از: دایره بررسی
به : مدیریت محترم عامل
موضوع : خانم گ. م…
احتراما به استحضار میرساند در خصوص نامبردهی فوق و پیرو مذاکرات شفاهی انجام شده با جنابعالی پیرامون تشخیص صلاحیت یا عدم صلاحیت مشارالیها و تهیه گزارش جامعی در این مورد، بررسیهای لازم انجام که جهت درج در پروندهی مربوطه و اتخاذ تصمیم مقتضی از سوی مدیریت محترم به شرح زیر به عرض میرسد.
با عنایت به پرونده پرسنلی نامبرده که به پیوست تقدیم میگردد خانم “گ. م” بیش از چهار سال است در پست فعلی خویش به انجام امور محوله مشغول میباشد، معهذا بجز یک یا دو گزارش اخیر که مربوط است به چند ماه قبل، هیچگونه گزارشی مبنی بر عدم کارایی یا نقض قوانین شرکت در پروندهی وی منعکس نگردیده است. همچنین به دنبال کنترل کارت ورود و خروج ایشان و بررسی سایر گزارشات ارسالی، معلوم گردیده مشارالیها فاقد سوءسابقه و کمکاری میباشد. البته با توجه به ارتباط گستردهی وی با سایر قسمتها و سابقهی کاری چند ساله، این احتمال را از نظر نمیتوان دور داشت که شخص دیگری به جای او در بعضی از روزها کارت زده باشد. لذا به همین منظور دو نفر از کارکنان این واحد مسئول رسیدگی و کنترل وی گردیدهاند. در همین جا پیشنهاد میشود که نظارت بیشتری بر ورود و خروج نامبرده و سایر پرسنل صورت گیرد.
خانم “گ.م” هر روز صبح پس از خروج از محل مسکونی خویش(به شرح آدرس مندرج در پرونده) مسافتی را قدمزنان در پیادهرو طی نموده و پس از رسیدن به خیابان اصلی با استفاده از یک خط اتوبوس خود را به اداره میرساند. وضع ظاهری نامبرده چنانکه مشاهده شده، در بیشتر روزها شامل یک مانتوی مشکی و روسری ساده بوده و فقط در روزهای آخر هفته از کفش ورزشی استفاده میکند. او هر روز پس از خروج از خانه، کیسهی کوچک سیاه محتوی آشغال را با خود همراه دارد و همیشه آن را در همان زبالهدان سر خیابان میاندازد. تا پیش از رسیدن به ایستگاه اتوبوس چندین بار کیف خود را به روی شانه جا به جا میکند. در هنگام قدمزدن در پیادهرو آرام گام برمیدارد، سر خود را معمولا پایین میاندازد و با نگاهی خیره و چهرهای مبهوت تنها به جلوی پایش نگاه میکند. نامبردهی فوق برای سوارشدن و رسیدن به اتوبوس هیچگونه عجلهای از خود نشان نمیدهد. با تعلل گام برمیدارد، سوار میشود و مینشیند. نگاهش به اطراف و اشخاص آنقدر طولانی است که به نظر میآید هیچ صدایی از بیرون نمیتواند حواسش را برهم بریزد. این امر شاید خستگی ِناشی از آن همه شماره تلفن در طول روز بوده باشد که میبایست نسبت به استخدام یک کارمند دگر جهت تسریع در کار، بالابردن کارایی واحد مربوطه و همچنین به منظور محدودنمودن حجم اطلاعاتی خانم “گ.م” ترتیبات لازم اتخاذ گردد.
مشارالیها بعد از ظهر پس از خروج از اداره غالباً با همان خط اتوبوس به خانه باز میگردد. در اتوبوس با کسی حرف نمیزند و وقتی روی صندلی مینشیند سر خود را آرام آرام به عقب برده و بر بالای پشتی ِ صندلی تکیه میدهد، پلکهایش را بر هم مینهد و تا پیش از آنکه ترمز اتوبوس وضعیت او را برهم بریزد به همان حال باقی میماند. در ایستگاه آ-۸ از اتوبوس پیاده میشود و با خستگی از عرض خیابان عبور میکند. وقتی از قید خستگی استفاده میشود لازم به توضیح است که خانم “گ.م” در هنگام خروج از اداره و پایان ساعت کار به نظر میآید با نوعی لاقیدی به خیابان پا گذاشته است کیفش را از شانه برمیدارد، بند آن را با انگشت سبابهاش گرفته و بر دوش میاندازد. روسری خود را بیاعتنا-و نه جلف- بر سر دارد و هیچ سعی در مرتبکردن آن نمینماید. چهرهاش از شدت گرما گلگون است ولی حاضر نیست مسیر سایهداری را انتخاب کند. همیشه عادت دارد بعد از رسیدن به چهار راه، بدون توجه به عبور و مرور ماشینها و چراغ راهنمایی به راه خود ادامه دهد. چند روز پیش در حین عبور از عرض خیابان چنان با بیاحتیاطی رفتار کرده که پیش از رسیدن به پیاده رو چیزی نمانده بود اتومبیلی او را زیر بگیرد. راننده به موقع روی ترمز میزند و ماشین پس از کشیدهشدن بر آسفالت ِ خیابان با سر و صدای بسیار در پشت سر خانم “گ.م” متوقف میشود. نامبرده بدون آنکه کوچکترین عکسالعملی در برابر این اتفاق از خود نشان بدهد، مثلا وحشتزده بشود یا خود را کنار بکشد، بی آنکه سر برگرداند، بی اعتنا به حرفهای راننده به مسیر خود ادامه داده است. شاید اظهار نظر بفرمایید نتیجهی آن مورد خاص بوده، همانگونه که در دیدار حضوریمان چند مورد پرخاش شدیدالحن نامبرده را با پرسنل و شخص جنابعالی نتیجهی آن مورد خاص میدانستید. در این باره بایستی به عرض برسد این امر هم اکنون تحت بررسی میباشد و پس از جمعآوری اطلاعات کافی به حضور مدیریت محترم عامل تقدیم خواهد گردید.
از: دایره بررسی
به : مدیریت محترم عامل
موضوع : خانم گ. م…
به استحضار میرساند همانگونه که فرموده بودید دربارهی مسائل مطروحه پیرامون نامبردهی فوق و تحقیق در بارهی چگونگی قضیه، بررسیهای لازم از همان تاریخ آغاز و تا کنون ادامه دارد. همچنین پیرو گفتوگوهای انجام شده با دوست متخصص شما در دیدار حضوریمان، بایستی این نکته را به عرض جنابعالی برسانم نمیبایست فقط آن مورد خاص را در نظر داشت. یک غفلت یا یک سرماخوردگی ساده هر موقع میتواند اتفاق بیفتد. آب در مجرای گوش بماند، پردهی گوش را ملتهب کند و بشود مشکل حاد قضیه. شما با عجله از اتاق خارج شدهاید و همانطور که فرمودهاید از توی راهرو با صدای بلند گفتهاید:
“کسی نیست به این تلفن جواب بده؟”
خانم “گ.م” سر بالا آورده و با تعجب به شما زل زده: “چی؟…” فکر نمیکنم پیبردن به این امر که حالا میزان التهاب به چه اندازه بوده و یا تاجهای شنوایی به چه نحو عمل میکنند و چه نقشی در تعادل فرد دارد بتواند توجیهی بر کارهای اخیر مشارالیها باشد. عدهی بسیاری هر روز مورد معالجه قرار میگیرند، آیا میتوانیم اجازه بدهیم آن دسته از همکاران که بیمار هستند به هر شکل میخواهند در محیط کار رفتار کنند؟ البته فرمایش شما را در این جهت که شغل وی به گونهای است که مسأله را پیچیدهترمینماید در مد نظر داشته و بر همین اساس هم اکنون تحقیقات بیشتر در این باره ادامه دارد. مشارالیها با هیچکس حرفی نزده بود. اصلا عادتی بر این کار نداشته که راجع به مسایل شخصیاش حرف بزند. آنچه تا کنون جمعآوری گردیده نمیتواند خالی از شایعات بیاساس یا اطلاعات ناکافی باشد. منشی شما که اتاقش رو به روی محل کار او قرار دارد میگفت:
“عادت به دیراومدن نداره..نمیدونم چرا… شاید قرار داشته…”
منشی شما هرگاه مرا میبیند آنقدر دستپاچه میشود که تا دست از کار نکشد و روسریش را مرتب نکند، نمیتواند جوابی بدهد. در بارهی کلمهی “قرار” تصدیق بفرمایید برای از بین بردن هر گونه سوءظن پرسنل از این که ناخواسته مورد پرس و جو قرارگرفتهاند و اطلاعاتی در اختیارمان گذاشتهاند بیش از اندازه نمیتوان اصرار ورزید. منشی شما احتمالاً این کلمه را ندانسته و شاید از سر عادت به کار برده و منظور همان ملاقات، ویزیت و مراجعه به پزشک بوده. آن روز حدوداً دو ساعت تاخیر داشته و راس ساعت ۱۰:۲۰ کارت زده، به محل اتاقک شیشهای خود رفته و با رخساری غمناک به کار مشغول گردیده. آنقدر طبیعی و مانند هر روز کارها را انجام داده که مامور اینجانب هم نتوانسته عملی خلاف یا چیز تازهای گزارش کند. گوشی تلفن را برداشته و جواب داده:
” بله هستن، گوشی خواهش میکنم…”
ممکن است شما با دوست ِ دکتر و متخصصتان همعقیده باشید که تازه مرحلهی شروع بیماری بوده و هنوز به آن مرحله نرسیده بوده که خودش از خود چیزی درآورد و بگوید یا مجبور بشود صدایش را بیش از معمول بالا ببرد. جنابعالی اظهار میدارید فریاد میکشیده و شخص شما را مخاطب خودش قرار میداده، پس چطور میتوانسته تازه شروع بیماری باشد؟ به نظر اینجانب مهم نیست بدانیم در این مرحله مخاط چقدر پیشرفت کرده تا مجاری را فرا بگیرد و میتوانسته صدایی را بشنود یا نه.
روزی که جلسه هیئت مدیره به پایان رسید، بعد از آن که از جلسه بیرون آمدم تا به اتاق کارم بروم، ایشان را در حالی دیدم که روسریش کاملا به عقب رفته بود. با سوهان دسته قرمزی مشغول مرتب کردن ناخنهایش بود و آینهی گرد کوچکی هم روی میزش قرار داشت. پا به پا کردم تا سر بالا بیاورد اما همچنان مشغول بود. صدایم را پایین آوردم:
“خانم…خانم…”
چراغ دستگاه سانترال روشن شد. سوهان دستی را کنار گذاشت و مشغول جوابدادن به تلفن شد. در هنگام حرفزدن با چشمهایش نگاهی به بالا کرد و انگار میداند من چه خواهم گفت به نرمی سری به تایید تکان داد.
جناب آقای رئیس عنایت بفرمایید، تشخیص این که او در آن موقع در بارهی چه میاندیشیده و از چه مسألهای احتمالاً در عذاب بوده مشکل است، حال شما میخواهید بدانید چرا پرخاش کرده؟ اینجانب با نظرات دوست شما در بارهی مراحل شنوایی موافق هستم، تنها چیزی بر آن میتوانم اضافه کنم این است که با توجه به نوع بیماری، شخص مورد نظر احتمالاً نمیخواسته یا نمیتوانسته شش مرحلهی یک گفتگوی ساده را رعایت کند:
“خانم خسته نباشید…”
دوباره داشت ناخن انگشت سبابهاش را که به دور آن چسب زخمی پیچیده شده بود سوهان میزد:
“لطفا شرکت سیوید…”
پس از مدت کوتاهی به جای شرکت مورد نظر، مهندس “امید” را به اتاق من وصل نمود. در همینجا قابل ذکر است منشی جنابعالی چندین بار در حرفهای همیشگیاش با دیگر همکاران به این مسأله اشاره کرده و گلهمند بوده است:
“من خودم کم کار ریخته سرم خانم هم تلفنهای اشتباهی به اتاقم وصل میکنه، میگه تو جواب بده من کار دارم…”
روزهای نخست این گونه اشتباهات میتواند اتفاقی به نظر آید. تعداد اشتباهات آن قدر اندک است که دفعهی قبل را که مرتکب اشتباهی شده از یاد میبریم و گاه گمان میکنیم شیوهی کاری این فرد این گونه است. حال بر همین اساس تا کنون آنچه جمع آوری گردیده بر دایرهی همان حدس و گمان است و آن قدر نیست که بتوان حکمی را به طور قطع صادر کرد. لذا به منظور روشنشدن قضیه، مستدعی است تاریخی را جهت ملاقات با جنابعالی و تبادل نظر پیرامون مسائل طرح شده مشخص فرمایید.
از: دایره بررسی
به : مدیریت محترم عامل
موضوع : خانم گ. م…
شما به ذکر برخوردهای وی در طول ساعت کاری پرداخته و اظهار میدارید مگر چنین امکانی وجود داشته؟ خب میتوانسته آنهایی را که نمیتوانسته تشخیص بدهد به بهانهای به جای دیگر وصل کند، مثلا به دفتر منشی شما. یا همانگونه که میدانید تلفن را روی خط مشترک وصل میکرده و دست آخر کسی بوده به آن جواب بدهد. در مورد تلفنهای انجامی در طول روز، ببینید، فقط کافی بوده چراغ دستگاه سانترال روشن شود، به کس دیگری هم احتیاج نداشته چیزی بگوید، پس از روشنشدن چراغ تنها کاری باید انجام میداده این بوده که گوشی را بردارد. ایشان را بارها دیده بودم، سرش را پایین میآورد و به ورقهی سفید روی میزش خیره میشد:
“بله بفرمایید…”
با خودکاری که در دست دیگرش بود چیزی مینوشت و به ساعت دیواریِ رو به رویش نگاه میکرد:
“گوشی خواهش میکنم…”
ملاحظه بفرمایید، مکالمه بیش از چند دقیقه وقتش را نمیگرفته و پس از گذشت چندین سال وی بسیاری از کارها را می توانسته از سر عادت انجام دهد. از هفتهی پیش که حکم تعلیقِ خدمت وی صادر گردید، بسیاری از مکالمات توسط اینجانب ضبط ومورد بررسی قرارگرفته. رئیس حسابداری معمولا پس از ورود با خانهاش تماس میگیرد، هر روز رأس ساعت هشت. ساعت نه و چهل و پنج دقیقه یکی از کارمندان واحد حسابداری با برادرش در شرکت … تماس می گیرد. ساعت یازده و سی دقیقه مدیر امور اداری خط را اشغال میکند و خود شما رأس ساعتهای هشت و پنجاه، ده و بیست، سیزده و سی و پنج دقیقه با نقاط مورد نظرتان تماس میگیرید. خانم “گ. م” کافی بوده ساعتهای فوق را در نظر میداشته تا ظاهراً هیچ اشکالی در برقراری خطوط ایجاد نشود. در مورد تلفنهایی هم که برایش قابل پیشبینی نبوده، دقیقا نمیتوان گفت، اما میشود این حدس را زد که از خط مشترک استفاده میکرده. حال شما اگر در مذاکراتمان آن مسأله را طرح کنید، میبینید که حتی گوش میانی اگر آسیب دیده باشد و پردهی صماخ به قول آقای دکتر نتواند در مقابل اصوات ارتعاشِ لازم را انجام دهد یا گوش داخلی صدمه دیده باشد و از نظر عصبی دچار نارسایی گردیده باشد باز میتوانسته بدون سوءظن به کار بپردازد. کار در پشت آن اتاقک شیشهای که اوایلِ صبح را میبایست با صدای خشک و مقطع ساعت کارتزنی آغاز کند:
“سلام…”
اگر تازه از راه رسیده بود از درون کیفش آینهی دستی خود را بیرون میآورد، دستی به زیر چشمها و خط ابرو میکشید، لبهایش را جمع میکرد و به ردیف دندانهایش در آینه خیره میشد. آرایش خانم “گ. م” محدود به مالیدن کرم بود و گاهی اگر سرش خلوت میشد در حالی میتوانستید غافلگیرش کنید که آینه را در مقابل یکی از چشمها بالا آورده و با موچینی مشغول… . خانم “گ. م” با سی و هفت سال سن هنوز مجرد است. منشی شما گفته ظاهراً او در سالهای اول با دقتِ بیشتری آرایش میکرده. همین، چیزی بیش از این در بارهی او نمیدانیم. بعضی از مکالمات او توسط این واحد ضبط شده. گاهی با مادرش تماس میگرفت. یک مکالمهی ضبط شده هم موجود میباشد. طرفِ مکالمه کسی است که صدایش برای این واحد آشنا نبوده:
– “حلت چطوره؟”
– “خوبم”
– “چه میکنی”
– “هیچ”
– “اتفاقی افتاده؟”
– “…”
– “چته؟”
– “هیچی، خستهام”
– “چرا پنجشنبه نیامدید؟”
– “خسته بودم، مامان هم که…”
زیاد از خانه بیرون نمیرفته و وقتی قدم زنان به خانه بر میگشته تنها در جلوی مغازههای لوازم آرایش و مانتوفروشیها بوده که چند دقیقهای پا به پا میکرده. دیده شده بیشترین خریدهای خانه را در همان نزدیکی محلِ مسکونیاش انجام میدهد و خریدهایش را هم در همان تقویم جیبی که به همراه دارد یادداشت میکند. محتویات کیفش عبارت بود از یک عطر زنانه، موچین، رژ، سوهان، یک تقویم، یک آینه، شانه، دستمال کاغذیهای پیچیده شده به دور نوار و چند عدد بلیط اتوبوس. در سرتاسر تقویم یک شماره تلفن هم یادداشت نشده بود. گفته بودم او عادت نداشته در بارهی مسائل خصوصیش با کسی حرف بزند، اگر هم با کسی فرصت حرفزدن پیدا میکرده چند جملهای بیش نبوده:
” صف اتوبوس افتضاح بود… گرما بیداد میکرد…”.
این حرفها همیشه هست، مانند واژهای که چند بار و چند بار تکرارش میکنی تا معنای خود را از دست میدهد. با تکرار هر روزه حتی ارتعاش لازم را در پردهی گوش به وجود نمیآورد چه برسد به آنکه دوست شما میگوید یک واکنش عصبی باید صورت بگیرد تا یک ارتباط سادهی کلامی برقرار گردد. خانم “گ. م” قبل از سخن گفتن احتمالاً میاندیشیده( به سخن یا چیز دیگری) و جملات را صحیح بیان میکرده. در مقابل اگر مخاطب قرار میگرفته، با پیشروی مخاط در ناحیهی گوش میانی و عدم کارایی اعصاب گوش داخلی، از نظر دوست شما اصوات را نامفهوم میشنیده یا آنکه حواسش جای دیگری بوده. یعنی اگر تلاش هم میکرده باز نمیتوانسته. وقتی شما از درون راهرو به طرف ایشان رفته و با لحنی عصبی گفتهاید:
“خانم چرا سر جایتان نیستید؟چقدر پشت خط باید بمونم؟”
“شلوغه… تلفنا هم خرابن…”
میگویید دستپاچه شده بود و با عجله تقویم روی میزش را ورق میزد. انگشتش را به روی شماره تلفنها سرانده و مشغول گرفتن شمارهای شده. و وقتی او را دیدهاید که سر بالا آورده و دارد خیره نگاهتان میکند، همان طور که گفتهاید صدایتان را پایین آوردهاید:
“چه کار میکنید خانم…”
ببینید، خواهش میکنم، در همین لحظه احتمالاً همهی حواسش متوجه لبهای شما بوده. این مسألهای است که آن روز در جلسه سعی داشتم در بارهی آن توضیح بدهم. چیزی در نیافته، صدایش را بالا برده، مانند کسی شاید که داشته رازش برملا میشده،. سپس آن چند جملهی بیربط را بر زبان آورده، فقط همین. البته به طور یقین نمیتوان گفت، آخر قضیه به شکل دیگری هم وجود دارد… ممکن است واقعاً وجود داشته باشد… دانستن نوع بیماری، زندگی خصوصی و محتویات کیف به کنار… هنوز هم که کاملاً قطعی نشده… سه ماه یا بیشتر… هیچ، هیچ نمیشنیده… نمیخواسته، لازم نبوده فکر… میدانسته… تمامی حرکاتمان … تلفنها هم که بوده.
از: مجموعه داستان«رویای خاکی شهر ما»- عنایت پاکنیا
مؤسسه انتشاراتی آسا- تهران ۱۳۷۶
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.