با ایرج کریمی از نزدیک آشنا نبودم و جز در صف جشنوارههای فیلم فجر و یا سالنهای سینما عصر جدید و یک بار هم در موزه هنرهای معاصر با او برخوردی نداشتم و هیچ وقت فرصتی پیش نیامد که با او گفتوگو کنم، اما با متنها و نوشتههای او همیشه در گفتوگو بودهام و خواهم بود.
پرویز جاهد
با ایرج کریمی از نزدیک آشنا نبودم و جز در صف جشنوارههای فیلم فجر و یا سالنهای سینما عصر جدید و یک بار هم در موزه هنرهای معاصر با او برخوردی نداشتم و هیچ وقت فرصتی پیش نیامد که با او گفتوگو کنم، اما با متنها و نوشتههای او همیشه در گفتوگو بودهام و خواهم بود.
اواخر سالهای دهه ۱۳۷۰ بود که موزه هنرهای معاصر برای اولین بار در تاریخ سینمای ایران دست به اقدامی عجیب و ابتکاری زد: در برنامه مرور بر آثار مستند سینمای جهان که به همت مانی پتگر و چند تن دیگر در موزه هنرهای معاصر برگزار شد، بخشی هم به نمایش فیلمهای راس مک الوی، سینماگر تجربی آمریکایی اختصاص داشت که فیلمهایش بیشتر مستندهایی شخصی درباره زندگی خود او و اطرافیان اوست و رویکرد جدیدی را در آن زمان در سینمای مستند و تجربی جهان ارائه میکرد. اما حرکت جالبتر سینما تک موزه هنرهای معاصر، برقراری یک بحث و گفتوگوی زنده تصویری از راه دور با راس مک الوی در آمریکا از یک سو و ایرج کریمی در تهران از سوی دیگر بود (کریمی به فارسی حرف میزد و پرتو مهتدی و پتگر ترجمه میکردند) که اگرچه با مشکلات فنی بسیاری همراه بود و مطلقاً کیفیت صوتی و تصویری خوبی نداشت اما برای من و همه حاضران در آن جلسه کاملاً تازگی داشت و در روزگاری که نه از یوتیوب و اسکایپ و وایبر و فیسبوک خبری بود و نه امکان شنیدن حرفهای یک سینماگر آوانگارد آمریکایی و بحث او با یک منتقد صاحبنام ایرانی به طور زنده برای عاشقان سینما و نقد فیلم وجود داشت، فرصتی بینظیر و منحصر به فرد بود.
نکته دیگر اینکه من متاسفانه ایرج کریمی فیلمساز را نمیشناسم چرا که فیلمهایش را ندیدهام و لذا نمیتوانم در مورد فیلمهایی که ساخته نظر دهم. کریمی بیشتر فیلمهایش را در اواخر نیمه دوم زندگیاش ساخت که من از ایران دور بودم و بخت آن را نداشتم که فیلمهای او را ببینم. اما درباره فیلمهایش نظرات مختلفی شنیده و خواندهام. برخی او را فیلمسازی متوسط که ادای سینماگران روشنفکر اروپایی مثل تارکوفسکی و برگمن را درمیآورد معرفی کردهاند و برخی دیگر از فیلمهای او مثل «باغهای کندلوس» و «از کنار هم میگذریم» به عنوان آثاری قابل تأمل در سینمای هنری و روشنفکرانه ایران ستایش کردهاند.
اما من ایرج کریمی منتقد را خیلی خوب میشناسم و بیشتر نقدها و نوشتههای سینمایی او در مجله فیلم و فیلم و سینما و نیز کتاب «کیارستمی، فیلمساز رئالیست» را که درباره سینمای کیارستمی نوشته و نیز کتابهای ارزندهای را که ترجمه کرده مثل «شناخت سینما» اثر لوئیس جانتی و «سینمای میکلوش یانچو» اثر گراهام پتری را خواندهام و از آنها بسیار آموختهام.
«عباس کیارستمی، فیلمساز رئالیست»، نه تنها اولین کتابی است که درباره کیارستمی نوشته شده بلکه در زمره نخستین کتابهایی است که به وسیله یک منتقد در شناخت سبک سینمایی و درونمایههای آثار یک فیلمساز ایرانی نوشته و منتشر شد (فرق اساسی این کتاب با کتابهای مشابه دیگر درباره سینماگران ایرانی در این بود که کریمی، تنها مؤلف کتاب خود بود در حالی که کتابهای مشابه دیگر، مجموعهای از مقالات و نقدهای نویسندههای مختلف بود). آن هم در زمانی که هنوز کیارستمی، فیلمهای مهمش را نساخته و در جهان مطرح نشده بود. از این نظر این کتاب در نوع خود بینظیر بود هرچند مباحث آن محدود به دوران خاصی از فعالیتهای سینمایی کیارستمی است و تا فیلم «اولیها»ی او را دربرمیگیرد.
کتاب کریمی، تحلیل تماتیک و سبکی فیلمهای اولیه کیارستمی است که در دو بخش، به مهمترین مضامین و نگرشها و نیز ویژگیهای سبکی سینمای او میپردازد. کریمی، هوشمندانه و با رویکردی تحلیلی و انتقادی، جنبههای برجسته و شاخص سینمای کیارستمی (از فیلم «نان و کوچه» تا «اولیها» البته جز «گزارش») و شباهت آنها به سینمای نئورئالیسم ایتالیا و نیز سینما-حقیقت فرانسه را بررسی کرده و بر ویژگیهایی مثل تلفبق میزانسن و مونتاژ و پرهیز از حرکتهای خودنمایانه و زوایای غیرمتعارف دوربین در فیلمهای او تأکید میکند.
امروز شاید، بعد از ساخته شدن فیلمهایی مثل «طعم گیلاس»، «رونوشت برابر اصل» و «همچون یک عاشق»، دیگر به سختی میتوان کیارستمی را فیلمسازی «رئالیست» خطاب کرد و با این حرف کریمی موافق بود که میگوید: «واقعیت برای کیارستمی چیزی است مقدس که او را افسون میکند».
کاش کریمی فرصت میکرد و ویرایش تازهای از این کتاب را بر اساس تحلیل فیلمهای تازهتر کیارستمی و جستجوی مفاهیم پیچیدهتر در سینمای او منتشر میکرد.
کریمی در سالهای دهه ۱۳۷۰ خود را منتقدی تماموقت و فیلمسازی نیمهوقت میدانست. در آن دوره او بسیار پرکار بود و در نشریات مختلف مثل فیلم و فیلم و سینما و دنیای تصویر مینوشت اما بعد که کار فیلمسازی را شروع کرد، فعالیت نوشتاریاش کمتر شد و به فیلمسازی تماموقت تبدیل شد. در اینباره گفته است: «واقعیت این است که از راه نقدنویسی نمیتوانی زندگیات را بچرخانی. با اینکه ماهنامه فیلم به طور نسبی بیشترین دستمزد را به من میپرداخت ولی عملاً همیشه در تنگنای مالی قرار داشتم. بنابراین در کنار نقدنویسی، دائم فیلمنامه مینوشتم و به این طرف و آن طرف میدادم ولی به تصویب نمیرسید و من ناچار به منتقد تماموقت تبدیل شدم.»
به اعتقاد او بین نقدنویسی و فیلمسازی تفاوتی ماهوی وجود دارد. با این حال به نظر میرسد که میل به نوشتن درباره فیلم و ساختن آن به یک اندازه در او قوی بود: «کیارستمی زمانی به من میگفت یا نقد بنویس یا فیلم بساز. نمیدانم چرا این نکته را گفت ولی فکر میکنم توصیه او جنبه فنی داشت. من فکر میکنم که این دو کار، ماهیتاً با هم متفاوتاند. امیر نادری میگفت وقتی پشت دوربین قرار میگیری، نه برگمن، نه فورد و نه پازولینی هیچکدام به فریادت نمیرسند.»
نقدها و نوشتههای کریمی در مورد سینما، حاکی از بینش عمیق و دانش وسیع سینمایی او از یک سو و عشق بیحد او به سینما و ادبیات از سوی دیگر بود. در مورد او نوشتهاند که منتقدی نخبهگرا بود و معمولاً برداشت عام از نخبهگرایی در سینما، یعنی گرایش محض به سینمای هنری و روشنفکرانه اروپایی و فیلمسازانی مثل برگمن، برسون، درایر، آنتونیونی و تارکوفسکی، در حالی که رویکرد کریمی به سینما و نقد، رویکردی سینهفیلی بود. در نظر او سینمای آمریکا همانقدر جذاب و دوستداشتنی بود که سینمای هنری اروپا. او همان اندازه شیفته برگمن بود که به سینمای جان فورد عشق میورزید. در گفتوگو با نشریه «فیلم و سینما» بر این نکته تأکید میکند: «بیشترین علاقهام این است که در فیلمها، دنبال مکانیسم جذابیت فیلمهایی بگردم که برای مردم جاذبه دارند. فیلمسازان مورد علاقهام کلود سوته و الیا کازان هستند که نسبت به کسانی مثل تارکوفسکی یا برسون اصلاً فیلمسازان نخبهای نیستند. سینمای مورد علاقه من ترکیبی از سینمای برگمن و جان فورد است که البته شاید ترکیب مضحکی به نظر بیاید.»
قلم کریمی، ساده، شیوا و بسیار شفاف بود. او برخلاف نویسندگان پرمدعای امروز که برای مرعوب کردن خواننده و به رخ کشیدن سواد نظری خود، به تقلید از برخی نظریهپردازان سینمایی مثل ژیل دلوز یا ژیژک و یا رولان بارت، زبانی شبهفلسفی اما بیمعنی و غیرقابل فهم اختراع کردهاند، سعی میکرد با بهرهگیری از نظریات سینمایی، پیچیدهترین مباحث سینمایی را به زبانی ساده تحلیل کند.
به اعتقاد کریمی، «وقتی داری فیلمی را تحلیل میکنی، انگار در کُنه جهان وارد میشوی نه فقط در کُنه یک اثر هنری.»
علاوه بر مباحث تئوریک کریمی در مجله «فیلم» و مقالاتی که با عنوان «از چشم سینما» در مورد جنبههای تصویری و سینمایی داستانهای نویسندگان معروف جهان در این مجله مینوشت، نقد فیلم «هاملت» کوزینتسوف، مهمترین نقدی است که من از ایرج کریمی خواندهام و همیشه به یاد دارم. در این نقد، کریمی زوایای پنهان اثر کوزینتسوف و کمالگرایی کاراکتر هاملت را به زیبایی تحلیل کرده بود.
همینطور باید به مقالهای از او اشاره کنم با عنوان «چشیدن طعم میوه ممنوعه» که یکی از عمیقترین مقالههای فارسی است که در مورد سینمای روشنفکرانه اروپا خواندهام. کریمی در بخشی از این مقاله در تعریف سینمای روشنفکری مینویسد: «سینمای روشنفکرانه، سینمای بحران فکری و ارزشیست. قهرمانان آن عموماً روشنفکرانی هستند واخورده که در نتیجه تردید در ارزشهای فرهنگی و اخلاقی معهود، جای پای محکمی بر زمین- واقعیت- نمییابند. آنان در نتیجه از دست دادن هرگونه احساس تعلقی، دچار از خود بیگانگیاند و واقعیت ذهنی به انداژه واقعیت عینی برایشان مهم است و حتی دیگر قائل به یک واقعیت عینی مشترک و همگانی نیستند. نتیجه آن اهمیت رویاها یا کابوسها و مالیخولیازدگی شخصیتها و فضاهاست.»
ایرج کریمی زیاد عمر نکرد. او تنها ۶۲ سال زندگی کرد اما با این حال او، نوشتهها و نقدهای زیادی از خود به جا گذاشت. نمیدانم که آیا مجموعه نقدها و نوشتههای کریمی منتشر شدهاند یا نه. امیدوارم اگر نشدهاند، حالا بعد از مرگش، یک جا منتشر شوند و در دسترس علاقمندان قرار گیرند. مطالعه نوشتههای ایرج کریمی برای منتقدان جوان ایرانی، یک ضرورت اجتنابناپذیر است و قطعاً از آن بسیار چیزها خواهند آموخت.
به اعتقاد من، ایرج کریمی، منتقد ارژینالی بود و مطالبش نشان از فردیت او و بینش سینمایی منحصر بفرد او داشت. او نویسنده و منتقد مقلدی نبود و نوشتههایش بوی ترجمه یا کپی نوشتههای دیگران را نمیداد و این مهمترین ویژگی ایرج کریمی بود که در نقد امروز فارسی بسیار کمیاب است.
ایرج کریمی اکنون مرده است و بسیاری از مرگ او اندوهگیناند. به اعتقاد من مرگ یک نویسنده اندیشمند و منتقد واقعی فیلم یک ویژگی مهم دارد. اینکه فقط کسانی میتوانند بعد از مرگ او در موردش بنویسند و حرف بزنند و اندوه واقعیشان را از فقدان او بیان کنند که واقعاً کارهایش را خوانده و به اهمیت او پی برده و حالا فقدان او را عمیقاً حس کرده و به خاطر آن متأثر باشند. در مرگ چنین فردی دیگر از آن نالهها و مرثیهخوانیهای سانتیمانتالِ و مشمئزکننده مرسوم و متداول خبری نیست. مرگ ایرج کریمی چنین مرگی است. یادش گرامی باد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.