«شاعر خلق»، سعید سلطان پور – زمان اعدام: ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
• سعید سلطان پور در سحرگاه اول تیر به جوخهٔ اعدام سپرده شد. شاهدانی که لحظه ی مرگ او را دیده اند، نقل کرده اند که او زمانی که برای اعدام برده می شده، فریاد می زده است: «زنده باد سوسیآلیسم»!



دانلود کتاب نوعی از هنر 
                                و
                                  نوعی از اندیشه
                                                         (اثر سعید سلطانپور)


                                          کتاب را دراینجا مطالعه نمائید

«شاعر خلق»، سعید سلطان پور – زمان اعدام: ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
• سعید سلطان پور در سحرگاه اول تیر به جوخهٔ اعدام سپرده شد. شاهدانی که لحظه ی مرگ او را دیده اند، نقل کرده اند که او زمانی که برای اعدام برده می شده، فریاد می زده است: «زنده باد سوسیآلیسم»! …
img_34344
٣۱ خرداد سال ۱٣۶۰، در هنگامه ی اعدام های گروهی مخالفان حکومت اسلامی ایران، سعید سلطان پور «شاعر خلق»، فعال سیاسی مارکسیست و عضو سازمان فدائیان خلق ایران (اقلیت) نیز توسط جلادان اسلامی اعدام و صدای گرم و پراحساسش برای همیشه خاموش شد.
سعید سلطان پور متولد شهر سبزوار، کارگردان تاتر، نمایش نویس و شاعر و فعال سیاسی جنبش فدائیان خلق به سبب تیربارانش در سال ۱۳۶۰ و شرکت در شب‌های شعر گوته درسال منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ ایران، سرشناس ترین شاعر سیاسی در دههٔ ۵۰ و بعد از آن محسوب می شد که در حکومت شاه بارها به زندان رفت و در حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.
سلطان پور پیش از انقلاب تعدادی نمایشنامه روی صحنه برد که چندتای آن‌ها توسط ساواک متوقف شد. او در سال ۱۳۵۳ به حبس محکوم شد اما در تیرماه ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد و به کانون نویسندگان که مجددا بازگشایی شده بود پیوست. سلطان پور پس از انشعاب در سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران عضو گرایش اقلیت شد. او در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ در شب عروسی اش بازداشت و در تاریخ سی و یکم خرداد همان سال اعدام شد.

مادرش آموزگار بود و خود او نیز پس از دورهٔ دبیرستان در آموزشگاه‌های جنوب تهران به آموزگاری پرداخت. با کار در محلات فقیرنشین در جنوب شهر تهران، با مشکلات اجتماعی آشنا شد و در ۱۳۴۰ در جنبش اعتراضی آموزگاران شرکت کرد.
در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ همراه با هزاران آموزگار و فرهنگی دیگر در تظاهرات اعتراضی شرکت کرد. با یاری انقلابیونی چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، حسن ضیاظریفی، بیژن جزنی و یارانشان و با پیوستن دانشجویان و دانش‌آموزان و کارگران این جنبش سراسری شد.
با تأسیس هنرکدهٔ آناهیتا به آن پیوست و از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ هم‌گام با آموزش، به فعالیت هنری پرداخت. او در اجرای نمایش‌نامهٔ سه خواهر اثر آنتون چخوف همکاری کرد و هم‌زمان با شرکت سازنده در تئاتر، از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ دورهٔ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به پایان رسانید، در سال ۱۳۴۷ جنگ شعر صدای میرا را که در خلال سال‌های ۴۷–۱۳۴۰ سروده بود و ۵۸ شعر داشت، در دویست صفحه چاپ کرد. نخستین شعر سیاسی سلطان‌پور مربوط به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. در سال‌های دانشجویی نمایشنامه‌های مرگ در برابر از وسلین هنچوف و ایستگاه نوشته خویش را به نمایش گذاشت. هم‌زمان با چاپ صدای میرا در سال ۱۳۴۷ کتاب ممنوع‌الانتشار گردید.

در سال ۱۳۴۸ در پی یک سال تلاش شبانه‌روزی، کاری از هنریک ایبسن به نام دشمن مردم را به نمایش در آورد. در شب یازدهم نمایش، ساواک به تئاتر هجوم آورد و سالن را تعطیل کرد. در سال ۱۳۴۷ از سوی ساواک پروندهٔ او به نام «هنرمندی خطرناک» نشاندار شد.
سال ۱۳۴۹ در بحبوحهٔ جنبش مسلحانه در سیاهکل بر ضد نظام حاکم، سعید نمایشنامه آموزگاران از محسن یلفانی را بر صحنه برد. ساواک به سالن هجوم برد و کارگردان و نویسنده و بازیگران، هم‌زمان دستگیر و به شکنجه‌گاه برده شدند.
در اسفند ۱۳۴۹، در دادگاه نظامی شاه از افکار خود دفاع کرد و حکومت او را آزاد کرد. در همان زمان کتابچه ی مشهور نوعی از هنر، نوعی از اندیشه را به طور پنهانی به چاپ رساند.

در سال ۱۳۵۱ به جرم پخش دوباره کتاب ممنوعهٔ نوعی از هنر، نوعی از اندیشه بازداشت شد و در «بند سه هزار» کنونی و چندی نیز در زندان قزل‌قلعه ماند. پس از چهل و پنج روز آزاد شد و پس از آزادی بی‌درنگ در پی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ سالهٔ حکومت شاهنشاهی نمایشنامهٔ چهره‌های سیمون ماشار نوشتهٔ برتولت برشت را به صحنه برد.
آوازهای بند دومین شعر سعید، در سال ۱۳۵۱ پنهانی دست به دست می‌گشت. سعید سلطانپور از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ مجددا به زندان افتاد و در سال ۱۳۵۳ به جرم انتشار آوازهای بند که در سلول‌های کمیته و اوین سروده بود و به جرم داشتن افکار مارکسیستی و سوسیالیستی و به اتهام پیوند با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در اوین اسیر شد.
سعید سلطان‌پور ۲۲ تیر ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه‌ای چهل نفره، برای دومین بار گشایش یافت. نشست بنیانگذاران دومین دوره، هم‌زمان با آزادی سعید از زندان بود. او مستقیماً از زندان به کانون رفت و گفت:
«من دیشب از زندان آزاد شده‌ام و امروز آمده‌ام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم» و بیانیه ۹۸ نفره کانون را امضا کرد.

شب‌های شعر کانون از مهرماه ۱۳۵۶ آغاز شد و هزاران نفر از دانشجویان، جوانان و مردم در آن ها شرکت کردند. روز ۲۸ آبان ۱۳۵۶، به جای دو هزار دعوتی کانون، بیش از ده‌هزار نفر به دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) آمدند.
سعید سلطان پور آن شب همراه با بیش از صد نفر دیگر دستگیر شد. در تهران تظاهرات بزرگی صورت گرفت که بسیاری آن را آغازگر اعتراضاتی که به انقلاب ۵۷ انجامید می دانند.

پس از سرنگونی رژیم پهلوی به نمایندگی از سوی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در سال ۱۳۵۸ در انتخابات مجلس، کاندیدا شد و از این تریبون در گردهمایی چند صد هزار نفره در میدان آزادی در تهران برای جبهه انقلاب و علیه حکومت سخن گفت. سعید سلطان پور در جریان انشعاب در سازمان چریک های فدایی خلق به جریان «اقلیت» پیوست. ۱۷ بهمن ۱۳۵۹ نخستین میتینگ پس از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت»، سازمان چریک‌های فدایی خلق را تدارک دید. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی محل تظاهرات روانه شدند، سپاه پاسداران در لباس رسمی و حزب‌الله به آن‌ها حمله کردند. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست به‌وسیله سپاه ربوده شد و پس از شکنجه با گلوله‌هایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته شد. سعید جهان کمونیست را می‌سراید و این آخرین شعر سعید است:
گلوله‌ای در دهان
گلوله‌ای در چشم
در تکه‌های یخ
در سردخانهٔ پزشک قانونی
در شعلهٔ منجمد خون می‌تابد
شعله‌ای در دهان
شعله‌ای در چشم
در میتینگ هفدهم بهمن
در انبوه هواداران و مردم
در میان پلاکاردها و شعارها
در گردش تفنگداران جمهوری و گله‌های پاسدار واوباش
در قرق چماق و زنجیر و نانچو
در صدای شلیک‌های ترس و
دشنام‌های جنون
در میان پلاکاردها
انقلاب
با پیشانی شکسته و خون‌چکان
می‌خواند
با صدای درخشان جهان و
رودخانه‌ها
و رفیقان جهان
جهان کمونیست را
می‌سرایند و
می‌سرایند
با دسته گل‌هایی از خون
بر فراز میتینگ تاریخ

سعید سلطان پور در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ و در شب عروسی‌اش به وسیلهٔ پاسداران دستگیر شد و پس از ۶۶ روز شکنجه در سحرگاه اول تیر به جوخهٔ اعدام سپرده و تیر باران شد. شاهدانی که لحظه ی مرگ او را دیده اند، نقل کرده اند که او زمانی که برای اعدام برده می شده، فریاد می زده است: «زنده باد سوسیآلیسم»!


گلوله‌ای در دهان
گلوله‌ای در چشم


در تکه‌های یخ


در سردخانهٔ پزشک قانونی


در شعلهٔ منجمد خون می‌تابد


شعله‌ای در دهان


شعله‌ای در چشم


در میتینگ هفدهم بهمن


در انبوه هواداران و مردم


دی میان پلاکاردها و شعارها


در گردش تفنگداران جمهوری و گله‌های پاسدار واوباش


در قرق چماق و زنجیر و نانچو


در صدای شلیک‌های ترس و


دشنام‌های جنون


در میان پلاکاردها


انقلاب


با پیشانی شکسته و خون‌چکان


می‌خواند


با صدای درخشان جهان و


رودخانه‌ها


و رفیقان جهان


جهان کمونیست را


می‌سرایند و


می‌سرایند


با دسته گل‌هایی از خون


بر فراز میتینگ تاریخ















آزادی چیست؟


خیابانی با تکه های درشت آفتاب؟


بارانی که روی کارخانه می کوبد؟


دلخستگانی باهیاهوی فردای کار


که درقهوه خانه های غروب چای مینوشند؟


گلهای دود که برلبها می سوزد


ودرپنجه ها خاکستر میشود؟


ستاره ای که روی خستگی کارگران می تابد؟


چشم گریان مادران


که جامه ی زندان فرزندان به اشک می شویند؟


خستگان زمین  میلیون ها


که روی مزارع دروشده ایساده اند


بازنان وفرزندان گرفتار


وبرگ های وام را درباد تکان میدهند؟


آزادی چیست؟


بهار سوگواروطن


برگشته ازپشت دیوارهای زندان


سرگشته درپایتخت کشتار؟