سال ها پیش، وقتی جوان بودم و هنوز باور داشتم که جهان می تواند بر اساس بهترین آمال و آرزوهایمان شکل گیرد، دوستی کتابی به من هدیه کرد که آن را در عرض دو روز با چنان اشتیاقی خواندم که مجبور شدم برای درک تمام و کمال آن، دو بار دیگر آن را بخوانم. این کتاب رگ های گشوده آمریکای لاتین اثر ادواردو گالئانو بود.
مترجم: بابک پاکزاد
تنفس امید
ایزابل آلنده –
• آنچه در بیشتر آثار گالئانو مرا به حرکت وامی دارد تنفس امید است. شبیه هزاران آواره در سراسر قاره من هم پس از کودتای نظامی در سال ۱۹۷۳ مجبور به ترک کشورم شدم. من نتوانستم چیز زیادی با خود به همراه ببرم، چند تکه لباس، آلبوم خانوادگی، یک ساک کوچک و دو کتاب، یک چاپ قدیمی از Odes اثر پابلو نرودا و کتابی با جلدی زرد رنگ به نام Las Venas Abirtas de America Latina و الان بیش از بیست سال است که هنوز همان کتاب با من است …
سال ها پیش، وقتی جوان بودم و هنوز باور داشتم که جهان می تواند بر اساس بهترین آمال و آرزوهایمان شکل گیرد، دوستی کتابی به من هدیه کرد که آن را در عرض دو روز با چنان اشتیاقی خواندم که مجبور شدم برای درک تمام و کمال آن، دو بار دیگر آن را بخوانم. این کتاب رگ های گشوده آمریکای لاتین اثر ادواردو گالئانو بود.
در اوایل دهه هفتاد، شیلی جزیره ای کوچک، در دریایی توفان زده بود که آمریکای لاتین را در خود فرو برده بود؛ قاره ای که روی نقشه هم چون قلبی پریشان نمودار می شد. در آن سال ها ما در آستانه آغاز کار دولت سوسیالیست سالوادور آلنده قرار داشتیم. نخستین مارکسیستی که از طریق انتخابات دمکراتیک به مقام ریاست جمهوری رسید. مردی که رویای آزادی و برابری در سر و اشتیاقی شدید برای تحقق رویاهایش داشت. آن کتاب اثبات کرد که در منطقه ما هیچ جزیره امنی وجود ندارد. ما همه وارث پانصد سال استعمار و استثمار هستیم و همه از یک سرشت، و سرنوشت مشترکی داریم. اگر توانسته بودم فاصله خالی میان خطوط را بخوانم، این توانایی را داشتم که نتیجه بگیرم دولت سالوادور آلنده از همان آغاز محکوم به شکست است. دوران ما دوران جنگ سرد بود و ایالات متحده به هیچ وجه اجازه نمی داد یک دولت چپ گرا در جایی که هنری کسینجر حیاط خلوت آمریکا می نامید، موفقیتی کسب کند. انقلاب کوبا کافی بود؛ هیچ پروژه سوسیالیستی دیگری قابل تحمل نبود. حتی اگر نتیجه انتخاباتی دمکراتیک قلمداد می شد. در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷٣ کودتایی نظامی به گذار دمکراتیک در شیلی خاتمه داد و دوره طولانی حکومت ژنرال آگوستینو پینوشه آغاز شد و به دنبال آن کودتاهای مشابهی در کشورهای دیگر به وقوع پیوست. خیلی زود نیمی از جمعیت قاره تحت حاکمیت ترس، وحشت و ارعاب قرار گرفتند. این استراتژی توسط واشینگتن طرح ریزی و به کمک فشارهای اقتصادی و سیاسی جناح راست بر مردم آمریکای لاتین تحمیل شد. در تمام موارد ارتش و نیروهای نظامی به مثابه مزدوران و جیره خواران گروه های ممتاز و هیات حاکمه عمل کردند. سرکوب سازماندهی شده در مقیاس وسیع، شکنجه، سانسور، زندان بدون محاکمه و سر به نیست کردن انقلابیون به اعمالی عادی بدل شد. بخش عظیمی از تبعیدی ها و آوارگان از بیم از دست دادن جان خویش جلای وطن کردند. زخم های جدید بر زخم های کهنه افزوده شد، زخم های جدیدی که قاره باید تاب تحمل آن را پیدا می کرد و در این شرایط سیاسی بود که “رگهای گشوده آمریکای لاتین” انتشار یافت. این کتاب ادواردو گالئانو را یک شبه مشهور ساخت؛ اگر چه او پیش از این نیز در اوروگوئه روزنامه نگار سیاسی صاحب نامی به شمار می رفت.
ادواردو درست شبیه دیگر هموطنانش دوست داشت یک فوتبالیست یا قدیس شود اما وقتی مسیر زندگی اش تغییر پیدا کرد در هفته نامه سیاسی مارچا شروع به کار کرد و در بیست و هشت سالگی به گرداننده روزنامه مهم اپوکا در اوروگوئه بدل شد. او “رگهای گشوده آمریکای لاتین” را در ۹۰ شب پایانی سال ۱۹۷۰ به رشته تحریر درآورد و این در حالی بود که روزها در دانشگاه بسر می برد و ویرایش کتابها، مجلهها و خبرنامه ها را بر عهده داشت.
در آن زمان اوروگوئه روزگار سختی را از سر می گذراند. هواپیماها و کشتی ها پر از جوانانی بود که از زندگی در فقر در کشوری می گریختند که آن ها را در سن بیست سالگی پیر میکرد. و به جای گوشت و پشم، شورش و ناآرامی تولید می کرد. پس از کسوفی طولانی که یک قرن به طول انجامید، نظامیان به بهانه مبارزه با چریک های توپامارو صحنه را اشغال و فضای آزاد را قربانی کرده و قدرت مدنی را که هر روز کمتر و کمتر مدنی بود، تحلیل بردند.
در اواسط ۱۹۷٣ کودتایی نظامی به وقوع پیوست و به دنبال آن ادواردو گالئانو زندانی و پس از مدت کوتاهی به آرژانتین همان جایی که مجله کرایسس (بحران) را تاسیس کرد تبعید شد، اما در ۱۹۷۶ کودتایی نظامی در آرژانتین به وقوع پیوست و جنگ کثیفی علیه روشنفکران، چپ گرایان، روزنامه نگاران و هنرمندان آغاز و منجر به تبعید مجدد گالئانو شد. اما این بار همراه همسرش هلنا به اسپانیا. در اسپانیا او روزها و شب های عشق و جنگ را به رشته تحریر درآورد و چندی نگذشت که وارد نوعی مکالمه با روح آمریکا در خاطرات آتش شد که تاریخ آمریکای لاتین را از دوران ماقبل کلمب تا عصر مدرن در بر می گرفت. “من تصور می کردم آمریکا زنی است که در گوش من رازها و داستان عشق ها و یاغی گری هایی که او را این چنین خلق کرده است بازگو می کند” گالئانو هشت سال از عمر خویش را صرف تالیف این کتاب سه جلدی کرد. او می گفت من دوست ندارم در وقت صرفه جویی کنم، بلکه ترجیح می دهم از آن لذت ببرم. در نهایت در سال ۱۹٨۵ پس از شکست دیکتاتوری نظامی اوروگوئه در همه پرسی، گالئانو توانست به کشور خود بازگردد.
تبعید او یازده سال به طول انجامیده بود. با این حال او به هیچ وجه یاد نگرفته بود که از صحنه محو و یا خاموش شود و به همین دلیل به محض آن که در مونته ویدئو قدم نهاد کار خویش را با هدف تقویت دمکراسی شکننده ای که جایگزین خونتای نظامی شده بود آغاز کرد و به مبارزه با مستبدان ادامه داد و زندگی خویش را برای تقبیح و افشای جنایت های دیکتاتوری به خطر انداخت.
ادواردو گالئانو هم چنین چندین مجموعه داستان و شعر منتشر ساخته و از وی مقاله ها، مصاحبه ها و سخنرانی های زیادی در دست است. او هم چنین جوایز و عناوین افتخاری زیادی دریافت کرده و نبوغ ادبی و فعالیت سیاسی اش به شکل گسترده ای مورد توجه و به رسمیت شناخته شده. گالئانو یکی از جذاب ترین نویسندگانی است که تا کنون در آمریکای لاتین ظهور کرده است. آثار وی ترکیبی از توجه دقیق به جزییات، تعهد سیاسی، ذوق شعری و نمونه بسیار خوبی از داستان سرایی است. او به سراسر آمریکای لاتین سر کشید و به صدای ستم دیدگان و فقرا و رهبران و روشنفکران گوش فرا داد و با سرخ پوست ها، کشاورزها، چریک ها، سربازها، هنرمندها و شورشی ها زندگی کرده است. او با رئیس جمهورها، حکام ظالم، شهدا، مومنان، قهرمانان، مادران زحمتکش و روسپیان بیمار بسیار سخن گفته است. چه مارها که او را نگزیده اند. او تب حاره ای را تاب آورده و در جنگل راه باز کرده و از سکته قلبی جان بدر برده است. او دائما توسط رژیم های سرکوب گر و به همان اندازه تروریست های واپس گرا تهدید شده است.
او با دیکتاتوری های نظامی و تمام اشکال وحشی گری و استثمار مبارزه می کرد و در دفاع از حقوق بشر به شکلی باور نکردنی تن به خطر می داد. تصور می کنم او پیش از هرکس دیگری درباره آمریکای لاتین اطلاعات دست اول داشت و از آن در جهت بازگو کردن دنیای آمال و آرزوها و رفع ابهام از وقایع و امیدها و شکست های مردمش بهره می جست. او یک ماجراجو با قریحه ای برای نوشتن بود که از قلبی مهربان و ذوقی حساس و طنز پرداز برخوردار بود: “ما در جهانی زندگی می کنیم که با مرده ها بهتر از زنده ها معامله می کند، ما زنده ها پاسخ دهنده به پرسش ها و جواب گویانیم. ما عیب های بسیار عمده ای داریم که در نظر سیستمی که اعتقاد دارد مرگ مثل پول باعث پیشرفت آدم ها می شود نابخشودنی است”
تمام این ذوق و قریحه در نخستین کتاب وی رگ های گشوده آمریکای لاتین به وضوح نمایان است. من به شخصه ادواردو گالئانو را می شناسم. او قادر است روح بی پایانی از داستان را جاری کند. وقتی ما با هم در هتلی ساحلی در کوبا بدون وسیله حمل و نقل و سیستم تهویه تنها مانده و کلافه شده بودیم، او روزها مرا با داستان های شگفت انگیزش سرگرم می کرد و تقریبا همان قریحه فوق انسانی است که رگ های گشوده آمریکای لاتین را چون داستان های پیش پا افتاده، حتی برای کسانی که درک ویژه ای درباره امور سیاسی و اقتصادی ندارند، چنین سهل و آسان می کند. کتاب با شیرینی یک داستان جریان می یابد، چنان که نمی توان آن را کنار گذاشت. بحث او، خشم او و تمایل و خواست او اگر با چنین سبک ظریف، دقت استادانه و تعلیق همراه نباشد خسته کننده خواهد بود. گالئانو استثمار را به شکلی انعطاف ناپذیر انکار می کند اما در عین حال این کتاب در توصیف خویش از پایداری و ظرفیت انسان برای زنده ماندن در آستانه بدترین نوع از غارت و یغما تقریبا از وجهی شاعرانه برخوردار است. قدرتی مسحور کننده در داستان سرایی گالئانو حضور دارد. او از مهارتش برای تسخیر خصوصی ترین بعد ذهنی خواننده بهره گرفته، او را تا آخرین صفحه وادار به خواندن کرده در برابر افسون قلم و قدرت افسانه ای ایده آل گرایی اش تسلیم می کند.
ادواردو در یکی از آثارش به نام “کتاب در آغوش گرفتن ها” داستانی دارد که به آن عشق می ورزم و برای من استعاره درخشانی از یک اثر به طور کلی و یک اثر از گالئانو به طور ویژه است.
“پیرمرد تنهایی بود که بیشتر اوقات را در رخت خواب می گذراند. شایعه بود که او گنجی در خانه اش پنهان کرده است. یک روز چند دزد وارد خانه او شدند و به هرجا سرکشیدند تا بالاخره صندوقچهای در انبار پیدا کردند و آن را با خود بردند. وقتی در صندوق چه را باز کردند، آن را پر از نامه یافتند. آن ها نامه های عاشقانه ای بود که پیرمرد در طول زندگی خود دریافت کرده بود. دزدها اول خواستند نامه ها را بسوزانند اما پس ازکمی صحبت تصمیم گرفتند آن ها را یکی یکی برگردانند، یکی در هر هفته. از آن به بعد هر دوشنبه بعد از ظهر پیرمرد منتظر می شد تا سر و کله پستچی پیدا شود و به محض آن که او را می دید بنا به دویدن می گذاشت و پستچی هم که همه چیز را می دانست نامه را در دستش می گرفت. حتی سن پیتر نیز می توانست ضربان آن قلب را بشنود که از خوشحالی دریافت پیامی از سوی یک زن، دیوانه شده بود.”
آیا این بن مایه سرگرم کننده ادبیات نیست؟ واقعه ای که به مدد حقیقت شعری دگرگون شده است؟ نویسندگان شبیه دزدها هستند. آن ها چیزهایی را برمی گزینند که کاملا واقعی اند، شبیه نامه ها، و با سحر و کلک آن ها را به چیزی کاملا تازه بدل می کنند. در داستان گالئانو نامه ها وجود داشتند و در وهله اول به پیرمرد تعلق داشتند اما آن ها ناخوانده و در انباری تاریک زندانی شده بودند. آن ها مرده بودند. اما با حقه ای ساده یعنی باز پس فرستادن یکی یکی آن ها، دزدهای مهربان زندگی تازه ای به نامه ها بخشیده و خیالات تازهای در سر پیرمرد انداختند. به نظر من این یکی از آثار تحسین برانگیز گالئانو است؛ یافتن گنج های پنهان، پرتو افکندن بر وقایع کهنه و نیرو بخشیدن به روحی خسته با شهوتی خستگی ناپذیر.
رگهای گشوده آمریکای لاتین دعوتی است برای رفتن به فراسوی ظواهر و نمودها، آثار ادبی بزرگ نیز مانند این کتاب منجر به آگاهی شده و مردم را به هم نزدیک تر میکنند و تحولات را تفسیر، توضیح، انکار، ثبت و برمی انگیزانند و این درست جنبه ای دیگر از آثار گالئانو است که مرا به خود جذب می کند. این مرد که از دانش وسیع و قریحه پیشگویی برخوردار است فردی خوشبین است. در پایان قرن تندباد که سومین جلد از کتاب خاطرات آتش است وی بعد از ۶۰۰ صفحه اثبات کرده است که نسل کشی، ظلم، تجاوز و استثمار از آمریکای لاتین رخت خواهد بست و پس از شرح چیزهایی که در قاره به یغما رفته و هم اکنون نیز به تاراج می رود می نویسد:
“درخت زندگی میداند که هر آنچه رخ دهد، آوای گرمی که او را در آغوش میگیرد هرگز باز نخواهد ایستاد. با این حال مرگها فزونتر و خونهای زیادی جاری خواهد شد. اما همان آوا، مردان و زنان را تا جایی که نفس دارند خواهد رقصاند و زمین را شخم خواهد زد و به آنها عشق خواهد ورزید”
آنچه در بیشتر آثار گالئانو مرا به حرکت وامی دارد تنفس امید است. شبیه هزاران آواره در سراسر قاره من هم پس از کودتای نظامی در سال ۱۹۷٣ مجبور به ترک کشورم شدم. من نتوانستم چیز زیادی با خود به همراه ببرم، چند تکه لباس، آلبوم خانوادگی، یک ساک کوچک و دو کتاب، یک چاپ قدیمی از Odes اثر پابلو نرودا و کتابی با جلدی زرد رنگ به نام Las Venas Abirtas de America Latina و الان بیش از بیست سال است که هنوز همان کتاب با من است و به همین دلیل است که نمیتوانستم فرصت نوشتن این مقدمه و تقدیر از گالئانو به خاطر عشق حیرت آور او به آزادی و سهم وی در آگاه سازی من به مثابه یک نویسنده و یک شهروند آمریکای لاتین را از دست دهم. همانطور که اوگفت: “مردن برای اهداف ارزشمند است چرا که بدون آن زیستن ارزش ندارد”.
در اوایل دهه هفتاد، شیلی جزیره ای کوچک، در دریایی توفان زده بود که آمریکای لاتین را در خود فرو برده بود؛ قاره ای که روی نقشه هم چون قلبی پریشان نمودار می شد. در آن سال ها ما در آستانه آغاز کار دولت سوسیالیست سالوادور آلنده قرار داشتیم. نخستین مارکسیستی که از طریق انتخابات دمکراتیک به مقام ریاست جمهوری رسید. مردی که رویای آزادی و برابری در سر و اشتیاقی شدید برای تحقق رویاهایش داشت. آن کتاب اثبات کرد که در منطقه ما هیچ جزیره امنی وجود ندارد. ما همه وارث پانصد سال استعمار و استثمار هستیم و همه از یک سرشت، و سرنوشت مشترکی داریم. اگر توانسته بودم فاصله خالی میان خطوط را بخوانم، این توانایی را داشتم که نتیجه بگیرم دولت سالوادور آلنده از همان آغاز محکوم به شکست است. دوران ما دوران جنگ سرد بود و ایالات متحده به هیچ وجه اجازه نمی داد یک دولت چپ گرا در جایی که هنری کسینجر حیاط خلوت آمریکا می نامید، موفقیتی کسب کند. انقلاب کوبا کافی بود؛ هیچ پروژه سوسیالیستی دیگری قابل تحمل نبود. حتی اگر نتیجه انتخاباتی دمکراتیک قلمداد می شد. در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷٣ کودتایی نظامی به گذار دمکراتیک در شیلی خاتمه داد و دوره طولانی حکومت ژنرال آگوستینو پینوشه آغاز شد و به دنبال آن کودتاهای مشابهی در کشورهای دیگر به وقوع پیوست. خیلی زود نیمی از جمعیت قاره تحت حاکمیت ترس، وحشت و ارعاب قرار گرفتند. این استراتژی توسط واشینگتن طرح ریزی و به کمک فشارهای اقتصادی و سیاسی جناح راست بر مردم آمریکای لاتین تحمیل شد. در تمام موارد ارتش و نیروهای نظامی به مثابه مزدوران و جیره خواران گروه های ممتاز و هیات حاکمه عمل کردند. سرکوب سازماندهی شده در مقیاس وسیع، شکنجه، سانسور، زندان بدون محاکمه و سر به نیست کردن انقلابیون به اعمالی عادی بدل شد. بخش عظیمی از تبعیدی ها و آوارگان از بیم از دست دادن جان خویش جلای وطن کردند. زخم های جدید بر زخم های کهنه افزوده شد، زخم های جدیدی که قاره باید تاب تحمل آن را پیدا می کرد و در این شرایط سیاسی بود که “رگهای گشوده آمریکای لاتین” انتشار یافت. این کتاب ادواردو گالئانو را یک شبه مشهور ساخت؛ اگر چه او پیش از این نیز در اوروگوئه روزنامه نگار سیاسی صاحب نامی به شمار می رفت.
ادواردو درست شبیه دیگر هموطنانش دوست داشت یک فوتبالیست یا قدیس شود اما وقتی مسیر زندگی اش تغییر پیدا کرد در هفته نامه سیاسی مارچا شروع به کار کرد و در بیست و هشت سالگی به گرداننده روزنامه مهم اپوکا در اوروگوئه بدل شد. او “رگهای گشوده آمریکای لاتین” را در ۹۰ شب پایانی سال ۱۹۷۰ به رشته تحریر درآورد و این در حالی بود که روزها در دانشگاه بسر می برد و ویرایش کتابها، مجلهها و خبرنامه ها را بر عهده داشت.
در آن زمان اوروگوئه روزگار سختی را از سر می گذراند. هواپیماها و کشتی ها پر از جوانانی بود که از زندگی در فقر در کشوری می گریختند که آن ها را در سن بیست سالگی پیر میکرد. و به جای گوشت و پشم، شورش و ناآرامی تولید می کرد. پس از کسوفی طولانی که یک قرن به طول انجامید، نظامیان به بهانه مبارزه با چریک های توپامارو صحنه را اشغال و فضای آزاد را قربانی کرده و قدرت مدنی را که هر روز کمتر و کمتر مدنی بود، تحلیل بردند.
در اواسط ۱۹۷٣ کودتایی نظامی به وقوع پیوست و به دنبال آن ادواردو گالئانو زندانی و پس از مدت کوتاهی به آرژانتین همان جایی که مجله کرایسس (بحران) را تاسیس کرد تبعید شد، اما در ۱۹۷۶ کودتایی نظامی در آرژانتین به وقوع پیوست و جنگ کثیفی علیه روشنفکران، چپ گرایان، روزنامه نگاران و هنرمندان آغاز و منجر به تبعید مجدد گالئانو شد. اما این بار همراه همسرش هلنا به اسپانیا. در اسپانیا او روزها و شب های عشق و جنگ را به رشته تحریر درآورد و چندی نگذشت که وارد نوعی مکالمه با روح آمریکا در خاطرات آتش شد که تاریخ آمریکای لاتین را از دوران ماقبل کلمب تا عصر مدرن در بر می گرفت. “من تصور می کردم آمریکا زنی است که در گوش من رازها و داستان عشق ها و یاغی گری هایی که او را این چنین خلق کرده است بازگو می کند” گالئانو هشت سال از عمر خویش را صرف تالیف این کتاب سه جلدی کرد. او می گفت من دوست ندارم در وقت صرفه جویی کنم، بلکه ترجیح می دهم از آن لذت ببرم. در نهایت در سال ۱۹٨۵ پس از شکست دیکتاتوری نظامی اوروگوئه در همه پرسی، گالئانو توانست به کشور خود بازگردد.
تبعید او یازده سال به طول انجامیده بود. با این حال او به هیچ وجه یاد نگرفته بود که از صحنه محو و یا خاموش شود و به همین دلیل به محض آن که در مونته ویدئو قدم نهاد کار خویش را با هدف تقویت دمکراسی شکننده ای که جایگزین خونتای نظامی شده بود آغاز کرد و به مبارزه با مستبدان ادامه داد و زندگی خویش را برای تقبیح و افشای جنایت های دیکتاتوری به خطر انداخت.
ادواردو گالئانو هم چنین چندین مجموعه داستان و شعر منتشر ساخته و از وی مقاله ها، مصاحبه ها و سخنرانی های زیادی در دست است. او هم چنین جوایز و عناوین افتخاری زیادی دریافت کرده و نبوغ ادبی و فعالیت سیاسی اش به شکل گسترده ای مورد توجه و به رسمیت شناخته شده. گالئانو یکی از جذاب ترین نویسندگانی است که تا کنون در آمریکای لاتین ظهور کرده است. آثار وی ترکیبی از توجه دقیق به جزییات، تعهد سیاسی، ذوق شعری و نمونه بسیار خوبی از داستان سرایی است. او به سراسر آمریکای لاتین سر کشید و به صدای ستم دیدگان و فقرا و رهبران و روشنفکران گوش فرا داد و با سرخ پوست ها، کشاورزها، چریک ها، سربازها، هنرمندها و شورشی ها زندگی کرده است. او با رئیس جمهورها، حکام ظالم، شهدا، مومنان، قهرمانان، مادران زحمتکش و روسپیان بیمار بسیار سخن گفته است. چه مارها که او را نگزیده اند. او تب حاره ای را تاب آورده و در جنگل راه باز کرده و از سکته قلبی جان بدر برده است. او دائما توسط رژیم های سرکوب گر و به همان اندازه تروریست های واپس گرا تهدید شده است.
او با دیکتاتوری های نظامی و تمام اشکال وحشی گری و استثمار مبارزه می کرد و در دفاع از حقوق بشر به شکلی باور نکردنی تن به خطر می داد. تصور می کنم او پیش از هرکس دیگری درباره آمریکای لاتین اطلاعات دست اول داشت و از آن در جهت بازگو کردن دنیای آمال و آرزوها و رفع ابهام از وقایع و امیدها و شکست های مردمش بهره می جست. او یک ماجراجو با قریحه ای برای نوشتن بود که از قلبی مهربان و ذوقی حساس و طنز پرداز برخوردار بود: “ما در جهانی زندگی می کنیم که با مرده ها بهتر از زنده ها معامله می کند، ما زنده ها پاسخ دهنده به پرسش ها و جواب گویانیم. ما عیب های بسیار عمده ای داریم که در نظر سیستمی که اعتقاد دارد مرگ مثل پول باعث پیشرفت آدم ها می شود نابخشودنی است”
تمام این ذوق و قریحه در نخستین کتاب وی رگ های گشوده آمریکای لاتین به وضوح نمایان است. من به شخصه ادواردو گالئانو را می شناسم. او قادر است روح بی پایانی از داستان را جاری کند. وقتی ما با هم در هتلی ساحلی در کوبا بدون وسیله حمل و نقل و سیستم تهویه تنها مانده و کلافه شده بودیم، او روزها مرا با داستان های شگفت انگیزش سرگرم می کرد و تقریبا همان قریحه فوق انسانی است که رگ های گشوده آمریکای لاتین را چون داستان های پیش پا افتاده، حتی برای کسانی که درک ویژه ای درباره امور سیاسی و اقتصادی ندارند، چنین سهل و آسان می کند. کتاب با شیرینی یک داستان جریان می یابد، چنان که نمی توان آن را کنار گذاشت. بحث او، خشم او و تمایل و خواست او اگر با چنین سبک ظریف، دقت استادانه و تعلیق همراه نباشد خسته کننده خواهد بود. گالئانو استثمار را به شکلی انعطاف ناپذیر انکار می کند اما در عین حال این کتاب در توصیف خویش از پایداری و ظرفیت انسان برای زنده ماندن در آستانه بدترین نوع از غارت و یغما تقریبا از وجهی شاعرانه برخوردار است. قدرتی مسحور کننده در داستان سرایی گالئانو حضور دارد. او از مهارتش برای تسخیر خصوصی ترین بعد ذهنی خواننده بهره گرفته، او را تا آخرین صفحه وادار به خواندن کرده در برابر افسون قلم و قدرت افسانه ای ایده آل گرایی اش تسلیم می کند.
ادواردو در یکی از آثارش به نام “کتاب در آغوش گرفتن ها” داستانی دارد که به آن عشق می ورزم و برای من استعاره درخشانی از یک اثر به طور کلی و یک اثر از گالئانو به طور ویژه است.
“پیرمرد تنهایی بود که بیشتر اوقات را در رخت خواب می گذراند. شایعه بود که او گنجی در خانه اش پنهان کرده است. یک روز چند دزد وارد خانه او شدند و به هرجا سرکشیدند تا بالاخره صندوقچهای در انبار پیدا کردند و آن را با خود بردند. وقتی در صندوق چه را باز کردند، آن را پر از نامه یافتند. آن ها نامه های عاشقانه ای بود که پیرمرد در طول زندگی خود دریافت کرده بود. دزدها اول خواستند نامه ها را بسوزانند اما پس ازکمی صحبت تصمیم گرفتند آن ها را یکی یکی برگردانند، یکی در هر هفته. از آن به بعد هر دوشنبه بعد از ظهر پیرمرد منتظر می شد تا سر و کله پستچی پیدا شود و به محض آن که او را می دید بنا به دویدن می گذاشت و پستچی هم که همه چیز را می دانست نامه را در دستش می گرفت. حتی سن پیتر نیز می توانست ضربان آن قلب را بشنود که از خوشحالی دریافت پیامی از سوی یک زن، دیوانه شده بود.”
آیا این بن مایه سرگرم کننده ادبیات نیست؟ واقعه ای که به مدد حقیقت شعری دگرگون شده است؟ نویسندگان شبیه دزدها هستند. آن ها چیزهایی را برمی گزینند که کاملا واقعی اند، شبیه نامه ها، و با سحر و کلک آن ها را به چیزی کاملا تازه بدل می کنند. در داستان گالئانو نامه ها وجود داشتند و در وهله اول به پیرمرد تعلق داشتند اما آن ها ناخوانده و در انباری تاریک زندانی شده بودند. آن ها مرده بودند. اما با حقه ای ساده یعنی باز پس فرستادن یکی یکی آن ها، دزدهای مهربان زندگی تازه ای به نامه ها بخشیده و خیالات تازهای در سر پیرمرد انداختند. به نظر من این یکی از آثار تحسین برانگیز گالئانو است؛ یافتن گنج های پنهان، پرتو افکندن بر وقایع کهنه و نیرو بخشیدن به روحی خسته با شهوتی خستگی ناپذیر.
رگهای گشوده آمریکای لاتین دعوتی است برای رفتن به فراسوی ظواهر و نمودها، آثار ادبی بزرگ نیز مانند این کتاب منجر به آگاهی شده و مردم را به هم نزدیک تر میکنند و تحولات را تفسیر، توضیح، انکار، ثبت و برمی انگیزانند و این درست جنبه ای دیگر از آثار گالئانو است که مرا به خود جذب می کند. این مرد که از دانش وسیع و قریحه پیشگویی برخوردار است فردی خوشبین است. در پایان قرن تندباد که سومین جلد از کتاب خاطرات آتش است وی بعد از ۶۰۰ صفحه اثبات کرده است که نسل کشی، ظلم، تجاوز و استثمار از آمریکای لاتین رخت خواهد بست و پس از شرح چیزهایی که در قاره به یغما رفته و هم اکنون نیز به تاراج می رود می نویسد:
“درخت زندگی میداند که هر آنچه رخ دهد، آوای گرمی که او را در آغوش میگیرد هرگز باز نخواهد ایستاد. با این حال مرگها فزونتر و خونهای زیادی جاری خواهد شد. اما همان آوا، مردان و زنان را تا جایی که نفس دارند خواهد رقصاند و زمین را شخم خواهد زد و به آنها عشق خواهد ورزید”
آنچه در بیشتر آثار گالئانو مرا به حرکت وامی دارد تنفس امید است. شبیه هزاران آواره در سراسر قاره من هم پس از کودتای نظامی در سال ۱۹۷٣ مجبور به ترک کشورم شدم. من نتوانستم چیز زیادی با خود به همراه ببرم، چند تکه لباس، آلبوم خانوادگی، یک ساک کوچک و دو کتاب، یک چاپ قدیمی از Odes اثر پابلو نرودا و کتابی با جلدی زرد رنگ به نام Las Venas Abirtas de America Latina و الان بیش از بیست سال است که هنوز همان کتاب با من است و به همین دلیل است که نمیتوانستم فرصت نوشتن این مقدمه و تقدیر از گالئانو به خاطر عشق حیرت آور او به آزادی و سهم وی در آگاه سازی من به مثابه یک نویسنده و یک شهروند آمریکای لاتین را از دست دهم. همانطور که اوگفت: “مردن برای اهداف ارزشمند است چرا که بدون آن زیستن ارزش ندارد”.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.