من از مقامات کلیسای سنت پیتر در زوریخ متشکرم که اجازه دادند در مدت مراسم یادبود ،تابوت ام در کلیسا باشد. خاکسترها در جایی رها خواهد شد.” دو دوست اش صحبت کردند اما نه کشیشی بود نه طلب آمرزشی. عزادارها اغلب افرادی بودند که وقت چندانی برای کلیسا و مذهب نداشتند. فریش خودش منوی غذایی را که دوست داشت تدارک دیده بود.
نویسنده:پیتر واتسون
مترجم: ایمان احسانی*
آیا چیزی در زندگی ما گم شده است؟ یا این توهمی است که مذهب به آن دامن می زند؟
تا جایی که می دانم “یورگن هابرماس” این بحث را به راه انداخت. او در سال 2009 مقاله ی مشهوری نوشت با عنوان ” آگاهی از آنچه گم شده است: ایمان و عقل در عصر پساسکولار”. اولین بار وقتی در 9 آوریل 1991 در مراسم یادبود “ماکس فریش” نویسنده و نمایشنامه نویس سوئیسی در کلیسای “سنت پیتر” زوریخ شرکت کرده بود آنچه که باید بگوید برایش رخ داد. مراسم با خواندن اعلامیه ی کوتاهی از فریش بوسیله همسرش شروع شد که فریش در آن از جمله گفته بود :” اجازه می دهیم بستگان مان بدون گفتن آمین صحبت کنند. من از مقامات کلیسای سنت پیتر در زوریخ متشکرم که اجازه دادند در مدت مراسم یادبود ،تابوت ام در کلیسا باشد. خاکسترها در جایی رها خواهد شد.” دو دوست اش صحبت کردند اما نه کشیشی بود نه طلب آمرزشی. عزادارها اغلب افرادی بودند که وقت چندانی برای کلیسا و مذهب نداشتند. فریش خودش منوی غذایی را که دوست داشت تدارک دیده بود.
هابرماس سالها بعد در 2008 نوشت در آن زمان مراسم تدفین برایش غیرعادی نبود اما با گذر سالها فرم ،مکان و روند آن مراسم به نظرش عجیب آمد. ” ماکس فریش که به وضوح هرگونه حرفه ی مبتنی بر ایمان را نفی می کرد، دشواری روشهای خاکسپاری غیرمذهبی را حس کرده بود و با انتخاب مکان کلیسا ،علنا اظهار می کرد که عصر مدرنِ ِروشنگری ،در یافتن جایگزین مناسبی برای شیوه ی مذهبی انجام مناسکِ وداعِ آخر ،که پایان زندگی بود، شکست خورده است.” و این در حالیست که بیش از صد سال از زمانی که نیچه مرگ خدا را اعلام کرده بود می گذرد.
هابرماس از رویداد یادبود فریش به عنوان بنیانی برای مقاله اش با عنوان ” آگاهی از چیزی که گم شده است” استفاده کرد. او در این تلاش اش ، روند تحول اندیشه از عصر محوری Axial Age تا دوره ی مدرن را پی می گیرد و استدلال می کند در حالی که ” شکاف بین معرفت سکولار و معرفت وحیانی قابل پر شدن نیست” سنتهای مذهبی ” نیروی خستگی ناپذیر”ای هستند . منظورش باید این باشد که این سنتهای مذهبی بیش از آنچه منتقدان سکولار به آن معترف اند، بر پایه ی عقل است و در اندیشه ی هابرماس این عقل در جذبه ی مذهبی نسبت به آنچه او “همبستگی” می نامد قرار دارد، ایده ی یک کل اخلاقی ، جهانی از ایده آل های به هم پیوسته ی جمعی ،” ایده ی سلطنت خدا بر زمین”.
به گفته ی هابرماس همین عقل است که به طور موفقیت آمیزی در تقابل با عقل سکولار،آگاهی “خام”ای از چیزی که گم شده است را فراهم می کند. در واقع او می گوید ادیان توحیدی اصلی ،چندین ایده را از یونان کلاسیک – همانقدر از آتن که از اورشلیم- گرفته بودند و علاوه بر ایمان ،شیفته ی عقل یونانی نیز بودند: این یکی از دلائلی است که آنها دوام آوردند.
هابرماس یکی از ذهن های بارور و در عین حال خاص و محرک گفتگوهای بعد از جنگ جهانی دوم است اما آن طور که من می بینم ،ایده های او در این موضوع از سوی تعداد فزاینده ای از متفکران معاصر نیز مورد تاکید قرار گرفته می گیرد که همگی فکر می کنند چیز گم شده ای در زندگی ما وجود دارد.
اول “توماس نیگل” فیلسوف آمریکایی دانشگاه نیویورک از راه می رسد. او در کتاب اخیرش “فلسفه ی سکولار و سرشت مذهبی) 2009 (” اینگونه استدلال می کند : ” هستی چیز شگرف و سوال برانگیزی است و به نظرمی رسد زندگی روزمره پاسخ نابسنده و ناکافی ای به آن است و شکستی برای آگاهی.هر چند ناپذیرفتنی به نظر بیاید اما سرشت مذهبی، زندگی انسانی صرف را نابسنده و تا حدی کورکورانه و یا نفی شرایط وجود ما می داند.سرشت مذهبی انسان در جستجوی چیزی جامع تر و فراگیرتر است بدون اینکه بداند آن چیز ممکن است چه باشد.”
نیگل می گوید مهمترین سوال برای بسیاری از افراد این است که :” چگونه می توان شناخت جامعی از ارتباط فرد با جهان به مثابه یک کل را به درون زندگی فردی آورد؟” . او می گوید در میان خداناباوران ،علم فیزیک در بالای هرم سلسله مراتب فهم جهان به مثابه یک کل قرار دارد “اما به نظر می رسد که معنادار کردن مجموع هستی انسان دشوار و پیچیده خواهد بود… ما درمی یابیم که محصول جهان و تاریخش هستیم و شیوه های خلق و بقای ما در هستی به سختی قابل فهم است به طوری که به یک معنا ،هر زندگی فردی ای چیزی بیش از خودش را بازنمایی می کند.”
نیگل در عین حال با برنارد ویلیامز فیلسوف انگلیسی (و با هابرماس) موافق است که باید در برابر “تکانه ی استعلایی” که دست کم از زمان افلاطون با ما بوده است ،مقاومت شود و موضوع واقعیِ تامل فلسفی ،همواره باید توصیف دقیق تری از جهان باشد “مستقل از چشم انداز… نمادهای فلسفه ،تفکر و خودآگاهی ارتقاء یافته اند نه استعلای حداکثری چشم انداز انسانی …هیچ دیدگاه کیهانی ای وجود ندارد و بنابراین هیچ آزمونی برای معنای خاص کیهانی وجود ندارد که ما بتوانیم در آن پذیرفته شویم یا رد شویم.”
نیگل در کتاب بعدی اش ذهن و کیهان (2012) پیشتر رفت و استدلال کرد که دیگاه نئوداروینی از تکامل (فرگشت) طبیعت ،زندگی،آگاهی ،عقل و ارزشهای اخلاقی – سنت علمی فعلی – “تقریبا به طور قطعی غلط است. ” با این حال او به عنوان یک خداناباور دریافت که هم ماتریالیسم و هم خداباوری به عنوان “مفاهیمی استعلایی” نابسنده اند، اما در عین حال تصدیق می کند که برای ما ناممکن است که جستجو ” برای دیدگاهی استعلایی از جایگاه مان در جهان” را رها کنیم. و لذا او این امکان را (بدون هیچ شاهدی) می پذیرد که “زندگی صرفا یک پدیدار فیزیکی نیست” بلکه شامل “اجزاء غایت شناختی” است. او می نویسد طبق فرضیه ی غایت شناسی طبیعی، “استعدادی کیهانی برای تشکیل حیات،آگاهی و ارزش ای که از آنها جدایی ناپذیر است وجود دارد.” او اعتراف می کند که ” در جو روشنفکری فعلی نامحتمل است چنین امکان ای جدی گرفته شود” و در واقع او به خاطر این استدلالش بسیار مورد انتقاد قرار گرفته است.
به دنبال نیگل،”ریچارد دورکین” قبل از مرگش در سال 2013 در کتابش با عنوان “مذهب بی خدا” استدلال کرد که تقسیم بندی مطلق افراد به مذهبی و غیرمذهبی بسیار خام و نپخته است. به عقیده ی وی این تمایز بین فرد مذهبی و بیخدا بسیاری از افراد را به حساب نمی آورد، اما انسانهای زیادی هستند که به یک خدای انسانوار– یا مثلا دیدگاه احمقانه ی انجیل به خلقت –باور ندارند اما با این وجود به “نیرویی” در جهان اعتقاد دارند که “بزرگتر از ماست” و این نیرو است که باعث می شود “مسئولیت گریزناپذیری” داشته باشند که در عین احترام به زندگی دیگران،خوب زندگی کنند و از همین رو است که اگر احساس کنند زندگی شان تلف شده است افسوس تسلی ناپذیری را تحمل می کنند.
وی گفت خداناباوری مذهبی عبارت تناقض آمیزی نیست زیرا حتی خداناباورها “معنایی از اصالت” را درک می کنند. اصالت به این معنا که چیزهایی در جهان وجود دارند که همان طور که “ویلیام جیمز” گفت “سنگ آخر را پرتاب می کنند.”(اصطلاحی است در بازی کرلینگ که زدن سنگ آخر در آن، مرحله ای سرنوشت ساز محسوب می شود – م). به نظر او صرفنظر از این که افراد به یک خدای انسانوار باور دارند ، معنای باطنی حیات و زیبایی ذاتی طبیعت، اجزای اصلی نگرش مذهبی هستند.
اینها عقایدی هستند که به گفته ی دورکین فرد نمی تواند آنها را از بقیه ی زندگی جدا کند و در هستی نفوذ می کنند و غرور ، ندامت و هیجانی را پدید می آورند که رمز و راز وجود، بخشی از این هیجان است. به عقیده ی وی ، بسیاری از دانشمندان وقتی با عظمت غیرقابل تصور فضا و پیچیدگی حیرت آور ذرات اتمی مواجه می شوند واکنشی احساسی دارند تا جایی که بسیاری با عبارات تقریبا مذهبی رایج مانند “ماوراءالطبیعه” ،آن مواجهه را توصیف می کنند. پاسخی احساسی تا حد شوک که مشابه این گفته ی نیگل است که “هستی چیز شگرفی است.”
این نظرات، نو به نظر می رسد اما دست کم بخشی از آن بوسیله ی “جان دیویی” بین دو جنگ جهانی پیشگویی شده بود و از سوی ” میشائیل پولانی” در اواخر سالهای 1950 و اویل 1960 مورد اشاره قرار گرفته بود. در حال حاضر نکته اصلی این است که این سه فیلسوف – هر کدام در یک سمت از اقیانوس اطلس و هر یک در قله ی تخصص حرفه ای شان – همگی یک چیز را به شیوه های مختلف بیان می کنند. آنها در این عقیده مشترک اند که با گذشت بیش از پانصد سال از زمانی که علم ،بنیان های مسیحیت و سایر ایمان های مذهبی اصلی را خرد و خمیر کرده است، هنوز در رابطه ی بین مذهب و جهان سکولار به بیان هابرماس یک دشواری، یا به بیان نیگل یک کوری ، یا یک “نابسندگی” ،یا آن طور که دورکین می نویسد یک رمز و راز هیجان آور یا ماوراءالطبیعه ای در طبیعت، وجود دارد. هنوز این آگاهی وجود دارد که چیزی گم شده است.
هر سه نفر با برنارد ویلیامز” موافقند که تکانه ی “استعلایی” باید رد شود اما از قضا آنها معترف اند که ما نمی توانیم جستجو برای تعالی را رها کنیم و در نتیجه ی این امر ،بسیاری از افراد احساس می کنند “چیزی” گم شده است. این با آنچه “چارلز تیلور” “داستان تفریق” می نامد مطابقت دارد : زندگی افراد غیرمذهبی نتیجه ی تفریق امر استعلایی از زندگی مذهبی هاست.
این امر فی نفسه به اندازه کافی به عنوان یک جنبش مدرن در تفکر قابل توجه است. اما حالا فیلسوفان مدرن دیگری نیز به آنها پیوسته اند. اوایل امسال “تری ایگلتون” کتابی با عنوان “فرهنگ و مرگ خدا” و “راجر اسکروتن” کتابی با عنوان “روح جهان” منتشر کردند. قطعا این امر در زمانه ی استیلای آنچه پاره ای افراد “خداناباوری نظامی”(ریچارد داوکینز،کریستوفر هچینز،سام هریس،دانیل دنت) می نامند ارزشمند است . ظاهرا فیلسوفان زیادی علیه این خداناباوری نظامی حرکت می کنند.
به نظر ایگلتون، خداناباوری در واقع غامض تر از آن است که به نظر می رسد و در بخش اول کتابش سعی می کند نشان دهد چگونه تغییرات فرهنگی – روشنگری،رمانتیسیسم،ایدئالیسم آلمانی و اوج مدرنیسم – هرگز با کنار گذاشتن نگرش مذهبی کامیاب نشدند. او در جمله ی مهمی می گوید ” هیچ فرم نمادینی در تاریخ ،توانایی مذهب برای پیوند والاترین حقایق به هستی روزانه ی مردان و زنان بیشمار را نداشته است.” بدون “یک فرم کلی از زندگی نمی توان امید چندانی به رستگاری در ایده ی فرهنگ داشت. هیچ فرم کلی ای از زندگی وجود ندارد.” در فرهنگ غایات عظیمی وجود ندارد و ما درک نمی کنیم که فرهنگ به مثابه یک رویکرد چقدر ناکافی و نابسنده است.
او می گوید وضعیت جدید به صورت نیاز تازه به غایات آشکار شده است ، “زیرا هر چقدر نظامهای سرمایه داری از نظر معنوی ورشکسته تر شدند ، نیاز به باور و اعتقاد داشتن قوی تر شده است. دلیل دیگر این است که این ورشکستگی به کمک شبح اسلام رادیکال – یعنی نیروی پیوند دهنده ای که لازم است بر آن غلبه کرد البته اگر جنگ کذایی علیه ترور پیروز شود–به وضوح آشکار شده است.”
در عین حال، از نظر ایگلتون، پست مدرنیسم احتمالا اولین فرهنگ واقعا ملحدانه است. ” مدرنیسم مرگ خدا را به مثابه یک تروما (ضربه روحی)، یک هجمه ی موهن،منبعی از اضطراب و اندوه و همچنین دلیلی برای جشن و پایکوبی تجربه می کند، در حالیکه پست مدرنیسم ابدا مرگ خدا را تجربه نمی کند. هیچ حفره ی خداواری آن گونه که در مرکز کافکا،بکت یا حتی فیلیپ لارکین وجود دارد ، در مرکز جهان پست مدرن وجود ندارد. ” به همین دلیل است که برای ایگلتون پست مدرنیسم، پساتراژیک هم است.”تراژدی مستلزم امکان فقدان غیر قابل بازگشت است ،در حالی که برای پست مدرنیسم هیچ گم شده ی بااهمیتی وجود ندارد.” و زندگی بدون امکان تراژدی ،بدون فقدان بازگشت ناپذیر ،تهی و بی کیفیت است.
از دید ایگلتون مرگ خدا ناراحت کننده است اما فقط این را آشکارتر می کند که احساس رستگاری مثل همیشه ضروریست و “همبستگی”ای که هابرماس به دنبالش بود و هست تنها در میان فقرا و بیچارگان یافت می شود. مذهب ای که قرنها بسیار با سیاست مزین شده بود در حال محو شدن است تا همان پسمانده های کهنه ی اجتماعی-سیاسی ای را که عادت داشت وانمود کند نگران شان است اما کار چندانی برای تخفیف شان نکرد را از خود به جا بگذارد. خدا ممکن است مرده باشد اما مارکس نمرده است.
و در نهایت در تازه ترین مورد به “راجر اسکروتن” می رسیم. به یک معنا اسکروتن متعلق به این جمع نیست. او برخلاف بقیه یک خداباور قاطع است. در هر حال او در آخرین کتابش که در ماه مارس امسال با عنوان “روح جهان ” منتشر شد حداقل این تاثیر را القاء می کند که دیدگاهش به شیوه های مختلفی نرم شده است و او به وضوح به ما از آنچه فکر می کند در زندگی خداناباوران گم شده است می گوید.
“تصور می شود حیات پس از مرگ به مثابه وضعیتی که به زودی پس از مرگ از راه می رسد یک ابهام است.” در جای دیگری می گوید این که “من” ،”استعلایی” است به این معنی نیست که مرگ را تعالی می بخشد و هر جایی وجود دارد بلکه “من به همان شیوه ای وجود دارد که موسیقی از صدا بوجود می آید.” استدلالهای مبتنی بر شباهت هیچ گاه همیشه متقاعد کننده نیست اما اگر لغزشهای “ماوراءالطبیعه ” ای گاه و بیگاه اسکروتن را کنار بگذاریم ،موارد خوبی در کتابش هست مثل جایی که ایده های اصالتا مذهبی می تواند در پوشش سکولار بیان شود ، بویژه ایده اش در مورد ایثار.
اگر بخواهیم منصف باشیم اسکروتن حرف ایگلتون را انعکاس می دهد که در کتاب دیگرش گفته است ” زندگی ای که هیچ چیز نداشته باشد که فرد به خاطر ش بمیرد، احتمالا بی ثمر است.” اما اسکروتن به جزئیات بیشتری می پردازد.
ایثار برای کتب عهد عتیق و عهد جدید مفهومی محوریست اما هر زمان که ما به ابراهیم و عیسای مصلوب که با مفهوم ایثار هدایت می شدند ،فکر می کنیم ،اسکروتن ما را در ارتباط ویژه با جهان قرار می دهد –این جهان. ایثار کمک می کند تا خود را بازبینی کنیم و متعلق به چیزی باشیم و بالاتر از همه اینکه ما را درون یک جامعه ی اخلاقی یکتا متحد می کند –به هم پیوند می دهد-، و تکالیف مان را به ما یادآوری می کند . آماده بودن برای ایثار کردن ما را به روی دیگران گشوده می کند و زندگی با هم را لذت بخش تر و با معنادارتر می سازد.
این تصوری از مذهب – به ویژه یهودیت و مسیحیت – است اما او اشاره می کند ما نیازی نداریم در این شیوه به خدا باور داشته باشیم.مزایای خودآگاهی شخص تقویت می شود و ما آماده می شویم تا آنچه “اسکار وایلد” “ضرورت ناخوشایند” زندگی کردن با دیگران می نامد را در آغوش بگیریم. این ایده آلِ وحدت بخشِ ایثار ،مهمترین چیزیست که در زندگی ما گم شده است.
*دبیر سابق انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه مازندرانimanehsani59@gmail.com
http://iainews.iai.tv/articles/the-age-of-nothing-auid-558?utm_source=Institute+of+Art+and+Ideas&utm_campaign=baa34da5e3-IAI+Weekly+Newsletter+20%2F08%2F15&utm_medium=email&utm_term=0_33593fe9fa-baa34da5e3-47040285
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.