روایت «میلان کوندرا» از تصویر روزمره توتالیتاریسم

«… من به این رمز و راز (راز موفقیت‌ کافکا در پیش‌بینی شرایط حکومت‌های
توتالیتر) روزی اندیشیدم که در خانه یکی از دوستان قدیمی شاهد مشاجره‌ای کم
اهمیت بودم.

این خانم به سال 1951 در محاکمه‌‌های استالینی پراگ بازداشت و به اتهام
جرایمی محاکمه شد که مرتکب نشده بود. بعلاوه، در آن هنگام صدها کمونیست
دچار وضعی مشابه وضع او شدند. همه آنان در سراسر زندگی، خود را با حزبشان
کاملا یگانه می‌دانستند. هنگامی که این حزب ناگهان به متهم کردن آنان
برخاست، همگی مانند ژوزف ک. (شخصیت رمان کافکا) پذیرفتند که «همه زندگی
گذشته‌شان را مو به مو بررسی کنند» تا خطای نامعلوم را بیابند و سرانجام به
جرایمی واهی اعتراف کنند. دوست من موفق شد جان سالم به در برد زیرا این
شجاعت خارق‌العاده را داشت تا از «جست و جوی جرم خویش»، برخلاف تمام رفقایش
سر باز زند. سرپیچی از همکاری با دژخیمانش مانع شد که آنان بتوانند در
محاکمه نمایشی نهایی از او استفاده کنند. بدین ترتیب بجای آنکه به دار
آویخته شود فقط به زندان ابد افتاد. پس از پانزده سال از او کاملا اعاده
حیثیت شد و آزاد گردید.

این زن هنگامی دستگیر شد که بچه‌اش یک‌ساله بود. پس وقتی از زندان بیرون
آمد پسری شانزده ساله داشت و از آن وقت دو نفری زندگی خوش و ساده‌ای را
آغاز کردند. دلبستگی مفرط او نسبت به پسر کاملا فهمیدنی است. روزی که من به
دیدن آنان رفتم پسرش بیست و شش ساله شده بود. مادر سرافکنده و آزرده اشک
می‌ریخت. علت گریه کاملا بی‌اهمیت بود: پسر بامدادان خیلی دیر بیدار شده
بود، یا چیزی از این قبیل. به مادر گفتم: «چرا خود را برای چیزی به این
بی‌اهمیتی اینقدر ناراحت و عصبی می‌کند؟ آیا ارزش گریه کردن دارد؟ واقعا
زیاده‌روی می‌کنی».

پسر به جای مادرش پاسخ داد: «نه، مادرم زیاده‌روی نمی‌کند. مادر من زنی
بسیار خوب و شجاع است. وقتی همه وا دادند او توانست مقاومت کند. می‌خواهد
من مردی لایق و شایسته شوم. راست است، من به موقع بیدار نشدم، اما مادرم من
را به خاطر چیزی عمیق‌تر سرزنش می‌کند. رفتار من، رفتار خودخواهانه من
مورد شماتت اوست. من می‌خواهم همان کسی شوم که مادرم می‌خواهد. به او قول
می‌دهم و شما را شاهد می‌گیرم».

اگر حزب نتوانسته بود منظور خود را در مورد مادر عملی کند، مادر توانست به
منظور خود در مورد پسر نایل شود. مادر پسر را واداشته بود تا اتهام پوچی را
بپذیرد. «به جست و جوی جرم خویش» بپردازد و به اعتراف علنی مبادرت ورزد.
من، بهت‌زده این صحنه محاکمه کوچک استالینی را تماشا کردم و بی‌درنگ فهمیدم
که مکانیسم‌های روان‌شناختی که در بطن وقایع بزرگ تاریخی (ظاهرا
باورنکردنی و غیرانسانی) عمل می‌کنند، همان مکانیسم‌هایی‌اند که بر
موقعیت‌های شخصی و خصوصی (کاملا معمولی و بس بشری) حاکم‌اند…»

میلان کوندرا – «هنر رمان» – نشر قطره – صفحه200-203

سرچشمه گرفته از مجمع دیوانگان

دیدگاهتان را بنویسید