ژان پل سارتر، فیلسوف آزادی و مسئولیت

۱۱۰ سال از زادروز ژان پل سارتر یکی از چهره‌های پرآوازه قرن بیستم می‌گذرد. کتاب‌های فلسفی و ادبی او تاثیری ژرف بر روشنفکران دهه‌های پیشین گذاشته است. اما شاید بتوان مبارزه‌ برای رفع تبعیض در جهان را ویژگی بارز وی دانست.



۱۱۰ سال از زادروز ژان پل سارتر یکی از چهره‌های پرآوازه قرن بیستم می‌گذرد. کتاب‌های فلسفی و ادبی او تاثیری ژرف بر روشنفکران دهه‌های پیشین گذاشته است. اما شاید بتوان مبارزه‌ برای رفع تبعیض در جهان را ویژگی بارز وی دانست.
ژان پل سارتر الگوی ناب روشنفکر سیاسی در قرن بیستم است. او از نقش تاثیرگذار خود بر روند حوادث آگاه بود. زمانی که تلاش‌های گسترده (در برخی موارد فراقانونی) سارتر در مخالفت با جنگ الجزایر و نقش استعماری فرانسه در این کشور، او را در معرض خطر دستگیری قرار داد، ژنرال دوگل در پاسخ به کسانی که خواهان بازداشت سارتر بودند، گفت: «کسی ولتر را بازداشت نمی‌کند.» مقایسه سارتر و ولتر از سوی دوگل به‌راستی بجا بود. زیرا هر دو دغدغه فلسفی، ادبی و سیاسی داشتند.
هم‌چون در تدفین ولتر، در مراسم خاکسپاری سارتر نیز ده‌ها هزار نفر تابوت او را در پاریس همراهی کردند.
سارتر در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس متولد شد و در ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ در سن ۷۵ سالگی در همین شهر درگذشت.
نام ژان پل سارتر یادآور فلسفه اگزیستانسیالیسم و یک جنبش ادبی پیشرو است. برخی نیز با نام سارتر به فکر کافه‌های دودگرفته در پاریس می‌افتند که در آن ژولیت گرکو در لباس یقه‌اسکی سیاه خود برای جوانان پرشور فرانسوی ترانه (شانسون) می‌خواند.
اما در یک تک‌نگاری کوتاه به سختی می‌توان به تمامی زوایای زندگی فردی پرداخت که زندگی‌اش در دهه‌های توفانی قرن بیستم شکل گرفته و فعالیت‌های گسترده فلسفی، ادبی، سیاسی، اجتماعی و رسانه‌ای داشته است. در این مقاله کوشش شده، برخی از فرازهای فعالیت‌نظری و عملی سارتر بازبینی شود.
آزادی و خدا
ولتر، فیلسوف بنام دوران روشنگری زمانی به طنز گفته بود که “اگر خدا وجود نداشته باشد، آدمی باید او را بیآفریند”، اما در مورد سارتر موضوع کاملاً برعکس است. به نظر او حتی اگر خدا وجود داشته باشد، باید آن را از میان برداشت، تا امکان آزادی انسان فراهم شود.
سارتر در نمایش‌نامه “شیطان و خدا” می‌نویسد: «برای یافتن نشانه‌ای تمنا و التماس کردم. پیام‌ها به آسمان فرستادم، اما پاسخی نیامد. آسمان حتی نام مرا نمی‌داند. من هر دقیقه از خود می‌پرسیدم که در چشم خدا چه هستم. حال پاسخ را می‌دانم: هیچ. خدا مرا نمی‌بیند، خدا مرا نمی‌شنود،خدا مرا نمی‌شناسد. آیا می‌توانی این خلا را در سر من ببینی؟ خدا این است.»
ژان پل سارتر به همراه سیمون دوبووار در مصر ۱۹۶۷
داستایوفسکی، نویسنده بنام روسی زمانی گفته بود: «اگر خدا وجود نداشته باشد، همه‌چیز مجاز است.» اما سارتر این عبارت را با تغییر مضمون، به گونه‌ای رادیکال‌تر بیان می‌کند: «تنها زمانی که خدا وجود نداشته باشد، انسان آزاد است.»
به نظر سارتر باید خداناباوری را در پیوندی تنگاتنگ با آزادی انسان و مسئولیت او فهمید و از تمامی پیامدهای آن استقبال کرد. اگر انسان بر اساس برنامه ومشیت الهی آفریده شده بود به نظر سارتر “آزادی مطلق یا کامل” آدمی از دست رفته است.
آزادی انسان در تمایز میان وجود و ذات او قابل فهم است. برای سارتر وجود انسان بر ذات او ارجحیت دارد. او حتی در کتاب “هستی و نیستی” تصریح می‌کند که تنها با پذیرش این نکته که انسان دارای ذاتی ثابت و مشخص نیست می‌توان ” پویایی خودمختار” انسان برای “خودآفرینی” را درک کرد. بدین نحو راه برای طراحی و بازآفرینی انسان از سوی او فراهم می‌شود. به اعتباری دیگر انسان “پروژه‌ای باز” است که خود آن را تعریف کرده و به پیش می‌برد. «انسان چیزی نیست، مگر آنچه خود از خویش می‌سازد. این نخستین اصل اگزیستانسیالیسم است.» (هستی و نیستی)
تنها با چنین دیدی می‌توان گفت که انسان مسئولیت‌پذیر است و هیچ‌گونه پوزش و توجیهی برای کردار او پذیرفتنی نیست. انسان‌محوری در فلسفه سارتر پایه انتقاد او به ادیان است. با حذف “خدا” و “امر قدسی” در هستی، جایی فراخ برای انسان گشوده می‌شود که در “اومانیسم سارتری” تبلور می‌یابد.
نویسنده شورشی
درکنار رساله‌های فلسفی سارتر، نمایش‌نامه‌ها و رمان‌های او نیز بازتاب دهنده نظرات فلسفی و اخلاقی وی هستند. سارتر در “مگس‌ها”، نخستین نمایش‌نامه‌ی بزرگ خود (۱۹۴۳)، پایه و مبانی زیبایی‌شناسی اگزیستانسیالیستی را به ترسیم می‌کشد.
سارتر در این نمایش‌نامه انسان‌ها را به عمل آزادانه فرامی‌خواند و از آنها می‌خواهد بدور از باورهای دینی و احساس گناه، به مسئولیت‌پذیری در قبال گفتار و کردارخود بیندیشند.
ژان پل سارتر در اشتوتگارت
در رمان سه‌گانه خود به نام “راه‌های آزادی” (که در آغاز قرار بود در چهار بخش انتشار یابد ۱۹۴۵/۴۹) به مناسبات میان انسان‌ها می‌پردازد. این رمان تصوریرگر سال‌‌های پیش از اشغال فرانسه توسط آلمان نازی تا حکومت دست‌نشانده ویشی در این کشور است. سارتر با یادآوری آزادی بنیادین انسان، از آنها می‌خواهد که در کردار خود متعهد باشند.
سارتر در کتاب “مرده‌های بی‌دفن” (۱۹۴۶) نشان می‌دهد که انسان در شرایط دشوار شکنجه و مرگ چگونه می‌تواند به زندگی خود معنا ببخشد. در نمایش‌نامه‌ی “دست‌های کثیف” سارتر تمامی توجه خود را معطوف به کنش‌ها و داوری‌های اخلاقی می‌کند. در این کتاب به طرز شگفت‌انگیزی جدال میان دو رویکرد اخلاقی یکی بر مبنای نیت و دیگری بر مبنای مسئولیت صورت می‌گیرد. سارتر تردیدی باقی نمی‌گذارد که شخصیتی که پیرو مسئولیت اخلاقی است وهراسی از آن ندارد که در موقعیت ضروری دست‌های خود را آلوده کند، قهرمان این رقابت اخلاقی است.
در کتاب “شیطان و خدا” سارتر تاکید می‌کند که براحتی نمی‌توان نیک و بد را از یکدیگر جدا کرد و این دو در هم تنید‌ه‌اند. سارتر در یکی از مهم‌ترین نمایش‌نامه‌های واپسین خود، “گوشه‌گیران آلتونا”، (۱۹۵۹) مسئولیت انسان در قبال تاریخ گذشته خود را مطرح می‌کند و از افراد می‌خواهد از رویارویی با این تاریخ نهراسند.
آثار ادبی سارتر در کلیت خود بازتاب‌دهنده نظریه زیبایی‌شناسی‌ای است که به “ادبیات متعهد” شهرت یافته است. یکی از ویژگی‌های آثار ادبی سارتر وابستگی آن به شرایط زمانی و مکانی مشخص است به همین دلیل می‌توان از یک‌سو استقبال گسترده از رمان‌ها سارتر و بویژه اجرای نمایشنامه‌های وی در فاصله سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۶ را توضیح داد و از سوی دیگر دریافت که چرا نمایشنامه‌های سارتر در کشورهای اروپایی در ۲۰ سال گذشته بندرت بر روی صحنه رفته‌اند.
شاید این داوری شتابزده ‌نباشد اگر بگوییم که رمان‌ها و داستان‌های کوتاه سارتر نظیر “تهوع” (۱۹۳۸)، “دیوار” (۱۹۳۷) و “راه‌های آزادی” اثرگذارترین و ماندنی‌ترین کتاب‌های او هستند. در یک نگاه کوتاه می‌توان گفت که در این آثار توضیحات پدیدارشناسانه از حوادث روزمره به نمایش گذاشته شده‌اند. شخصیت‌های داستانی سارتر در میدان مغناطیسی قرار دارند که یک قطب آن آزادی و مسئولیت و قطب دیگر آن محدودیت‌ها و موانع است.
زبان مستقیم و صریح سارتر در کتاب “تهوع” حتی از تیغ سانسور ناشر او در سال ۱۹۳۸ در امان نماند. موضوعات آثار وی نظیر سقط جنین یا هم‌جنس‌گرایی نیز بحث‌برانگیز بودند و بازتاب گسترده‌ای در زمان خود در افکار عمومی داشتند.
گرچه برای سارتر دغدغه فلسفی مهم‌تر بودند، اما نه کتب فلسفی، بلکه آثار ادبی او بیش‌تر توجه جوانان را به خود جلب می‌کردند. او براستی به‌خاطر رمان‌ها، نمایشنامه‌ها و فعالیت سیاسی “بت” اگزیستانسیالیست‌ها به شمار می‌آمد.
اما دقیقاً همین آثار ادبی دلیل حملات و انتقادات شدید به سارتر بودند. کلیسای کاتولیک برخی کتاب‌های او را در سال ۱۹۴۸ بر فهرست “کتب ممنوعه” قرار داد و حتی کمونیست‌های فرانسوی نیز در آغاز از او با “کفتار میز تحریر” و “نویسنده تهوع‌آور” یاد می‌کردند.
سارتر در سال ۱۹۶۴ به عنوان برنده جایزه نوبل ادبی شناخته شد، اما از دریافت این جایزه خودداری کرد، او می‌خواست از این طریق بر استقلال ادبی و شاید سیاسی خود تاکید کند. اما از آنجایی‌که در موازین و قواعد داخلی کمیته‌ی نوبل، جایی برای چنین موردی در نظر گرفته نشده، سارتر هم‌چنان برنده نوبل ادبی سال ۱۹۶۴ است.
گفته می‌شود که وی در سال ۱۹۷۵ با مراجعه به کمیته نوبل، خواهان دریافت وجه نقدی این جایزه به میزان ۲۷۳ هزار کرون سوئد شده بود، اما از آنجایی که مهلت دریافت وجه نقدی ۱۰ سال است، او نتوانست در این مورد توفیقی داشته باشد.
سارتر، “وجدان اخلاقی” فرانسویان
هم‌زمان با پختگی نظرات فلسفی و اخلاقی سارتر، تلاش‌های سیاسی و اجتماعی او نیز شکل می‌گیرند. دوره‌ای که سارتر مجذوب فلسفه پدیدارشناسی بود، به‌رغم قدرت گیری فاشیسم در برخی کشورهای اروپایی، او تا سال ۱۹۳۹ فعالیت سیاسی قابل توجه‌ای نداشت. تنها پس از دوره سربازی و اسارت بود (۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱) که راه برای فعالیت‌های سیاسی وی گشوده شد. او دوران اسارت خود را در بازداشتگاهی در شهر تریر، زادگاه مارکس در آلمان سپری کرد.
ژان پل سارت و آلبر کامو در سال ۱۹۴۴
او از جمله نخستین کسانی بود که با تشکیل گروهی به نام “سوسیالیسم و آزادی” درصدد مبارزه با اشغال‌گران نازیسم در فرانسه برآمد. این گروه دوام چندانی نیاورد، اما نام این گروه یکی از دغدغه‌های نظری سارتر برای مدت‌های طولانی بود.
کمونیست‌های ارتدکس به فعالیت‌های سیاسی سارتر و گروهش با دیده‌ی تردید می‌نگریستند و حتی آزادی زودهنگام او از اسارت را نشانه‌ی همکاری او با نازی‌ها می‌پنداشتند. در سال ۱۹۴۸ سارتر در تاسیس تشکلی چپ‌گرا و مستقل که بیشتر درگیر مسائل کشورهای اروپایی بود، همکاری کرد.
جنگ کره و فشار روزافزون بر کمونیست‌ها در کشورهای غربی، سارتر را واداشت که بطور آشکار از آنان حمایت کند. او رسماً از سال ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۶ به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد. او یکی از فعالان سرشناس جنبش صلح شد که بطور عمده رهبری آن در دست کمونیست‌ها بود.
حمله رژیم کمونیستی به جنبش آزادی‌خواهانه در مجارستان و سرکوب شورش مردمی در سال ۱۹۵۶ سبب جدایی سارتر از حزب کمونیست شد. از آن پس سارتر تمامی نیروی خود را صرف حمایت از جنبش‌های آزادی‌خواهانه و انقلابی در کشورهای جهان سوم کرد.
اوج این تلاش‌ها مخالفت او با ادامه جنگ استعماری در الجزایر و پشتیبانی از انقلاب کوبا بود. او به همراه سیمون دوبوار، شریک زندگی‌اش در سال ۱۹۶۰ با فیدل کاسترو و چه‌گوارا در کوبا دیدار کرد. اما بزودی امید سارتر به تغییرات بنیادی در سطح جهانی از طریق حمایت از جنبش‌های انقلابی در جهان سوم نیز رنگ باخت. به نظر سارتر انقلاب الجزایر اسیر “دیوا‌ن‌سالاری حکومت‌مداران” تازه شده بود و در کوبا نیز کاسترو با تعقیب و آزار هم‌جنس‌گرایان مسیر انقلابی رهایی‌بخش را تغییر داده بود.
سال ۱۹۶۸نقطه عطفی در فعالیت‌های سیاسی سارتر به شمار می‌آید. از یک‌سو حمله کشورهای عضو پیمان ورشو به چکسلواکی سابق و نابودی امید‌هایی که روشنفکران چپ به توسعه “سوسیالیسم با چهره انسانی” داشتند و از سوی دیگر آغاز جنبش دانشجویی در ماه مه همین سال در فرانسه و گسترش آن به دیگر کشورهای مهم اروپایی.
سارتر بر خلاف برخی از دوستان خود (ریمون آرون) به شدت از جنبش دانشجویی به عنوان بدیلی برای اصلاح یا حتی تغییر وضعیت موجود پشتیبانی کرد. سرکوب “بهار پراگ” نیز سرانجام بدانجا منتهی شد که سارتر در سال ۱۹۷۳ اعلام کرد که دیگر خود را مارکسیست نمی‌داند.
سارتر در دهه ۷۰ میلادی قرن بیستم فعالیت‌های سیاسی خود را متوجه جنبش‌های اجتماعی ضداقتدارگرایی کرد. جنبش زنان و تلاش‌های هم‌جنس‌گرایان برای رفع تبعیض و دست‌یابی به برابری‌های اجتماعی- سیاسی از جمله حوزه‌های فعالیت سارتر شدند. تاثیر سیمون دوبوار به عنوان یکی از فعالان و نظریه‌پردازان جنبش زنان بر حمایت‌های سارتر از این جنبش را نمی‌توان نادیده گرفت.
سارتر در این سال‌ها پروژه‌های متفاوتی را دنبال کرد. در سال ۱۹۷۳ دست به تاسیس روزنامه “لیبراسیون” زد تا از این طریق “چپ‌نو” را در فرانسه حمایت کند. اما در همین دوران نیز مائویست‌ها را بیش از چپ‌های دمکرات که به لحاظ نظری به او نزدیک بودند، مورد حمایت قرار می‌داد. همان‌گونه که سال‌ها پیش کمونیست‌های ارتدکس را بر نمایندگان جنبش “سوسیالیسم یا بربریت” ترجیح داده بود.
مراسم تدفین ژان پل سارتر در پاریس آوریل ۱۹۸۰
برخی منتقدان سارتر بر این باورند که با توجه به مبانی اخلاقی او باید این گونه تصمیم‌ها را ناشی غلبه “سارتر سیاسی” بر “سارتر فلسفی” دید. زیرا برخی فعالیت‌های سیاسی سارتر به سختی با نظرات فلسفی و اخلاقی او قابل جمع هستند.
سارتر در سال ۱۹۷۳ تقریباً بینایی خود را از دست داد که ضربه سنگینی برای فعالیت‌های سیاسی و نظری او داشت، اما این ضایعه او را از حمایت از جنبش‌های ضدتبعیض در سراسر جهان بازنداشت. او در اواخر زندگی از مخالفان سیاسی رژیم کمونیستی شوروی حمایت کرد و دیداری نیز با آندریاس بادر، یکی از رهبران گروه تروریستی بادر-ماینهوف در آلمان به منظور دفاع از زندانیان سیاسی داشت. این گروه بعدها به نام “فراکسیون ارتش سرخ” معروف شد.
سارتر در ایران
ایرانیان نیز از طریق فعالیت‌های ادبی و سیاسی سارتر با او آشنا شدند. بحث‌ها و نظرات فلسفی سارتر در میان روشنفکران ایرانی کمتر مورد نقد و بحث قرار گرفته است. شمار و کیفیت کتاب‌های ادبی سارتر که به فارسی ترجمه شده‌اند در مقابل کتاب‌های فلسفی او به خوبی این موضوع را نشان می‌دهد که علاقه روشنفکران ایرانی و اهمیت سارتر برای آنان بر چه محورهایی استوار بوده است.
اگزیستانسیالیسم سارتر در ایران بیش‌تر از طریق نوشته‌های ادبی او و بدور از بحث‌های جدی فلسفی صورت گرفته است. ورود سارتر به ایران نیز پس از جدایی او از حزب کمونیست فرانسه بود.
این موضوع سبب آن می‌شد که مارکسیست‌های ایرانی نیز سارتر را “روشنفکری خرده‌بورژوا” بدانند که باید تنها در محافل ادبی و نظری برای او اهمیت قائل شد. به تلاش‌های سارتر در مبارزات اجتماعی – سیاسی نیز به صورت ابزاری نگاه می‌شد.
روشنفکران ایرانی‌ای که به زبان‌های اروپایی آشنایی داشتند، بیش از همه مجذوب سارتر سیاسی و ادبی بودند. سارتر الگویی برای روشنفکرانی ایرانی نظیر جلال‌آل‌احمد و علی شریعتی بود. البته نگاهی به نظرات فلسفی و اخلاقی سارتر نشان می‌دهد که تاثیر سارتر بر روشنفکران ایرانی در عرصه‌های فلسفی نبوده است.
عدم آشنایی روشنفکران ایرانی با فیلسوفانی نظیر هگل، هوسرل و هایدگر که همگی برای فهم نظرات فلسفی سارتر ضروری‌اند، به ناچار افرادی هم‌چون آل‌احمد و شریعتی را به فهمی سطحی از سارتر وادار می‌کرد. آنها می‌خواستند که تنها از برخی فعالیت‌های سیاسی او الگوبرداری کنند و برخی عبارت‌های ادبی او را زینت‌بخش بحث‌ها و نوشته خود کنند. عبارت‌های زیبایی که البته می‌توانستند ومی‌توانند، بدل به سرمشق‌های رفتاری شوند.
از جمله کتاب‌های سارتر که به فارسی ترجمه شده‌اند می‌توان از تهوع، مگس‌ها، دیوار، کلمات، دست‌های‌آلوده، شیطان و خدا، جنگ شکر در کوبا، چرخ‌دنده، زنان تروا، هستی و نیستی، کار از کار گذشت و روسپی بزرگوارنام برد.

دیدگاهتان را بنویسید