انتزاعی است از سوی منتقدان پر و پا قرص، که از اجرای تئاتر او برنخاسته و یک فرمول راحت است که اغلب علایق فرهنگی و ایدئولوژیک جانبدارانه ای را پنهان می کند که نمی خواهند آشکارا بدانها اعتراف کنند. قطعی است که کاتولیک ها با پیراندلّو همیشه درافتادند. یادمان باشد که لیولا پس از جار و جنجالی که جوانان کاتولیک در تئاتر آلفیه ری تورینو به راه انداختند به خاطر تحریکات لحظه ای و به خاطر منتقد تئاتری بسیار کم مایه اش ساوه ریو فینو از رپرتوار باز پس گرفته شد. بی پروایی علیه لیولا با ادعای یک کمدی مبتذل ابراز شد. امّا در واقع همه ی تئاتر پیراندلّو با مخالفت کاتولیکها روبرو شد. آن هم به خاطر مفاهیم پیراندلّوئی اش از جهان که هر چه باشد و هر انسجام فلسفی ای که داشته باشد بی شک ضد کاتولیک است همانطور که اتفاقاً منطبق با مفهوم انسان گرایانه و پوزیتیویستی وریسم بورژوایی در تئاتر سنّتی نیز نبود. در واقع به نظر نمی رسد بتوان به پیراندلّو یک مفهوم جهانی منسجم را نسبت داد و به نظر نمی رسد بتوان از تئاتر او یک فلسفه بیرون آورد و به تبع آن نمی توان گفت که تئاتر پیراندلّویی فیلسوفانه است. امّا قطعی است که در پیراندلّو دیدگاههایی وجود دارند که عموماً می توان یک مفهوم جهانی را به آن بست که در بعد کلان می تواند با آن مفهوم سوبژکتیو، بازشناسی شود.
ولی مشکل اینجاست:
1- آیا این دیدگاهها به شیوه ای فلسفی ارائه شده اند یا این شخصیتها این دیدگاهها را همچون شیوه ای فردی از اندیشیدن می زیند؟ یعنی آیا فلسفه ی محض آشکارا تنها فرهنگ و اخلاق فردی است و آیا لااقل در برخی درجات یک روند تغییر سیمای هنری در تئاتر پیراندلّوئی وجود دارد؟ و آیا مربوط به همان اندیشه ی مشابه است از شخصیت منطقی یا شرایط همواره متفاوتند و مربوطند به یک شخصیت خارق العاده؟
2- آیا دیدگاهها الزاماً از منشأ حوزه ی کتاب خوان، فرهیخته و از سامانه های فلسفه ی فردی گفته شده اند یا به عکس در زندگی و در فرهنگ زمانه و حتّا در فرهنگ مردمی در درجات پائین و در فلکلور وجود دارند؟
این دومین دیدگاه به گمان من بنیادین است و می تواند در امتحان قیاس با درامهای دیگر تحلیل شود. امتحان قیاس درامهایی با مضامینی به زبان محلّی و جایی که یک زندگی روستایی به زبان گویشی نمایان می شود با درامهایی با مضامین به زبان ادبی یعنی جایی که در آن یک زندگی فرا لهجه ای یعنی مربوط به روشنفکران بورژوا در نوع ملّی یا جهانشمول نمایانده می شوند.
حال به نظر می رسد که در تئاتر گویشی پیراندلّیزم در شیوه های اندیشیدنی که از لحاظ تاریخی مردمی و عامه پسند هستند و لهجه ای، موجه است. یعنی اندیشه هایی روشنفکرانه مطرح نمی شوند که لباس مبدل عامه پسند پوشیده اند بلکه روستائیانی اند که روشنفکرانه می اندیشند ولی در واقع از لحاظ تاریخی، از لحاظ منطقه ای، عوام سیسیل اند که چنین می اندیشند و رفتار می کنند. دقیقاً به این خاطر که روستائی اند و سیسیلی. البته این که اگر کاتولیک نباشند و ارسطویی و پیروان سن توماس آکویناس نباشند به معنای آن نیست که روستائی و سیسیلی نیستند و این که اگر نمی توانند فلسفه ی ذهنی ایدآلیستی مدرن را بفهمند بدان معنی نیست که در سنت مردمی ردّپاهایی از شخصیت دیالکتیکی و فطری موجود نیست. اگر این نکته نمایان شود همه ی قصر پیراندلّیزم یعنی روشنفکری آبستره ی تئاتر پیراندلّو فرو خواهد ریخت همانگونه که گویا باید فرو ریزد. ولی به نظرم نمی رسد که شکل فرهنگی تئاتر پیراندلّویی در این عبارت هنوز پایان یافته باشد. در پیراندلّو ما یک نویسنده ی سیسیلی را داریم که می تواند زندگی روستائی را در عباراتی دیالکتیکی و فولکلوریستیک بیان کند ( گرچه فولکلوریسم او متأثر از کاتولیسیسم نیست بلکه به صورت پاگان ( و از دنیای شرک آلود ) مانده است و در زیر پوست کاتولیکِ خرافاتی، ضد کاتولیکی است ). او در آن واحد یک نویسنده ی ایتالیائی است و یک نویسنده ی اروپائی و البته در پیراندلّو ما بیشتر از این هم داریم: آگاهی منتقدانه ی در آن واحد سیسیلی، ایتالیائی، اروپائی بودن را و در همان است که ضعف هنری پیراندلّو در کنار معنای فرهنگی اش نهفته است. (همانگونه که در جایی دیگر اشاره کرده ام). این تضاد که در پیراندلّو ذاتی است به وضوح در برخی از آثار او شیوه ی بیانی یافته است (در یک داستان بلند او گویا، نوبت، تقابل میان یک زن سیسیلی و یک دریانورد اهل اسکاندیناوی نمایان می شود یعنی میان دو ناحیه ی این قدر به دور از هم از لحاظ تاریخی). آنچه که مهم است این است که: معنای انتقادی/تاریخی پیراندلّو اگر او را به حوزه ی فرهنگی کشانده برای پشت سر گذاشتن و تحلیل بردن تئاتر سنتی قدیمی و آداب و رسوم آن با آن ذهنیّت کاتولیک و پوزیتیویستی و فاسد از کپکهای زندگی نواحی و فضاهای بورژوای آپارتمانی و از لحاظ پایگاهی بنیادین است امّا آیا جائی باقی گذارده برای آفرینشهای هنری انجام یافته؟ حتّا اگر روشنفکری پیراندلّو را نقد عامیانه بازنشناسد (به خاطر مرجع کاتولیک و جانبداری اش از آن و یا به خاطر ضعف تیلگری اش) ولی آیا خود پیراندلّو از هر روشنفکری ای مبرّاست؟ آیا او دیگر یک منتقد تئاتری نیست و فقط شاعر است؟ یا یک منتقدفرهنگی نیست و فقط شاعر است یا یک منتقد سنتهای ملّی/محلّی نیست و فقط شاعر است؟ با این حال واقعاً این شاعر کجاست. کجا رفتار انتقادی او به یک محتوا و یک فرم هنری بدل شده و نه به یک جدل روشنفکرانه یا خردورزانه نه از سوی فیلسوف بلکه از سوی یک اخلاق گرا در یک مفهوم برتر؟ به نظر من پیراندلّو درست زمانی که گویشی ست هنرمند است و لیولا به نظر من شاهکار اوست با این حال قطعاً در بسیاری از بخش ها عظمت زیبائی تئاتر ادبی او هم قابل شناسایی اند.
شخصیت هنری پیراندلّو:
در جائی دیگر همچون یک قضاوت انتقادی/تاریخی درباره ی پیراندلّو اشاره کرده ام عنصر تاریخ فرهنگ باید برتر از عنصر تاریخ هنر باشد. یعنی این که در کنشمندی ادبی پیراندلّوئی ارزش فرهنگی بر ارزش زیباشناختی غلبه می کند. در چارچوب کلی ادبیات معاصر تأثیر پیراندلّو همچون یک نوسازنده ی اقلیم روشنفکری بیشتر بوده از یک آفریننده ی آثار هنری. او بسیاربیشتر از فوتوریستها در تمرکززدائی منطقه ای از انسان ایتالیایی و در برانگیختن یک رفتار انتقادی مدرن در تقابل با رفتار ملودراماتیک سنتی و قرن نوزدهمی نقش داشته .
مسأله امّا هنوز بغرنج تر از آن است که در این اشارات پدیدار شود. و بدین گونه اش می توان برنهاد. ارزشهای شاعرانه ی تئاتر پیراندلّو (و تئاتر زمینه ی خاصّ فعالیت پیراندلّو است و شیوه ی بیانی کاملتر شخصیت شاعرانه/فرهنگی او). نه تنها باید از کنشمندی ترجیحاً فرهنگی روشنفکرانه/اخلاقی او مجزا بمانند بلکه باید متحمل یک محدودیت نهایی هم بشوند.
شخصیت هنری پیراندلّو متکثر است و پیچیده. وقتی پیراندلّو یک نمایشنامه می نویسد او بیان ادبی نمی کند منظورم با واژه است که یک تجلّی جزئی از شخصیت هنری اوست. او باید عبارت پردازی ادبی را با اثر دیگرش به عنوان بازیگردان یک نمایش کمدی و کارگردان تلفیق کند. تئاتر پیراندلّو همه ی بیان او را می طلبد ولی فقط به میزانی که اجرا توسط پیراندلّوی بازیگردان کمدی انجام شود یعنی همانقدر که پیراندلّو در بازیگران یک بیان قاطعانه ی نمایشی را برخواهد انگیخت ، به همان اندازه هم پیراندلّو کارگردان یک ارتباط قاطعانه ی زیبایی شناختی میان پیچیدگی انسان خود خواهد آفرید که در تعامل است با مجموعه ی مادی صحنه (نور، رنگ و میزانسن، در معنای وسیع آن). یعنی تئاتر پیراندلّویی در ارتباط تنگاتنگی است با شخصیت فیزیکی نویسنده و نه تنها با ارزشهای هنری/ادبی نگاشته شده از سوی او. با مرگ پیراندلّو (یعنی اگر پیراندلّو علاوه بر نوشتن، دیگر اجرای هماهنگی بازیگران کمدی و کارگردانی نکند) چه چیز از تئاتر پیراندلّو خواهد ماند؟ یک طرح نمایشی عام و ژنریک که در معنایی خاص می تواند به سناریوهای تئاتر پیش از گلدونی نزدیک شود و به پیش تکست های نمایشی و نه به یک شعر جاودانه.
گفته می شود که این برای همه ی تئاتر رخ می دهد و در یک معنا این حرف درست هم هست ولی تنها در یک معنای خاص. درست است که یک تراژدی شکسپیر می تواند به زعم بازیگردان ها و کارگردانها تفسیرهای نمایشی گوناگون داشته باشد ، یعنی درست است که هر تراژدی شکسپیر می تواند به پیش تکستی بدل شود برای اجراهای تئاتری بسیار گوناگون و اصیل. حال آنچه می ماند این است که تراژدی چاپ شده در یک کتاب و منفرداً برای خواندن، زندگی هنری مستقل خود را دارد که البته می تواند خود را از اجراهای تئاتری مجزّا کند و خارج از محیط تئاتر و نمایش هم شعر و هنر باشد. این برای پیراندلّو رخ نمی دهد. تئاتر او از لحاظ زیبایی شناسی در بخش اعظم آثارش تنها در اجرای تئاتری و وقتی پیراندلّو را بعنوان بازیگردان و کارگردان داشته باشد، زنده خواهد بود.( همه ی اینها را با کمی نمک بیشتر می توان دریافت.)
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.