رضا براهنی چگونه چپول دستمال به دست خمینی شد.

ناما جعفری | نویسنده | اسلو، تیر ۹۴

______________________________

چه چیزی باعث می‌شود انسان به این درجه از فرومایگی برسد!

رضا براهنی در سال 1357، در اوج تب شورش آن سال، با نامه‌ای ذوق‌زده به خمینی پلشت، او را «چراغ راه مبارزه انقلابی» خواند و در مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات، از «علمای اسلام» به‌عنوان منجیان گیتی تمجید کرد. این مواضع، نه‌تنها نشان‌دهنده درک سطحی او از ماهیت خمینی و ایدئولوژی‌اش بود، بلکه به تبلیغ برای رژیم پلشت اسلامی کمک کرد که به‌زودی روشنفکران را سرکوب می‌کرد.

براهنی، که خود را مدافع آزادی بیان می‌دانست، چگونه توانست این‌قدر بی شرفآنه به سمت کثافتی به اسم خمینی رو بیاورد؟ آیا این صرفاً ساده‌لوحی بود یا تلاشی جاکش‌گرانه برای قرار گرفتن در صف پلشتان و جاکشان شورش؟

بدتر اینکه، رضا براهنی از این فرومایگی، ناکسیش عذرخواهی نکرد و از توهمات خود درباره آخوندها فاصله نگرفته، براهنی در برابر تبعات این شورش، پستی خود را نادیده گرفت. او که در کانادا زندگی راحتی دارد، به نظر می‌رسد ترجیح داد نقش خود در فاجعه‌ای که ایران را به عقب راند، کم‌رنگ جلوه دهد.

ادعاهای دروغ‌گویی

رضا براهنی پس از بازداشت توسط ساواک که هیچ ربطی به فعالیت سیاسی نداشت، در سال 1351، دروغگویی عجیب و غریبی درباره شکنجه‌ها گفت: از فشار به جمجمه با دستگاه‌های خاص تا تزریق آب جوش به بدن و و بستن به پنکه سقفی و قصد تجاوز . او در نشریاتی مانند پنت‌هاوس (1977) این روایت‌ها را با آب و تاب شرح داد، اما این دروغ‌ها، که برخی‌شان به قدری غیرواقعی به نظر می‌رسند که حتی منتقدان حکومت پهلوی را هم متعجب کرده‌اند، چه هدفی داشتند؟ براهنی فقط برای جلب توجه چند نشریه پورنوگرافی سافت‌کور، به اغراق و داستان‌سرایی متوسل می‌شد.

براهنی ادعا کرده بود او را به پنکه سقفی بسته‌اند و قصد تجاوز به او را داشتند، براهنی هیچ‌گاه این ادعاها را نتوانست ثابت کند و فقدان شواهد مستقل، روایت‌های او را به داستان‌هایی مضحک و خنده دار تبدیل کرده است. حتی اگر بدرفتاری در ساواک وجود داشته، رویکرد براهنی در دروغگویی و انتشار آن‌ها در نشریات زرد، بیشتر به یک جوک شبیه است تا تلاشی برای عدالت.

براهنی خودفروخته: از چپ‌گرایی تا تبلیغ ارتجاع

براهنی خود را پرچم‌دار ناکسان و فرومایگی معرفی می‌کرد، اما تناقضاتش او را به چهره‌ای غیرقابل اعتماد تبدیل کرد. او که در کانون نویسندگان ایران علیه سانسور حکومت مدرن پهلوی هوچی گری می‌کرد، چگونه توانست از خمینی پلشت حمایت کند که رژیمش بعدها نویسندگان و شاعران را خفه کرد؟ چطور یک چپ‌گرا، که باید به جدایی دین از دولت معتقد باشد، به خایه مالی آخوندهایی پرداخت که فرقه ای مبتنی بر شریعت بنا کردند؟ این تناقضات نشان می‌دهد براهنی یا درک عمیقی از ایدئولوژی نداشت یا برای منافع شخصی، حاضر بود هر پرچمی را بلند کند.

براهنی حقیر، به جای آنکه روشنفکری مسئول باشد، خود را به جریان‌های بی‌فکر و بی‌برنامه آن زمان سیاسی فروخت و از کارهای ادبی‌اش برای توجیه اشتباهاتش استفاده کرد.

براهنی، برخلاف ادعاهایش، نه آزادی‌خواهی است و نه نوآوری ادبی. او با حمایت از خمینی ، به استقرار رژیمی کمک کرد که ایران را دهه‌ها به عقب برد.

ادعاهای بی اساس و اغراق‌آمیزش درباره ساواک، به دلیل فقدان سند و انتشار در بسترهای غیرمعتبر، بیشتر حقیر بودن و فرومایه بودنش را نشان می‌دهد تا چیزی دیگری را.

به نظر من براهنی «دروغ‌گو»، «خائن» و «تفاله حزب توده» و چپول دستمال به دست خمینی پلشت است. براهنی در لحظه‌ای که ایران به عقلانیت نیاز داشت، به شورش نکبت بار ۵۷ دامن زد و سپس، بی شرف، پست، حقیر و رذیل بودنش را تکرار کرد.

دیدگاهتان را بنویسید