من فمنیست و این ها توی کتم نمی رود! من می گویم: زن زن است و مرد مرد است و این شعاری است که نسل اندر نسل و سینه به سینه  در خانواده ما از پدر به پسر و از پسر به پسرش منتقل شده است.
 و گیرم که من دختر خانواده باشم! اصلا چه مهم است که من شعار پدرها به پسرهای خانواده را این وسط دزدیده  و شعار خود کرده باشم؟
 من اعتقاد دارم در مسائل اجتماعی و اقتصادی و جامعه شناختی و این ها و علی الخصوص مسائل زناشویی! *( توضیحات در پی می آید) زن زن است و مرد مرد است!
و معتقد هستم که هیچ هم با هم برابر نیستند و احساسات مشترک ندارند. فقط یک درد مشترک دارند! که آن را هم باید خودشان با تمرکز و تمرین یک خاکی توی سرش بریزند.
و نمی گویم چون زن با مرد برابر است، پس زن هم می تواند برود خفت مرد را بگیرد و کشان کشان بیاورد توی اطاق خواب و مسائل زناشویی با او راه بیاندازد.
بلکه می گویم مرد چشمش کور خودش باید تا قیام قیامت برود زن را با ناز و نوازش و دوستت دارم و عاشقتم و این ها مجاب کند و بیاورد داخل اطاق و زن هم هی باید خودش را لوس کند و ناز کند و ادا دربیاورد و گاهی هم حتی دروغ بگوید که ای بابا من پریود هستم و الان آف هستم و نمی شود و نمی توانم و این ها! و از این  جا به بعدش هم هر دو باید آن قدر تیز و ویز باشند که نگذارند احساساتشان هرز برود و یک طرف قضیه  مغبون از توی گود بیرون بیاید و خلاصه باید با همفکری هم یک خاکی توی سر درد مشترکشان بریزند که به  طور متعادل درمان شود.
من حتی روشنفکر هم نیستم. خیلی دوست دارم کتاب های روشنفکری بخوانم اما حالش را ندارم. با این که از 9 سالگی تمایل به خواندن رمان و ادبیات داشتم اما رمان های عاشقانه را ترجیح می دادم. من هیچ وقت جنگ و صلح را نخواندم چون فکر می کردم در جنگ و صلح هر رابطه ی عاشقانه ای که بوجود آید تابع شرایط جنگ و صلح است و من برای عاشق بودن و عاشق شدن تابع شرایطی بودن را دوست نداشتم. شاهدش هم همین که من از رمان بزرگ کلیدر فقط قسمت های عاشقانه را خواندم،‌ همان قسمت هایی که هما! می رود توی برکه شنا کند و کلیدر از لای بوته ها تماشایش می کند! و عاشق او می شود.
صادقانه بگویم اگر این روزها می نشینم و ژان کریستف ده جلدی  را می خوانم و احساس می کنم سلول های اعصاب شناختی من سوسوهایی می زنند فقط بخاطر شرایط پیش آمده در شرکت و موقعیت کاری ام  و تمایل به ایجاد سرگرمی طولانی مدت در ساعات اداری برای خودم است و هیچ ربطی به ناگهان شکوفا شدن احساسات روشنفکری* من ندارد.
*که چون بعضی ها کتاب خواندن را به روشن فکر بودن ربط می دهند و چون خیلی کتاب می خوانند فکر می کنند خیلی روشن فکر هستند، خواستم بگویم البته که نه هر کتاب خواندنی! روشن فکری به بار! می آورد.
با این حال توصیه می کنم روشنفکر و غیر روشنفکر این کتاب را بخوانید، ژان کریستف را می گویم، قسمت های توی برکه و اینهایش کم است اما در ژان کریستف،  فرانسه ی  قبل از جنگ جهانی اول و دومی را می بینید که بسیار شبیه روزگار خودمان است! همه چیز در نهایت اضمحلال، در نهایت فساد، در نهایت ویرانی!  می بینید که اگر انتقادی می شود واقعی نیست فرمایشی است و اگر تعریفی می شود حقیقت ندارد،  حساب شده است. در این کتاب شما روی دیگر روشن فکران و ما بقی جامعه را خواهید دید. روشن فکران دروغی، هنرمندان دروغی،  سیاست مداران دروغی و کلا جامعه دروغین!
این روزها که تعبیر و تفسیرها از ترانه پریود نجفی و نامجو را می بینم یاد فرانسه ی قبل از جنگ جهانی اول می افتم،‌ جامعه خشمگین که کف بردهان دارد و بر زمین و آسمان ناسزا می گوید.
به دور از قضاوت های متعصبانه در مورد این ترانه (که بالاخره هر کس می تواند نظر و عقیده خودش را بی پرده بگوید، چون حق اوست،) من از این ترانه خوشم آمد و شاید دلیلش همین است که من نه روشن فکر هستم (که بلکه خاموش فکرم) و نه فمنیست. و بلکه حتی فکر کردم این ترانه تنها ترانه ای است که در این چند سال خیلی بی رودربایستی رنگ و بوی حمایت از زنان دارد. و تحقیرها و توهین های صورت گرفته به آنها را با یک صدای مردانه ای تف می کند توی صورت جامعه ی بی رحم!
من از این ترانه خوشم آمد و فکر نکردم که این ترانه هیچ توهین و تحقیری را  متوجه زنان کرده باشد، گیرم که حتی از واژه پریود که به زعم من بیشتر معنای تعطیل بودن  می دهد در آن زیاد استفاده شده باشد.
که شاید چون من اصلا از این واژه استفاده نمی کنم قضاوتم این طور است. چون من و مادرم می گوییم عادت ماهانه و  مادر بزرگ و ننه جانم! می گفتند رگل! که لابد  مخفف ” رفتم گل بچینم لازم ندیدم ” بوده! و تازه مادر مادر بزرگم نیز بیشتر از واژه حیض! استفاده می نمودند که شاید مخفف ” حالا یعنی ضایع شدی رفت!” باشد،
خلاصه من از این ترانه خوشم آمد. این ترانه یک انزجار و یک طغیان کلمات است که از بی حساب ظلم و تحقیر و توهین به شرافت انسانی ناشی می شود. مثل فحش هایی  که ما خودمان به خودمان می دهیم، یا خودمان به عمه ی دولت یا خاله ی ملت نثار می کنیم( بدون آن که پای عمو و دایی را وسط بکشیم)‌ وقتی در حق ما ظلمی می کنند و ما کار دیگری از دستمان بر نمی آید که انجام دهیم. بدو بیراه هایی که با غیظ بر زبان می آوریم و این طور دل خودمان را خنک می کنیم.
من این ترانه را خوشم آمد. البته بی پروا بود و ترانه ای بود که من دوست می داشتم تنهایی بشنومش و غصه بخورم و حتی اشک بریزم که چرا ما هر وقت قرار است به یک جایی برسیم یا چیزی را به دست بیاوریم همه چیز این طور تعطیل می شود. چرا زندگی هر بار به ما می رسد تعطیل است.  چرا دست ما هر بار که به در کافه خوشبختی می خورد در را بسته اند، تعطیل کرده اند و رفته اند؟  چرا…؟
(پی)* من از واژه سکس خوشم نمی آید زور که نیست! دوست ندارم بگویم سکس، این سکس پدر سوخته من را یاد عدد 6 می اندازد و این عدد خیلی برای من مفهومی است چون اولین بار که کلاس چهارم دبستان از درس املاء و انشاء‌ نمره تک گرفتم،‌ 6 گرفتم و از همان زمان و همان لحظه پشت کمد آبدارخانه ی همان مدرسه ای  که مرا تنبیه کرده بودند تا بمانم تا بروند پرونده ام را پیدا کنند و بزنند زیر بغلم!
با چشمهای اشک آلود و فرت فرت بینی  و سینه ای مملو از غم و غصه و باری از گناهان بردوش،  با خودم عهد کردم که عدد 6 را فراموش نکنم و همیشه به خاطر داشته باشم که با کمی تلاش و کوشش می توانم دختر درس خوانی باشم. و بعد از آن چه بسیار 6 ها که گرفتم و عهد و پیمان را فراموش کردم،‌ اما عدد 6 را نه!
به همین علت است که من دوست دارم بگویم مسائل زناشویی و نگویم سکس چون از عدد6 بدم می آید. و  چون پدر من می گفت مسائل زناشویی و کسره را می گذاشت زیر ” ز ” و یک جور پر ملاتی هم “ز” را تلفظ می کرد. من هم دوست دارم بگویم زنا شویی چون به نظر من زناشویی با کسره  زیر “ز” با زناشویی با فتحه  روی” ز” زمین تا آسمان توفیر دارد. در زناشویی با کسره زیر “ز” شما می توانید عاشق و معشوق باشید و با هم مسائل زناشویی داشته باشید. و یا حتی همین طور برای تفنن و برای ارضای غرایز گناه آلود خودتان (که من نمی دانم چرا خداوند مهربان و کریم در نهاد بشر گذاشته است که بعدش این همه بگیر و ببند برایش راه بیاندازد!) مسائل زناشویی داشته باشید! ولی در زناشویی با فتحه روی”ز”  شما الزماً باید زن و شوهر باشید که بتوانید با هم زناشویی” با کسره زیر “ز” داشته باشید!

سرچشمه گرفته از