http://www.roozonline.com/fileadmin/images/arts/2009/October/1025/saedi.jpg
بدری بانوی عزیزم
هزاران هزار بار می‌بوسمت قرار بود مرا
بی­خبر نگذاری. و فعلا که گذاشته‌ای، بسیار خوب. قمریان خوش­آواز همه این
چنین­اند. کسی از کسی خبر ندارد. و من بی­خبرتر از همه. رفتار و کردار دنیا
این چنین است. انتظار بیشتر بیهوده است. با صد هزار مردم تنهایی/ بی­صد
هزار مردم تنهائی.
روز گذشته در«Chateau de Vincennes» آن قلعۀ
هفت قرن پیش نشسته بودم و قصه می­نوشتم. و یک مرتبه دیدم که بی­خود به دری
خیره شده­ام. به یکی از درهای قدیمی که امید داشتم باز شود و نوری بدرخشد.
امشب بدجوری افسرده­ام. داروی خواب هم کارگر نیست. ایام قدیم آه مددی
می­کرد، ولی خیال می­کنم پستچی­های پاریس هم با من بد شده­اند. هیچ خبری از
هیچ کس نمی­رسد. گاهی وقت­ها فکر می­کنم من مرده­ام و در برزخ گرفتارم که
همه یاد گذشته هستم و اضطراب آینده را هم نیز دارم. خوشا به حال بردباران.
از بس نوشته­ام که خودکارم نیز از جان افتاده است. به­هر حال از همه خواهش
کرده­ام که اگر مُردم مرا با یک خودکار خاک کنند که در حسرت نوشتن یک مطلب
خوب خواهم مُرد. و آن سرنوشت ماست. مرا بی­خبر نگذارید. من نگران تو هستم.
نگران همه هستم که مبادا فراموشم کنید. نامه بنویسید. والا، وای اگر از پس
امروز بود فردایی. خدا را خوش می­آید که این چنین با آدم رفتار کنند؟
هزاران هزار بار همایون
………………………..
 این نامه و نامه های دیگری قرار بود در كتابی با نام گوهرمراد منتشر شود.
یك سال و چند ماه قبل ارشاد تهران كتاب هزار و پانصد صفحه ای را غیرمجاز
اعلام كرد. چون سایت مشرق یادداشتی نوشته بود علیه غلامحسین ساعدی و كتاب.
هفتصد صفحه از پراكنده های ساعدی را از كتاب حذف كردم و اسم كتاب را هم عوض
كردم و نامش را گذاشتم گوهرمراد.