پاسخ مسعود کیمیایی به فرج سرکوهی

کیمیائی این متن را با عنوان «پاسخ مسعود کیمیایی خطاب به فرج سرکوهی» برای انتشار در فضای مجازی نوشته است. این متن در اول ژوئن در یک صفحه فیس بوکی بسته تخصصی، که من نیز عضو آن هستم، منتشر شد. بهتر دیدم که این متن و پاسخ من، که جداگانه منتشر می شود، با اطلاع حامل نامه آقای کیمیائی، نه در صفحه ای بسته با مخاطبان محدود و معدود، که در سایت های عمومی منتشر شود».






















پاسخ مسعود کیمیایی به فرج سرکوهی

آقای فرج سرکوهی

گفته های شما را درباره مصاحبه ام در روزنامه عزیز «شرق» با آقای مهرداد حجتی به این خاطر جواب محترمانه میدهم که در دهه هفتاد مصاحبه محترمانه ای شما و مرحوم غلامحسین ذاکری با من در مجله «آدینه» داشته اید. که همیشه از آن مصاحبه و خواندن چندباره اش شعف داشته ام. همان مصاحبه که در مقدمه آن نوشته اید: «با مسعود کیمیایی نه چون یک کارگردان که چون یک سینماگر مولف،. فیلمسازی که اندیشه اعتراض و هنر را در آثارش در آمیخته، گفتگو کرده ایم». نمی دانم اکنون با همان فرج سرکوهی حرف می زنم؟ یا اینکه فرج سرکوهی دیگری که او را با این لحن و ادبیات نمی شناسم اینک مخاطب من است»
شما در سایتی، جایی در این فضای مجازی – به قول امروزیان (که هیچ از آن نمیدانم) گفت و گو با روزنامه «شرق» را با لحنی ناخوش، سرزنش کرده اید.

این بنده از این دستگاه – اینترنت – دورم، که نمی دانم فضیلتی است یا نه؟ و حتی تلفن همراه و این فضای مجازی که با نامش هم نمی توانم ارتباط برقرار کنم.

آقای سرکوهی ، همیشه فکر می کردم بدلیل آن مصاحبه و نظر به شناخت من، اگر انتقادی از من داری، تلفن هست. تا همین دیروز فکر می کردم نه شما که هیچ کسی این چنین خصومتی با من ندارد. که برای یک خاطره گویی از شصت سال پیش تا به امروز این شکل به جان دوستی قدیمی بیفتی و قصد تکه تکه کردن او را داشته باشی.

آیا فضیلتی است تند رانندگی کردن و پشت آمبولانس رفتن؟ من که نام برده ام چه دوستانی در اتومبیلم بوده اند. خدا آنروز را نیاورد که یکی از همین دوستان در حال حاضر رابطه ای آفتابی با من نداشته باشد و یادشان نیاید.

گفته ام تهران آن سال ها پر از جوشش و اضطراب بود. در شمرده هایم، گاری کوپر هم آمده است. خلیل طهماسبی را در هفت هشت سالگی دیده ام. آنهم بدلیل دیوار به دیوار بودن خانه ما. یادداشت بفرمایید: خیابان ری، کوچه ی آبشار غربی، کوچه ی سیدابراهیم، باز هم مگر فضیلتی است؟

آیا فکر می کنید تاریخ از جهان رفتن صادق هدایت را نمی دانم؟ و یا تاریخ تولد خودم را؟ فیلم داش آکل را افتخار داشته ام از نوشته های ایشان بسازم. خانواده ی محترم ایشان با قرار داد اجازه دادند. در این قرارداد همه چیز نوشته شده. تاریخ از جهان رفته گی ایشان با من که ده ساله بودم را بدانید خوانده ام.

درباره تلویزیون. در آن وقتی که صادق قطب زاده با کانون نویسندگان سر ناسازگاری داشت. قرار بر این بود که در طرح و برنامه کانال دوم آقای محمدعلی سپانلو و دکتر باقر پرهام همراه با نامهایی که در آن زمان معتبر بودند شرکت کنند. من از سال ۱٣۵۴ عضو کانون نویسندگان بودم. قرار بر این شده بود سناریونویسانی هم که معتبر بودند؛ عضو کانون شوند؛ یادم نمیآید چند نفر بودیم، اما خودم را یادم هست. آن جمع که نام بردم در رابطه با رفتن به طرح و برنامه کانال دوم بود که موافقت کرد. البته این کانال دوم هیچگاه راه اندازی نشد. برنامه ای نساخت. ما نانبری کردیم؟ شما را چه شده؟ تنها کارم در تلویزیون؛ تهیه فیل «جستوجو» بوده ساخته امیر نادری با پول خودم. امیر نادری هست.

آقایان دکتر باقر پرهام و آقای سپانلو و دیگرانی که در جمع آنشب کانون نویسندگان بودند همه چیز را یادشان هست. آقای پرهام و خانواده و آقای سپانلو و خانواده و نوری علاء از دوستان نزدیک بودیم. و من تا هنوز احترام آنها را واجب داشته ام. اگر رابطه قطع شده، من این دستگاه کامپیوتر را بلد نیستم.

سفارت آمریکا. بله در آن روزهای اوایل انقلاب، دریافت ویزای آمریکا سخت نبود. مقابل ساختمان بزرگ و اصلی سفارت، جای کوچکی بود، میزی بود که جواب همه را میداد و خصوصا ویزا را؛ مطلقا، بحث بساط کردن دیپلمات ها در خیابان بیرون سفارت نیست.

در نقدی بر آثار خسرو سینایی، زاون قوکاسیان، متنی از آقای پرهام درباره من هست به نام «در چنبر اختناق» که نشانی های رفتارشناسانه آقای پرهام خواندنی است. خلیل طهماسبی و نوجوانیِ نه ساله من خوب ترسیم شده است. سالها و روزهایی بود که من از دکتر پرهام بسیار آموختم. هوای دانستگی مرا، معرفتش میشناخت.

پویان. همین بس که دکتر امیر پرویز پویان از دوستان نزدیک دکتر باقر پرهام بوده. توضیح بیشتر لازم نیست. سروانی هم بود در شهربانی که بعدها تیمسار شد. در آن حمله به خانه تیمی که پویان در آنجا بوده، اطلاعات زیادی داشت حتی گرام تپاز با صفحه کائوچویی چهل و پنج دور روی بخاری گچی اطاق آنها. حتی انفجار از داخل اطاق. آن عزیز سروان – در گوشه ای از جهان -همیشه زنده بماند.

آقای سرکوهی، چند سال بعد از استعفای من از تلویزیون در همان مصاحبه ی شما و مرحوم ذاکری با من در مجله «آدینه» شما گفته اید: «در تاریخ نیز انگشت شمارند هنرمندانی که در آثار خود تحولات بزرگ فرهنگی و اجتماعی را زودتر از آنکه رخ دهد پیش بینی کرده باشند»
…. و یا در معرفی من گفته اید«با مسعود کیمیایی نه چون یک کارگردان که چون یک سینماگر مولف، فیلمسازی که اندیشه اعتراض و هنر را در آثارش در آمیخته، گفتگو کرده ایم…» و در جایی دیگر در همین مصاحبه گفته اید: «سینمای کیمیایی می رود تا به عنوان یک سینمای جدی در جهان مطرح شود» آیا این حرف های شما نیست؟ یا آن ها را هم انکار می کنید؟

این مصاحبه؛ در اوایل ده هفتاد در آدینه چاپ شده است. چرا در آن گفت و گو از دوران حضورم در تلویزیون حرفی نیست؟ شما درباره استعفای من خبرهای بیشتر از من داشتید و با هم همراه با غلامحسین ذاکری حرفهای بسیار گفتیم.

آقای سرکوهی در همان مصاحبه که در آدینه چاپ شده، گفته اید: «شما فیلمسازی بوده اید که همیشه با سانسور درگیر بوده اید و به رغم آن اغلب حرفتان را زده اید و مخاطبان شما نگاه و ذهنیت شما را دریافته اند»
«اثر سانسور بر ادبیات بسیار کمتر از این است». در آن مصاحبه که من آن را از بهترین مصاحبه هایم میدانم از تلویزیون، نان بری و … حرفی به میان نیامده است …

آیا انها هم حرف های خودتان نیست؟ در آن مصاحبه گفته اید: «آری در فیلمهای تو انسان شورشی همواره اعتراض خود را تداوم میبخشد. در سینمای تو، رسیدن، تمام شدن است و حیات. ادامه اعتراض. آن قهرمان سفرسنگ اکنون به آدمهای دندانمار بدل شده است و در گروهبان و دندان مار و درسفر سنگ علیه آن آسیاب شورش میکند. تنها این آدمهای فیلمهای تو حتی در زمانی که رفاقت در اوج است آیا نتیجه نفی و نقد مدام و خلاق و انسانی نیست؟»


این دستگاه – اینترنت – برای بددهنی باز است. ممنون از خوش دهنان. کاش در آن ماجرای ظهر می مردم. من خاطراتی را از شصت سال به این سو گفته ام که فقط این ها نیست. در این نیم قرن خاطره گویی، این ها بیادم آمد. نمی دانستم جای به این کوچکی از من، چه جاهایی را تنگ کرده است. حتی آنهایی که جایی ندارند.

آقای سرکوهی این را هم انکار می کنی که برای دیدن احمد شاملو به خانه ی من می آمدی؟

گودالی را حفر کردن و دوست را در آن نشاندن و سنگ پرانی به او فضیلت است؟ آنانی که بغض دارند همانها سنگ اول را پرتاب می کنند. و هر چه این بغض بیشتر، پرتاب محکم تر. و آن سنگی بیشتر درد به تنت می آورد که از طرف دوستی قدیمی پرتاب شده باشد.

و کلام آخر اینکه، از روزنامه عزیز «شرق» و آقای «مهرداد حجتی» پوزش میطلبم که با نام من بر آنها بیعدالتی شد. زحمت انتشار این یادداشت را به آقای مهرداد حجتی می دهم. که پیشتر گفته ام با این دستگاه –اینترنت – بیگانه ام. و با آن سایتی که این روزها مرا نواخته است.

مسعود کیمیایی. دهم خرداد ۱٣۹٣

پانوشت: گفتگوی فرج سرکوهی و غلامحسین ذاکری با عنوان: من فیلمساز انسان معترض هستم. مجله آدینه. اوایل دهه هفتاد. بازچاپ در شناختنامه مسعود کیمیایی – به همت مهدی مظفری ساوجی. انتشارات مروارید در دو جلد از صفحه ۹۱٣ -۹۲۶.

دیدگاهتان را بنویسید