زندان ستمگر آن سالها؛ باغ شده تازگیها. سر ميچرخانم دور و ورم میبینم شماری از روشنفکران «قصر» رفته دستشان از دنیا کوتاه شده است، «فرخی یزدی» شهید آزادی، مهدی اخوانثالث، م.ا. به آذین، بزرگ علوی، احمد شاملو و… محمود دولتآبادی – خدایش به سلامت دارد- در سفر فرنگ است و تماس گرفتم با محمدعلی سپانلو گفتم خبر دارید «قصر»، «موزه» شد به خنده گفت آره در اخبار شنیدم من اما گذرم به زندان «قصر» گیر نکرد مدتی «قزلقلعه» بودم. وقتی «قزلقلعه» درست شد؛ دیگر متمهمان سیاسی را به «قصر» نمیبرند. میگویم نقل اشتباه است که شما هم در «قصر» بودید به خنده جواب میدهد بله متاسفانه همه فراموش میکنند دیگر.
زندان قصر را سال 1308 در بلدیهی تهران افتتاح شد؛ فرخی یزدی در شمار نخستین کسانیست که به خاطر تحقق «آزادی» سر از زندان «قصر» در میآورد و از این جهت مقدم بر بیشمار نویسندگان و شاعران، اهل قلم و روشنفکرانی است که به خاطر بیان عقایدشان به زندان میروند. شهریور 1318 میرسد و این صدای فروخوردهی مردم به دست عمال دیکتاتوری مسموم و کشته میشود؛ بنا به اظهارنظری، عمال شهربانی فرخی را در بیمارستان زندان، با تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشتند. اگرچه گواهی رئیس زندان حاکی از فوت فرخی بر اثر ابتلا به مالاریا و نفریت است. مدفن فرخی نامعلوم است اما گفته میشود در گورستان مسگرآباد در قبری نامعلوم مدفون است. در سالهای اخیر هنگام مرمت زندان قصر، به سلولی بر میخورند که گفته میشود این شاعر آزادیخواه در آن محبوس بوده است؛ یکی از مسئولان شهرداری در سمت مدیرعامل موسسهی توسعهی فضاهای فرهنگی تهران این موضوع را عنوان کرده بود. این سلول بعد از مرمت به عنوان سلول فرخی یزدی در معرض بازدید عموم مردم قرار گرفت. این دو بیتی از غزل فرخی یزدی است که بر دیوار این سلول نوشته شده است « بیگناهی گر به زندان مرد با حال تباه/ ظالم مظلومکش هم تا ابد جاوید نیست/ وای بر شهری که در آن مزد مردان درست/ از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست». یک همبند فرخی در روایت چگونگی مرگ این شاعر در زندان میگوید «سرانجام هم يک غزل که به مناسبت عروسي وليعهد (محمدرضا) و فوزيه و آغاز جنگ جهاني دوم سروده بود کار را تمام و حکم قتل او را صادر کرد. روزي که فرخي را براي تهيه مقدمات قتلش به زندان موقت بازگرداندند تقريبا همه ما و شايد خودش آن را پيشبيني مي کرديم. وقتي اثاث مختصر او را از سلولش بردند من به سلول خالي او رفتم. باور کنيد تمام ديوارهاي سلول از شعر و غزل سياه شده بود.»
دستگاه پهلوی چندباری الف. بامداد را به زندان میبرند. از قرار زندانهای گیلان و تهران را دوری میزند آقای شاعر دو بار هم به «قصر» میرود؛ باری برای ماجرای «نفقه» است؛ دخلی به سیاست ندارد برخلاف دفعههای قبل، اين ماجرا به سال 1336 بر ميگردد در روزشمار زندگی شاعر آمده است « شاملو که وضع مالی مشخص و درستی ندارد، به دلیل نپرداختن نفقه چند ماهی را در زندان موقت شهربانی و سپس در زندان قصر میگذراند». شعر «کیفر» هم در همین روزهای زندان «قصر» مینویسد. بار نخست در «قصر» حبس شدن به سال 1332 بر میگردد. همان سال سیاه کودتای 28 مرداد است که 13- 14 ماه را در این زندان سپری میکند شعرهایی را در این دوران خلق میکند که معروفترین آنها شعر «مرگ نازلی در رثای وارتان سالاخانیان» است. بعد از چاپ مجموعهی شعر «آهنها و احساس» دستگیر میشود؛ این کتاب را ساواک در چاپخانه میسوزاند. شاملو در وهلهاي موفق به فرار میشود اما بعد از چند روز در چاپخانهی روزنامهی اطلاعات بازداشت ميشود به زندان موقت شهربانی و بعد به زندان قصر منتقل میشود. در همان روزهای زندان است که «مرتضی کیوان» اعدام میشود. الف.بامداد دوران زندان را با خلق شعرمیگذراند بعد از ماهها در زمستان سال 1333 آزاد میشود.
«خانباباخان اسعد در زندان [قصر] به سختترین و وقیحترین وجهی مرد، فقط برای آنکه یادداشتهای او به دست مامورین افتاد، راجع به این خانباباخان اسعد رئیس زندان به یکی از دوستان من گفته بود که تصور کنید که یک نفر زندانی، آن هم سیاسی وقایع روزانهی زندان را یادداشت کند؛ تصورش را بکنید چه چیزی بالاخره از آب در میآید» این حرفهای بزرگ علوی دیگر روشنفکر و نویسندهی «قصر» دیده است در مقدمهی کتاب «ورقپارههای زندان» که در دوران حبسش در زندان قصر نوشته است. این نویسنده با دلخوشی رساندن صدای آزادیخواهان به نسل بعد روزهای زندان «قصر» را سپری کرد در مقدمهي كتاب «ورقپارههاي زندان» میگوید« من با علم با همین مخاطرات یادداشت میکردم.چون ایمان قطعی داشتم اینکه مردم ایران از این جریانها اطلاع کافی ندارد و لازم است بدانند در این دوران سیاه با جوانها با غیرت و آزادیخواهان چه معاملاتی کردند» بزرگ علوی به همراه 52 نفر دیگر اعضاء حزب توده به زندان میافتد تعدادی از آن متهمان به اعدام محکوم شدند. این نویسنده و از بنیانگذاران حزب تودهی ایران از مرگ نجات پیدا میکند؛ در روزهای زندان این کتاب و همچنین کتاب «پنجاه و سهنفر» را تالیف کرد. در روایتی یکی از همبندانش میآورد « دیروز صبح مرتضی را از میان ما بردند، همانطوری که گوسفندی را از میان گلهای به کشتارگاه میبرند…»
«در حیاط كوچك پاییز در زندان» مهدی اخوان ثالث سال 1348 چاپ شد؛ بخشهایی از این مجموعه در زندان «قصر» خلق شد. شاعر حبسیه آغازین کتاب شعر«من این پاییز در زندان…» را آذرماه 1345 برای دومین بار که گذرش میافتد به «قصر» مینویسد. وی اینبار برخلاف بار نخست بر سر مسالهی غیر سیاسی و شخصی به تعبیر اخوانثالث بر سر موضوع «قصابه» – بعد از مدتی متواری بودن- به زندان قصر میرود. شرح این حبس اخوانثالث در زندان«قصر» را محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب « حالات ومقاماتِ م.امید» آورده است. این مجموعه تا حدی بازتاب «قصر» پاییزی است. 28 مرداد میرسد تا اخوانثالث هم مانند بسیاری دیگر اهل قلم و روشنفکران به زندان برود؛ در فضای بستهی سیاسی بعد «کودتا»ی 28مرداد هر اعتراضی کیفرش زندان بود گفته میشود؛ مهدی اخوانثالث هم به خاطر شعر «زمستان است» به زندان قصر میرود. وی البته مدتی از دوران محکومیتش را در زندانهای «قزلقلعه» و تبعید میگذراند. همچنین گفته میشود الف.بامداد در واقعهی بعد کودتاه به مهدی اخوانثالث همبند بوده است شاملو در خاطرهای نقل کرده است که « زندانبانها چون با پدر [نظامی] او آشنا بودند، او را نمیزدند؛ ولی اخوان را آش و لاش میکردند». اخوانثالث زندان قصر آن سال را در شعر« نادر اسکندر» روایت میکند.
محمود دولتآبادی در گفت وگویی میگوید «جالب است بدانید وقتی در زندان قصر بودم، پیش از اینکه بروم اوین، حال پدرم بد میشود و او را میبرند بیمارستان. مادرم آمد ملاقات و گفت پدرت حالش خوب نیست، گفتم نگران نیستم، او تا من را نبیند نمیمیرد. بعد که آمدم بیرون، شنیدم که همه اعضای خانواده، تو اتاق بیمارستان هزار تختخوابی که الان شده بیمارستان امام خمینی دور پدرم ایستاده بودند و گریه میکردند. او چشمهایش را باز میکند و میگوید، زاری نکنید، تا محمود نیاید بیرون من نمیمیرم! نکته جالبتر اینکه، نامادری من، مادر آن سه برادر ناتنی، وقتی در نبود من دارد میمیرد، در آخرین لحظات میگوید محمود، محمود و اسم بچههای خودش را نمیآورد»
آقای نویسنده اسفندماه 1353 بازداشت و به زندان قصر منتقل میشود و از آنجا هم به زندان اوین ميبرند؛ در روایت آن روزهای زندان میگوید؛ قبل زندان داشتم دو رمان «پائینیها» و«کلیدر» را مینوشتم… دو سه ماهی بود چرکنویس «پائینیها» به آخر رسیده بود اما «کلیدر» ادامه داشت. در دوران زندان چیزی را روی کاغذ نمیآوردم – چنین مجوزی وجود نداشت و امکان هم نداشت − اما در ذهنم مینوشتم؛ هم جای خالی سلوچ را مینوشتم، هم ادامهی کلیدر…»
سرنوشت، نویسندگان و شاعران به امر خطیر نوشتن گره خورده است بیرون و در زندان ندارد؛ در این گزارش کوتاه مروری بر «قصر» و ماجراهایش با نویسندگان و شاعران داشتم در پایان بخشی از نامهی محمود دولتآبادی به همسرش از زندان را میآورم که میگوید« آری! دیشب، به شب نگاه میکردم. ماه در میانهی شب بود و شب، گیسوی سیاه و شسته ز باران، بر گرد چهرهی ماه. من تو را میدیدم…»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.