از صادق هدایت و آرامش دوستدار تا جواد طباطبایی و یوسف اباذری، پرخاشگری روشنفکران نشانهی ناگواری است. پرخاشگری نمود بیرونی افسردگی و درماندگی است؛ وضع خود و جامعه را آنقدر تیره تصویر کردن که آدم غریق وحشت خویش شود: همه کس را دیو ببیند و بعد از بیم آن غریو کند.




مهدي خلجي:از صادق هدایت و آرامش دوستدار تا جواد طباطبایی و یوسف اباذری، پرخاشگری روشنفکران نشانهی ناگواری است. پرخاشگری نمود بیرونی افسردگی و درماندگی است؛ وضع خود و جامعه را آنقدر تیره تصویر کردن که آدم غریق وحشت خویش شود: همه کس را دیو ببیند و بعد از بیم آن غریو کند
برای هر توصیف تاریکی از هر جامعهای میتوان از مفاهیم نظری به درستی یا ناشیانه بهره گرفت. مهم نیست که توصیفهای تاریک مبنای «علمی» دارند یا نه. مهم آن است که منتقد اجتماعی نمیتواند در نقد خود با جامعه همدلی نکند. در نقد اجتماعی حقیقت مهم است، ولی حقیقت با قصد مشخصی گفته میشود، اثرنهادن بر جامعه برای اصلاح آن. منتقد اجتماعیای که جامعه را «ابله» خطاب میکند، برای خودش سخن میگوید. منتقدی که نتواند با همدلی و شفقت با جامعهی خود ارتباط برقرار کند، ناکام است. نقد اجتماعی با بیان حقائق انتزاعی فلسفی تفاوت دارد.

از سوی دیگر، هر تبیینی از وضع جامعه که دست را برای تغییر ببندد خطاست، ولو پشتگرم به چند مفهوم و نظریه و «مکتب» باشد. متفکر اجتماعی فقط تبیین نمیکند، بلکه تخیل نیز میکند، راه برونرفت را میآفریند. بدون تخیل خلاق، تفکر اجتماعی سودی ندارد. اگر ما منحطایم و راهی برای برونرفت از انحطاط نداریم اساساًچه لزومی دارد بدانیم منحطایم؟ 
روشنفکران پرخاشگر ادعا میکنند رادیکال و انقلابیاند، ولی در عمل، رویکرد و نظرهایشان به تثبیت و تحکیم وضع موجود میانجامد. آنقدر انقلابیو ضد وضع موجودند که هم خودشان را فلج میبینند و هم نخاع جامعه را قطعشده. نتیجه چه خواهد شد؟ تندادن و تسلیم به وضعی که هست، تحمل کردن آن با پرخاشگریهای گاهبهگاه یا روی آوردن به مواد مخدر یا برگزیدن انزوایی که میتواند رنگ و لعاب باشکوهی هم بگیرد.
هر منتقد اجتماعی که در نقد خود، امید به تغییر را در جامعه بکشد، نقض غرض کرده است. به همان اندازه که جامعهی ما نیازمند تغییرهای بنیادین است، محتاج پروردن امید نیز هست. منتقد اجتماعی مأیوس و یأسآور، خود مانع بزرگی برای تغییر وضع موجود است.