شصت و هفتمین جشنواره فیلم کن شامگاه ۲۴ مه با اهدای نخل طلا به فیلم “خواب زمستانی”، ساخته نوری بیلگه جیلان، سینماگر سینمای ترکیه به کار خود پایان داد.

در زیر مرور کوتاهی بر هجده فیلم حاضر در بخش مسابقه را می خوانید.



شصت و هفتمین جشنواره فیلم کن شامگاه ۲۴ مه با اهدای نخل طلا به فیلم “خواب زمستانی”، ساخته نوری بیلگه جیلان، سینماگر سینمای ترکیه به کار خود پایان داد.در زیر مرور کوتاهی بر هجده فیلم حاضر در بخش مسابقه را می خوانید.

خواب زمستانی (نوری بیلگه جیلان)

آیدین نویسنده یک محله محلی، طی بحث با خواهرش و اتفاقاتی که می افتد، با مفهوم اخلاق و وجدان درگیر می شود.
تلاش شگفت انگیز دیگری از نوری بیلگه جیلان، فیلمساز متمایز سینمای ترکیه برای پرداختن به مباحث فلسفی در سینما. بخش دوم “روزی روزگاری در آناتولی” که شاید با فیلم بعدی به یک سه گانه بدل شود. فیلمی درباره مفهوم اخلاق و وجدان و درگیری یک روشنفکر که کمال گرایی اش در نوشته ها با رفتارش در زندگی واقعی (از جمله با مستاجری که قادر نیست کرایه اش را پرداخت کند) به تناقض می رسد و جهان و دیدگاه هایش در انتها تغییر ملموسی می یابد که فیلمساز تلخ تر از آن است که آن را کاملاً بپذیرد و تماشاگر را با یک سوال دردناک درباره مفهوم زندگی رها می کند.
فیلمی به شدت پر دیالوگ، اما کماکان نماها به نقاشی می مانند، با نورپردازی حیرت انگیز و بازی های دیدنی و میزانسن های هوشمندانه؛ لایق نخل طلا.

لویاتان (آندره زیواگینستف)

مردی که در برابر شهردار فاسد سعی دارد خانه اش را حفظ کند و دوست وکیلش از مسکو به کمک او می آید، اما همه چیز از دست می رود.
یک حادثه شگفت انگیز دیگر از موج تازه این سال های سینمای روسیه. تصویری دقیق و دیدنی از فروپاشی یک مرد؛ یک انسان نیک سرشت که در برابر قدرت که نماینده اش زیر عکس پوتین نشسته) ذره ذره از هم می پاشد.
تنها دوستش به او خیانت می کند، همسرش را از دست می دهد و در نهایت برای گناه ناکرده به زندان می افتد: تلخ، سیاه و تکان دهنده. سبکی به شدت رئالیستی با میزانسن های ساده اما حساب شده که صحنه های طولانی اش ملال زندگی را با تماشاگر پرحوصله اش تقسیم می کند و سبکی تحمل ناپذیر هستی را فریاد می زند. به راحتی لایق نخل طلا.

نقشه‌های ستاره‌های سینما (دیوید کراننبرگ)

روایت ستاره های هالیوود، زندگی شخصی مشکل دار آنها و روابط پشت پرده برای گرفتن نقش.
یک فیلم خسته کننده دیگر از دیوید کراننبرگ که به مانند فیلم قبلی به شدت تصنعی است و دور افتادن فیلمساز را از دغدغه ها و دنیاهای خاص خودش نشان می دهد. دنیایی که دیوانه وار و سوررئال بودن آن دلیل شهرت اش بود، با فضایی به ظاهر رئالیستی که می خواهد تصویری ملموس از وضعیت زندگی ستارگان سینما و فساد آنها ترسیم کند.
اما فضا و دیالوگ ها به شدت غیرقابل باور و کلیشه ای است (مثلاً ستاره نوجوان فیلم که با الفاظ رکیک اطرافیانش را خطاب می کند پیش از آن که قابل باور باشد، تصویری بسیار کلیشه ای از یک ستاره هالیوودی است.)
جولیان مور برای این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن را به دست آورد.

مرد خانه (تامی لی جونز)

یک زن مسئولیت انتقال سه زن دیوانه را از راهی دور به محیطی امن به عهده می گیرد و مردی تنها کمکش می کند.
یک ضد وسترن دیدنی که مفاهیم ژانر را به چالش می کشد. این بار قهرمانان وسترن- که آسیب ناپذیر به نظر می رسند- کاملاً آسیب پذیر شده اند، تا آنجا که قهرمان زن شجاع و متفاوت فیلم در یک صحنه شوک دهنده، خودکشی می کند.
یک تجربه شخصی درباره تنهایی با فضایی درگیر کننده و تلخ و پایانی شاعرانه که عشقی سرکوب شده را روایت می کند و غمی نهان را که با رقصی دیوانه وار از تامی لی جونز در انتها به عمق می رسد.

داستان های وحشی (دامین زفرون)

چند داستان مجزا درباره آدم هایی که دیوانه وار به قواعد اجتماعی اطرافشان پشت پا می زنند.
یک اتفاق تازه در سینمای آرژانتین که از دید داوران پنهان ماند: یک کمدی ابزورد دیوانه وار که تمام قواعد زندگی و جامعه را به سخره می کشد؛ با فضایی به شدت رئالیستی که در عین حال با وقایعی به شدت سوررئالیستی می آمیزد و نتیجه کمدی متمایزی است که دولت ها و قانون و اختلاف طبقاتی را به چالش می کشد و از اولین سکانس پیش از تیتراژ ( خلبان دیوانه ای که می خواهد از همه انتقام بگیرد) تا سکانس درخشان مراسم عروسی در انتها، یک لحظه تماشاگر را رها نمی کند: با کارگردانی و بازی هایی شگفت انگیز.

تالار جیمی (کن لوچ)

جیمی که در دهه بیست در ایرلند به دلیل تفکرات کمونیستی اش مجبور به فرار شده بود، پس از ده سال بازگشته است.
حاصل علاقه و دلبستگی کن لوچ به یک ایدئولوژی- آن هم از نوع ورشکسته- و تلاشش برای روایت آن در سینما (و البته این بار باز توام با مسائل ایرلند که ظاهراً به دغدغه اصلی این فیلمساز بدل شده) فیلم کشداری است که چیزی به فیلم های قبلی این فیلمساز اضافه نمی کند و تنها روایتی متمایل به ملودرام باقی می ماند که بسیار کهنه کارگردانی شده و شاید این بار بتواند چشم ها را برای اسطوره شکنی در سینما باز کند (نگاه کنید به صحنه های جمعی- مثل درخواست نوجوانان از جیمی برای بازگشایی سالن رقص – که چقدر ضعیف کارگردانی شده و هیچ حسی را در تماشاگر بر نمی انگیزند).

شگفتی ها (آلیس روواچر)

یک پسر خلافکار به جمع یک خانواده روستایی که به تولید عسل مشغول اند، اضافه می شود.
یک فیلم ساده با فضایی رئالیستی که سعی دارد تصویر متفاوتی را از زندگی روستائیان به نمایش بگذارد؛ با شخصیت اصلی یک دختر نوجوان در حال بلوغ که عشقی ناگفته و شاید ممنوع را تجربه می کند.
فیلم از الگوی “یک اتفاق عمده در یک زندگی ساده” پیروی می کند و در راه روایتش بسیار کم ادعاست، اما از حد یک فیلم کوچکی که به زودی از یاد خواهد رفت فراتر نمی رود؛ گیرم برنده “جایزه بزرگ” جشنواره کن باشد.

آقای ترنر (مایک لی)

زندگی ویلیام ترنر، نقاش برجسته بریتانیایی.
دور افتادن مایک لی از سبک و سیاق مورد علاقه اش و شیدای رفتار عجیب یک نقاش غرغرو شدن- که شاید شباهت زیادی دارد به رفتار خود مایک لی- که نتیجه اش اغراقی غیرقابل تحمل است که تمام حرف ها و رفتار بازیگران را به شدت تصنعی و غیرقابل قبول جلوه می دهد، با فیلمنامه ای که مشخص نیست جز تصویر رفتار نامتعارف یک نقاش چه چیز دیگری را دنبال می کند؛ با انبوه صحنه های نامربوط و بسیار طولانی که نه به کار شخصیت پردازی می آیند و نه جذابیتی برای تماشا دارند.
تیموتی اسپال برای این فیلم جایزه بهترین بازیگر مرد را گرفت.

گرفتار (آتوم اگویان)

یک بیمار روانی دختر بچه ای را اسیر می کند و پدر دختر سال ها به دنبال یافتن اوست.
یک تریلر معمولی با داستانی بسیار کلیشه ای که ارتباطی با نقاط اوج فیلمسازی اگویان ندارد و به نظر می رسد تنها بخاطر سابقه و نام این فیلمساز در بخش مسابقه کن پذیرفته شده است.
تریلری که قصد ندارد نشانی از مولف بودن فیلمسازش داشته باشد و می تواند توسط هر فیلمساز حرفه ای دیگری ساخته شود: با شخصیت هایی به شدت سطحی و صحنه های ملودرامی که قرار است اشک تماشاچی را در بیاورد و در یکی دو صحنه او را غافل کند؛ فارغ از این که صدها نمونه بد و خوب این نوع فیلم در تاریخ سینما وجود دارد و اگویان چیزی به آن اضافه نمی کند.

ایو سن لوران (برتران بونلو)

زندگی ایو سن لوران طراح لباس معروف فرانسوی.
بونلو نه این که فیلسماز بزرگی باشد، اما حداقل در فیلم های قبلی راه های تازه تری را دنبال می کرد؛ این بار اما چه در سوژه و چه در فرم، به شدت کلیشه ای عمل می کند؛ پرداختن دوباره به زندگی ایو سن لوران- که به تازگی نسخه دیگری از آن روی پرده بود.
عجیب این که حتی بسیاری از صحنه ها مشابه اند- و روایتی به شدت مبتنی بر داده های از پیش تعیین شده در تصویر “زندگی عصبی یک نابغه” با تمام کلیشه ها از تصاویر متعدد داخل کلوپ های شبانه و برخورد با موضوع به ساده ترین شکل ممکن: از خواندن نامه اندی وارهول به او تا نمایش لباس های طراحی شده او سال به سال در کنار وقایع سیاسی و اجتماعی جهان.

دو روز، یک شب(برادران داردن)

یک کارگر، تنها در یک آخرهفته فرصت دارد تا همکارانش را راضی کند تا از گرفتن پاداش صرفنظر کنند تا او بتواند شغلش را حفظ کند.
شاید اگر با اولین فیلم داردن ها مواجه بودیم، “دو روز، یک شب” می توانست غافلگیر کننده باشد، اما مشکل اینجاست که داردن ها دو دهه خود را تکرار کرده اند و فیلم آخرشان- چه در سبک و چه ساختار- دقیقاً همانند فیلم قبلی است و فیلم قبلی همانند فیلم قبل تر… دوربین روی دست و نمایش تنش صحنه سعی دارد نبود داستان را پوشش دهد و سبک رئالیستی آنها را مورد تائید قرار دهد.
بازی درخشان ماریون کوتیار می توانست به راحتی به جای جولین مور، برنده جایزه بهترین بازیگر زن باشد.

تیمبوکتو(عبدالرحمان سیساکو)

تندروهای مسلمان کنترل یک شهر کوچک آفریقایی را به دست دارند و مردی را که زندگی آرامی دارد و ناخواسته مرتکب قتل می شود دستگیر می کنند.
عبدالرحمان سیساکو سعی دارد نگاه انسانی ای را بازتاب دهد با تصاویری زیبا، اما در نهایت فیلم به انسجام نمی رسد و بیش از آن که با درونیات قربانیان سروکار داشته باشیم، همه چیز در سطح می ماند و به تصویری کلیشه ای از اسلامگرایان نظامی‌ بدل می شود که تاب دیدن دست یا پای یک زن را ندارند.
صحنه بسیار خشن سنگسار بیش از آن که ضرورتی در ساختار فیلم داشته باشد، ادامه این نگاه توریستی است که فیلم را در سطح نگاه می دارد.

خداحافظ زبان(ژان لوک گدار)

بدون قصه و روایت.
خداحافظ سینما. تجربه دیگری از ژان لوک گدار، فیلمساز کهنه کار سینمای فرانسه، که سال هاست دست از “سینما” کشیده و به دنبال روایت های انتزاعی ای درباره سیاست و جامعه است و خود می گوید که این روایت ها “فیلم” نیست. تصاویر و جملات و کلماتی که به سرعت در کنار هم قرار گرفته اند (بسیار شبیه به ویدئو آرت یا حتی ویدئوکلیپ)، بی آن که در نهایت مفهومی را دنبال کنند (یا اگر می کنند فیلمساز در انتقال آنها کاملاً ناموفق است؛ یا اصلاً تلاشی برای منتقل کردن مفاهیم مورد نظرش نمی کند).
این فیلم جایزه ویژه هیئت داوران را به دست آورد.

شکارچی روباه (بنت میلر)

داستان زندگی قهرمان کشتی المپیک، مارک شولتز
نگاه منتقدان: “شکارچی روباه شاید یک ژانر تازه را در کنار ژانر فیلم های بوکس اختراع کند:”فیلم های کشتی”… یک فیلم تاثیرگذار، ترسناک و دهشتناک و به شدت غمگین.” (پیتر برادشو، روزنامه گاردین)
میلر برای این فیلم برنده جایزه بهترین کارگردانی شد.

آب را آرام کن (نوآمی کاواسه)

عیسی بیمار و رو به مرگ است. به او گفته می شود که روحش به زندگی ادامه خواهد داد و مراقب دخترش خواهد بود.
نگاه منتقدان: “پیچیده، غریب، اروتیک؛ سه لغتی هستند که فیلم های نوآمی کاواسه را تشریح می کنند، اما نه این آخری. آب را آرام کن لحظاتی معمایی دارد، سنت های قومی را بازتاب می دهد و از سکس هم بی نصیب نیست اما همه این ها فریب سادگی را خورده اند و گاه حتی بدون جنبه های هنری روی پرده آمده اند.” (هالیوود ریپورتر)

مامی (زاویه دولان)

سه شخصیت در آستانه انفجار عصبی: یک مادر، پسر پانزده ساله اش و همسایه آنها.
نگاه منتقدان: “او حالا پنج فیلم دارد آن هم در سن بیست و پنج سالگی. آخرین فیلم دولان، بهترین فیلمش است. به شکلی زنده و غیر مستقیم که کمدی های اولیه پدرو آلمودووار را به خاطر می آورد با چاشنی ملودرام… بیست دقیقه آخر فیلم کمتر راضی کننده است.” (تیم روبی، دیلی تلگراف)
این فیلم جایزه ویژه هیئت داوران را به دست آورد.

ابرهای سیل ماریا (اولیویه آسایاس)

ماریا یک هنرپیشه شناخته شده به همراه دستیاربه سوی سیل ماریا در سوئیس می رود تا جایزه دوستش را بجای او بگیرد.
نگاه منتقدان: “فیلمنامه پرطراوت و حساب شده آسایاس مرز واقعیت و نمایش را به خوبی با هم می آمیزد. درباره بازی گیری هم نقاط هوشمندانه و قابل لذت بردنی وجود دارد. ژولیت بینوش در نقشی همزمان فاخر و دیوانه وار ظاهر می شود که نقش اش را در فیلم کپی برابر اصل کیارستمی به یاد می آورد.” (روبی کالینز- دیلی تلگراف)

جست و جو (میشل آزاناویسیوس)

در جنگ چچن در سال ۱۹۹۹، پسری که پدر و مادرش را از دست داده به یک کمپ می گریزد.
نگاه منتقدان: “آزاناویسیوس در این فیلم خسته کننده در چرخشی صد و هشتاد درجه از دنیای جذاب و جوشان فیلم آرتیست فاصله می گیرد. آ زاناویسیوس در سکوت (فیلم صامت آرتیست) خیلی خوب عمل می کرد اما اینجا که دهان باز می کند، همه چیز خراب می شود.” (جاستین چانگ- ورایتی)