خنیاگر غمگین با هزار قناری خاموش در گلو!

می خواهم بگویم که، نخستین آوازه خوان زن ایرانی که در صحنه ای عمومی خواند، اگرچه از نظر توان آوازی پدیده ای استثنایی بود، اما رخ نمودنش در صحنه ی هنر موسیقی ایرانی تصادفی نبود. در این مقاله سعی می کنم این را در حدی که در نوشته ی یادبودی مجاز هست روشن کنم؛ به عبارتی قمر را به دنیای واقعیت های عصر خودش

لایک زنی فیس بوک ما




به مناسبت پنجاه و پنجمین سالمرگ قمرالملوک وزیری

(۱۳۳۸- ۱۲۸۴ خورشیدی)

آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم

خنیاگرِ غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است.

مصداق این شعر شاملو کیست؟ این چند بیت به خصوص مرا به یاد قمر می اندازد. از خودم می پرسم، منظور و مصداق شعر شاملو می تواند او باشد؟ نمی دانم آیا دیگرانی هم هستند که با من در این یادآوری مشترک باشند، یا این خنیاگر غمگین به یک تجربه ی مستقیم و زنده ی شاعر باز می گردد؟ پیش خود خیالپردازی می کنم که شاید شاعر، که در جریان زندگی قمرالملوک وزیری بوده، تجربه ی مستقیم و زنده ای از این زن شگفت انگیز داشته است، و این شعر مصداق حال و روز او باشد که در دور آخر زندگیش هزار قناری خاموش در گلو داشت و در تنهایی و عزلت درگذشت.
دوباره ۱۴ مرداد از راه می رسد و سالگرد مرگ خنیاگر افسانه ای موسیقی ایران است. درباره ی او کم و بیش کارهایی شده و بسیاری دست به قلم برده اند، اما کمتر نویسنده ای زندگی قمر را از زاویه ی اجتماعی و اینکه چگونه این ماه در صحنه ی هنر ایران رخ نمود نوشته است، اگر هم نوشته اطلاعاتش کم و نارساست. چیزی نیست که ندانیم؛ مطالعه و بررسی زندگی قمر از این رو سخت و دشوار است که بیشتر مطالبی که درباره اش منتشر شده، یا مستند به مجلات زرد دوره ی بعد از کودتای ۱۳۳۲ مانند هفته نامه تهران مصور است، که انباشته از مطالب ساختگی است، یا این که نقل قول های غیر مستندی است که هرکس از باب آشنایی یا خودنمایی از خود ساخته است. در این میان پیدا کردن چهره واقعی قمر آنگونه که بود و آن گونه که زیست به کاری دشوارتر و دشوارتر تبدیل شده است.
مختصر بگویم، مطالعه ی نظرهای طرح شده در این نشریه ها یا نقل قول ها نشان از این دارد که ما بیشتر می خواهیم از یک چهره ی واقعی یک افسانه ی دسترسی ناپذیر بسازیم.

می خواهم بگویم که، نخستین آوازه خوان زن ایرانی که در صحنه ای عمومی خواند، اگرچه از نظر توان آوازی پدیده ای استثنایی بود، اما رخ نمودنش در صحنه ی هنر موسیقی ایرانی تصادفی نبود. در این مقاله سعی می کنم این را در حدی که در نوشته ی یادبودی مجاز هست روشن کنم؛ به عبارتی قمر را به دنیای واقعیت های عصر خودش.
برای شناخت زندگی شخصی و، بیشتر از آن، بستری که قمر در آن بالید باید کمی به عقب برگشت.
اسناد و شواهد نشان می دهد که خوانندگی زنان در ایران در دوره های متوالی تاریخی وجود داشته است. در دوره ی پیش از اسلام، حتی در ایران باستان، به گواه کتیبه ها و کاشی­هایی که نمونه ی آن در بیشاپور پیدا شده است، زنان نوازنده یا خواننده بخشی از تصویر عمومی بودند. اسناد تاریخی هم این را نشان می دهد. در دوره ی صفوی نقاشی های روی دیوار کاخ هایی مانند چهلستون نشان می دهد که خوانندگان و نوازندگان زن همیشه در دربارها حضور داشته اند و، حتی در دربار شاهان صفوی که خود را عین شریعت می دانستند، از هنر این خوانندگان و نوازندگان که بعضاً هم گرجی و ارمنی بودند برای گرم کردن فضای عیش و عشرت دربار به فراوانی بهره برده می شد. در دوره ی قاجار هم این سنت ادامه داشت. اما بنا به اسنادی که از دوره ی قاجار موجود است خوانندگان زن به احتمال زیاد دو گروه بوده اند. یک گروه روضه خوان هایی که در مجالس روضه زنانه می خواندند، یا نقش پامنبری داشتند؛ و دیگری خوانندگانی که گرمای محفل عیش و عشرت شاهان و درباریان بودند. چنان که می خوانیم:

آوازه خوانان زن در دربار شاهان قاجاری ابتدا از جمله کنیزان دربار به شمار می آمدند. در زمان فتحعلی شاه، استاد مینا، زن مصطفی خان و شاگرد سهراب ارمنی اصفهانی و استاه زهره، زوجه ی جعفر قلی و شاگرد رستم شیرازی در علم موسیقی بی نظیر بودند و به اندرونی راه داشتند. مقرری و مواجب و همه اسباب تجمل را در اختیار داشتند و هنگام سواری می زدند و می خواندند (کسری ، نیلوفر. زنان در تاریخ معاصر ایران، انتشارات بدرقه جاودان با همکاری انتشارات جاودان، تهران ، ۱۳۸۹. ص ۵۰)
همچنین معیرالممالک در کتاب رجال عصر ناصری درباره ی زیور سلطان ملقب به عندلیب السلطنه که از برجسته ترین آوازه خوانان عصر ناصری بوده است، می گوید: از هیچ کس صوتی بدان رسایی و گیرایی و تمام عیاری نشنیده ام. وقتی منتهای اوج را می خواند دهانش به زحمت باز بود و چون از ششدانگ به زیر می آمد گویی لب بسته و خاموش نشسته است. (کسری ، نیلوفر. زنان در تاریخ معاصر ایران، انتشارات بدرقه جاودان با همکاری انتشارات جاودان، تهران ، ۱۳۸۹. ص ۵۲)
اگر تحولات مشروطه و مشروطه خواهی نبود، به احتمال به یقین قمر هم سرانجام باید آوازه خوانی درباری می شد، با توجه به این که مسیر او به سبب دسترسی مادربزرگش به دربار ناصرالدین شاه از پیش هموار شده بود. در شرح زندگی او آمده است:
قمرالملوک وزیری در ۱۲۸۴ خورشیدی در قزوین زاده شد. هجده ماهه بود که مادر خویش را بر اثر بیماری حصبه از دست داد و چون پدرش نیز پیش از آن درگذشته بود، به مادر بزرگ خود پناه برد. خود او در این مورد می‌گوید: “هجده ماهه بودم که مادرم چشم از جهان فرو بست، آغوش و لبخند مادر را هرگز ندیدم. از آن پس به دامان مادر بزرگم ملا خیرالنسا افتخارالذاکرین که روضه‌خوان زنانه‌ی حرم ناصرالدین شاه بود پناه بردم. مادربزرگم روضه خوان بود. من بیشتر وقت‌ها با او به مسجد می‌رفتم و به صدایش گوش می‌کردم. با صدای او بزرگ شدم. این صداها رفته رفته در گلوی من منعکس می‌شد و بعضی از روزها که تنها و بی‌آشنا در خانه می‌ماندم، همین صدا را پیش خود زمزمه می‌کردم.” قمر از همان زمان کودکی در مسجد زنانه راه می‌رفت و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثیه‌های اندوه زده را تکرار می‌کرد و با پاشیدن کاه و گلاب بر سر حاضران صحنه‌هایی مؤثر و غم انگیز به وجود می‌آورد. پس از این که کمی بزرگ تر شد، احساس کرد که خوانندگی را دوست دارد، پس از مادر بزرگ خواست که او را به استاد موسیقی بسپارد. مادر بزرگ نخست مخالفت نمود زیرا سپردن دخترکان به مربّی مرد- آن هم برای آواز- مرسوم آن زمان نبود، اما هنگامی که با پافشاری قمر رو به رو شد، موافقت نموده و در پی یافتن استادی برآمد و چندی بعد پیر مردی به نام معلم آواز به خانه‌ی آنها راه یافت. (منبع)
سندهای بسیار دیگری در تایید گفته ی بالا موجود است و ما را وامی دارد به این مسئله بیندیشیم که، این امر که قمر راه مادربزرگ را نرفت ناشی از دگرگونی های اجتماعی در ایران بود. مطالعه در زندگی اهل طرب در دربار شاهان، به خصوص صفوی تا قاجار، نشان می دهد که این ها بیشتر از خانواده های اقلیت یهودی یا ارمنی یا از کولیان بوده اند، و زن مسلمانی هم اگر در این گروه ها و دسته ها راه یافت از بد روزگار بود و نشان تعلق او به قشرهای فرودست جامعه. در این مورد زندگی قمر نشانه ای از یک تحول تازه محسوب می شود.
آری، روی آوردن از سنت روضه خوانی زنانه به موسیقی سنتی ایرانی در آن دوره موضوعی نیست که بتوان برآن چشم پوشید. آن هم در خانواده های معمولی که قمر نیز در چارچوب شان قرار می گیرد. در حقیقت یکی از ثمره های انقلاب مشروطه یا جنبش تحول خواهی ایرانیان تغییر در زندگی و سرنوشت توده هایی بود که قبل از آن برای قرنهای متمادی نمی توانستند در سرنوشت خود دگرگونی ایجاد کنند. درباره ی ریشه های این تغییر بسیار گفته و نوشته شده است. اما در این مورد خاص عوامل چندی مؤثرند که مهمترین آنها عبارتند از:
  • تغییر زیرپوستی وضعیت زنان در دوره ی قبل از انقلاب مشروطه و استمرار آن در دوره ی پس از پیروزی آن؛
  • تماس گسترده ی ایرانیان مهاجر با وضعیت زنان در کشورهای غربی، روسیه و همسایه ایران مانند قفقاز، ترکیه عثمانی و حضور نسبتاً بیشتر آن ها در صحنه های اجتماعی و فرهنگی مانند هنر تئاتر و موسیقی؛
  • حضور زنان هیئت های نمایندگی در تهران و شهرهای بزرگ، و در کل جامعه ی ایرانی، با تفاوت های بارز در نحوه ی حضور در اجتماع؛
  • گسترش آموزش دختران اقلیت های دینی در مدارس مسیونری و برنامه های فرهنگی هنری آن ها که از چشم خانواده های مشروطه خواه دور نمی ماند؛
  • نفوذ افکار آزادیخواهانه در مورد نقش و حضور زنان در اجتماع و تغییر سبک زندگی آن ها از زنان در پستو به انسان های مؤثر و برابر با مردان؛
  • شکل گیری شبکه ای جنبش زنان در ایران این دوره به خصوص در نقش مدرسه داری و گسترش سواد به دختران مسلمان؛
  • راه اندازی فضاهای عمومی فرهنگی مانند بنگاه های تئاتر و سینماها در شهرهای بزرگ.
برای هریک از این موارد می توان شواهدی ارائه کرد. آن گونه که خسروپناه می گوید:
پس از فتح تهران و استقرار مجدد نظام پارلمانی در ایران، فعالان حقوق زنان با جمع بندی تجربه هایی که از فعالیت های سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب مشروطه به دست آورده بودند به این نتیجه رسیدند که موانع و مشکلاتی که زن ایرانی برای احقاق حقوق خویش با آن روبه رو است، ریشه در دو عامل اساسی دارد: یکی نگرش مردسالار حاکم بر جامعه ی ایران و دیگری بی خبری زنان از جهان و جایگاه فردی و اجتماعی خویش در جامعه. ازاین رو فعالان حقوق زنان فعالیت های خود را حول این دو محور متمرکز کردند. آنان معتقد بودند که پیوندهای ریشه داری میان عرصه­های عمومی و خصوصی، یعنی میان امکان شهروندی و مشارکت در حکومت و حیات سیاسی جامعه با برخوردار بودن زن و مرد از حقوق یکسان در محیط خانواده، وجود دارد و احقاق حقوق زنان در خانواده و جامعه به هم وابسته است و فعالان حقوق زنان باید فعالیت های خود را در این دو عرصه به صورت به هم پیوسته پیگیری کنند. ( خسروپناه، محمدحسین، هدف ها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی . نشر پیام امروز، تهران ، ۱۳۸۱، ص ۷۵)
در همین راستا دگرگونی هانی در خانواده ی اشراف و بزرگان ایرانی در حال شکل گیری و فراگیر شدن بود. آموزش سرخانه به دختران یکی از این کارها بود. برای مثال، خورشید کلاه، دختر میرزا سلیمان خان میکده از رجال صاحب نام اواخر عهد قاجار و از مشروطه طلبان فعال: “دوره ی تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ی نوبنیاد ناموس و دوره ی متوسطه را در مدرسه ی آمریکایی تهران گذارانید و در ضمن در خانه به فراگرفتن ادبیات فارسی و خوشنویسی اشتغال ورزید. معلم وی عمادالکتاب، استاد معروف خوشنویسی بود که برادران او را نیز تعلیم می داد. همزمان به فراگرفتن موسیقی سنتی – کلاسیک – ایرانی پرداخت. استاد وی، درویش خان هنرمند موسیقی ایرانی بود که نزد وی نواختن تار را آموخت” (اتحادیه، منصوره. زن در تاریخ ایران معاصر از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات. انتشارات کویر، تهران، ۱۳۸۳، ص ۱۱۲)
در زندگی قمر در یک جا اشاره شده است که او نیز زمانی در مدرسه ی ناموس دوره ی ابتدایی را طی کرده است. البته در این مورد اطلاعات زیادی در دست نیست. اما نباید از یاد برد که مدرسه ی ناموس که نخستین مدرسه ی دخترانه با مدیریت یک زن ایرانی است ساخته ی دست و فکر طوبی آزموده (۱۳۱۵-۱۲۵۷ خورشیدی)است که تاثیر گذاری مستقیم و غیر مستقیم او که از یکی از مؤسسان جنبش زنان در ایران است بر تغییر شرایط زندگی زنان انکار پذیر نیست. از سوی دیگر، اگر خورشید کلاه میکده و قمر دو شاگرد این مدرسه بوده باشند، خود این نکته نشان می دهد که مدارس جدید دخترانه برای همه ی گروه ها و قشرهای اجتماعی جایی برای تحصیل بود و تنها کافی بود که خانواده با حضور دختران خود در این مدارس موافقت کنند.
باری، در مسیر زندگی قمر، هرچه ما به دهه ی ۱۳۰۰ نزدیکتر می شویم، تحولات اجتماعی رنگ دیگری می گیرد. فضای بی سر و سامان جامعه ی ایران در این سال ها وضعیت خاصی از آشفتگی پدید آورده بود. این آشفتگی دوطرفه بود. هم فضای اجتماعی بهم ریخته بود و هم تماس های ایرانیان با خارج مرزها خیلی بیشتر شده بود. همان فضایی که در نهایت سبب شد که نیروهای خارجی به خصوص بریتانیا به این نتیجه برسد که تغییراتی در ساخت قدرت در ایران ضروری است. به گفته ی ساناساریان، در دوره ی مورد بحث یعنی سال های آخر دهه ی ۱۲۹۰ ایران تحت سلطه ی قدرت های خارجی به ویژه روسیه و سپس شوروی و انگلستان بود. ایران تا قبل از آن هیچ گاه چنین گسترده و به طور مستقیم درباره ی توسعه ی اقتصادی و اجتماعی دیگر ملت ها- از جمله کشورهای غیرغربی و نیز غربی – اطلاعات کسب نکرده بود. (ساناساریان، الیزه. جنبش حقوق زنان در ایران، ترجمه نوشین احمدی خراسانی، نشر اختران ، تهران، ۱۳۸۴، ص ۶۷)

این بحث را می توان همچنان پیش برد. اما منظورم در نهایت این است که بگویم، زندگی قمر، آنگونه که تاکنون مورد مداقه و تحقیق قرار گرفته، به شهادت همه ی آنچه در مورد او نوشته و منتشر شده است، بیان یک زندگی شخصی از یک ستاره ی هنر ایران است که روزگاری در اوج بوده است و روزگاری در حضیض و ذلت. حال آن که زندگی قمر بخشی از تاریخ ایران بعد از دوره ی مشروطه است که حیات اجتماعی زنان دستخوش تغییراتی عمده شد. این که چطور قمر توانست کنسرت زنده اجرا کند یا اسباب آن را برای او فراهم کردند، یا اینکه او چطور توانست صفحه ضبط کند همه ناشی از تحولاتی است که از دوره ی طفولیت او شروع شد، در نتیجه در جوانی ستاره ی او درخشیدن گرفت و جامعه ی بسته و سنتی ایران با ظهور پدیده­ای روبرو شد که تا به آن روز تجربه نکرده بود. این ظهور به ناگهان و خود به خودی نبود. اغراق نیست که بگوییم، قمر تکیه بر مبارزات جنبش زنان داشت و در این راه اوج و حضیض زندگیش هم درست مثل مسائل عمده ی دیگری که ایرانیان در این قرن با آن دست به گریبان بودند و هستند، انعکاسی از وضعیت اجتماعی و فرهنگی ما بوده و هست.
آن چه خواندن قمر را از خوانندگان زن دوره ی قاجار متمایز می کند، دو چیز است. نخست اینکه او خوانندگی زنان را از دربار به سطح اجرا برای جامعه و مردم کشاند و دیگر این که مضامین اشعاری که او می خواند از اساس متفاوت با خوانندگان درباری بود. قمر در حقیقت وقتی توانست برای مردم بخواند که فضاهای عمومی مانند بنگاه های تئاتر و سینماها در تهران یکی پس از دیگری افتتاح می شد. در راه اندازی این گونه از بنگاه های هنری و فرهنگی هم اقلیت­های مذهبی مانند ارامنه نقش داشتند و هم ایرانیان مسلمان یا مسلمان زاده­ای که در فرنگ یا قفقاز و ترکیه ی عثمانی مزه ی زندگی مدرن و تفریحات آن را چشیده بودند. به گفته ی خسروپناه:
حضور زنان ارمنی و یهودی ایرانی در صحنه ی تئاتر به تدریج ضرورت حضور زنان ایرانی در صحنه تئاتر را مطرح کرد. تا آن جا که می دانیم نخستین تجربه ای که در این زمینه به عمل آمد در ۱۳۰۱ شمسی به وسیله ی احمد کمال الوزرا محمودی بود. او نمایشنامه ی “جعفرخان از فرنگ آمده” نوشته ی حسن مقدم را به یاری اعضای خانواده اش فاطمه، ملک تاج، همدم و هما محمودی به صورت اختصاصی برای زنان و دختران اجرا کرد. (خسروپناه، محمدحسین، هدف ها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی. نشر پیام امروز، تهران ، ۱۳۸۱، ص ۱۴۴)
بنابراین بیراهه نیست اگر گفته شود، برای آوازه خوانی قمر اسباب آن که فضای صحنه­ای جدید یا مدرن مانند سن تئاتر و فضای زیر پرده سینما بود باید فراهم می شد. همچنین فضای باز داخل هتل های تازه بنیاد چنین خصوصیتی داشتند. در حقیقت نخستین کنسرت قمر که بسیار جنجال برانگیز بود و قمر در آن، بدون حجاب و با جسارتی مثال زدنی، در برابر جمع در فضای گراند هتل خواند (۱۳۰۳) به اجرا درآمد. در این دوره قمر ۱۹ سال داشت و در اوج توان صدا بود. موارد دیگری هم هست، و از جمله نشان گر استقبال مردم و آمادگی جامعه، که یک نمونه ی آن را جعفر شهری در کتاب خود اشاره کرده است:
قمرالملوک وزیری که مادر گیتی مانندش نیاورده بود از آوازخوان های بنام آن زمان بود که آواز و تصنیف های روح پرور و صفحات نوازشگر او آرام بخش هر پیر و جوان می گردید. برای این زن که کمترین صله چهچه او این بود که دهان او را پر از اشرفی طلا می کردند در سینمای همین خیابان سپه یعنی سینما سپه کنسرتی ترتیب داده شد که مدت آن شش روز بود اما چندین نوبت هم تمدید شد و تا شش هفته به طول انجامید و از استقبال مردم همین بس که گفته شود در وقتی که قیمت بلیت لژ سینما از یک قران تجاوز نمی کرد و حداکثر بهاء بلیت نمایش ها به چهار قران نمی رسید برای هر بلیت کنسرت او از چهار تومان تا بیست تومان قیمت گذارده شده بود و بالاتر از این آن که همان بلیت ها در بازار سیاه تا چند برابر قیمت خود خرید و فروش می شد و هنوز در شب های آخر مردم بسیاری که برای نشستن به روی صندلی بلیت به دست نیاورده بودند در کنار سالن سرپا می ایستادند. (شهری، جعفر. گوشه هایی از تاریخ اجتماعی تهران قدیم. انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۷، ص ۱۵۸ )
ناگفته نماند که در ترویج آواز قمر دو پدیده هم نقش داشتند، اول دستگاه ضبط گرامافون که کمپانی های خارجی به ایران آورده بودند و در سال های بعد هم رادیو ایران که در دهه ی اول کارش یعنی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ بسیار در ترویج صدای قمر مایه گذاشت. این پدیده سبب شد که مردم کم و بیش در مناطقی که موج رادیو می رسید با صدای جادویی او آشنا شوند.
در مورد مضامین اشعار قمر، مانند مرغ سحر و آنچه که از عارف قزوینی یا ملک الشعرای بهار و دیگران خواند، کم تر سخن گفته شده است. مضامین اشعار او چیزی نبود که از چشم دستگاه سانسور و ممیزی رضاشاهی یا سرتیپ درگاهی و سرپاس مختاری اش در امان بماند. شاید یکی از دلایلی که حکومت رضاشاه همواره راه را بر او می بست همین مضامین شعرهایی بود که انتخاب می کرد. این روند البته در دوره ی بعد هم ادامه یافت. مضامین شعرهای قمر بیشتر همان چیزهایی مانند جمهوریت، آزادی و عدالت است که از شعر دوره ی مشروطیت به بعد در آثار شاعران پیدا شد. بنابراین برخلاف نگاه درویش سازی قمر، این اشعار که میل او را به مشارکت اجتماعی نشان می دهد نمی توانسته است با فرهنگ درویشی سازگار باشد.
در زندگی نامه سازی برای قمر، هفته نامه هایی مثل تهران مصور با پاورقی هایی، که در اصالت آن ها مانند آخرین مصاحبه با قمر یا وصیت قمر شک هست، خیلی نقش داشته اند. کم ترین آسیب این کار ترکیب کردن دوغ و دوشاب و مبهم ساختن زندگی زنی است که می توانست و می تواند الگوی یک زن جسور در جنبش زنان ایران باشد. در این مورد هم باید گفت جریان نشریه های بعد از کودتای ۱۳۳۲ به سبب بسته بودن فضا ناگزیر همیشه بدنبال داستان سازی از زندگی کسانی بر می آمدند که برای مردم یا خاطره های مردم جالب توجه بودند. در آخرین سال های عمر قمر که سال های پایانی دهه ی ۳۰ است، این گزارش ها زیاد به چشم می خورد. این گزارش­ها به عمد درباره ی چیزهای با اهمیتی مانند زاویه داشتن نگاه قمر با استبداد رضاشاهی و رنجی که او از برخورد دستگاه سرکوب رضاشاه با هنرمندانی مانند میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ملک الشعرای بهار و دیگران می برد، سکوت می کنند. درباره ی زمینه های اجتماعی پیوند او با جنبش زنان به عمد خاموش می مانند، انگار که قمر پدیده­ای منتزع در عالم هنر ایران بوده که خود به دست خود از اوج به حضیض افتاده است.
این نوع نگاه به او در حقیقت پشتوانه ای دارد برگرفته از همان نگاهی که جریان مترقی جنبش زنان را در همه ی دوره ی پهلوی اول و دوم تاب نیاورد. قمر یک پدیده بود، اما تنها میوه ی یک درخت نبود. بلکه این درخت که جنبش زنان ایران است، میوه های دیگری نیز داشت و دارد که قمر تنها یکی از آن ها بود. متاسفانه در سالمرگ این ستاره بی بدیل آواز ایران باید گفت که هنوز بسیار راه نرفته برای شناخت زندگی او مانده است تا او را از نقش یک درویش بی اعتنا به زندگی روزمره رها کند.
شخصیت قمر نشان می دهد که او دارای خصوصیت خاص خود بوده است، که می توانند دستمایه ی مباحث بیشمار شوند:
  • قمر به استناد سخن مرتضی نی داود از همان دوره ی نوجوانی بسیار جسور بوده است و در کنار گذاشتن سنت هایی مانند حجاب مانند خیلی از زنان جنبش زنان جلوتر از دستگاه های تصمیم گیر مانند حکومت عمل می کرد؛
  • قمر در یادگیری موسیقی سنتی ایران و دستگاه های آوازی آن استعداد شگرفی داشته؛ این نکته را همواره اصلی ترین استاد او مرتضی نی داود بیان کرده است؛
  • استعداد و توانایی صدای او با استناد به حضور و گواهی شاهدان بسیار خارق العاده بوده است؛
  • قمر در زندگی شخصی دوبار ازدواج کرد، بار اول در پانزده سالگی با شخصی به نام مسیو اصغر و بار دوم با شخصی به نام امین التجار که هر دو نیز ناپایدار بود؛
  • قمر گرایش عدالت گرایانه و مردم نواز داشته است. بارها نقل شده که او حرف و سخن کسانی مثل تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه یا علی اکبر داور وزیر عدلیه را به سبب حضور در مراسم ساده در خانه های توده مردم رد کرده است؛
  • نکته عجیب در زندگی او، بخشش مالی بود که به دست می آورد. این همان چیزی است که بسیاری قمر را به واسطه اش درویش مسلک نشان می دهند. اما رفتار قمر در بسیاری موارد نشان می دهد که قمر بیشتر درآمد خود را خرج کودکان یتیم و یتیم خانه ها، بیماران و تامین هزینه ی تخت های بیمارستانی و در یک مورد هم تامین بخشی از ساخت آرامگاه فردوسی در مشهد کرده است. اطلاق کلمه ی درویش یا درویش مسلک به او، که نگاه اجتماعی پررنگی داشته است، شاید چندان روا نباشد؛
  • قمر مانند بسیاری از ایرانیان به خصوص در سال های پایانی عمر یک حس سرخوردگی دارد، سرخوردگی از سلطه ی دروغ و ظواهر زندگی از موسیقی سبک کاباره ای تا مردمی که دعوت به زندگی متظاهرانه می شوند و قدرناشناسی نسبت به هنر اصیلی از سوی دستگاه رسمی.
داستان زندگی قمر ناتمام است، مانند بسیاری از مسائلی که ما در زندگی با آن درگیر هستیم، از آرمان های انقلاب مشروطه که هنوز محقق نشده است، تا آرمان های بزرگ جنبش زنان که چه بسا نسبت به دوره ی قمر بازگشت­هایی هم داشته است.
مختصر این که، زندگی قمر زندگی خود ماست، پس بهتر است آن را به جای افسانه­ای کردن، واقعی تر ببینم. شاید اکنون بتوان گفت آن خنیاگر غمگین که شاملو به آن اشاره می کند دو وجه از زندگی ما ایرانیان در دو قرن اخیر را نشان دهد – وجه شخصی و وجه اجتماعی. در گلوی هرکدام از ما مردم بخصوص زنان ایرانی، اگرچه ممکن است هزار قناری خاموش مانند قمر نباشد، اما بی شک یکی دو قناری خاموش گیر کرده است!

دیدگاهتان را بنویسید