از زماني که محمدعلي جمال زاده از يک سو و صادق هدايت از سوي ديگر، شکل
نويني در داستان و رمان فارسي را تجربه کردند نزديک به يک سده مي گذرد. در
طول اين مسير نويسندگان ديگري پا به عرصه داستان نويسي نوين گذاشتند گاهي
به پيروي از سنتي که پيشتر در آثار ديگران خوانده بودند و گاه با گوشه چشمي
به ادبيات داستاني روز غرب. با اين همه اين حوزه از ادبيات پس از افت و
خيزهاي فراواني که در طي اين دوران ها داشته قلم را به دست داستان نويسان
نسل امروز سپرده است. نسلي که تا به امروز با اما و اگرهاي فراواني روبه رو
بوده و هست. گرچه بارها در اين بابت اظهارنظرها و اعمال نظرهاي فراواني
شده اما باز هم بسياري از زاويه هاي پنهان و ناشکافته اين مبحث نياز به
تحليل و تعريف دارد. در اين گفتار موضوع عوامل موثر بر شکل گيري جريان هاي
داستان نويسي از برخي جهات را با جمال ميرصادقي به گفت وگو نشستيم.
جمال ميرصادقي از دانشآموختگان دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران
است که در دوره دراز کار نويسندگي، داستان هاي کوتاه وبلند بسيار و ده
رمان نوشته است که برخي از آنها به زبان هاي ديگر ترجمه شده است. از رمان
هاي اين نويسنده با سابقه مي توان به شب چراغ، آتش از آتش، دختري با
ريسمان نقره اي و مجموعه داستان هايي همچون مسافرهاي شب، اين سوي تل هاي
شن، هراس، پشه ها و… اشاره کرد. از اين نويسنده آثار پژوهشي و ترجمه هم
وجود دارد، گرچه به دلايل بسياري از جمله کهولت سن و کسالت ايشان و دلخوري
از برخي بي مهري هاي متوليان امر فرهنگ و عوامل ناگفته ديگر، مجال واکاوي
هرچه بيشتر بحث و ادامه گفتگو وجود نداشت، اما به هر صورت نتيجه، کليتي شد
که خواهيد خواند.
در طول دوره هاي مختلفي از سير ادبيات امروز، در کنار
عوامل تاثيرگذار ديگري که همواره محرک و پيش برنده جريان هاي ادبي و هنري
بوده است، موضوعي که گاها از ديد پژوهشگران و تحليل گران دور مانده يا کمتر
به آن توجه شده نقش محافل و جمع هاي ادبي و هنري بوده است. عاملي که با
ايجاد پاتوق ها و محفل هاي گوناگون در بسياري از موارد تبديل به مرکز ثقل
جريان هاي ادبي دوران خود شده است. از ديدگاه شما جريان ها و حلقه هاي ادبي
معاصر تا چه حد و به چه نحوي بر ادبيات و هنر معاصر خصوصا ادبيات داستاني
تاثيرگذار بوده اند؟
در دوره هايي پيش از اين، شاعران و نويسندگان به
جاهايي رفت و آمد داشتند که آثارشان را درآنجا مي خواندند و به به مي گفتند
و به به مي شنيدند. در واقع در اين نوع محافل و جمع ها کمتر نگاه
نقدآميزي وجود داشت. اگر هم اتفاقي مي افتاد و در اين ميان نام و آثار
کساني برجسته مي شد، بيشتر براساس روابط دوستانه بين افراد بود. گاهي در
چنين جمع هايي در خلال خوانش متني به صاحب اثر پيشنهادي مي شد مبني بر
اينکه اگر فلان تغيير را در اثرش بدهد بهتر خواهد شد يا اگر فلان قافيه در
فلان جاي شعر اين چنين باشد زيباتر خواهد شد. در واقع نگاه جدي و نقدآميزي
که امروز نمونه هاي فعال و جدي آن را در کلاس ها و کارگاه هاي شعر، داستان
يا نقد ادبي مي بينيم در آن جمع ها وجود نداشت. البته در مورد ادبيات
داستاني، مساله تا اندازه اي متفاوت تر از شعر است چرا که اصولا داستان و
رمان انواعي از ادبيات بود که از غرب وارد ايران شد. تا پيش از انقلاب
مشروطه در ادبيات ما، آنچه که وجود داشت قصه بود. هرکدام از اين قالب هاي
روايتي همچون حکايت، قصه، داستان، رمان و… تعريف هاي خاص به خود را داشته
و حوزه هر کدام کاملا مجزا از ديگري است. من، تمامي تعاريف و وجوه اختلاف
ميان اين انواع را در کتاب هاي عناصر داستان، ادبيات داستاني و راهنماي
داستان نويسي به طور کامل بيان کرده ام. در هيچ کدام از آثار منثور گذشته
ادبيات فارسي از حکايت هاي سعدي بگيريم تا قابوس نامه و مرزبان نامه و …
حتي يک نمونه حکايت يا داستان را نمي توان يافت که به شکل امروزي داستان
کوتاه يا رمان شباهت داشته باشد.
عمده ترين دليلش اين است که انسان ها
درادبيات آن دوره از يکديگر متمايز نبودند و خط فکري آن دوران متعلق به
معابد و سنت هاي ديني بود که تنها يک نوع از اصول انساني و فکري را ترويج و
تبليغ مي کرد. به همين دليل خصوصيات روانشناسي در آن هم وجود ندارد. تمامي
آثار قبل از مشروطه در ايران و قبل از رنسانس در جهان براساس خصوصيات
اخلاقي بررسي مي شوند به اين معني که مرزبندي بين اين نوع آثار براساس
الگوهاي خير وشري تعريف شده است و حدوسطي در آنها وجود ندارد در حالي که
امروز داستان ها براساس خصوصيات روانشناسي مورد بررسي قرار مي گيرند نه
خصوصيات اخلاقي. در داستان مدرن ممکن است که يک انسان شکنجه گر با خانواده
اش بسيار خوب و مهربان باشد با ظهور عصر صنعتي در دنياي غرب و فاصله اي که
جامعه به واسطه صنعتي شدن از مرزبندي هاي سنتي و ديني گرفت، رفته رفته
خصوصيات روانشاختي فردي وارد عرصه ادبيات شد. در اين دوران، به طور کلي
نگاه انسان عام نيز به داستان عوض شد و فاصله چشم گيري از فضاي قصه گرفت.
در دوران مدرن، تمامي داستان ها بجز داستان هاي خيالي خصوصيت روانشناختي را
به همراه دارند.
اين تغيير و تحول را براي نخستين بار در ادبيات داستاني ايران بعد از مشروطيت، در آثارچه کساني مي توان ديد؟
داستان و رمان، براي اولين بار از غرب به ايران آمد و در واقع محصول دنياي
غرب بود. برخلاف قصه که از شرق به غرب رفت و زاده مشرق زمين است. اولين
اشکال داستان مدرن با ترجمه آثار فرانسوي در قالب نوول وارد ايران شد، اما
اولين داستان هاي مدرن به زبان فارسي به قلم محمدعلي جمالزاده نوشته شد.
سپس صادق هدايت، اولين نوول ها را به زبان فارسي نوشت و در سطح جامع تري
ادبيات داستاني ايران را متحول کرد. به همين دليل، من معتقدم که پدر
داستان نويسي فارسي، هدايت است نه جمالزاده. چرا که به نظر من جمالزاده
مانند ا. هنري، تنها توانست مجموعه اي از داستان هاي مفرح با پايان شگفت
انگيز را خلق کند. داستان هايي که بيشتر شبيه به لطيفه است و در خوانش اول
ايجاد نوعي لذت مي کند، اما براي بار دوم کمتر لطفي به همراه خود دارد.
اصولا ظهور داستان کوتاه و رمان در ادبيات داستاني ايران، چه تاثيرات عمده اي در فرم و محتواي آن داشت؟
ادبيات داستاني پيش از مشروطه، بيشتر حول محور قصه ها بود. قصه ها جنبه
آرمان گرايي داشتند و انسان ها شبيه به ابرمرد ها بودند، به اين معني که
اگر زخمي مي خوردند به راحتي زخم آنها علاج مي شد و دوباره به جنگ مي
رفتند. اين نوع، شيوه اي بر مبناي نقالي بود، اما در داستان مدرن، سعي بر
اين است که شخصيت ها زميني تر بوده و حقيقت مانندي بيشتري در آنها رعايت
شود. اين يکي از تاثيرات مهم و عميق اين نوع گرايش بر ادبيات داستاني بعد
از مشروطه ايران است. با اينکه در ادبيات جهان، از ” دن کيشوت” به عنوان
اولين رمان مدرن ياد مي کنند اما واقعيت اين است که ” مادام دولافايت” با
رمان ” شاهزاده خانم کلو” بناي اولين رمان را نهاد، چرا که دراين رمان
عشقي، عشق برخلاف آنچه که پيشتر در جايگاه نماديني نمايش داده مي شد به
معنا و مفهوم حقيقي و زميني آن به کار مي رود و به نوعي با خصوصيات
روانشناسي شخصيت ها گره مي خورد. در طول تاريخ ادبيات داستاني مدرن وجه
روانشناختي، تبديل به برجسته ترين عنصر شده است به گونه اي که در آثار
کساني مانند جيمزجويس به وضوح نمايش داده شده و تا حدي پيش مي رود که اصولا
تبديل به شگرد کار جويس در داستان نويسي مي شود. در ادبيات فارسي نيز، اين
نوع نگاه را براي اولين بار به شکل محدود در داستان هاي کوتاه جمالزاده و
به وفور در اغلب آثار هدايت مي توان ديد.
از ديدگاه شما مشخصا تفاوت جايگاه هدايت و جمالزاده در تحول ادبيات داستاني مدرن فارسي در چيست؟
به نظر من، جمالزاده تنها نقش مبدا را در ادبيات داستاني مدرن فارسي دارد،
اما هدايت را مي توان پدر اين نوع داستان نويسي دانست. با اينکه جمالزاده
نيز در طول عمر داستان نويسي خود رمان هايي همچون “دارالمجانين” را نوشت
اما عموما رمان هايي کم ارزش يا بي ارزش در تاريخ داستان نويسي فارسي تلقي
مي شوند. در مورد هدايت اينگونه نيست. به عنوان مثال در معروف ترين و
مهمترين اثرش يعني ” بوف کور” با رماني روبرو مي شويم که علاوه بر خاصيت
روانشناختي بودنش، تمثيلي و سوررئال نيز هست.
به نظر شما هدايت و آثارش تا چه اندازه زير نفوذ آثار ادبيات داستاني غرب بوده است؟
به نظر من از خود هدايت تا به امروز در ادبيات فارسي هيچ نمونه اي را نمي
توان يافت که پيشتر مشابه آن در ادبيات داستاني غرب نوشته نشده باشد. با
اينکه بسياري معتقدند که آثار هدايت سرشار از خصوصيات نمادين و سوررئاليستي
است و در زمان خودش گفته شد که خورشيد سوررئاليسم با هدايت از شرق برخاست،
اما همنوع آن قبلا در ادبيات غرب وجود داشته و در بوف کور به تکامل
رسيده است. ما نمي توانيم ادعا بکنيم که در ادبيات داستاني ايران، نمونه اي
وجود دارد که پيشتر همنوع آن در غرب وجود نداشته است.
به نظر شما،
ديگر آثار هدايت همچون “حاجي آقا” يا “علويه خانم” يا حتي کارهاي تحقيقي او
در حوزه فولکلور نمي تواند در نوع خود منحصر به فرد و يگانه باشند، چرا
اين يگانگي تنها بر بوف کور متمرکز بوده و هست؟
زماني که ما از ادبيات
داستاني سخن مي گوييم شامل اشکال متنوع و مختلفي از آن مي شود. از طرف ديگر
با بحث مکاتب ادبي روبرو مي شويم که در آنها عموما بحث از ضابطه هاست.
رمان ” بوف کور” بر اساس ضابطه هايي از مکاتب ” سوررئاليست ها” و “سمبوليست
ها” و “تمثيلي گرايان” تعريف و تقسيم بندي مي شود. اما رمان هايي مانند
“حاجي آقا” يا “علويه خانم” در مکتب “رئاليست ها” دسته بندي مي شوند که
خصوصيات سوررئاليستي را در خود ندارند. نمونه هاي بسياري از اين نوع
رمان ها در ادبيات فارسي وجود دارد که براين اساس”مدير مدرسه” “جلال آل
احمد” و “حاجي آقا” صادق هدايت در قالب يک مکتب ادبي تعريف مي شوند در حالي
که “سرگذشت کندوها”ي آل احمد نيز در مکتب سوررئاليستي و هم رديف ” بوف
کور” هدايت تعريف مي شود. در تقسيم بندي هاي ديگر به عنوان مثال “ماهي سياه
کوچولو”ي “صمد بهرنگي” نيز از لحاظ تمثيلي بودن با “بوف کور” همتراز مي
شود اما نقطه قوت “بوف کور” در استفاده فراوان از تمامي اين عناصر در کنار
يکديگر از يک طرف و برجسته بودن بيش از حد شاخصه هاي روانشناختي از طرف
ديگر، درآن است.
تا چه اندازه نوع نگاه و افکار کساني مانند هدايت در دوره بعد از مشروطه را پديده شرايط و تحولات تاريخي عصرش مي دانيد؟
حرکت هاي تاريخي، برآمده از انقلاب ها و تحولات دروني اجتماع است و به تبع
آن، نويسنده نيز به عنوان عضوي برآمده از اجتماع، تحت تاثير آن انقلاب ها
دست به خلق اثر ادبي مي زند. من، دوره هاي تاريخي و ادبي بعد از
مشروطيت را به سه نسل تقسيم مي کنم. نسل اول، از جمالزاده شروع مي شود و تا
پايان سال 1332 ادامه دارد. به تعبير من اين نسل، هشت نماينده برجسته داشت
که شامل: محمدعلي جمالزاده، صادق هدايت، بزرگ علوي، صادق چوبک، جلال آل
احمد، ابراهيم گلستان، بهرام صادقي و سيمين دانشور است. در آثار همگي اين
نويسنده ها خصوصيات مشترکي را مي توان يافت که مربوط به آن دوره است. البته
شاهکارهاي بعضي از اين افراد به نسل دوم مي لغزد به عنوان مثال آل احمد،
مدير مدرسه و دانشور، سووشون را در دوره نسل دوم خلق مي کنند. من، عنوان
اين دوره را دوره آغازگري گذاشته ام. عمده ترين مشخصات آثار اين دوره، عدم
استحکام در ساختار آثار است. ساختار هم به محتوا و هم به فرم اثر مربوط مي
شود، يعني شامل نثر، تکنيک هاي داستان نويسي و ديگر عناصر داستاني مي شود.
درواقع، آثار اين دوره استحکام و قدرت نسل دوم را ندارد. به عنوان مثال نثر
رمان “چشم هايش” بزرگ علوي استحکام ندارد. يا خود بوف کور با اينکه رماني
فوق العاده قدرتمند است اما نثري که در آن به کار رفته نثري کهنه است. از
نظر معنايي، آثار اين دوره عموما آرمان گرا هستند يعني به دنبال دنياهايي
بهتر براي جامعه هستند. مشخصا اين نوع نگاه، برآمده از تحولات دنياي غرب و
از طرف ديگر به دنبال تحولات اجتماعي جامعه ايراني در جهت عبور از جاهليت و
ناآگاهي دوران قجري است و مي خواهد به مردم بياموزد که به گونه اي ديگر به
دنيا بنگرند و از زير يوغ بردگي و بندگي بيرون آيند و به سمت حکومت هاي
دموکراسي و حکومت مردم بر مردم حرکت کنند.
نوع ارتباط اين آثار و
نويسندگان با جامعه و تاثيراتشان در آن دوره تاريخي چگونه است؟ آيا چنين
آثاري توانايي ايجاد تحولات اجتماعي را داشته اند؟
در اين دوره با ظهور
اين نويسندگان، تا اندازه اي جريان عوض مي شود. پيشتر، ادبيات جنبه خاص
داشت و بيشتر کتاب هاي ادبي براي شاهان نوشته مي شد و از عوام کسي توانايي و
امکانات خواندن آثار ادبي را نداشت. مردم بر سر چهارراه ها يا در قهوه
خانه ها جمع مي شدند و نقال يا قصه گويي ميآمد و براي آنان حکايت مي گفت.
اما بعد از مشروطيت اين قاعده ها شکسته شد. در قدم اول، زبان متحول شده از
آن شکل فخيم و درباري قبل به زباني امروزي تر و عمومي تر تغيير پيدا کرده و
قابل فهم تر شد. روزنامه ها ظهور و حضور بيشتري پيدا کردند. آرمان گرايي
که پيشتر به آن اشاره کردم تمامي اين مسايل را دربر مي گرفت. به جز بوف کور
که نمونه شاخص و متفاوتي است و بسيارجلوتر از زمانه خود قرار دارد، بيشتر
آثار اين دوره، از جمله باقي آثار خود هدايت، اغلب آثار آل احمد، علوي،
چوبک و ديگران، واقع گرايانه است. با اينکه نوع نگاهشان با يکديگر متفاوت
است. به عنوان مثال در هدايت، بيشتر به تاريخ توجه مي شود در حالي که در
بزرگ علوي، اغلب مبارزه جويانه و در صادق چوبک بيشتر ناتوراليستي مي شود.
از کودتاي 28 مرداد 1332 تا انقلاب 1357 نسل دوم داستان نويسي را شامل مي
شود که من آن را عصر شکوفايي مي نامم. در آثار اين نسل، آرمان گرايي به اوج
خود مي رسد. در واقع در اين دوره سعي هر نويسنده اي بر اين است که اثري با
زمينه آرمان گرايي به وجود آورد. آثار اين دوره به سمت مبارزات چريکي، ضد
ديکتاتوري، ضدامپرياليستي و ديگر نحله هاي مبارزاتي آن دوره جامعه ايران
سوق پيدا مي کند. البته يکي، دو نمونه نويسندگاني هستند که کمتر به اين
آرمان گرايي توجه دارند به عنوان مثال آثار ابراهيم گلستان اينگونه اند.
نويسنده اي که از نسل قبل تا به اين دوره ادامه دارد و جامعه در اين دوره
کمتر توجهي به آثار او مي کند و آثارش خوانده نمي شود با اينکه زماني از
شاهکارش که ” اسرار دره جني” است استقبال مي شود. اثري که در آن به دوره
آرمان گرايي رجعت کرده است. از نظر انسجام نيز نثر اين دوره فوق العاده
قدرتمند مي شود. به عنوان مثال نثر بسيار درخشاني که گلستان پديد مي آورد و
تا به امروز نيز نثري مثال نثر او در ادبيات فارسي تکرار نشده است. يا در
آل احمد، نثر محاوره به اوج خود مي رسد و بر نويسنده هاي بعد از خودش نيز
تاثير فراواني مي گذارد و بعدها مي بينيم که احمد محمود همان نثر را در
آثارش استفاده مي کند. خود من نيز در بعضي از کارهايم از همين نثر استفاده
کرده ام. از طرف ديگر دولتآبادي تحت تاثير نثر گلستان و به آذين تحت تاثير
همين نثر، نثر آرکاييک و باستاني خودش را به وجود ميآورد. در واقع نسل دوم،
همان خصوصيات نسل اول را به تکامل مي رساند و در همين دوران، آثار بزرگي
خلق مي شود. اما در نسل سوم که از انقلاب سال 1357 تا به امروز را در برمي
گيرد، ناهمگوني هاي فراواني در آن به چشم مي خورد. طيفي از اين نسل سعي بر
اين دارند که به نثر دوره مشروطه رجعت کنند، يعني بازگشت به نثري که
براساس مشاهده و تجربه بود. در اين ميان طيفي ديگر به سمت و سوي ادبيات وحي
و الهام گرايش پيدا کردند و آثاري نيز از آنها به جا ماند، اما اين نوع
آثار چندان دوام نياورد چرا که اساس داستان نويسي امروز، تجربه و مشاهده
است، نويسندگان نسل سوم از نظر معنايي برخلاف نويسندگان نسل اول و دوم
آرمان زده بوده و بيشتر به خود و خصوصيات فردي توجه دارند. موضوع داستان
هايشان تاريخ ساز نيست، يعني از نظر موضوع، قوت فراواني داشته اما از
نظرفردي جامعيت دو نسل پيش را ندارد.
شما به ويژگي هاي تاريخي که منجر
به شکل گيري نسل هاي اول و دوم داستان نويسي شد اشاره کرديد، اگر ممکن است
اشاره اي نيز به ويژگي هاي دوران تاريخي نسل سوم داستان نويسي فارسي از سال
1357 تا به امروزبکنيد؟
هر نسلي واقعيات و اتفاقاتي را با خود به
همراه دارد. مشروطيت باعث شکل گيري نسل اول نويسندگان ايران شد. در واقع
دنيايي تازه، نسلي نو و ديدگاه هايي نو را به وجود آورد. در نسل دوم،
کودتاي 28 مرداد 1332 باعث شد که بخشي از آن مبارزات و فعاليت هاي موجود در
جامعه دچار سرخوردگي شود و مدت زماني بدبيني هايي را در ميان طيف هاي
مختلف ايجاد کند. ديدگاه سارتر مبني بر رسالت ادبيات در غرب بر نويسندگان
آن دوره تاثير به سزايي مي گذارد و مي بينيم که دوباره شکل مبارزاتي و
آرمان خواهي وارد فاز جديدي مي شود و همه به دنبال از ميان برداشتن
ديکتاتوري و خفقان موجود در جامعه حرکت مي کنند. خفقاني که حيطه روشنفکري
را به کل محدود کرده و سانسور و بگير و ببندها فشارهاي روزافزوني را به اين
طيف تحميل مي کند. در سال 1357 با وقوع انقلاب، دوباره تغييراتي اساسي در
تمامي سطوح ايجاد مي شود و آرمان گرايي نسل قبل به اشکالي ديگر دوباره باز
توليد مي شود. اتفاق بسيار عجيبي که در اين دوران به وقوع مي پيوندد
سرخوردگي شديد مردها از نوشتن و انفجار عظيم زنان در داستان نويسي است که
به شکلي فوق العاده رخ مي دهد. درواقع در اين نسل، زنان به سمت آرمان گرايي
خاصي سوق پيدا مي کنند که کاملا متفاوت و متمايز با آرمانگرايي موجود در
دو نسل قبل است. در نسل اول تنها داستان نويس زن، سيمين دانشور است. در نسل
دوم، اين تعداد به پنج تن يعني گلي ترقي، غزاله عليزاده، شهرنوش پارسي
پور، مهشيد اميرشاهي و ميهن بهرامي افزايش مي يابد. اما از انقلاب سال 1357
تا به امروز کتاب هاي داستان بيش از 200 نويسنده زن به چاپ رسيده و موجود
است. البته تعداد داستان نويسان زني که داستان هايشان به چاپ نرسيده بسيار
بيشتر است. من کتابي نوشته ام به نام “زنان داستان نويس نسل سوم” که حدود
يک سال است پشت درهاي بسته مجوز خاک مي خورد. در اين کتاب، 80 داستان را
از ميان کتاب هاي به چاپ رسيده 66 نويسنده زن نسل سوم انتخاب کرده ام و
درباره آنها نقد و تفسير نوشته ام.
در اين داستان ها مي بينيم که
دغدغه زنان نويسنده سوم بسيار متفاوت تر از دغدغه نويسندگاني همچون سيمين
بهبهاني يا مهشيد اميرشاهي و غزاله عليزاده در نسل هاي قبل است. در واقع
دغدغه و آرمان گرايي داستان نويسان زن نسل سوم عليه تابوهايي است که در
جامعه پيرامونشان برآنها اعمال شده و مي شود. سوال اين است که چرا تا قبل
از مشروطه در ايران يک داستان نويس زن را نمي توان يافت؟ عمده ترين علت آن،
تابو بودن سوادآموزي به زنان در نسل هاي گذشته جامعه ايراني است. اگر در
جاهايي و به ندرت هم چنين اتفاقي مي افتاد، تنها براي روخواني قرآن بود و
بس. در ادبيات اين نسل مي بينيم که تمامي موضوعات داستاني بر حول محور
تبعيضات و تابوهاي تاريخي عليه زنان در جامعه ايراني است.
در طول اين
چند دهه نوع ارتباط مخاطب با چنين موضوعات و مقولاتي در ادبيات داستاني
چگونه بوده و اصولا آيا توانسته براي مخاطبين منشا اثر باشد؟
جواب دادن
به چنين سوالي خيلي مشکل است. البته مي توان گفت گاهي چنين آثاري تاثيرات
مستقيمي برحوزه هاي مختلف ادبيات گذاشته است. به عنوان مثال در طول تحولات
نسل دوم، بزرگترين شاعران معاصر متولد شدند. شاعراني همچون مهدي اخوان
ثالث، هوشنگ ابتهاج، رضا شفيعي کدکني، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و بسياري
ديگر. در داستان نويسي هم به همين نحو، نويسندگاني همچون محمود دولتآبادي،
هوشنگ گلشيري، جمال ميرصادقي، احمدمحمود و بسياري کسان ديگر. در اين نسل به
دليل آرمان گرايي شديد و متعالي آن دوران، تاثيرات مستقيمي را نيز بر
جامعه گذاشت. اما واقعيت اين است که تاثيرگذاري فرهنگ به طور کلي و يکي از
زير مجموعه هاي آن، ادبيات بسيار آرام و زيرپوستي است. معروف است که با
سياست مي توان يک شبه تمامي عناصر يک جامعه را زير و رو کرد، اما صدها سال
طول خواهد کشيد تا بتوان فرهنگ يک جامعه را تغيير داد. به همين دليل
تاثيراتي که فرهنگ و محصولات فرهنگي و به تبع آن ادبيات بر جامعه مي گذارد
در طولاني مدت اتفاق مي افتد اما از طرف ديگر بسيار ديرپاتر از هر تحول
ديگري خواهد بود.
موضوع ديگري که به آن مي توان اشاره کرد تفاوت هاي
آثار عامه پسند و غيرعامه پسندي (يا به تعبيري روشنفکري) است. اصولا چرا
آن اندازه اي که رماني مانند “بامداد خمار” “فتانه حاج سيدجوادي” خوانده مي
شود رماني مانند “بوف کور” يا ديگر آثار برجسته ادبيات داستاني خوانده نمي
شود؟ چنين موضوعي چه رابطه اي با ميزان ارتباط و تاثيرگذاري آثار برطيف
هاي مختلف جامعه دارد؟
پاسخ به اين سوال مي تواند بسيار ساده باشد. در
تمام دنيا، نوعي از ادبيات موسوم به ادبيات عامه پسند وجود دارد که تنها
وظيفه اش توليد آثاري مانند بامداد خمار است. آثار جدي تري همچون آثار
هدايت يا ديگر نويسندگان خط اصلي ادبيات داستاني ايران يک وجه تمايز اساسي
با اين نوع آثار دارند. هر نوع اثر ادبي که توليد مي شود بايد دو عنصر
اساسي را در خود داشته باشد يکي سرگرم کنند گي و ديگري لذت بخش بودن. در
واقع اين سنگ اساس هر نوع اثر داستاني است چه آثار جدي و تکنيکي و چه آثار
عامه پسند. اما در مراحل بعد از آن است که وجوه ديگر يک اثر برجسته شده
آنها را از هم متمايز مي کند و به همين دلايل ماندگاري يک اثر مانند بوف
کور به قدمت نسل ها ادامه مي يابد و اثري مانند بامداد خمار در همان نسل
خود دفن شده به فراموشي سپرده مي شود و مخاطب به يکبار خواندنش قناعت و
بسنده مي کند. اثري مانند بوف کور را بارها و بارها مي توان خواند و باز هم
راغب به خواندنش شد. در ادبيات غرب هم اين دوبستر وجود داشته و دارد. به
تبع براساس اين دو نوع اثر دو نوع خواننده هم وجود دارد. يک دسته خواننده
اي که صرفا به دنبال سرگرم شدن است. اينها آثاري هستند که تنها يکبار به
مخاطب، لذت و سرگرمي آني مي دهند و به فراموشي سپرده مي شوند. تاريخ ادبيات
نشان داده که آثار ماندگار آنهايي هستند که يک بار مصرف نبوده اند و
مخاطباني از چندين نسل را به خود جذب کرده اند. همچنان که آثار تولستوي،
همينگوي و چخوف خوانده مي شود و ايجاد لذت مي کند. لانگيموس، فيلسوف مابعد
ارسطو معتقد بود که تنها خلاقيت نيست که باعث ماندگاري يک اثر مي شود، بلکه
در عين حال بايد شکوهمند نيز باشد.
اما در عين حال در ادبيات روس مي
بينيم که آثار کساني مانند تولستوي يا داستايوسکي عموميت پيدا مي کند به
گونه اي که کتاب هايشان در اکثر خانه هاي مردم روس وجود دارد و خوانده مي
شود اما صرفا به دليل عموميت داشتن مي توان آن را اثري عامه پسند دانست؟
اين موضوع به يکي ديگر از مولفه هاي آثار ماندگار مربوط مي شود که اطلاعات
دادن و افزايش شناخت انسان نسبت به دنياي درون و بيرون است. لانگيموس
دقيقا به اين مسائل اشاره دارد و نه تنها در ادبيات روس بلکه مي توان به
بسياري از آثار ادبيات يونان باستان اشاره کرد که هنوز هم زماني که به روي
صحنه مي رود انبوهي از تماشاگر و مخاطب را به خود جذب مي کند. در ادبيات
فارسي هم نمونه هايي مانند حافظ، سعدي، فردوسي، نظامي، مولوي و بسياري ديگر
را داريم که هم ماندگاري خود را حفظ کرده اند و هم گستره وسيعي از مخاطبان
را به خود جذب مي کنند. درواقع بخشي از مولفه ماندگاري همان عموميت يافتگي
يک اثر است. به عنوان مثال رمان ” صد سال تنهايي” مارکز در عين ماندگاري
عموميت جهاني پيدا کرد و به چندين زبان مختلف ترجمه شد و در اصل با گستره
وسيعي ازمخاطبان خود در گستره هاي مختلف جغرافيايي و تاريخي ارتباط برقرار
کرد. در مورد آثار عامه پسند تنها يک وجه عموميت کوتاه مدت در يک جغرافيا و
در يک دوره تاريخي محدود است و اين ها در طول دوران ها ماندگار نخواهند شد
و تاريخ مصرف مشخصي دارند.
دراينجا اين سوال مطرح است که آيا به
اعتقاد شما ماندگاري اثري مانند بوف کور در ادبيات داستاني معاصر ايران با
ماندگاري آثار ديگر نويسنده هايي که آثارشان با تعريفي که شما از ماندگاري
به دست داديد هم سطح است و در يک رديف قرار مي گيرد؟
يکي ديگر از قاعده
هايي که بايد به آن اشاره کنم اين است که اگر اثري در زمان خودش پرفروش
باشد، اما بعد از چند دهه، ديگر خبري از آن نباشد ادبيات محسوب نمي شود;
يعني اثر ماندگاري را در خود ندارد. اما اگر اثري در زمان خود، فروشي
نداشته و بعدها با گذشت زمان، روزبه روز پرفروش تر شده و مخاطب بيشتري پيدا
کرد، دقيقا خصوصيت ماندگاري را در خود داشته و به ادبيات مي پيوندد مانند
بوف کور. اما در اين ميان آثاري هم هستند که چه در زمان خودش و چه در آينده
فروش داشته و خواهد داشت. اينها نيز از دسته هاي عمده ادبيات ماندگارند
مانند يکي بود يکي نبود جمالزاده که امروزه هم هنوز خوانده مي شود.
بنابراين در زمان تولد اثر نمي توان به طور قطع و يقين گفت که فلان اثر
ماندگار خواهد بود و فلان اثر خير. اينها تنها مجموعه اي از قاعده هاي نسبي
است که بر ستون طمان استوارند. به همين دليل است که مي بينيم آثار آل احمد
در دوره زماني سه دهه حضورش، تب وتاب و هيجان فراواني ايجاد مي کند، اما
کم کم ديگر اثري از آن ديده نمي شود يا بسيار کم رنگ تر از گذشته مي شود
اما اين موضوع در مورد همسايه هاي احمد محمود اتفاق نمي افتد. مورد ديگري
که لانگيموس در باب ماندگاري يک اثر به آن اشاره مي کند مقبوليت آن نزد
اکثريت منتقدان است که بيش از نيمي از منتقدان زمانه اثر به شاهکار بودن
اذعان داشته باشند. به عنوان مثال همان بامداد خمار در جريان نقد به شدت به
زمين مي خورد و جريان نقد، عموما آن را فاقد عناصر ماندگاري مي داند. يا
ديگر نمونه هاي اين نوع آثار مانند محمد حجازي با وجود انبوه فروشي که
زمانه خود داشت امروزه ديگر اثري از آن نيست. يا همان آثار اوايل مشروطه
مانند تهران مخوف، مسالک المسلمين.
در مورد نسل امروز داستان نويسي تا
چه حد معتقد هستيد که دوران آفرينش شاهکارها به سرآمده و جنبه کمي توليد
اثر ادبي بر کيفيت آثار غالب شده است؟
با اينکه اين موضوع نيازمند بحثي
مفصل و گفت وگويي مجزاست چراکه عوامل متعدد و فراواني در آن دخيل هستند،
اما بسيار کوتاه بايد بگويم که عمده ترين دليل آن به بالارفتن سطح امکانات
در جامعه نسبت به نسل هاي قبل باز مي گردد. تنوعي که امروز در ادبيات شاهد
آن هستيم در گذشته وجود نداشت. در واقع اگر به دوره کساني مانند هدايت
نگاه کنيم ضوابط سخت تر و محدود کننده تري وجود داشت; در نتيجه آفرينش ادبي
چندان سهل و در دسترس نبود، از طرف ديگر مدل هاي فرهنگي و ادبي به اندازه
تنوع و تکثري که امروزه هست، نبود. اين تنوع ها از عمق اثر مي کاهد و
متعاقب آن طول عمر اثر را نيز به شدت کاهش مي دهد، چرا که هنوز فرم و مدل
نويي در ادبيات باب نشده که مدل نوتري از آن باب مي شود و در نتيجه قبلي به
زودي فراموش مي شود.
امروزه کمتر نويسنده اي به اين مساله توجه دارد
که صرفا نو بودن مهم و اصل نيست بلکه اين کمال کار است که اهميت دارد و مي
تواند ماندگاري اثر را تضمين کند. با اينکه امکان دارد اين کمال يافتگي از
نظر مکتبي کهنه و قديمي باشد، اما حضور عناصر کمال گرايانه در اثري مي
تواند به مراتب به اهميت اثر بيفزايد. متاسفانه آثار امروز کمترکمال يافته
اند. با اين وجود نمي توان منکر آثاري شد که عناصر ماندگاري را در خود
دارند و خوانده مي شوند و از آنها فيلم تهيه مي شود.
تصورتان از آينده نسل داستان نويسي فارسي چيست؟
اگر بخواهم واقع بينانه بگويم به آينده اين نسل خوش بيني چنداني ندارم. به
اعتقاد من رمز موفقيت نسل اول و دوم داستان نويسي در ايران، آرمان گرايي
موجود در آثارشان است. به همين دليل است که آثار هدايت همچنان خوانده مي
شود. اين موضوع تنها منحصر به بوف کور نيست; بلکه مي بينيم که داش آکل،
شبهاي ورامين و حتي داستان هاي کوتاهش همچنان خوانده مي شود. همسايه ها،
سووشون و ديگر آثار برجسته آن دوران همچنان خوانده مي شود. اما نسل امروز
به دليل اينکه بازگشت به خود دارد و موضوعاتي که به آنها مي پردازد بيشتر
مربوط به خودش است با اينکه امکان دارد موضوعاتي که اين نسل به آن مي
پردازد متنوع تر از دونسل قبل باشد، اما به علت عدم جامعيت، تاريخ ساز
نيستند. نويسنده هاي نسل اول و دوم تاريخ ساز بودند و سلطه ديکتاتوري را
برانداختند اما عموما دغدغه نسل داستان نويس امروز تنها چرخشي پروانه وار
است به دور خود. با اينکه مواردي بوده اند و هستند که نمي توانم در اينجا
از آنها اسم ببرم چون تمام آثار نسل سوم را نخوانده ام در نتيجه نمي توانم
با جامعيت و جرات از کسي اسم ببرم. اما واقعيت اين است که اتفاق خاصي در
اين نسل نديده ام. اگرچه به آينده داستان نويسي زنان اميدوارم چراکه آرمان
گرايي خاصي در آثارشان ديده مي شود و در واقع همين مسئله باعث ايجاد جايگاه
ويژه اي در ادبيات داستاني اين نسل براي آنها شده است. به اعتقاد من
داستان نويسي زنان به طور کلي از نوع داستان نويسي مردان فاصله گرفته است
که قبلا به بخشي از دلايل اين حضور گسترده اشاره کردم. اين حضور مي تواند
حرکتي عظيم در قالب آرمان گراي تابوشکن زنان عليه تاريخ مردسالار و زن ستيز
باشد. قبل از انقلاب، نقش زن، بيشتر نقشي نمايشي و عروسکي بود. به عنوان
مثال اگر نماينده زني در مجلس حضور پيدا مي کرد بيشتر به دليل جنبه نمادين و
نمايشي آن بود نه جنبه حقيقي حضور زن. در انقلاب، زنان نيز به خيابان
آمدند و ديگر به جايگاه نمادين و نمايشي قبل برنگشتند و از همان زمان تا به
امروز در پي هويت و حيثيت خود در حال مبارزه اند. در اين ميان نهضت هاي
جهاني زن نيز در اين روند بي تاثير نبوده و اين آرمان گرايي را تقويت کرده
اند.
نويسنده: لقمان رضايي
سرچشمه گرفته از روزنامه مردمسالاری، 12 اسفند 1390
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.