ناما جعفری🙁من یک ادوارد دست قیچی هستم/لباس هایم را به شکل تیم برتون در می آورم/سرزمینم یک گورستان ابدی ست/هر شب میان آرامگاهم سوئینی تاد آواز می خواند/عاشقانهتر از اسلیپی هالو)تیم برتون، یکی از عجیبترین فیلمسازان زمانه ماست.
جانی دپ او را بعد از اولین دیدارش چنین توصیف میکند: «مردی با چشمانی غمگین، ظاهری شکننده، صورتی رنگپریده و موهای آشفته که تمام جوانیاش را در حالی گذرانده بود که خود را یک غریبه کامل در میان دیگران میدید.»
جانی دپ او را بعد از اولین دیدارش چنین توصیف میکند: «مردی با چشمانی غمگین، ظاهری شکننده، صورتی رنگپریده و موهای آشفته که تمام جوانیاش را در حالی گذرانده بود که خود را یک غریبه کامل در میان دیگران میدید.»
کاراکترهای برتن غالبا افرادی نامتعارف و تکافتاده ولی پر تب و تاب هستند که از سوی جامعه اطرفشان درک نمیشوند و مجبورند به انزوا پناه ببرند. درواقع، از فیلمسازی که دوران کودکی خود را با کشیدن طراحیهای نامعمول، بازی کردن در میان آرامگاههای غریب گورستان و تماشای فیلمهای ترسناک گذرانده و همواره با او به عنوان یک موجود عجیب رفتار شده، انتظار میرود آشکارا بگوید شیفته شخصیتهایی است که کامل نشدهاند.
این کاراکترهای مطرود همواره میکوشند خودشان را با جامعه اطراف تطبیق دهند ولی هرگز نمیتوانند به دنیایی که آنها را عجیب و نامعمول میداند، تکیه کنند. آنها هرچند میخواهند از طرف دنیای پیرامونشان پذیرفته شوند و با دیگران ارتباط برقرار کنند، اما نمیخواهند از دنیای خاص خود نیز بیرون بیایند و از ویژگیهایی که آنها را متفاوت کرده، دست بکشند.
لحظه ای که ادوارد دست قیچی از محیط و زندگی جدیدش میبرد و در طول مسیری که میرود لباسهایش را پاره میکند و به همان شکل دستنخورده و اصیل خود برمیگردد، تقطه عزیمت همه شخصیتهای درکنشده برتن است که میفهمند با وجودی که دلشان نمیخواهد دور خود حفاظ بکشند و از جامعه اطرافشان کناره بگیرند، اما حفظ آن احساس بکر و شفاف شخصی شان برایشان اهمیت بیشتری دارد.
درواقع، این طرد و رانده شدن از سوی دنیای اطراف این امکان را در اختیار آنها قرار میدهد که از هر گونه پایبندی به قواعد و هنجارهای مزاحم و مسخره رها شوند و این آزادی را بیابند تا همانطوری زندگی کنند که دلشان میخواهد و همانجوری باشند که واقعا هستند. انگار این خصلتهای عجیب و غیرعادی از فردیت آنها در برابر دنیایی که همه را یکسان و مشابه میخواهد، محافظت می کند.
با تماشای فیلمهای تیم برتن بود که دریافتیم آنهایی که عجیب و متفاوت وغیرعادی هستند، میتوانند دوستداشتنیتر از آدمهای معمولی باشند. تیم برتن حق دارد که معتقد است خونآشامها، دراکولاها، ساحرهها و همه شخصیتهایی که ناجور به نظر میرسند، نسبت به کسانی که آنها را دوره کردهاند، روح لطیفتری دارند و آدم راحتتر میتواند با آنها کنار بیاید.
کجا میتوانیم کسی را بیابیم که لطیفتر از ادوارد دست قیچی عشق را بفهمد، زیباتر از سوئینی تاد آواز بخواند، عاشقانهتر از سوار بیسر در «اسلیپی هالو» کسی را ببوسد، جذابتر از ادوارد بلوم قصه تعریف کند، بهتر از کلاهدوز دیوانه در سرزمین عجایب برقصد، بیشتر از ادوود از چیزهای مزخرف لذت ببرد، بامزهتر از بیتل جویس ما را بترساند، سادهتر از پی وی با چیزهای اطرافش حرف بزند و عمیق تر از بتمن تنهایی دیگران را بفهمد.
ادوارد بلوم در «ماهی بزرگ» راست میگفت که خیلی چیزها ممکن است ظاهر زشت و عجیبی داشته باشند، اما فقط از تنهایی و کمبود محبت آنهاست. به همین دلیل حتی شخصیتهای به ظاهر منفی و ترسناک فیلمهای برتن هر چقدر میکوشند موجودات بدتر و وحشتناکتری به نظر برسند، شیرینتر و قابل ترحمتر میشوند. آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر میتواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقهشان یک دنیا خودخواهی، منفعتطلبی و ریاکاری نهفته است.
من ترجیح میدهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولتهای گوشت سویینی تاد بخورم، برای ملکه قرمز با آن سر بزرگ کار کنم، با ساحره یک چشمی و زن گربهای و عروس مرده درددل کنم، شب تا صبح فیلمهای چرت ادوود را ببینم، شبیه چارلی با آن سرو وضع و موی مسخرهاش لباس بپوشم، از خیر حلقه ازدواجم بگذرم تا یکبار ماهی بزرگ را ببینم، برای همیشه کنار کلاهدوز دیوانه در سرزمین عجائب بمانم و درنهایت توسط سوار بیاسب کشته شوم و بمیرم.
این زندگی خیالی و دیوانهوار به همه این دنیای واقعی و عادی، اما کسل کننده و یکنواخت می ارزد. ادوراد بلوم خوب میدانست که دنیا بدون ماجراها و قصههایی که او به آن میافزاید، هیچ جذابیتی ندارد و فقط وقتی سر و کله موجودات عجیب و نامتعارف پیدا میشود، همه چیز لذت بخش و هیجان انگیز می شود. همان کاری که تیم برتون با فیلمهایش برای ما می کند تا شاید کمی از این خصلتهای معمولی فاصله بگیریم و آدم متفاوت و تازهای شویم.
گاهی اوقات فکر میکنم اگر فیلمهای این فیلمساز نابغه دیوانه نبود، دنیا چه جای وحشتناکی میشد. حالا خیالمان راحت است هر وقت دلمان از محیط خستهکننده و تکراری اطرافمان گرفت، میتوانیم به دنیای قصههای شیرین و پر ماجرای این فیلمها پناه ببریم و آنقدر در جهان فانتزیاش غرق شویم که یادمان برود باید به دنیای واقعی برگردیم. خدا را شکر که در زمانهای زندگی میکنیم که تیم برتون دارد.
تیم برتون و جانی دپ
این مطلب را اینجا ببینید
برای بازنشر کاغذیِ یادداشتهای وبلاگم، یه اجازه کوچیک، و بازنشر الکترونیکی ِ بی لینک کار خوبی نیست.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.