“ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان (۱۹۳۳-۱۹۷۳) نگران افزايش نفوذ فرهنگی و سياسی ايران در منطقه بود و در نتيجه، تصميم گرفت در سال ۱۹۶۴ نام زبان را از «فارسی» به «دری» تغيير دهد که يک مترادف ادبی و صفت زبان پارسی است؛ به معنای «درباری». بدين گونه، روند جدايی صوری پارسی به سر رسيد و جهان را شاهد يکی از مسخرهترين حقايق زبانشناختی روزگار کرد: سه «ملت» به سه «زبان» حرف میزنند که هر کدام نام خاص خود را دارد (فارسی، تاجيکی، دری) اما باز هم گويندگان آنها همديگر را به خوبی میفهمند. “
فارسی، تاجیکی و دری؛ سه گانهی پارسیگو
نشست اخیر وزیران خارجه تاجیکستان، ایران و افغانستان در شهر دوشنبه که با امضای قراردادهای همکاری در زمینههای علمی و فرهنگی و اقتصادی پایان یافت، بار دیگر موضوع هویت را در مطبوعات تاجیکستان مطرح کرده است.
هرچند تفاوتهای منطقهای زبان مشترک این سه کشور رسما شناسایی شده است (تاجیکی، فارسی، دری)، استناد به این سهگانه پارسیگو به عنوان «کشورهای فارسیزبان» یک امر معمولی است. دلیل آن به حد کافی روشن است: علیرغم تلاشهای فراوان جنبشهای سیاسی مشخص برای تقسیم پارسیزبانان به سه گروه جداگانه زبانی، زبان پارسی هر سه کشور همچنان در میان آنها قابل فهم است. بر خلاف همایشهای کشورهای ترکتبار، در دیدارهای فارسیزبانان به مترجم نیازی نیست. نوشتهی زیر نگاهی است به دلیلهای تقسیم مصنوعی سه گویش یک زبان واحد پارسی.
حتا در دههی 1920 میلادی نام رسمی رایجترین زبان ورارود، افغانستان و ایران واحد بود: فارسی. تنها در سال 1928 بود که حکومت شوراها نام آن را به «تاجیکی» تغییر داد، در حالی که در ایران و افغانستان آن همچنان «فارسی» خوانده میشد. ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان، در سال 1964 پابهپای شوروی برای دوری جستن از پارسی ایران نام زبان اصلی کشورش را «دری» گذاشت.
زیان اکثریت بودن
بنا به درک استالین از مفهوم «ملت»، تنها آنانی که زبان و سرزمین مشترکی دارند، یک ملت واحد بوده میتوانند. اما همین دیدگاه هم مبتنی بر یک نظریهی پیچیدهتر سیاسی بود. الیور روآ، خاورشناس مشهور فرانسوی، در توضیح این موضوع مینویسد:
بنا به درک استالین از مفهوم «ملت»، تنها آنانی که زبان و سرزمین مشترکی دارند، یک ملت واحد بوده میتوانند. اما همین دیدگاه هم مبتنی بر یک نظریهی پیچیدهتر سیاسی بود. الیور روآ، خاورشناس مشهور فرانسوی، در توضیح این موضوع مینویسد:
«رقیبان بالقوه شوروی در قفقاز، ترکیه و در ارتباط با آذربایجان و تاجیکستان، ایران بودند. رهبران شوروی به آن دسته از گروههای قومی التفاط میکردند که در فراسوی مرزهای شوروی در اقلیت قرار داشتند و این رویکرد در پی استقرار دولت آتاتورک در ترکیه و شاه (رضاشاه پهلوی) در ایران قوت بیشتر یافت، چون سیاستهای هر دو ناخوشنودی گروههای زبانی کوچکتر در آن کشورها را برانگیخته بود.
از این رو مقامات شوروی تصمیم گرفتند به آذریها، ترکمنها، کردها و لزها (لزگیها) التفاط کنند و به پارسها و ترکها لطمه بزنند. و چون در بیرون از مرزهای اتحاد جمهوریهای شوروی سوسیالیستی هیچ کشور آذری، ترکمنی یا ازبکیای وجود نداشت، توسعه این هویتهای ملی به منفعت مسکو بود.»1
مزیت داشتن اکثریت بزرگ پارسیگو در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی به منشاء ناکامیهای بعدی پارسیگویان آسیای میانه تبدیل شد. در نتیجه، تاجیکستان در سال 1924 بهعنوان یک جمهوری خودمختار در ترکیب ازبکستان پدیدار شد و در سال 1929 به مقام جمهوری تمامعیار شوروی ارتقا یافت، اما بخشهای مهم فارسیزبان منطقه بیرون از مرزهای آن ماند و مرکزهای تاریخی پارسیان آسیای میانه – سمرقند و بخارا – به ازبکستان تقدیم شد.
از جمهوری خودمختار تاجیکستان حتا یک شهر آباد را دریغ داشتند، به گونهای که مرکز اداری آن در روستای دوشنبه شکل گرفت. توماس ام لئونارد در کتاب «دانشنامه جهان رو به توسعه» مینویسد:
«شهر منزوی دوشنبه که زمانی محل یک بازار خرد بود، به مذاق روشنفکران تاجیک نمیساخت و نبود آنها در جمهوری نوپا توسعه تاجیکستان را بازداشت و برای سالهای متمادی به تنشهای میان تاجیکها و ازبکها دامن زد.»
همین تفسیر استالینی از مفهوم «ملت» زمینهی شکوفایی پان ترکیسم را فراهم کرد که قبل از سیطره ارتش سرخ بر منطقه از ترکیه عثمانی صادر شده بود.
«برای نمونه، چون گویش فارسیزده تاشکند (یا ترکی شرقی) در مقام زبان معیار ازبکی قرار گرفته بود، ازبکها (که به هر حال دست بالا داشتند)، به سادگی ادعا میکردند که زبان تاجیکان بخارا هم در واقع یک گویش ازبکی (ترکی تبار) است که عنصرهای پارسی بیشتری دارد.»2
«تاجیک»، به عنوان ملت
برخی از دانشوران بر این باوراند که تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان میتواند با نبردهای تلخ قدرت میان تاجیکها و پشتونهای افغانستان در آن دوره پیوند داشته باشد. «بچه سقا» (حبیبالله غازی)، امیر تاجیک افغانستان پس از سلطنتی کوتاه در سال 1929 توسط پشتونها سرنگون شد.
برخی از دانشوران بر این باوراند که تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان میتواند با نبردهای تلخ قدرت میان تاجیکها و پشتونهای افغانستان در آن دوره پیوند داشته باشد. «بچه سقا» (حبیبالله غازی)، امیر تاجیک افغانستان پس از سلطنتی کوتاه در سال 1929 توسط پشتونها سرنگون شد.
شاید همین رویداد مقامات شوروی را برانگیخت که در همان سال به تاجیکستان مقام جمهوری تمامعیار را اعطا کنند و بدینگونه به تاجیکهای افغانستان یک راه دیگر داشتن کشور خود از طریق پیوستن به اتحاد شوروی را نشان دهند.
مقامات شوروی پس از اختراع «زبان ازبکی» (که قبلا با نام «ترکی چغتایی» شناخته میشد) دست بهکار آفریدن «زبان نو»ی برای تاجیکستان شدند. اما در اینجا آنها با معمای سربستهای روبهرو شدند، چون فرهنگ و زبان پارسی مانند فرهنگ و زبانهای ترکی تبار نبود که روسها آنها را «عقب مانده» توصیف میکردند و باور داشتند که برای «قبیلههای واپس مانده» زبان و فرهنگ میسازند.
زبان و فرهنگ پارسی در منطقه، پیشرفتهترین و کهنترین بهشمار میآمد. روشنفکران پارسی زبان آسیای میانه به مانند صدرالدین عینی کامگار شدند که «فارسی» را با همین نام بهعنوان زبان رسمی جمهوری خودمختار تاجیکستان بر کرسی بنشانند، اما این نام با هدفهای روسها سازگاری نداشت و این زبان در سال 1928 به «تاجیکی» تغییر نام کرد. یعنی بر مبنای سیاست ملتسازی استالین، به یکی از مترادفهای واژه «پارس» یا «ایرانی» (یعنی «تاجیک») مقام رسمی داده شد.
ماهیت اصطلاح «تاجیک» تاکنون روشن نیست، چون تاجیکها هم دارای ویژگیهای فرهنگی و قومیای هستند که پارسیزبانان ایران و افغانستان دارند. تنها اخیرا برخی از پژوهشگران روس و غربی پیشنهاد کردهاند که هویت تاجیکی بر مبنای ترکیبی از زبان و مذهب ساخته شود. این دیدگاه هر پارسیزبان مسلمان سنی را «تاجیک» میداند.
اما این نظریه هم نمیتواند هویت قومی تاجیکان را بهطور روشن و دقیق مشخص کند، چون زبان مادری همه تاجیکها پارسی نیست (یک عده به زبانهای ایرانی شرقی پامیری و یغنابی یا سغدی تکلم میکنند) و برخی از تاجیک ها نه سنیاند و نه مسلمان. از سوی دیگر، همه پارسهای مسلمان خود را «تاجیک» نمینامند.
«در کل، مشکل تعیین هویت تاجیکی از موانع اصلی در راستای ایجاد حس قوی ملیگرایی در میان مردم تاجیکستان است. از بسیاری جهات، این نکته همچنین از دلیلهای ماندگاری وفاداری قوی منطقهای (محلگرایی) است که روند ملتسازی را در تاجیکستان پساشوروی بسیار دشوار کرده است.»3
این معما زادهی ملتسازی مصنوعی شوروی است که یک واژه هم معنای «ایرانی» را بهعنوان نام «ملت جدید» پارسهای آسیای میانه برگزید.
زایش الفباهای «تاجیکی»
به منظور تعمیق «تفاوت تاجیکها» از دیگر پارسیگویان در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی یک سال پس از تغییر نام زبان، یعنی در سال 1929 میلادی، مسکو الفبای فارسی عربی را نیز منسوخ کرد.
به منظور تعمیق «تفاوت تاجیکها» از دیگر پارسیگویان در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی یک سال پس از تغییر نام زبان، یعنی در سال 1929 میلادی، مسکو الفبای فارسی عربی را نیز منسوخ کرد.
مهدی مرعشی در کتاب «مطالعات پارسی در آمریکای شمالی» مینویسد:
«آنها نخست خط را به لاتین عوض کردند. با قطع آموزش به خط پارسی عربی در عمل دسترسی مردم به مطالب منتشره به زبان پارسی در بیرون از قلمرو شوروی محدود شد. این تغییر همچنین بنیادین ترین پیوند مردم با جهان اسلام را گسست و سوادآموزی مردم دیگر چون گذشته منوط به متن قرآن نبود. دیرتر، در سال 1940، الفبای تاجیکستان به سیریلیک دستکاری شده تغییر کرد و بدینگونه ارتباط سیاسی مردم این جمهوری با روسیه و دیگر بخشهای شوروی تحکیم یافت.»
«آنها نخست خط را به لاتین عوض کردند. با قطع آموزش به خط پارسی عربی در عمل دسترسی مردم به مطالب منتشره به زبان پارسی در بیرون از قلمرو شوروی محدود شد. این تغییر همچنین بنیادین ترین پیوند مردم با جهان اسلام را گسست و سوادآموزی مردم دیگر چون گذشته منوط به متن قرآن نبود. دیرتر، در سال 1940، الفبای تاجیکستان به سیریلیک دستکاری شده تغییر کرد و بدینگونه ارتباط سیاسی مردم این جمهوری با روسیه و دیگر بخشهای شوروی تحکیم یافت.»
الیور روآ میگوید که طرحریزی جدایی «تاجیکی» از پارسی از زشتترین موارد سیاست زبانی اتحاد شوروی بود. وی مینویسد: «زبان نوشتاری تاجیکها پارسی ادبی بود و امروز هم زبانهای ادبی ایران، افغانستان و تاجیکستان برای هر سه کشور کاملا قابل فهم است. یک امر طبیعی و مسلم است که پارسیگویان آسیای میانه در زندگی روزمره خود از گویشهایی کار میگیرند که از هم خیلی متفاوتاند: زبان تاجیکان وادی فرغانه از ازبکی تاثیر پذیرفته است و این تاثیر با ترکیب واژگانی محدود نمیشود که با حضور بیشتر واژههای ترکی از پارسی ایران متمایز است، بلکه دستور آن هم بهطور محسوس تغییر کرده است (کاربرد پسوند به جای پیشوند، به مانند «شهر به» به جای «به شهر»).»
روآ ادامه میدهد: «در مورد تلفظ باید گفت که این گویش (تاجیکی) به پارسی کلاسیک نزدیکتر است که از پارسی ایرانی بسیار فرق میکند. (تاجیکها میان «ای» دراز و «ی» دراز و میان «ق» و «غ» تفاوت میگذارند و غیره). تفاوت میان پارسی ایران و تاجیکستان در حد تفاوت زبان فرانسوی پاریس و کوبک (کانادا) است.
زبانشناسان روس موظف بودند این تفاوتها را رسمی و ثابت کنند و بر مبنای آن «زبان ادبی حاضره تاجیک» را اختراع کنند که اکنون «تاجیکی» خوانده میشود. آنها به جای این که یکی از گویشهای موجود تاجیکها را معیار زبان قرار دهند، ویژگیهای گویش چندین منطقه را ترکیب کردند و یک زبان مصنوعی ساختند: آنها سامانه (سیستم) آوایی پارسی کهن را حفظ کردند، اما ساختار دستوری ناهمخوانی را پذیرفتند تا آن از پارسی ایران بیش از پیش فاصله بگیرد.»
این «سامانه ناهمخوان» تا حد زیادی گرتهبرداری از دستور زبان روسی بود.
بیشتر ماموران «تاجیکی سازی» پارسی هم تاجیک نبودند. و اما صدرالدین عینی که پایهریزی الفبای سیریلیک تاجیکی را رسما به او نسبت میدهند ، هرگز از آن رسمالخط کار نگرفت و نسخهی اصلی همهی شعرها و داستانهای وی به خط پارسی عربی نوشته شده است.
زبانسازان شوروی برای کشیدن خط مشخصی میان تاجیکی و پارسی، برای زبان «نوین» تاریخ هم جعل کردند و اسطورهای ساختند که گویا جدایی میان تاجیکی و پارسی در سده 16 میلادی صورت گرفته بود و همه ادیبان پارسی از رودکی گرفته تا سعدی «فارس و تاجیک» نام گرفتند.
روآ مینویسد:
«در نتیجهی این عملیات بر همهی پارسیزبانان آسیای میانه، چه در گذشته و چه امروز، هویت تازهای تحمیل شد و همهی آنها به «گروه قومی تاجیک» منسوب و موسوم شدند. این در حالی است که هیچ پارسیگویی در آسیای میانه تا قبل از اشغال شوروی و سالها بعد از آن نیز زبان مادری خود را «تاجیکی» ننامیده بود.»
«در نتیجهی این عملیات بر همهی پارسیزبانان آسیای میانه، چه در گذشته و چه امروز، هویت تازهای تحمیل شد و همهی آنها به «گروه قومی تاجیک» منسوب و موسوم شدند. این در حالی است که هیچ پارسیگویی در آسیای میانه تا قبل از اشغال شوروی و سالها بعد از آن نیز زبان مادری خود را «تاجیکی» ننامیده بود.»
پانوشت:
1. Oliver Roy, The New Central Asia: The Creation of Nations
2. David I. Kertzer and Dominique Arel, Census and Identity
3. Thomas M. Leonard, Encyclopaedia of the Developing World
2. David I. Kertzer and Dominique Arel, Census and Identity
3. Thomas M. Leonard, Encyclopaedia of the Developing World
انترناسيوناليسم زبانی
روند ايجاد تفرقه ميان پارسی و «تاجيکی» در آسيای ميانه بيشتر از حد تصور به درازا کشيد. صرف نظر از تغيير نام و رسم الخط زبان، يگانگی آن با پارسی سرزمينهای ديگر آشکار و هويدا ماند.
به بهانه پيروی از آرمانهای «انترناسيوناليستی» موج عظيمی از واژگان روسی و خارجی ديگر بر بدنه زبان پارسی آسيای ميانه تاخت و بر جای معادلهای پارسی آن نشست و حروف و علامتهای ويژه روسی وارد الفبای تعديل شده سيريليک شد.
برآيند آن شگرف و فوقالعاده بود. حتا نام سرزمين از «جمهوری شوروی سوسياليستی تاجيکستان» به «رسپوبليکای سوويتی سوتسياليستی تاجيکستان» تغيير کرد.
کنفرانس زبان که روز 22 اوت 1930 در شهر استالينآباد (دوشنبه) به رياست خاورشناس روس آلکساندر سميونف برگزار شد، به نتيجه های زيرين رسيد:
– زبان نو تاجيکی بايد از زبان موجود در روزنامهها، مجلهها و کتابهای تاجيکی مايه بگيرد و کاملا دوباره اختراع نشود؛
– اين زبان بايد برای همه تاجيکی زبانهای اتحاد شوروی قابل فهم باشد. برای سادهتر کردن آن بايد به زبان تاجيکان عادی شوروی نزديک شد؛
– اين زبان بايد عنصرهای خاصی را که ويژگی مشترک زبان نوشتاری پارسی / تاجيکی در بيرون و درون اتحاد شوروی محسوب میشد، ترک کند.1
آن «عنصرهای خاص پارسی» در واقع رسما متروک شد، اما در زبان روزمره تودهها زنده ماند. برای نمونه، پيشوند وجه شرطی يا تزيينی «ب-» (بماند، برود) از «زبان ادبی حاضره تاجيک» حذف شد، اما توفان زبانستيز شوروی نتوانست آن را در ميان مردم از بين ببرد و آن همچنان رايج است. عنصرهای ترکی بی شماری به مانند پسوند پرسشی «-می» (رفتيد می؟ گفتيد می؟) و ساختار شکسته جمله در زبان «نو» رسوخ کرد، تا آن را برای پارسی گويان خارجی بيگانه تر جلوه دهد.
بيم از پارسيان
آندرئاس کاپه لر و ادوارد الوورت، نويسندگان کتاب ظهور دوباره جوامع مسلمان، بر اين باوراند که آن چارهها (در راستای ايجاد يک «زبان معيار تاجيکی») با هدف خنثا کردن «پان ايرانيسم» يا ايرانگرايی در ميان روشنفکران تاجيک انجام شده بود. چون در ميان شماری از آنها «درک عميق از اشتراک فرهنگی و زبانی پارسیگويان آسيای ميانه با مردم ايران و افغانستان» رشد کرده بود.
آندرئاس کاپه لر و ادوارد الوورت، نويسندگان کتاب ظهور دوباره جوامع مسلمان، بر اين باوراند که آن چارهها (در راستای ايجاد يک «زبان معيار تاجيکی») با هدف خنثا کردن «پان ايرانيسم» يا ايرانگرايی در ميان روشنفکران تاجيک انجام شده بود. چون در ميان شماری از آنها «درک عميق از اشتراک فرهنگی و زبانی پارسیگويان آسيای ميانه با مردم ايران و افغانستان» رشد کرده بود.
عبارت «ما، فارسيان» در يکی از نوشتههای صدرالدين عينی نگرانی مقامات را برانگيخت. کتاب «نمونههای ادبيات تاجيک» عينی به بحثهای شديد و گسترده دامن زد و برخی از «دانشوران» روس منکر حق تاجيکان به هر نوع ادبيات پيش از دوره شوروی شدند. تذکره عينی آثاری از رودکی، فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی، کمال خجندی، سيف اسفرنگی و چندی ديگر از شاعران پارسی را دربر داشت.
پول برن در کتاب «ميلاد تاجيکستان» مینويسد: «نمونههای ادبيات تاجيک» پيش از سال 1930 تحريم شد و چندين جعبه آن را از بين بردند.»
مقامات به صدرالدين عينی برچسب «سلطنتطلب ارتجاعی» را زدند. عينی برای اثبات وفاداری خود به شوروی مجبور بود داستانهای به وضوح شوروی دوستانه «آدينه» و «داخونده» را در سال 1930 منتشر کند.
در عوض آن، همه شاعرانی که در «نمونههای ادبيات تاجيک» عينی آمده بودند، بهعنوان چهرههای ادبيات کلاسيک فارس و تاجيک شناخته شدند. اما تصميم بر اين بود که وارثان آنها را در آسيای ميانه در اقليت نگه دارند.
«مگر همه تاجيکها مردهاند؟»
سرشماری جمعيت در اتحاد شوروی از موضوعات دردناک مفصلی است که به آسانی میتوان در بارهاش صدها صفحه مطلب نوشت. هرچند آن موضوع اين نوشته ما نيست، بايد از يک مورد آن نگذشت: تاجيکها که در اتحاد نوين قومهای اسلاو و ترکتبار متحدی نداشتند، از قربانيان عمده سرشماریهای شوروی بودند و شمار آنها در ميان دو سرشماری (در سالهای 1917 و 1926) بهشدت کاهش يافت.
سرشماری جمعيت در اتحاد شوروی از موضوعات دردناک مفصلی است که به آسانی میتوان در بارهاش صدها صفحه مطلب نوشت. هرچند آن موضوع اين نوشته ما نيست، بايد از يک مورد آن نگذشت: تاجيکها که در اتحاد نوين قومهای اسلاو و ترکتبار متحدی نداشتند، از قربانيان عمده سرشماریهای شوروی بودند و شمار آنها در ميان دو سرشماری (در سالهای 1917 و 1926) بهشدت کاهش يافت.
شيرين شا شاتيمور، دبير ارشد کميته تاجيکستانی حزب کمونيست ازبکستان در آن دوره معتقد بود که سرشماری «مغرضانه و نامنصفانه» 1926 ابزاری برای ازبکسازی جمعيت بوده است. در نتيجه، ميليونها تن از تاجيکان سمرقند، بخارا، سرخان دريا و ديگر منطقههای پارسینشين ازبکستان يکشبه ازبک شدند.
به گفته شاتيمور، بهزودی پس از تعيين حدود در سال 1924 روزنامههای ازبکی مدعی شدند که تاجيکها را میتوان تنها در کوههای پامير (در جمهوری خودمختار تاجيکستان) يافت و میگفتند: «آنانی که فکر میکنند در ديگر جايهای آسيای ميانه هم تاجيکی هست، ديوانهاند.»
شاتيمور «تعقيب و پيگرد منظم تاجيکان و زبان تاجيکی» توسط ازبکها را تصوير کرد و افزود: «وضعيت به اندازهای بد شد که در دوره سرشماری اهالی سال 1926 امکان نداشت کسی در ازبکستان پا پيش بگذارد و بگويد که در ازبکستان هم تاجيکان به سر می برند»، چه برسد به اين که به مامور سرشماری بگويی که خودم هم تاجيکم.
ديگر رهبران وقت تاجيک نيز با اين ادعا موافق بودند که شرايط آنچنانی به نتيجههای غلطی در سرشماری جمعيت انجاميده است. در سراسر خاورزمين بخارا و سمرقند را به عنوان شهرهای تاجيکی میشناختند، اما سرشماری سال 1926 نشان داد که هر دو ازبکی اند. عبدالرحيم حاجی بايف (يکی ديگر از رهبران کمونيست تاحيک) پرسيد: «مگر همه تاجيکها مردهاند؟« و افزود: «اگر چنين است، پس حتما اين امر بايد نتيجه سياستهای غيرشوروی بوده باشد.»2
بيداری شکسته
با وجود اين، احساسات ضدپارسی فايق مقامات شوروی نتوانست مانع از حس پيوستگی و نزديکی تاجيکها به همقومان پارسیگويشان در آن سوی مرزها شود. ديرتر، در دهه 1970، آکادميسين باباجان غفورف، دبير نخست پيشين جزب کمونيست تاجيکستان، استدلال کرد که همانا آسيای ميانه گهواره زبان و فرهنگ قرون وسطايی پارسی است.
با وجود اين، احساسات ضدپارسی فايق مقامات شوروی نتوانست مانع از حس پيوستگی و نزديکی تاجيکها به همقومان پارسیگويشان در آن سوی مرزها شود. ديرتر، در دهه 1970، آکادميسين باباجان غفورف، دبير نخست پيشين جزب کمونيست تاجيکستان، استدلال کرد که همانا آسيای ميانه گهواره زبان و فرهنگ قرون وسطايی پارسی است.
به گفته غفورف، «ويژگیهای اصلی زبان تاجيکی پيش از آغاز تهاجم عرب در سده هفتم ميلادی شکل گرفته بود و مردم آسيای ميانه، شمال شرق ايران و شمال افغانستان به همين زبان تکلم میکردند، هرچند آن زمان نام زبان، «پارسی» بود، نه «تاجيکی».
در پی اشغال آسيای ميانه توسط عربها زبان پارسی جايگزين شماری از زبانهای ديگر ايرانی در منطقه شد. اين زبانهای منسوخه بر واژگان و تلفظ گويشهای پارسی رايج در آسيای ميانه تاثير ماندگاری داشتند و آن را از تلفظ پارسیگويان غرب متمايز میکردند. اما همين گويشهای شرقی بودند که نخست «پارسی» نام گرفتند.»3
غفورف در اثر ازرشمند تاجيکان کامگار شد ثابت کند که ايرانيان آسيای ميانه (تاجيکان) در آفريدن تمدن ايرانی نقش بنيادين داشته اند.
دانشمندان تاجيک در تعيين هويت تازه خود پا فراتر گذاشتند يا در واقع، هويت قومی راستين خود را ريشه يابی میکردند. نويسنده کتاب مسلمانان آسيای ميانه بروز ايراندوستی در تاجيکستان پس از پرسترويکای گرباچف را اين گونه توصيف می کند:
«يک پروفسور تاجيک در يک روزنامه بانفوذ در تعريف واژه «ايران» نوشته است که آن تنها به معنای کشور خاص سده بيستم نيست، بلکه سرزمين فراختری را از سند و سيردريا (سيحون) گرفته تا مرزهای ترکيه، ايران و سوريه امروزی دربر میگيرد که زادبوم همه مردمان ايرانی، از جمله تاجيکان بوده است (دادخدايف، 1986).
يک استدلال مرتبط ديگر اين که تاجيکان در گذشته ملت بزرگ و نيرومندی بودهاند که افزون بر آسيای ميانه در شمال شرق ايران، افغانستان، سينجيان (چين) و منطقههای ديگر به سر میبردهاند (صديقف، 1984)…
محمد عاصمی، رئيس پيشين فرهنگستان علوم تاجيکستان گفته است که پارسی، دری (پارسی کابلی، زبان معاشرت بين اقوام افغانستان) و تاجيکی در واقع يک زبان واحداند، هرچند ميان آنها تفاوتهای فراوانی در واژگان و گويشها وجود دارد. او افزوده که «ادبيات کلاسيک ما که به زبان پارسی دری نوشته شده است، دارايی مشترک ايرانيان، افغانها و تاجيکها است.» (رجبی، 1987).
اين احساسات در سال 1989 به اوج رسيد. در آن سال تاجيکستان نخستين کشور آسيای ميانه شد که قانون زبانش را تدوين و تصويب کرد. اين چهارمين قانون زبان در سراسر اتحاد شوروی بود و تنها سه کشور کرانه بالتيک از تاجيکستان پيشی داشتند.
قانون زبان روز 22 ژوئيه 1989 تحت فشار تظاهرات مردم که میخواستند زبان مادریشان به عنوان زبان رسمی جايگزين روسی شود، تصويب شد. اين قانون به زبان تاجيکستان پس از 61 سال نام اصلیاش را پس داد و آن را در پرانتز قرار داد: تاجيکی (فارسی).
بنا به قانون زبان در همان سال بنياد زبان فارسی تاجيکی پايهريزی شد. قرار بود تا سال 1996 خط پارسی عربی جايگزين سيريليک شود. حتا اکنون روشنفکران تاجيک آن روز را به عنوان يک لحظه زرين نشاط فرهنگی شان در سده 20 به ياد میآورند. در واقع، آن تنها يک لحظه بود و لحظهآسا به سر رسيد.
جنگ خونين پنجساله (1992-1997) رستاخيز فرهنگی تاجيکان را بازداشت. نيرويی جديد با حمايت روسيه و ازبکستان روی کار آمد و روند را وارونه کرد. حال و هوای ضدپارسی چيره شد و نوشتههای پارسی را از کوچه و خيابانها ستردند.
در سال 1994 پارلمان تاجيکستان قانون زبان 1989 را اصلاح کرد و دوباره به شيوه شوروی زبان رسمی کشور را «تاجيکی» ناميد. طرح بازگشت به دبيره (رسم الخط) پارسی عربی برای مدت نامعلوم به فراموشی سپرده شد.
دنباله دارد …
پانوشتها:
1 ـ (Paul Bergne, The Birth of Tajikistan: National Identity and the Origins of the Republic).
2 ـ (Francine Hirsch, Empire of Nations: Ethnographic Knowledge and the Making of the Soviet Union).
3 ـ (Jo-Ann Gross, Muslims of Central Asia: Expressions of Identity and Change).
پشتونسازی به شيوه استالينی
همان گونه که قبلاً ذکر شد، پشتونسازی افغانستان بازتاب مو به موی ازبکسازی در مناطق وسيعی از آسيای ميانه است؛ با اين تفاوت که سردمداران اين دو جريان از اقوام مختلف بودند. ازبکسازی همراه با عنصر قوی روسسازی برای تضعيف زبان پارسی در آسيای ميانه و دور کردن آن از پارسی برونمرزی طرحريزی شده بود؛ در حالی که پشتونسازی را گويندگان يک زبان ضعيف ايرانی شرقی (پشتو) به زيان ديگر زبانهای رايج در افغانستان راه انداختهاند. هدف عمده آنها هم پارسی است؛ چون آن همچنان زبان معاشرت بين اقوام افغانستان است و در سراسر کشور، به جز از شهرکهای بسيار دوردست، قابل فهم و تکلم است.
به گفته ايرانشناس روس اورانسکی (۱۹۷۷) پارسی تا سال ۱۹۳۳ تنها زبان رسمی افغانستان بود؛ «اما در جريان دهه ۱۹۳۰ جنبشی برای ترويج پشتو و ارتقای مقام آن به عنوان زبان رسمی آغاز گرفت.» (Ulrich Ammon, Sociolinguistics)
پيشاهنگان اين روند از خاندان سلطنتی «مصاحبان» بودند که میخواستند از راه کسر مقام مهمترين زبان اين کشور (پارسی) زبان محلی پشتو را فراگير کنند. اما امکان توسعه پشتو در زمانی کوتاه وجود نداشت و اين حقيقت مانع از پرواز بلند انديشههای پشتوگرايان شد.
با وجود اين، آنها کامگار شدند تا اندازهای بر پيکر زبان پارسی آسيب رسانند و موازين پارسی افغانستان را به هم بزنند. تارنمای تاجيکستانوب قبلاً بر مبنای تحقيق اسناد محرمانه پيشين آمريکا جزئيات اين موضوع را بررسی کرده بود.
آنچه اين جا میآيد، جزئيات بيشتر فرآيند پشتونسازی و مشاهدات مختلف است که تصوير را کاملتر خواهد کرد و ميان دو جنبش ضدپارسی در دو سوی رود آمو، خطوط موازی خواهد کشيد.
ايجاد «زبانی نو» در افغانستان
ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان (۱۹۳۳-۱۹۷۳) همان دغدغههايی را داشت که حکومت شوراها در دهه ۱۹۲۰ احساس میکرد. او هم نگران افزايش نفوذ فرهنگی و سياسی ايران در منطقه بود و در نتيجه، تصميم گرفت در سال ۱۹۶۴ نام زبان را از «فارسی» به «دری» تغيير دهد که يک مترادف ادبی و صفت زبان پارسی است؛ به معنای «درباری»
ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان (۱۹۳۳-۱۹۷۳) همان دغدغههايی را داشت که حکومت شوراها در دهه ۱۹۲۰ احساس میکرد. او هم نگران افزايش نفوذ فرهنگی و سياسی ايران در منطقه بود و در نتيجه، تصميم گرفت در سال ۱۹۶۴ نام زبان را از «فارسی» به «دری» تغيير دهد که يک مترادف ادبی و صفت زبان پارسی است؛ به معنای «درباری»
بدين گونه، روند جدايی صوری پارسی به سر رسيد و جهان را شاهد يکی از مسخرهترين حقايق زبانشناختی روزگار کرد: سه «ملت» به سه «زبان» حرف میزنند که هر کدام نام خاص خود را دارد (فارسی، تاجيکی، دری) اما باز هم گويندگان آنها همديگر را به خوبی میفهمند. در همين راستا اقداماتی اداری انجام گرفت تا ۵۰ درصد همه مطالب منتشره در کشور به زبان پشتو باشد.
ساربانهای کاروان بيگانهسازی پارسی افغانستان نيز به مانند آسيای ميانه غيرتاجيک بودند. حتی تازهترين مورد مجازات روزنامهنگاران در افغانستان به خاطر کاربرد واژههای پارسی توسط يک وزير پشتون (عبدالکريم خرم، وزير فرهنگ) صورت گرفت.
دغدغه خرم بنا به توصيف خود او، نفوذ «عناصر غيراسلامی» زبان پارسی ايران در «دری» افغانستان بود؛ در حالی که صاحبان راستين زبان پارسی در افغانستان با اظهار اعتراض به وزير فرهنگ بر يگانگی «دری» و پارسی ايران تأکيد میکردند.
يعنی غيرپارسها (پشتونها) نام زبانی را عوض کردند که به طور ذاتی به آنها تعلق ندارد و اکنون تلاش میکنند يک پارسی خودساخته را با نام «دری» بر کشور تحميل کنند. اين تصوير به شدت يادآور رويدادهای آسيای ميانه در دوران شوروی است.
اصطلاحات «همگانی» پشتو
مهدی مرعشی در کتاب مطالعات پارسی در آمريکای شمالی با رجوع به دهه ۱۹۶۰ مینويسد:
«هر چند ميزان سواد به زبان پشتو در آن دوره بسيار پايين بود و پشتو همين حالا هم از پارسی عقب است، شماری از نهادها به زبان پشتو نامگذاری شدند و همه موظف شدند، صرف نظر از زبان مادریشان، مثلا به دانشگاه «پهنتون» بگويند تا زبان رسمی «دری» از «فارسی» فاصله بگيرد.»
مهدی مرعشی در کتاب مطالعات پارسی در آمريکای شمالی با رجوع به دهه ۱۹۶۰ مینويسد:
«هر چند ميزان سواد به زبان پشتو در آن دوره بسيار پايين بود و پشتو همين حالا هم از پارسی عقب است، شماری از نهادها به زبان پشتو نامگذاری شدند و همه موظف شدند، صرف نظر از زبان مادریشان، مثلا به دانشگاه «پهنتون» بگويند تا زبان رسمی «دری» از «فارسی» فاصله بگيرد.»
اصطلاحات «همگانی» پشتو، به مانند پهنتون، پهنزی (دانشکده) سرنوالی (دادستانی) رغتون (بيمارستان) و غيره که اکنون توسط وزير فرهنگ افغانستان «اصطلاحات ملی» عنوان میشود، از بدعتهای «پشتو تولانه» (فرهنگستان پشتو) بود که سال ۱۹۳۶ پايهريزی شد.
اين فرهنگستان از اختيار فوقالعاده توليد و تحميل اصطلاحات و واژهها بر همه زبانهای رايج افغانستان برخوردار بود؛ در حالی که معادل آن واژهها در زبانی چون پارسی از ديرباز وجود داشت. يکی از هدفهای اين نهاد، صنع تفاوتهای هر چه بيشتر ميان «دری» و پارسی ايران بود. در همان سال زبان پشتو به عنوان زبان آموزشی بر همه مدرسهها تحميل شد؛ هر چند در نهايت اين برنامه توفيق چندانی نداشت.
«مشکل ديگر (در روند پشتونسازی) به روشنفکران و درباريان بر میگشت که به زبان پارسی – زبان سنتی فرهنگ کشور – تکلم میکردند و مینوشتند. زبان پشتوی خود ظاهرشاه ابتدايی و ناقص بود.» (Gilles Dorronsoro, Afghanistan: Revolution Unending, 1979 – 2002)
به گفته امين صيقل، «در ميانههای دهه ۱۹۶۰ تلاشهای پرتاب و تبی جهت ساختن ادبياتی به زبان پشتو بر پايه لهجه جنوبی (پکتيا) صورت گرفت. فوران ناگهانی نوشتهها در مجله بانفوذ کابل متعلق به فرهنگستان افغان که نويسنده غالبشان «رشتين»نام شووينيست پشتونی بود (ریيس فرهنگستان پشتو) پشتو را به عنوان زبانی که در سرزمين افغانستان بار آمده و به کمال رسيده است و صدسالهها پيش از ورود اسلام در اين مرز و بوم وجود داشته است، میستود و میافزود که اين زبان بعداً توسط کشورگشايان و حاکمان ستمگر مختلف سرکوب شد.» (Amin Saikal, Modern Afghanistan: A History of Struggle and Survival)
ادعاهای مشابهی عليه زبان پارسی در آسيای ميانه نيز شده است.
سياست شووينيستی پشتونسازی دستور کار فراگيری داشت. طی دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ ارتش افغانستان معمولاً پشتونهای شرقی و گلزايی را به آموزشگاههای نظامی میپذيرفت؛ چون دولت میخواست با استفاده ابزاری از آنها پشتونسازی کشور را شتاب ببخشد. در دهه ۱۹۷۰ اکثريت مطلق افسران جوان پشتون بودند. هزارهها و ازبکها ديگر اصلاً به ارتش راه نمیيافتند.
طی دوره خصمانهتر اين روند در دهه ۱۹۷۰ پخش برنامههای راديويی به زبانهای محلی قطع شد.
بنا به آماری که در کتاب امين صيقل آمده است، در نيمههای (اواسط) دهه ۱۹۷۰، هفتاد درصد مقامات بلندپايه و متوسط افغانستان در سلسله مراتب نظامی و غيرنظامی پشتون بودند.
در کشور چندقومیای چون افغانستان، سياست شووينيستی پشتونسازی مطمئناً بر تنشهای قومی میافزايد. آن گونه که يک نويسنده شوروی نوشته است، «سياست پشتونسازی … پيش از همه به پشتونها امتيازات مشخصی میداد و سپس به آنانی که اين زبان را خوب فرا گرفته بودند.»
ظاهراً اين فرآيند با آمدن حامد کرزی به قدرت دوباره جان گرفته و وزارت فرهنگ افغانستان در پی انتصاب عبدالکريم خرم بر مسند تصدی آن به عنوان محرک پشتونسازی کشور جايگزين «پشتو تولانه» (فرهنگستان پشتو) شده است.
اما پارسی همچنان پارسی است
با وجود تلاشهای فراوان نيروهای استعماری و شووينيست، زبان پارسی به سه زبان مجزا بخش نشد. پارسی همچنان زبان اصلی مردم هر سه کشور پارسیگوست. پارسیزبانان به «هويت جداگانه دری و تاجيکی» اهميت چندانی قايل نيستند. رسانههای جهانی اين سه کشور را «جامعه پارسیزبان» مینامند.
با وجود تلاشهای فراوان نيروهای استعماری و شووينيست، زبان پارسی به سه زبان مجزا بخش نشد. پارسی همچنان زبان اصلی مردم هر سه کشور پارسیگوست. پارسیزبانان به «هويت جداگانه دری و تاجيکی» اهميت چندانی قايل نيستند. رسانههای جهانی اين سه کشور را «جامعه پارسیزبان» مینامند.
زبان پارسی همچنان در ديگر بخشهای آسيای ميانه، جنوب غرب آسيا و خليج فارس زبان ميليونها تن ديگر است. و اين زبان منبع واژهسازی ديگر زبانهای منطقه است.
مهدی مرعشی معتقد است که اين زبان را در کل هنوز چون «فارسی» يا پارسی میشناسند. اما اکنون که پارسیگويان تاجيکستان «اهميت استقلال غيرمنتظرهشان را در میيابند و با همسايگان پارسیگويشان تجديد روابط میکنند، با معادلهای روبهرو هستند: آيا خط سيريليک را بايد حفظ کرد يا دبيره (رسمالخط) پارسی عربی بايد جايگزين آن شود؟
با ماندگاری خط سيريليک، تاجيکها در پيوند دوباره با جامعه تاريخیشان ناکام خواهند شد؛ و اين تنها جامعهای است که به روی تاجيکان کاملاً باز است. اما اگر آنها به خط پارسی عربی برگردند، مجبورند از «تاجيکی»زبانان سمرقند، بخارا و باقی آسيای ميانه ببرند. هيچ سرشماری موثقی از ديگر پارسی زبانان آسيای ميانه در دست نيست، اما شمار آنها مطمئنا میتواند با تعداد پارسیگويان خود تاجيکستان برابر باشد!» (Mehdi Marashi, “Persian Studies in North America”)
اين روزها شماری از دانشوران تاجيکستان نيز رسماً خواستار بازگشت به دبيره پارسی عربی شدهاند؛ چون به باور آنها الفبای سيريليک تاجيکستان را گرفتار بحران فرهنگی کرده و دسترسی تاجيکان به نوشتههای پارسی خارج از کشور را محدود کرده است. به نظر میرسد که بازگشت به الفبای پارسی عربی، تنها راه عملی و گريزناپذير بيرون کشيدن پارسی آسيای ميانه از انزوای ديرينه و حفظ و توسعه آن است.
نشست اخير وزيران خارجه کشورهای پارسیگو در دوشنبه و برنامه آنها برای پايهريزی اتحاد کشورهای پارسی زبان، در روسيه نگرانیهايی را برانگيخته است. روزنامه «نزاويسيمايا گازتا» چاپ مسکو مینويسد:
«ايران، تاجيکستان را جزئی از «ايران بزرگ» میداند. رو آوردن دوشنبه به تهران را میتوان با قانون ژئوپليتيکی تمايل عنصر کمزور به سوی عنصر پرزور توضيح داد. گذشته از اين، آنها مردمان همتباری هستند که زبان، فرهنگ و تاريخ مشترک دارند.»
به گفته «لنا جانسون» در کتاب ولاديمير پوتين و آسيای ميانه (۲۰۰۴) جهتگيری مجدد تاجيکستان به سوی مردم همتبارش در آينده کاملاً منطقی جلوه میکند:
«از آغاز به نظر میرسيد که تاجيکستان با زبان پارسیاش در ميان کشورهای ترکیزبان آسيای ميانه و در مجاورت با شمال افغانستان که بخش عظيمی از همتبارانش آن جا به سر میبرند، از ظرفيت بالقوه تغيير جهتگيری سياست خارجی و دور شدن از روسيه در آينده برخوردار است.»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.