سینمای عباس کیارستمی و پسر بچه ای که از سوی شوهر خاله اش مورد تجاوز قرار میگرفته

نیلوفر بیضایی

در پی مسائلی که در روزهای گذشته بوجود آمد، گفتگویی با امینا ماهر که در کودکی در فیلم “ده” عباس کیارستمی بازی کرده و اینگونه که امروز مشخص شده است، در همان دوران از سوی شوهر خاله اش مورد تجاوز قرار میگرفته (چیزی که مادرش و کیارستمی آن موقع از آن خبر نداشتند) مرا تکان داد. از یک سو شهامت این مرد جوان برایم قابل ستایش بود و از سوی دیگر رنج او را با تمام وجود حس می کردم و همین باعث شد تا برای بار دوم فیلم “ده” را ببینم.

باید بگویم علیرغم اینکه کیارستمی یک فیلمساز بزرگ و معتبر جهانی ست، اما من هرگز از طرفداران سینمای او نبوده ام و بجز یکی دو فیلم، بقیه ی فیلمهای او را دوست نداشته ام. همواره باور داشته ام که سینمای کیارستمی در یکی از سیاه ترین دوره های تاریخ این سرزمین، نه تنها بازتاب دهنده ی آنچه در اعماق جامعه می گذرد نبوده، بلکه در جهت حذف و تقلیل دادن تلخی واقعیتهای عریان ، در نگاه از بالا به نا بازیگران روستایی و در عین حال نگاه نوستالژیک به روستا و سادگی روستایی پیش رفته است و بقول یکی از دوستان آلمانی ام که با او بدیدن یکی از فیلمهایش رفته بودم:” گاه انگار نه انگار که در ایران امروز ساخته شده است “. در عین حال اینکه کیارستمی علیرغم ادعای غیرسیاسی بودن در بسیاری از مصاحبه هایش سعی در معتدل کردن پرسشهایی که در مورد وضعیت ایران امروز از او می شد داشت و آن جمله ی معروف “سانسور به رشد هنر کمک کرده است”، اتفاقا بسیار هوشندانه به عمل سیاسی نیز دست می زد و عمق فاجعه را انکار می کرد، همیشه مرا آزار می داد و سالها پیش نیز در این مورد نوشته ام. همچنین باید بگویم که فیلم ده را در همان زمان که دیدم نیز دوست نداشتم و رگه هایی از نگاه زن ستیز در آن مرا بشدت آزار می داد. فیلم ده یکی از دو فیلم کیارستمی است که تمرکز آن بر روی زنان است (فیلم دیگرش در این زمینه “شیرین” است که در آن شاهد اشک ریختنهای بی انتهای بازیگران زن معروف سینمای ایران و ژولیت بینوش!!! هستیم در حالیکه دارند فیلمی را می بینند که ما نمی بینیم ولی می دانیم داستان خسرو و شیرین است). در فیلم ده بجز یک پسر بچه بقیه ی بازیگران زن هستند. در این فیلم در ده برداشت که همگی در ماشین می گذرند، برخوردها یی بین آدمها پیش می آید. شخصیت اصلی یک زن جوان است که علاوه بر بحثها و درگیریهای بی انتهایش با پسرش، در هر برداشت زن دیگری را سوار می کند و با او گفتگو می کند. خواهر زن، یک زن روسپی، یک پیرزن که به امامزاده می رود، دوست دختر زن که عشقش او را ترک کرده، دختر جوانی که به امامزاده می رود و امیدوار است آرزویش که عروسی با مرد مورد علاقه اش است، تحقق یابد. محوری ترین قسمتهای فیلم قسمتهای درگیری زن با پسرش است. زن از همسرش جدا شده و دوباره ازدواج کرده است و پسرش حاضر نیست مرد جدید زندگی او را بپذیرد. زن جوان در فیلم در راه فمینیست شدن است و هر چه بیشتر او شعارهای فمینستی می دهد، پسرش بیشتر در مقابل او عکس العمل نشان می دهد و نکاه مرد سنتی را نمایندگی می کند و این زن را به هم می ریزد. عاقبت زن موافقت می کند که پسر طبق خواسته ی خودش با پدرش زندگی کند. اما چهره ای که از این زن فمینسیت بنمایش گذاشته میشود چیست؟ یک زن عصبی و پرخاشگر که با پسرش مثل آدم بزرگها برخورد و حتی دعوا می کند، اعصاب پسر را مکررا به هم می ریزد وانگار می خواهد انتقام همه ی نابرابریهای حاکم بر این دنیای مردانه را از او بگیرد.

نوع دیالوگ زن با فرزندش از همان ابتدا آزار دهنده است. او می خواهد به پسرش بقبولاند که طلاقش از پدر او ازدواج مجددش درست بوده و پسر حاضر نیست این را بپذیرد. پسر او را خودخواه می نامد و کسی که فقط به خودش فکر می کند. علیرغم اینکه پسر در جاهایی براستی همان حرفهای مردان سنتی را می زند، اما در کل بسیار عاقلتر از مادرش به نظر می آید. پسر تلاش می کند به او بفهماند که به مراقبت او و حضور او نیاز دارد و زن در نهایت بی توجهی به این حرف درست پسر می گوید (نقل به معنی)،” تو می خواهی من فقط مال تو باشم. اما من مال کسی نیستم و هر کس متعلق به خودش است” و یا اینکه او را مرتبا به پدرش تشبیه می کند که ما می دانیم زن او را دوست ندارد و از او جدا شده که این خود شکلی از دریغ محبت از فرزند است که به او آسیب روانی می زند. آیا براستی یک زن فمینیست اینقدر بی مسئولیت است که متوجه مسئولیت خود نسبت به فرزندش نیست و او را قربانی خودخواهیهای خود می کند؟ به هر حال این تصویر ی ست که فیلم ده از او بدست می دهد. زنان دیگر فیلم چه کسانی هستند؟ زنی روسپی که وقتی زن از او می پرسد برای چه تن فروشی می کند، می گوید برای سکس، لاو، سکس. آن هم در سرزمینی که مالکیت بر بدن زنان بر عهده ی قوانین مردانه است و پدیده ی تن فروشی به شکل فجیعی در آن گسترده شده و فشارهای مالی، افتادن در دام باندهای فروش آدم بسیاری از زنان را وادار به تن فروشی می کند. در ادامه متوجه می شویم که زن روسپی بدلیل اینکه مردی که دوست داشته او را ترک کرده به تن فروشی روی آورده است. البته او در این مورد تن فروشی یک شغل است و اینکه زنانی که روسپی نیستند و ازدواج کرده اند نیز به نوعی معامله با همسرانشان دست می زنند اشاره می کند. آیا دادن چنین تصویری از روسپی گری در ایران ذره ای با واقعیتهای تلخ جامعه ی ما مطابقت دارد؟ آیا نوع پرداخت و دیالوگها در فیلم زن را در انتخاب این “شغل” مقصر نشان نمی دهد؟ آیا عمدی در نادیده گرفتن واقعیتهای عریان جامعه وجود دارد؟ همین عمد نیز در پرداخت و یا انتخاب قاب تصویر زن جوان صدق می کند که انسانی بی مسئولیت و سطحی و شعاری نشان داده می شود که درد فرزند خود را نادیده می گیرد. همچنین تصویر احمقانه ی دوست زن که فقط صدای گریه های مداومش را می نویم چرا که مرد مورد علاقه اش او را ترک کرده یا نگاه سطحی و از پایین زن جوان دیگری که به امامزاده می رود تا به عشقش برسد.

عشقی که او را نمی خواهد و سرانجام نیز به او می گوید که قصد ازدواج با او را ندارد. همین نگاه از بالا و تحقیر آمیز نسبت به زن جوان فمینیست وجود دارد آنجا که فرزندش او را متهم می کند که برای گرفتن حق حضانت او به دروغ به دادگاه گفته که شوهرش معتاد است و زن فریاد می زند که برای این این کار را کرده که قانون حق را به مرد می دهد. اما وقتی شخصیت این زن فمینیست هیچ همدلی در مخاطب ایجاد نمی کند، آیا این ادعای درست او احمقانه و بی اساس به نظر نمی آید؟ چرا همه ی زنان در این فیلم در موضع ضعف قرار دارند حتی در جایی که می خواهند از این وضعیت دوری کنند و چرا دوربینی که می خواهد دیده نشود، اینچنین آشکار تصویری منفی و احمقانه از آنها به تصویر می کشد؟امروز می دانیم که دعواهای بین مادر و پسر (که در زندگی حقیقی نیز مادر و پسر بوده اند) واقعی بوده و اینکه پسر نمی دانسته که از او دارد فیلم گرفته می شود و یا حتی اگر می دانسته نیز درسنی نبوده که به عواقب صحبت درباره ی شخصی ترین حیطه های زندگی و گره گاههای روانی بیندیشد و اینکه اصلا کسی از او نپرسیده که آیا می خواهد معضلات زندگی خانوادگی اش و رنجهایش در فیلمی بازتاب داده شود یا نه. اینجا پرسش اصلی متوجه مسئولیت کارگردانی می شود که در هنگام ساختن چنین فیلمی که مستند نیست و نهایتا شکلی از یک مستند تخیلی قراربوده داشته باشد، بجای الهام گرفتن از زندگی واقعی و به تصویر کشدن هنری آن، عین آن زندگی و مشکلات و رنجهای آدمها را بدون آگاهی به پیشزمینه های آن را به تصویر می کشد و دوربین بنوعی به یک عامل شکستن مرزهای اخلاقی لازمه برای کار هنری بدل می شود. به خصوص اینکه امروز از رنجی عمیق تر آگاهیم که این کودک در همان زمان ساخته شدن این فیلم دچارش بوده و در روایتی دیگر گم شده است.در پایان اگر مینیمالیسم معروف کیارستمی را در تقلیل دادن فضاسازی و نوع استفاده از دوربین و برش و محدود کردن پرسپکتیوها خلاصه نکنیم، این پرسش پیش می آید که چرا این مینیمالیسم همواره به تقلیل دادن روایت و حذف واقعیت و در این فیلم به این نگاه منتهی می شود که زن موجودی ست (بقول زن روسپی) آویزان، که تنها کاری که از او بر می آید عاشق شدن و گذشت کردن و اشک ریختن است و لاغیر. آیا این فیلمسازی که در مقدمه ای نقل قول می آورد “باید تماما مدرن بود” تحولاتی که در عمق جامعه در چهره و حضور زنان در حال انجام است را نمی بیند یا اینکه با نگاه منفی و تحقیر آمیز به آن می نگرد؟

31 آگوست 2020

دیدگاهتان را بنویسید