وصيتنامهى من يك صفحهى سفيد بزرگه كه پايينش نوشته، به موهايت نگاه نكن، وقتى پير ميشوى كه تمامى فعلهاى آيندهات يكى يكى به گذشته صرف مى شوند. باید نوشت، باید تلاش کرد برای نوشتن. برای کلمه، باید هر روز کابوس به کابوس، سفر کرد، هیچ چیز اتفاقی نیست. میلههای هستند که تو را زندان می کند. ما سئوال نیستیم، جواب داریم.
دیدم تعدادی از هنربندان به دیدار رئیس جمهور حکومت فاشیستی آخوندی بنفش رفتهاند و رئیس جمهور هم رنگ نوشابههای کهریزک را نشان داده است و در یک جمله هیجانی گفته: ارکستر سمفونی را احیا میکنم، از کارت زرد نمیترسم، زیر همان حرفش دوباره می گوید: عادات، رسوم، اخلاق جامعه، فهم ها و درکها، همه اینها مرزبندیهایی را برای هنر مشخص میکند. آره جناب گوریل بنفش به غیر از این مرزبندها، مرزبندی شماها هم هست. ما لختیم و شما خط کش جایزه گرفتید و بعد با آن خط کش ها ما را در همه جا زدید.
هنوز یادمان نرفته است، مرگ ها و زندان ها و تبعید شدن ها را، به حرف یکی از دوستان مجازی: “در را که باز کردم، گفت، پوینده هم گم شده، همان جلوی در، گلوم خشکید. آن روز شنیدم که جنازه مختاری پیدا شده. بعدها گفتند موقعی که پوینده را میخواستند بربایند، کارت شناساییش را دستش گرفته، رو به عابران داد زده من محمد جعفر پوینده هستم. آری تو محمد جعفر پوینده هستی و حالا آذر سال ۱۳۹۲ است.
(فیس بوک:هنوز چهل و هشت ساعت نگذشته از افاضات جناب منتخب که بستند در نمایشگاه را چند ساعتی پیش از گشایش)
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.