ده فیلم بزرگ سینمایی که هیچگاه ساخته نشد

اگر از یک گروه سینما دوست بپرسید که آرزو می کنند چه فیلم غیر واقع گرایی باید حتما ساخته می شد، در پاسخ خواهند گفت فیلم ناپلئون استنلی کوبریک.

ناپلئون به کارگردانی استنلی کوبریک

اگر از یک گروه سینما دوست بپرسید که آرزو می کنند چه فیلم غیر واقع گرایی باید حتما ساخته می شد، در پاسخ خواهند گفت فیلم ناپلئون استنلی کوبریک. این فیلمساز در مورد امپراطور فرانسه سالها تحقیق کرده بود و قصد داشت به فاصله کوتاهی پس از فیلم “۲۰۰۱ اودیسه فضایی” ( راز کیهان) فیلم ناپلئون را بسازد. کوبریک اسکار ورنر را قانع کرده بود که نقش ناپلئون را بازی کند و اودری هپبورن هم قرار بود نقش ژوزفین، همسر ناپلئون را ایفا کند. اما وقتی که هزینه تولید این فیلم به شدت افزایش یافت، تهیه کننده فیلم استودیوی فیلمسازی ام جی ام آن را متوقف کرد. درسال ۲۰۱۳ استیون اسپیلبرگ به شبکه تلویزیونی فرانسوی کانال پلوس گفت امیدوار است بتواند طرح فیلم ناپلئون کوبریک را برای تولید مجموعه های تلویزیونی کوتاه احیا کند و تازه ترین شایعه این است که اسپیلبرگ علاقمند است برای کارگردانی این مجموعه از باز لورمن استفاده کند.

کلایدسکوپ (Kaleidescope)

آلفرد هیچکاک پس از دیدن فیلم سنت شکن میکل آنجلو آنتونیونی به نام “آگراندیسمان” محصول ۱۹۶۶، گفت احساس می کند که فیلم های او از زمانه عقبند. او طرح یک فیلم بسیار نوآورانه و مرزشکنانه را در ذهن خود می پروراند که قرار بود صحنه های برهنگی بسیار آشکار، خشونت و همجنسگرایی داشته باشد. ماجرای فیلم درباره یک قاتل زنجیره ای و روی سه مورد قتل پی در پی تمرکز داشت که یکی از آنها در آبشار، دیگری در یک کشتی جنگی و سومی هم در یک کارخانه اتفاق می افتاد. هر چند هیچکاک وعده داده بود که این فیلم را با بودجه ای کمتر از یک میلیون دلار بسازد اما استودیوهای فیلمسازی ام سی ای و یونیورسال او را مجبور کردند از خیر این طرح بگذرد و بیش از یک ساعت فیلمبرداریهای آزمایشی این فیلم به بایگانی سپرده شد. در فیلم “جنون” هیچکاک محصول ۱۹۷۲ با تصویر ترسناکی که از خشونت علیه زنان ارائه می دهد برخی از ایده های فیلم بازیافت شده اند.

لنینگراد: ۹۰۰ روز به کارگردانی سرجیو لئونه

سرجیو لئونه پس از تمام کردن فیلم “روزی روزگاری در آمریکا” محصول ۱۹۸۴، قصد داشت یک فیلم تاریخی در مورد حوادث جنگی بسازد. او روی کتاب “۹۰۰ روز، محاصره لنینگراد” به قلم هریسون سالزبری که حوادث مربوط به جبهه های شرقی در جنگ جهانی دوم را تشریح کرده تحقیقات زیادی انجام داده بود. سرجیو لئونه بالاخره تصمیم گرفت که حوادث فیلم خود را از نگاه یک خبرنگار جنگی آمریکایی با بازی رابرت دو نیرو توصیف کند که در بحبوحه حوادث جنگ در شهر لنینگراد گیر می افتد و شاهد محاصره آن شهر توسط ارتش آلمان است. سرجیو لئونه برای شروع تولید این فیلم صد هزار دلار جمع آوری کرد، دولت اتحاد شوروی نیز قول همکاری به او داد و انیو موریکونه سازنده موسیقی متن اکثر فیلم های او نیز قرار شد موسیقی آن را بسازد. اما این کارگردان ایتالیایی ناگهان در سال ۱۹۸۹ و در سن ۶۰ سالگی بر اثر حمله قلبی درگذشت و نتوانست این فیلم را بسازد.

در جستجوی زمان از دست رفته، به کارگردانی لوکینو ویسکونتی

لوکینو ویسکونتی، کارگردان ایتالیایی با ساختن فیلم های سینمایی بزرگ و یا اقتباس از آثار ادبی مشهور غریبه نبود. یکی از آثار به یادماندنی او “یوزپلنگ” محصول ۱۹۶۳، که براساس کتابی به قلم جوزپه لامپدویا ساخته شد تقریبا سه ساعت و نیم بود. اما برای ساختن فیلمی بر اساس داستان هفت جلدی مارسل پروست که سالها با اقامت در پاریس و نرماندی در مورد آن تحقیق کرده بود، ویسکونتی می خواست فیلم را به چهار ساعت بکشاند. بودجه مورد نیاز برای ساخت این فیلم آنقدر زیاد بود که به هیچ شکلی نمی توانست آن را تامین کند. تلاش بعدی برای ساختن فیلمی بر اساس این داستان در سالهای دهه ۱۹۷۰ و توسط جوزف لوسی صورت گرفت. او هارولد پینتر نمایشنامه نویس سرشناس بریتانیایی را برای نگارش فیلمنامه برگزید. اما تلاش دوم هم برای به روی پرده آوردن “در جستجوی زمان از دست رفته” عقیم ماند.

سینمارو به کارگردانی ترنس مالیک

پس از موفقیت فیلم حماسی او به نام “روزهای بهشت” محصول ۱۹۷۸، ترنس مالیک زندگی دور از جنجالی را در پاریس پیش گرفت و در دهه ۱۹۸۰ روی چند طرح سینمایی کارکرد. یکی از این طرح ها ساختن فیلمی بود بر اساس کتابی به نام “سینمارو” به قلم واکر پرسی که داستان آن زندگی مردی است که خانواده و شغل خود را رها می کند و در آثار سینمایی و ادبی به نسبت زندگی واقعی، مفهوم و معنای بیشتری می یابد. هر چند طرح ساختن این فیلم هیچگاه عملی نشد ولی تصویر ساده و بی غل و غشی که این کتاب از زندگی درونی قهرمان داستان ارائه می دهد زمینه ساز تولید دو فیلم بعدی ترنس مالیک شد، فیلم های “درخت زندگی” محصول ۲۰۱۰ و “به سوی شگفتی” محصول ۲۰۱۳.

دل تاریکی به کارگردانی اورسن ولز

اورسن ولز با اجرای رادیویی “جنگ دنیاها” اثر هربرت جورج ولز در ۱۹۳۸ درعرصه رادیو و تئاتر به شهرت فراوانی رسیده بود. استودیوی فیلمسازی آر کی او در سال ۱۹۴۰ برای تهیه یک اثر سینمایی به او پیشنهادی داد که به نظر مورخان سینما بهترین پیشنهادی است که تاکنون به یک کارگردان تازه کار داده شده است. کارگردانی دو فیلم با حق تصمیم گیری در مورد تدوین نهایی به اورسن ولز پیشنهاد شد و همراه با این تضمین که اگر او فیلم را در چهارچوب بودجه مقرر شده بسازد شرکت تهیه کننده در کار او هیچ دخالتی نخواهد کرد. اورسن ولز برای اولین فیلم خود اثر جوزف کنراد به نام “دل تاریکی” را برگزید.
خود او قرار بود نقش مارلو راوی داستان را بازی کند اما به شکلی که تماشاچی به غیر از چند صحنه در تاریکی و یا در آینه تصویر او را نبیند. قرار بود فیلم طوری فیلمبرداری شود که تماشاچی تمام صحنه ها را از منظر راوی داستان ببیند. اما در نهایت اجرای این طرح بسیار پر هزینه شد و اورسن ولز به جای “دل تاریکی” تصمیم گرفت “همشهری کین” را بسازد که شاید در آن زمان یک عقب نشینی بود ولی از فیم های جاودانه تاریخ سینما شد.

دن کیشوت (دن کیخوته) به کارگردانی اورسن ولز

“دل تاریکی” تنها پروژه سینمایی ناتمام اورسن ولز نبود. زندگی و فعالیت هنری او مملو از طرح های اجرا نشده و نیمه تمام است. قرار بود پس از پایان تولید “همشهری کین” فیلمی در مورد زندگی عیسی مسیح بسازد و خود او نقش عیسی را بازی کند. اما فیلم دیگری که چند بار قصد کرد آن را بسازد داستان دن کیشوت (دن کیخوته) بود. او از اواسط دهه ۵۰ میلادی مشغول این کار شد و قصد داشت این داستان کلاسیک اسپانیایی را با دنیای امروزی انطباق دهد. حتی با وجود کمک مالی دوستان مشهورش (به عنوان مثال فرانک سیناترا حدود ۲۵ هزار دلار سرمایه گذاری کرد) اورسن ولز نتوانست بودجه لازم برای ساخت و تکمیل این فیلم را تهیه کند. اما حلقه های فیلم کوتاهی که او فیلمبرداری کرده بعدها تدوین شد و در جشنواره های مختلفی به نمایش درآمد و گوشه هایی از این اثر ناتمام اورسن ولز را نشان داد.

مردی که دن کیشوت را کشت به کارگردانی تری گیلیام

ساختن فیلم از روی اثر کلاسیک سروانتس ذهن تری گیلیام را نیز به خود مشغول کرده بود ولی بی نتیجه ماند. در فیلم او که مراحل اولیه تولید آن در سال ۱۹۹۸ شروع شد، قرار بود جانی دپ نقش یک مدیر امروزی شرکت های بازاریابی را بازی کند که در زمان سفر می کند و به دوران حیات دن کیشوت می رود. دون کیشوت که قرار بود نقش او را ژان روشفور هنرپیشه فرانسوی بازی کند، بدون درنگ فکر می کند که شخصیت جانی دپ در واقع سانچو پانزا است و اصرار می کند که با یکدیگر به دنبال ماجراجویی بروند. از همان لحظه آغاز فیلمبرداری در اوایل سال ۲۰۰۰ وضعیت سلامتی بد ژان روکفورت و مشکلات مربوط به پیدا کردن بیمه مناسب، ادامه این پروژه را به خطر انداخت. در نهایت تولید این فیلم متوقف شد ولی همان مقدار فیلمی که فیلمبرداری شده در یک مستند تری گیلیام با عنوان “گمشده در لامانچا” به کار گرفته شده که در حقیقت داستان سر گرفتن و بعد از هم گسستن این پروژه را نشان می دهد.

رونی راکت به کارگردانی دیوید لینچ

مل بروکس و تهیه کننده او که به شدت تحت تاثیر فیلم اول دیوید لینچ با عنوان “کله پاک کن” محصول ۱۹۷۸ قرار گرفته بودند به این کارگردان مراجعه کرده و از او خواستند که فیلمی برایشان بسازد. ایده اولیه دیوید لینچ این بود که فیلم رونی راکت را از روی فیلمنامه ای بسازد که خود او نوشته بود. ماجرای داستان از این قرار است که یک کاراگاه به بعد دیگری سفر می کند و در آنجا با یک نوجوان یک متری آشنا می شود که به خاطر اشتباهاتی که در عمل جراحی او صورت گرفته همیشه باید به برق وصل باشد. بالاخره این نوجوان یک ستاره موسیقی راک می شود به نام رونی راکت. لازم به یادآوری نیست که این پروژه یک فیلم تجاری نبود و حتی خود دیوید لینچ هم این نکته را اذعان کرده است.
اما در نهایت او پذیرفت که به جای این کار از روی فیلمنامه ای به قلم یک نفر فیلم دیگری را بسازد و پیشنهاد مل بروکس برای ساختن “مرد فیل نما” محصول ۱۹۸۰ را پذیرفت. اما برخی از عناصر پروژه نیمه تمام رونی راکت مثل ایجاد ارتباط بین دنیاهای متفاوت و تغییرات فاحش در شخصیت های داستان را می توان در آثار بعدی لینچ مثل توئین پیکس ۱۹۹۰، بزرگراه گمشده ۱۹۹۷ و جاده مالهالند ۲۰۰۱ دید.

تراژدی آمریکایی به کارگردانی سرگئی آیزنشتاین

رژیم اتحاد شوروی به رهبری ژوزف استالین، سرگئی آیزنشتاین را یک “فرمالیست” می دانست که در سالهای پایانی دهه ۱۹۲۰ در آن کشور می توانست یک اتهام و جرم خطرناکی باشد. بنابراین فیلمساز برجسته روس یک سفر طولانی به اروپای غربی و آمریکا را در پیش گرفت و در نهایت به هالیوود رفت. مدیر استودیوی فیلمسازی پارامونت که فیلمهای آیزنشتاین را بسیار تحسین می کرد، در آوریل ۱۹۳۰ به او صد هزار دلار پرداخت کرد تا براساس رمان تئودور درایزر با عنوان “تراژدی آمریکایی” فیلمی بسازد. آیزشتاین شش ماه بعد فیلمنامه را کامل کرد ولی به نظر مدیر استودیوی پارامونت این فیلمنامه بسیار غمناک و دلتنگ کننده بود. او پروژه تولید فیلم را متوقف کرد و پول بلیط بازگشت آیزنشتاین به مسکو را پرداخت.

دیدگاهتان را بنویسید