من هیچ وقت جایزه ی نبرده ام. هیچ گاه فستیوالی به نام من برگزار نشده است. هیچ گاه توسط هیچ گروهی از مردم مفتخر نشده ام.
رضا براهنی:

من هیچ وقت جایزه ی نبرده ام. هیچ گاه فستیوالی به نام من برگزار نشده است. هیچ گاه توسط هیچ گروهی از مردم مفتخر نشده ام. اگر در رژیم گذشته به زندان های شاه نیفتاده بودم، جهانِ غرب اسم مرا هم به زور می شناخت. آن ها نویسندگانِ در تبعید را به مثابه ی زندانیان پیشین در نظر می گیرند و به آن چه که نوشته اند توجهی نمی کنند. یک نویسنده ی غیر غربی برای هزاره ی بعدی می نویسد. از تمامی جهات توسط دولت خودم پنهان می شوم. بعد از آن جهنم بیرون می آیم و با جهنمی تازه رو به رو می شوم. ناشناسیِ سفیدی که غرب تمامی نویسندگانِ در تبعید را به آن محکوم می کند. همه ی نویسندگان خاورمیانه خارجی محسوب می شوند، هر جا که بروند. در کشورشان یا بیرون آن.


من منتظر هزاره یی دیگر هستم. برای دوباره آمدن. باید حضورت را یک سایت باستانی کنی تا به جهان معاصران پذیرفته شوی. گذشته ی خاورمیانه از زمان حال خاورمیانه جلو زده است. هم زمان با وقتی که امپراطوری دارد نفت را بیرون می کشد، شرق شناسان به دنبال بدن های مرده ی نویسندگانِ کهن ما می گردند. زمان حال برای آن ها وجود ندارد.

ترجمه ی بریده ای از مقاله ی: 

Exilic Blindness: The Unwritten Autobiography of a Dramatist in Paris Posthumously Dictated to a Friend, Reza Baraheni, 2003

فرهاد گوران درباره این متن می نویسد:گویی تنها براهنی است که می تواند چنین بنویسد. با این میزان از دقت و دورنگری؛ خیره به مرداب خاطره و فراموشی. او هرگز به هیچ جایزه ای نیاز ندارد. چندی پیش یک منتقد شومن گفته بود براهنی در نقد آدم موجهی است اما در شعر و قصه نه!! … خب . همین گناهش بس! 

جلال آل احمد سال 45 در ” آرش” نوشته است: 


جایزه نوبل به افتضاح کشیده شده… دادندش به آلبر کامو تا او را در بحبوحه ی احتیاج الجزایر به وجود فرزندان خود – از مادر بریده باشند. در نتیجه شد شریک جرم کشتاری که از استقلال طلبان الجزایر شد… و سال بعد دادندنش به شولوخوف که جبران کرده باشند اشتباهی را که در مورد پاسترناک رخ داد. 

سال بعد دادندش به سارتر که نپذیرفت. و همه ما دست مریزاد گفتیم. شاید هم بهش برخورده بود که چرا او را گذاشته اند پس از کامو.” 

و خب… داستان نوبل هنوز هم چنین افتضاحی است.