وقتی طرفداری از شاملو و هدایت از طرفداری فوتبال فراتر نمی‌رود

366-8.jpg

غلامرضا صراف با بیان این‌که بسیاری از طرفداران شاملو و هدایت حتا آثار آن‌ها را نخوانده‌اند، گفت: بسیاری از آن‌ها از حد یک طرفدار فوتبال فراتر نمی‌روند. او همچنین عنوانِ مدرن بودنِ رمان «بوف کور» را زیر سؤال برد.

غلامرضا صراف با بیان این‌که بسیاری از طرفداران شاملو و هدایت حتا آثار آن‌ها را نخوانده‌اند، گفت: بسیاری از آن‌ها از حد یک طرفدار فوتبال فراتر نمی‌روند. او همچنین عنوانِ مدرن بودنِ رمان «بوف کور» را زیر سؤال برد.

این منتقد ادبی در گفت‌وگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در ارزیابی خود از وضعیت نقد ادبی در فضای رسانه‌یی بویژه نشریات تخصصی حوزه‌ی ادبیات گفت: در حال حاضر جریان تازه‌ای در حوزه‌ی نویسندگی و جریان خلاقه‌ی ادبیات ما در شعر و رمان آغاز شده است، اما هنوز سمت‌وسوی خاصی پیدا نکرده و در فضای نقد ادبی چیزی از آن‌ گفته نمی‌شود؛ چون می‌بینم که آثار با کیفیت زیادی منشر شده‌اند، ولی در مجلات ما کوچک‌ترین حرفی از آن‌ها زده نمی‌شود. در مقابل، یک‌سری شعر و داستان منتشر می‌شوند که به سرعت مورد نقد و داوری قرار می‌گیرند که برای‌شان زود است و فکر می‌کنم به همین خاطر فعلا در حوزه‌ی نقد ما جریان خاصی مشاهده نمی‌شود و هنوز نقد ما یک شکل قوی ندارد.
او در ادامه بخشی از فضای فعلی نقد ادبی کشور را میراث گذشتگان دانست و در همین‌باره اظهار کرد: بخشی از وضعیت نقد ادبی فعلی ما به این موضوع برمی‌گردد که هنوز گذشتگان‌مان را خوب نقد نکرده‌ایم، یعنی هنوز تمام جریان‌های ادبی صد سال اخیر تمام و کمال مورد نقد قرار نگرفته‌اند و حتا این آثار توسط کسانی که همان زمان نقد می‌نوشته‌اند‌، مورد ارزیابی قرار نگرفته‌ و در ادامه هم توسط بعدی‌ها به صورت منسجم‌ داوری نشده‌اند، چنان‌چه کماکان نقدهای درستی از این آثار وجود ندارد و این بی‌وزنی به رویکرد امروز و زمان حال نیز رسیده و امروز هم خود را نشان می‌دهد.
صراف اظهار کرد: متأسفانه فضای نقد ادبی در زمینه‌ی شعر تنها به پنج قله‌ی مشهور اختصاص پیدا کرده است و بقیه‌ی شاعران همواره در حاشیه‌ی این افراد بررسی شده‌اند که این چندان نشانی از حرفه‌یی بودن فضای نقد ما ندارد. مثلا تمام کتاب‌های نقد ما را که باز کنید، تنها اسامی نیما‌، شاملو‌، فروغ‌، اخوان‌ و سپهری را می‌بینید و همین اسامی است که مدام فقط تکرار شده است. مثلا حتا براهنی هم که در دهه‌ی 40 و 50 به طور حرفه‌یی نقد می‌نوشت، در کتاب سه‌جلدی‌اش «طلا و مس» به طور مثال کوچک‌ترین حرفی از طاهره صفارزاده نمی‌زند و این واقعا برای یک منتقد ضعف محسوب می‌شود؛ بنابراین وقتی منتقدی در این حد در زمان خود به آثار زمانه‌ی خود توجه نکرده، بعدی‌ها هم به سیاق همان گذشتگان کار کرده‌ و باعث شده‌اند برخی از شعرها به فراموشی سپرده شوند. بنابراین فکر می‌کنم تا معیارها در نقد آثار گذشتگان معلوم نشود،‌ نمی‌توان جریان‌های فعلی را ارزیابی کرد، به همین خاطر باید تمام جریان‌ها‌، شخصیت‌ها و کتاب‌ها حتی‌المقدور یک‌ بار در بوته‌ی نقد محک خورده شود تا بعد از آن الک زمانه آن‌ها را دستچین کند.
این مترجم و منتقد در ادامه در پاسخ به این سؤال که چرا پس از گذشت سال‌ها از انتشار اثری مثل «بوف کور» منتقدان ما این اثر را سرآمد داستان‌نویسی مدرن می‌دانند و معمولا خیلی کم پیش می‌آید منتقدی جرأت نقد آن را داشته باشد، این‌گونه پاسخ داد: به خاطر این‌که صادق هدایت در جامعه‌ی ما تابو شده است. مراد فرهادپور در جایی گفته که ما تا سالیان سال تنها باید ترجمه کنیم. بخشی از این بدفهمی ما از ادبیات مدرن به همین موضوع برمی‌گردد.
او افزود: ما یک برداشت سطحی از ادبیات جریان سیال ذهن داریم و مثلا فکر می‌کنیم که واگویه‌ی شخصی لزوما جریان سیال ذهن است، در صورتی‌که جریان سیال ذهن با زمان تعریف‌شدنی است و اصولا زمان در رمان‌های مدرن یک عنصر پویا و کارآ و قابل تشخیص و تفکیک از سایر عنصر‌های داستانی است. در صورتی‌که در «بوف کور» زمان هنوز آن زمان اسطوره‌یی است، یعنی زمان هنوز مدرن نشده است؛ بنابراین در این رمان کلا جریان سیال ذهن منتفی و بحث مدرن بودنش هم زیر سؤال است.
صراف در همین زمینه گفت: این بدفهمی‌ها بوده و حالا غربی‌ها هم با یک‌سری آدرس‌های غلطی که داده‌اند، این توهم را ایجاد کرده‌اند که «بوف کور» یک کار مدرن است؛ در صورتی‌که با هر معیاری که آن را بسنجیم، «بوف کور» هنوز به مرحله‌ی کار مدرن نرسیده و حتا به مرزهای آن هم نزدیک نشده است. منتها در این‌جا همیشه ما با یک‌سری چشم‌پوشی‌ها و تخفیف‌ها حرف‌مان را می‌زنیم، ولی اگر بخواهیم همین آثار را با معیارهای غربی که از رمان مدرن وجود دارد، بسنجیم، می‌بینیم که این کارها هنوز در حد حکایت و قصه هستند و اصلا ورود ما به جهان مدرن با هزار و یک خطا صورت گرفته است و این ضعف و خطا در شعر،‌ رمان،‌ تئاتر و سینما به شکل‌های مختلف خود را نشان داده و می‌دهد. این به این معنی است که ورود ما به جهان مدرن از مجراهایش خیلی صحیح نبوده و به همین خاطر است که تأثیر سوء آن هنوز دیده می‌شود.
این منتقد ادبی در ادامه درباره علت بازتولید مدام تعریف‌ و تمجید از آثار نویسند‌ها و شاعرانی چون صادق هدایت و احمد شاملو، بدون نقد جدی این آثار، گفت: فکر می‌کنم برتراند راسل گفته بسیاری از مردم حاضرند بمیرند، ولی فکر نکنند. حالا در مورد ما این جمله را می‌توان این‌گونه گفت که بسیاری از منتقدان و نویسندگان ما حاضرند هزار کار صورت بگیرد، ولی خللی به فکرهای سابق‌شان وارد نشود و کسی بنیان‌های نظری فکری سابق‌شان را دچار لرزه خاصی نکند. فکر هم می‌کنم تغییر همیشه سخت است و همیشه هزینه دارد، چون با آزمایش و خطا همراه است؛ در صورتی‌که کوفتن بر طبل‌های پیشین همیشه کار راحتی است، بنابراین می‌توان تا ابد گفت که هدایت چنین بوده، مدرن بوده و کسی هم به آن خرده نگیرد.
او سپس درباره‌ی فضای حاکم بر نقد ادبی در دانشگاه‌ها اظهار کرد: وضعیت دانشگاه‌های ما خیلی اسفناک است و در حوزه‌ی ادبیات فارسی، هم از علم روز و هم در بررسی آثار صد سال اخیر خیلی عقب‌اند و درباره‌ی همین تاریخ صدساله‌ی ادبیات ایران نیز دچار نوعی نوع جهالت هستند. البته بخشی از این موضوع نیز به خاطر وضعیت بی‌فرهنگی و سرانه‌ی کتاب‌خوانیِ در حد صفر ماست و همه‌ی این مسائل دست به دست هم داده تا باورهای‌مان همچنان در قالب سختی قرار بگیرد.
صراف در ادامه درباره‌ی موضوع پایین بودن سرانه‌ی مطالعه و در واکنش به این مسأله که معمولا آثاری که بخش‌هایی از آن‌ها هر روزه چندین‌بار از سوی افراد در فضای مجازی منتشر می‌شود و تیراژشان به بیش از 1000 نسخه نمی‌رسد و همین تیراژ نیز تا سال‌ها در کتاب‌فروشی‌ها می‌ماند، گفت: متأسفانه این وضعیت تأسف‌بار وجود دارد و این موضوع حتا در مورد طرفداران شاملو و یا هدایت هم وجود دارد و بسیاری از آن‌ها از حد یک طرفدار فوتبال فراتر نمی‌روند.
او در ادامه درباره‌ی دلیل اقبال عمومی مردم به شاعران و نویسندگانی چون شاملو و هدایت حتا بدون خواندن آثار آن‌ها گفت: یکی از دلایل اقبال عمومی به این شخصیت‌ها جدای از آثارشان است که بیش‌تر به رویکردها و موضع‌گیری‌های سیاسی‌شان برمی‌گردد و همین موضوعات بوده که باعث جذاب‌ شدن شخصیت‌های آن‌ها شده است، وگرنه بسیاری از همین طرفداران نه شاملو خوانده‌اند و نه هدایت. به طور مثال خودم زمانی در همین فضای فیس‌بوک بحث صادق هدایت را مطرح کردم و عده‌ای تا جاهایی با من جلو آمدند، اما جلوتر که رفتم و در جزییات وارد شدم، معلوم شد دوستان خیلی از آثار همین هدایت را که این‌قدر از او طرفداری می‌کنند، نخوانده‌اند. بنابراین فکر می‌کنم قضیه‌ی هدایت نیز به خاطر شکل‌گیری‌ هاله‌ای از حاشیه‌ها و همچنین مرگ غم‌انگیزش در ذهن‌ها باقی مانده است و چون شخصیت‌های این افراد برای‌شان جذاب شده، فکر می‌کنند داستان‌هایش هم قابل دفاع است. یا برخی از افراد دیگر در رابطه با برخی از شاعران خود را طرفدار سرسخت نشان می‌دهند، اما با پیش کشیدن موضوعی متوجه می‌شوی که آن‌ها حتا آثار این شاعر را نخوانده‌اند. بنابراین می‌توان این نتیجه را گرفت که برای این اقبال عمومی شیفته‌وار یک‌سری مسائل بیرون از متن رخ داده و همان‌ها باعث شده در این بین برخی از حرف‌ها گفته نشود.
صراف در ادامه با ذکر خاطره‌ای درباره‌ی علت شکل نگرفتن جریان‌های قدرتمند ادبی و دیده نشدن آثار دیگر شاعران و نویسندگان به جز همان معدودی که مربوط به دهه‌های 40 و 50 هستند، اظهار کرد: اتفاقا سال 1386 وقتی اکبر رادی فوت کرد، بر سر مزار ایشان راجع به این موضوع با آقای حافظ موسوی صحبت کردم و گفتم چرا شماها راجع به شاعرانی همچون بیژن الهی‌، هوشنگ چالنگی و …‌ اصلا حرفی نمی‌زنید و او به من جواب داد که وظیفه‌ی منتقد دیدن قله‌هاست. اما من می‌گویم اتفاقا قله‌ها را که همه می‌بینند و برای همه معلومند؛ منتقد واقعی کسی است که کوره‌راه‌ها و راه‌های مخفی را ببیند و آن‌ها را به قله و جریان بدل کند. حرف اصلی من این است که منتقد باید جریانی را که از کوره‌راه‌ها می‌گذرد و ظاهرا بی‌مصرف و فرعی به نظر می‌رسد‌، بشناسد و آن‌ها را تشخیص دهد، اما متأسفانه در این‌جا تنبلی ذهن و نبود شجاعت و جسارت در همه رخنه کرده و این مسأله به منتقدان هم سرایت کرده است.
او در ادامه افزود: همیشه گفته‌ام نوشتار رضا براهنی در ظاهرش رادیکال است، اما باطن آن محافظه‌کار است، چون وقتی به کارنامه‌ی دکتر براهنی در دهه‌ی 40 و ‌50 و حتا دهه‌ی 60 نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که او نیز پس از تثبیت نویسندگان یا شاعران به سراغ آن‌ها رفته است؛ یعنی همیشه وقتی توده‌ی کتاب‌خوان یک شاعر و یا نویسنده را پذیرفته، پس از آن براهنی به او توجه کرده است؛ در صورتی‌که قبل از آن، او جسارت نقد رادیکال آثار آن شخصیت را به عنوان یک چهره‌ی ناشناس نداشته است. به همین خاطر معتقدم براهنی برخلاف ظاهرش که او را رادیکال می‌شناسند، اما باطنا یک نوع محافظه‌کاری خاص در کارهایش دیده می‌شود و در کتاب‌هایش نیز همان نام‌های آشنا که در دیگر کتاب‌ها نیز وجود دارد، دیده می‌شود؛ بنابراین وقتی براهنی که یک منتقد برجسته است و نوشته‌هایش برای دیگران قابل استناد و در حکم مرجع، این‌چنین محافظه کار است، تکلیف دیگر منتقدان مشخص است.
صراف با انتقاد از ادامه‌ی این وضعیت در روزگار امروز اظهار کرد: مثلا شاملو اولین‌بار توسط فریدون رهنما معرفی می‌شود و او نخستین آثارش را منتشر می‌کند. او در آن زمان خطر می‌کند و آثار کسی را منتشر می‌کند که هنوز هیچ چیز از او دیده نشده و به ثبت نرسیده است. اما با این حال او شاملو را به جامعه معرفی می‌کند. هزینه‌ی انجام چنین کارهایی به مراتب سخت‌تر است تا این‌که دائما از اسم‌های شناخته‌شده استفاده شود. بنابراین در زمانه‌ی حاضر نیز شاید به جنس کارهای کسانی مثل رهنما نیاز داریم که متأسفانه به دلایل مختلف از جمله باندبازی و محفل‌گرایی انجام نمی‌شود. این باندبازی حتا در فیس‌بوک هم مشاهده می‌شود، مثلا شاعری شعری را منتشر می‌کند، ولی بلافاصله و حتا به فاصله یک ثانیه صدها لایک می‌خورد، ولی وقتی به همان شعر نگاه می‌کنیم، چیز خاصی ندارد، اما معلوم نیست به چه علت و چرا چنین اتفاقی برای آن می‌افتد.
صراف سپس درباره‌ی تأثیر فیس‌بوک بر نقد ادبیات از جمله شعر اظهار کرد: فیس‌بوک هم مانند هر پدیده‌ای یک‌سری محسنات و یک‌سری معایب دارد. فیس‌بوک هم یک رسانه است که ذاتیتی در آن نیست.
این مترجم افزود: اگر بعد نقد در فیس‌بوک پرورده‌تر شود و دیگران از تبعات نوشتن نظرات واقعی‌شان پای آثاری که افراد منتشر می‌کنند، نهراسند و یک فضای نقد صورت بگیرد، برای کسانی که تازه می‌خواهند به این موضوعات ورود کنند، بد نیست. البته آن‌ها باید بپذیرند که با تشویق‌ها مغرور نشوند و از انتقادها دلسرد. خود من تا به حال حدود 700 شعر را ترجمه و در همین فضای فیس‌بوک منتشر کرده‌ام. کسانی آن‌ها را شاهکار خواندند و کسانی گفتند که چقدر ترجمه‌ات ضعیف بوده است.
صراف در ادامه عنوان کرد: سال 90 و 91 و زمانی که به خاطر تعلیق نشر چشمه انتشار کتاب‌هایم منتفی شد،‌ همین فضای فیس‌بوک باعث شد بخشی از کارهایم را به مخاطب برسانم. تا به حال نیز بیش از 20 نامه از جیمز جویس را ترجمه و در همین فضای فیس‌بوک منتشر کرده‌ام. بنابراین فکر می‌کنم زمانی که به دلایل مختلف از جمله سانسور امکان انتشار کتاب نیست، می‌توان از همین فضا استفاده کرد و آثار خود را در آن منتشر کرد.
به گزارش ایسنا، غلامرضا صراف متولد 1354 و دارای‌ مدرک کارشناسی ادبیات نمایشی و کارشناسی ارشد سینماست. از او تا به حال ترجمه‌ی دو نمایشنامه از هرولد پینتر، دو فیلمنامه از اینگمار برگمن، نمایشنامه‌ی «جنایت‌های دل‌» نوشته‌ی بث هنلی و نقدهای ادبی در مجلات مختلف منتشر شده است. او همچنین مجموعه‌ی گفت‌وگوهایی از رومن پولانسکی، یک شناخت‌نامه از اینگمار برگمن و آثار دیگری را در حوزه‌ی فیلمنامه‌نویسی در نشر چشمه در حال گرفتن مجوز چاپ داشت که با تعلیق این ناشر، چاپ این آثار فعلا به تعویق افتاده است.

دیدگاهتان را بنویسید