جونا بارنز (انگلیسی: Djuna Barnes؛ ۱۲ ژوئن ۱۸۹۲ – ۱۸ ژوئن ۱۹۸۲) شاعر، رماننویس، نویسنده، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار اهل ایالات متحده آمریکا بود. از آثار او میتوان به نایتوود اشاره کرد. این اثر، در گونه ادبیات مدرن و زیرگونه ادبیات لزبین قرار میگیرد و جزء آثار کلاسیک این زیرگونه است.
ادبیات لزبین (انگلیسی: Lesbian literature) زیرگونهای از ادبیات است که به موضوعات مرتبط با همجنسگرایی زنانه میپردازد. این نوع از ادبیات، هم شامل شخصیتها و آثار داستانی میشود و هم، شامل موضوعات غیرداستانی مورد علاقه جامعه همجنسگرایان زن.
داستانهایی که در این دستهبندی قرار میگیرند، میتوانند در ژانرهای ادبی از جمله داستان تاریخی، علمی–تخیلی، فانتزی و رمان عاشقانه قرار بگیرند. اولین رمان انگلیسیزبان که دارای محتوای مرتبط با ادبیات لزبین است، کنج عزلت (۱۹۲۸) نام دارد.
خلاصه داستان، کنج عزلت؛
شخصیت اصلی داستان “استیون” در دوره ویکتوریا در خانهای از منازل نخبهسالاری در سیسترشایر انگلستان به دنیا آمد. والدینش تصمیم گرفتند نامی را که برای پسرشان در نظر گرفته بودند بر او نهند. خانوادهاش میگویند که او در هنگام تولد بدنی عجیب و غریب داشت. او شانههایی پهن و رانهایی لاغر داشت وبمانند نوزاد قورباغه بود.” او از کودکی علاقه به پوشیدن لباسهای زنانه نداشت و همیشه موهایش را کوتاه مینمود وآرزو مینمود که پسر به دنیا آمده بود. در سن هفتسالگی عاشق کولیینز، خدمتکار منزلشان شد وهنگامی که میدید برخی خدمتکاران مرد منزلشان گاهی کولیینز را میبوسند بشدت احساس شکست عاطفی مینمود. فیلیپ، پدر استیون با خواندن نوشتارهای کارل هاینریش اورلش نویسنده آلمانی که نظریاتی درباره انحرافات جنسی ارائه نموده بود، رفتارهای دخترش را دریابد، لیکن آقای فیلیپ یافتههای خود را با کسی مطرح نمینمود. در حالی که “آناً مادر استیون کاملاً از دختر خود دور بود و او را به کپی ناقصی از فیلیپ میدید. در سن هجده سالگی استیون با مردی کانادایی به نام “مارتین هالام” آشنا شد ولی هنگامی که مارتین با او سخن از عشق گفت، استیون بشدت از او ترسید. در زمستان سال بعد فیلیپ پدر استیون بر اثر سقوط درخت جان باخت. در آخرین لحظات حیات خود تلاش نمود که به دخترش بفهماند که او دچار انحرافات جنسی است لیکن موفق به اینکار نشد.
استیون شروع به پوشیدن لباسهای مردانه نمود وهنگامی که بیست ویک ساله بود عاشق “آنجلا کروسپی” همسایه آمریکاییشان شد. آنجلا خود نیز داروی ضد بیحوصلگی مصرف مینمود. او گاهی به اجازه بوسههایی همجنسگرایانه را به استیون میداد. هنگامی که استیون از رابطه عاشقانه آنجلا و مرد دیگری آگاه شد، آنجلا از ترس برملا شدن راز این رابطه عاشقانه، نامههایی که استیون برایش نوشته بود را در اختیار همسرش گذاشت وهمسر آنجلا نیز نامهها را به مادر استیون نشان داد. آنا مادر استیون نیز او را به پررویی متهم کرده و بکارگیری توصیف عشق را برای این هوس منزجرکننده و غیرطبیعی از سوی عقل نامتوازن و جسم ناهمگون استیون، به سخره گرفت. استیون در پاسخ او گفت:
این احساس من چیزی شبیه علاقه پدرم به توست. من عاشق شدم و احساس من زیبا وپاک بود. من از زندگی آنجلا کروسپی خوشم آمد.
ریچارد وان کرافت ایبنگ (۱۸۴۰ – ۱۹۰۲) از منتقدانی بود که با موضوع بیماریهای روانی جنسی برخورد داشت وهنگامی که استیون نوشتههای کرافت ایبنگ را ورق میزد، نوشتاری دربارهٔ انحرافات جنسی یافت.[۲۱] پس از خواندن این متن بود که دریافت دچار اختلال جنسی است و یک همجنسگرای زن است.
پس از آن استیون به لندن نقل مکان کرد وآنجا اولین رمان خود را نوشت که با اقبال عمومی قابل توجهی مواجه گشت، ولی رمان دوم او نتوانست موفقیت رمان اول را تکرار کند. دوست همجنسگرا نمایشنامهنویساش «جاناتان بروکت» او را به سفر به پاریس ترغیب نمود تا با تجربیاتی که در این شهر بدست خواهد آورد روش نگارشش را ارتقاء بخشد. در پاریس استیون هنگامی که مهمان گالری ادبی «والیری سیمور» که شخصیتی همجنسگرای زن بود، اولین ارتباطش را با فرهنگ همجنسگرایی شهری برقرار نمود. در بحبوحه جنگ جهانی اول استیون به نیروهای متحرک پیوست. او پس از مدتی راهی جبهههای نبرد شد وآنجا لایق کسب مدال لاکروای جنگ شد. او در آنجا عاشق دوست و همکار جوانش «ماری لویلین» شد و پس از پایان جنگ با او به زندگی مشترک پرداخت. آنها در ابتدا بسیار خوشبخت بودند اما پس از آنکه استیون به نویسندگی پرداخت، ماری دچار حس تنهایی شد و به همجنسگرایی شبانه روی آورد، امری که جامعه فرهیخته آن روزهای فرانسه بشدت با آن مخالف بود. استیون حس میکرد که ماری نسبت به او دلسرد شدهاست. او افزود که نمیتواند یک زندگی نرمال و مرفهتر را فراهم سازد.
مارتین هالام که در گذشته با استیون رابطه داشت وهمینک ساکن پاریس بود، عاشق ماری شد. او استیون را قانع نمود که نمیتواند استیون نمیتواند ماری خود را خوشحال سازد. استیون تصمیم گرفت به رابطه عاشقانه با والیری سیمور بازگردد تا موقعیت را برای ادامه رابطه ماری ومارتین فراهم سازد. رمان کنج عزلت با دعای استیون پایان مییابد که درخواست میکند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.