کوه جادو (به آلمانی: Der Zauberberg) رمانی از توماس مان نویسنده آلمانی است که در ۱۹۲۴ انتشار یافت و در سال ۱۹۲۹ -پنج سال پس از انتشار- جایزه ادبی نوبل را برای نویسنده خود به ارمغان آورد.
داستان
اقامتگاهِ شاتسآلپ در داوس. آسایشگاه از سال ۱۹۵۴ میلادی به هتل تبدیل شدهاست.
هانس کاستورپ جوان بورژوا زادهای است که برای اقامت چند روزه نزد پسرخاله خود یوآخیم میرود که در آسایشگاه شاتس آلپ در داووس تحت درمان است. مان در این رُمان نیز، چنانکه در بودنبروکها میبینیم، اگر نه به یک مکان هانسایی، دست کم به یک قهرمان ایالت هانسایی بازمیگردد. همین که کاستورپ در معرض فضای مرگآلودِ آسایشگاه قرار میگیرد، احساس میکند یا میپندارد که خود نیز بیمار است و هفت سال در آنجا میماند تا زمانی که جنگ جهانی ۱۹۱۴ میلادی او را از رؤیا بیرون میکشد و با خشونت به میدانهای نبردِ جنگِ جهانیِ اوّل میبرد.
دربارهٔ رمان
در این رمان میتوان شش خصلت یا شش موضوع اساسی یافت. نخست اینکه، نویسنده سبکی ناتورالیستی به کار میبرد که مخصوصاً در توصیفاتش بسیار دقیق است، به این معنی که تسلیم میل خود به مسائل مربوط به بیماری میشود و چنانکه در بودنبروکها میبینیم، ولی بر سر تحلیل فرتوتیها و احتضارها درنگ بسیار میکند. دوم اینکه، این جامعهٔ اروپایی (آسایشگاه داووس از همه کشورها بیمار میپذیرد)، در ۲۰۰۰ متری بالای مرزها، در مجموعه نماینده قومی است خارج از زمان، در عین حال متعلق هم به روزگار ابتدایی و هم به روزگار آینده. سوم اینکه، در اینجا مخصوصاً سخن از کاستورپ، یعنی فردی است که نمونه نوعی آلمانی متوسط است؛ او همین که پایبند کوهستان میشود، فراغتی نامحدود پیدا میکند، از زندگی پرتنش و سطحی عصر ما به مشغلههای قرن هجدهم روی میآورد و به این ترتیب، مانند ویلهلم مایستر (سالهای کارآموزی ویلهلم مایستر) شروع میکند به پروردن و فرهیختهکردن خود. از این بابت، رمان مان مربوط میشود به سنت رمان پرورشی.
کاستورپ طی این سالهای آموزش چیز میخواند، گوش میدهد، مشاهده میکند و تقریباً به نظر میآید که نویسنده میخواهد بیهودگی دانشی را که از هواشناسی به روانکاوی میرود نشان دهد و تا حدی کنجکاوی برای کنجکاوی را محکوم میکند.
افراد مؤثر بر شخصیت اصلیِ داستان
لودویکو ستمبرینی
یک ایتالیایی و انسانگرایی سکولار و از شاگردانِ جوسوئه کاردوچی بنام لودویکو ستمبرینی.
لئو نافتا
یک تمامیتخواه و از یسوعیها.
مینر پپرکورن
یک دیونیسوسی هلندی که در آسایشگاه میمیرد.
مادام شوشا
یک رابطه رمانتیک با کلاودیا شوشا(Clavdia Chauchat).
یوآخیم
پسر خالهٔ هانس کاستورپ.
گفتاوردها
- «ساکنان آن بالا از زندگی در آن مینالند و میگویند در اینجا زندگیمان را کش رفتهاند ولی اگر برگردند به آن پایین، دوباره هوای این بالا را میکنند و برمی گردند این بالا؛ به صورت خودخواسته!»[۱]
- «حتی گمان میکنم در مجموع با آدمهای غمگین بهتر میتوانم کنار بیایم تا با آدمهای شوخ و خندان. دلیلش را خدا میداند، شاید چون یتیم هستم و پدر و مادرم را در بچگی از دست دادهام.»
- «به نظر من یک تابوت عین یک مبل زیباست، تازه وقتی خالی است، وگرنه وقتی کسی در آن باشد، آن وقت دیگر به چشم من درست شکوهمند است.»
- «دست به شورش زد، بله. به این بلا و واقعهٔ وحشیانه تن نداد، حاضر نشد در برابرش جا بزند. به نام روح و اندیشه بر ضد طبیعت که سه چهارم یک شهر شکوفا و زندگی هزاران انسان را قربانی جنون فجیع خود کرد فریاد اعتراض بلند کرد. تعجب میکنید؟ لبخند میزنید؟ راجع به تعجب حرفی ندارم، ولی دربارهٔ لبخندتان به خود اجازه میدهم، به شما اخطار کنم. این رفتار مردی است از تبار همان گالهایی که تیرهاشان را به سوی آسمان پرتاب میکردند… میبینید مهندس، این دشمنی روح است بر ضد طبیعت، بیاعتمادی غرورآمیزش به آن، پافشاری والامنشانهاش در حق خردهگیری بر آن و بر قدرت پلید و نابخردانهاش. طبیعت قدرت است، و این بردگی است که به قدرت تن دهند، با آن کنار بیایند… بگذارید بگویم: از ته دل با آن کنار بیایند؛ و نیز این همان انسانیتی است که درگیر مخالفت نمیشود، موش مرده بازی مسیحی را برخود نمیپسندد، آنجا که مصممانه در جسم اصل پلید و شیطانی را میبیند، تناقضی که به نظر شما میرسد در اصل همان تناقض همیشگی است. «چه مخالفتی با تجزیه دارید؟» هیچ، اگر در خدمت آموزش، آزادی و پیشرفت باشد. همه گونه، اگر بوی گند گور ازآن برخیزد. در مورد جسم هم وضع فرقی نمیکند. باید ستایشش کرد و پشتیبانش بود، هرگاه سخن از رهایی و زیباییاش باشد، سخن از آزادی حواس، از سعادت تمنیاتش. باید خوارش داشت، هرگاه به عنوان اصل ثقل و سنگینپایی رو در روی حرکت به سوی تور بایستد، باید از آن رو گردان بود، هرگاه کارش به نمایندگی و دفاع از اصل بیماری و مرگ بکشد، بشود مظهر انحراف، فساد، شهوت و ننگ.»
- «یک قطعهٔ موسیقی با نام «والس پنج دقیقه ای» پنج دقیقه طول میکشد ـ ارتباط آن با زمان همین و بس؛ ولی یک داستان با محتوایی به طول پنج دقیقه ممکن است به نیروی وسواسی خارقالعاده در توصیف بی کم و کاست این پنج دقیقه خود هزار برابر آن به طول انجامد.»
توماس مان (به آلمانی: Thomas Mann) نویسنده بزرگ آلمانی بود که در سال ۱۹۲۹ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
محتویات
زندگینامه
توماس مان در روز ۶ ژوئن ۱۸۷۵ در شهر لوبک آلمان متولد شد پدر توماس مان بازرگان غلات بود که بعدها به مقام سناتوری شهر لوبک هم رسید، او از جانب مادر یک رگه پرتغالی داشت. تحصیلاتش را تا ۱۹ سالگی در لوبک گذراند و پس از مرگ پدرش همراه خانوادهاش راهی مونیخ شد. در آنجا وارد یک شرکت بیمه شد و توانست نخستین اثر خود، افتادهها، را به پایان برساند. در همان زمان وارد دانشگاه مونیخ شد و رشتههای تاریخو ادبیات و اقتصاد سیاسی را دنبال کرد.
در سال ۱۸۹۷ همراه برادرش به رم رفت و در همان سال کتاب بودنبروکها را آغاز کرد که در سال ۱۹۰۱ توانست آن را چاپ برساند و شهرت زیادی کسب کند. در سال ۱۹۰۵ با خانم کاتیا پرینگسهایم دختر یکی از استادان دانشگاه مونیخ ازدواج کرد.
در این مدت چند اثر دیگر از او انتشار یافت: تریستان، گرسنگان، تونیو کروگر، ساعت دشوار، در آینه، اعلیحضرت، فونتان پیر، شامیسو و مرگ در ونیز. در سال ۱۹۲۴ کتاب کوه جادو را منتشر کرد که باعث شد شهرت او دو چندان شود. در فاصله سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۶ کتابهای گوته و تولستوی، گفتار و پاسخ، تلاشها، یادداشتهای پاریس را نوشت. در سال ۱۹۲۹ جایزه نوبل ادبیات به او اهدا شد. او نخستین آلمانی بود که این جایزه را به دست آورد.
توماس مان از نخستین روشنفکران آلمانی بود که پس از روی کار آمدن ناسیونال سوسیالیستها در آلمان، نسبت به فجایع احتمالی رایش سوم هشدار داد. او در یک سخنرانی که در تاریخ آلمان با عنوان «خطابهٔ آلمانی» ثبت شد، طرفداران آدولف هیتلر را «بربر» خطاب کرد.[۱]
در سال ۱۹۳۳ رایش سوم، او را مورد تعقیب قرار داد و ناچار از آلمان به سوئیس رفت. در فاصله سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ در رادیو آمریکا برنامه اجرا کرد و در سال ۱۹۴۹ در جشن ۲۰۰ سالگی گوته بعد از ۱۵ سال تبعید به آلمان بازگشت. در همان سال دولت آلمان شرقی جایزه ادبی گوته را به او اهدا کرد و دکترای افتخاری دانشگاه آکسفورد را کسب نمود. در ۱۹۵۳ دولت فرانسه نشان افتخار صلیب لژیون دونور را به او هدیه داد و دانشگاه کمبریج نیز دکترای افتخاری به او اعطا کرد.
در سال ۱۹۵۲ در روستای کوچک ارلباخ در نزدیکی شهر زوریخ ساکن شد و تا آخر را عمر همانجا گذرانید. وی سرانجام در روز ۱۲ اوت ۱۹۵۵ در پایان یک بیماری چندروزه و بر اثر عارضه قلبی در بیمارستان شهر زوریخ در میان جمعی از نزدیکانش درگذشت. دو ماه پیش از آن هشتادمین سال تولدش را جشن گرفته بود و سراسر اروپا با این مناسبت از او تجلیل کردند.
برخی از آثار
- ۱۹۰۱: بودنبروکها ترجمه علیاصغر حداد نشر ماهی، مینا سرابی تحت عنوان خاندان بودنبروک انتشارات دنیای نو[۲]
- ۱۹۰۳: تریستان
- ۱۹۰۳: تونیوکروگر ترجمه رضا سیدحسینی انتشارات هاشمی
- ۱۹۰۹: اعلیحضرت
- ۱۹۱۱: فلیکس کرول
- ۱۹۱۲: مرگ در ونیز ترجمه حسن نکوروح انتشارات نگاه.[۳]
- ۱۹۱۸: مردی و سگش
- ۱۹۲۴: کوه جادو ترجمه حسن نکوروح انتشارات نگاه [۲]
- ۱۹۲۹: ماریو و ساحر ترجمه فخرالسادات مؤمن و لیلی مسگرزادهاقدام انتشارات پلک
- ۱۹۳۰: خلاصه زندگی، احتیاجات روز، ماریو و جادوگر
- ۱۹۳۲: گوته نماینده بورژوازی قدیم
- ۱۹۳۳: یوسف و برادرانش (رمان چهارگانه که از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۳ به نگارش درآمد و شامل تاریخ یعقوب، یوسف جوان، یوسف در مصر و یوسف به دست آورنده میباشد): این کتاب چهارگانه سالها پیش توسط حسن نکو روح بهطور کامل ترجمه شده ولی هنوز به چاپ نرسیدهاست.[نیازمند منبع]
- ۱۹۳۳: تاریخ یعقوب، رنجها و عظمت ریچارد واگنر
- ۱۹۳۴: یوسف جوان
- ۱۹۳۶: یوسف در مصر، فروید و آینده
- ۱۹۳۸: شوپنهاور، اروپا هوشیار باش، درباره پیروزیهای آینده دموکراسی
- ۱۹۳۹: شارلوت در وایمار، مسئله آزادی
- ۱۹۴۳: یوسف به دست آورنده
- ۱۹۴۵: آلمان و آلمانیها، قانون، اصالت فکر
- ۱۹۴۷: دکتر فاستوس ترجمه حسن نقرهچی انتشارات نیلوفر.[۴]
- ۱۹۵۱: گناهکار مقدس
- ۱۹۵۴: قوی سیاه
- ۱۹۵۴: اعترافات فلیکس کرول (این رمان ناتمام حاصل بسط داستان کوتاه فلیکس کرول است که در سال ۱۹۱۱ نوشته شد)
پانویس
- ↑ دولت آلمان خانه توماس مان در کالیفرنیا را خرید، دویچه وله فارسی
- ↑ پرش به بالا به: ۲٫۰ ۲٫۱ این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید و همچنین لیست روزنامه گاردین (۱۰۰۰ رمان که هر شخص باید بخواند) قرار دارد
- ↑ این رمان کوتاه در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید و همچنین لیست روزنامه گاردین (۱۰۰۰ رمان که هر شخص باید بخواند) قرار دارد
- ↑ این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید قرار دارد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.