سینما مرده است یا سینمای ژان لوک گدار؟

محمد عبدی/بی بی سی فارسی
منتقد فیلم

ژان لوک گدار متولد ۳ دسامبر ۱۹۳۰ است
پیرمرد هشتاد ساله که در چند سال اخیر با گفت و گوهای اندک اما بسیار جنجالی اش خبرساز شده، ظاهراً حوصله اش از همه چیز سر رفته و حالا می گوید” سینما مرده است”!

ژان لوگ گدار، یکی از بنیانگذاران موج نوی سینمای فرانسه و از کاشفان سینمای آمریکا، حالا علیه سینما قد علم کرده و با اعلام مرگ سینما و دهن کجی به قواعد آن، خود را “مولف” نمی داند.

سینمای مولف، موج نو و گدار

در صحبت از تئوری های سینما، نظریه مولف هنوز قرص و محکم به نظر می رسد و هنوز کارگردان یک فیلم، “خالق” یا “مولف” آن قلمداد می شود و گدار به عنوان یکی از نویسندگان مجله “کایه دو سینما” در دهه پنجاه و یکی از بنیانگذاران موج نو، یکی از چهره های شاخص در این نظریه است.
شاید امروز صحبت از این که کارگردان یک فیلم خالق آن است، عجیب به نظر نمی رسد، اما پیش از دهه پنجاه، یعنی در دوره پیش از مجله کایه دو سینما و نظریه مولف، غالباً نویسنده فیلمنامه به عنوان خالق اصلی قلمداد می شد.

ژان لوک گدار

ما زمانی فکر می کردیم مولف هستیم، ولی نبودیم. ما واقعاً هیچ ایده ای نداشتیم. سینما مرده است. حالا با تلفن های همراه و چیزهایی از این دست، هر کسی یک مولف است

اما در دهه پنجاه عده ای از نویسندگان جوان پرشور شامل گدار، تروفو، شابرول، رومر و … که جملگی به شدت عاشق سینما بودند و در سینماتک معروف پاریس وقت خود را به تماشای فیلم و بحث درباره آن می گذراندند، حرکت و جریانی را به راه انداختند که بر اساس آن کارگردان به عنوان خالق تصویر و میزانسن، جهان یک فیلم را خلق می کند و یک فیلمساز به عنوان “مولف” جهان و نگاه خود را در فیلم های مختلف بسط می دهد.
(بعدتر اندرو ساریس، منتقد آمریکایی، مانیفستی برای آن نوشت و منتقدان انگلیسی طراز اولی چون رابین وود، چارلز بار و ویکتور پرکینز به تحلیل دقیق تر فیلم ها بر این اساس پرداختند.)
با این نوع نگاه، ناگهان فیلمسازان آمریکایی که کمتر مورد توجه هنری قرار می گرفتند، به عنوان “مولف” های اصلی سینما پا به میان گذاشتند و سینماگرانی چون هیچکاک، فورد، هاوکس و نیکلاس ری به خدایان سینما بدل شدند.
گدار یکی از این نویسندگان جوان پرشور بود که با حرارت و با قلمی تند و بی پروا از سینمای آمریکا حمایت کرد و نوشت: “سینما یعنی نیکلاس ری.”

گزیده فیلمشناسی گدار


از نفس افتاده (1959)
یک زن یک زن است (1961)
گذران زندگی (1962)
تحقیر(1963)
آلفاویل (1965)
پیرو خله (1965)
همه چیز رو به راهه (1972)
اسلوموشن (1976)
نام کارمن (1983)
موج نو (1990)
تاریخ سینما (1998)
فیلم سوسیالیسم (2010)

این گروه جوان بعدتر به فیلمسازی روی آوردند و موج جدیدی را در سینمای فرانسه به راه انداختند که “موج نو” نام گرفت. گدار یکی از ستون های اصلی این موج در تاریخ سینما قلمداد می شود که با فیلم “از نفس افتاده” – که ادای دین روشنفکرانه ای به سینمای آمریکاست- پا به میدان گذاشت.

“من مولف نیستم!”

اما حالا، ژان لوک گدار، به تازگی در گفت و گو با روزنامه گاردین گفته است: “من یک مولف نیستم. در هر حال، حالا نیستم…. ما یک زمانی فکر می کردیم مولف هستیم، ولی نبودیم. ما واقعاً هیچ ایده ای نداشتیم. سینما مرده است. غم انگیز است که کسی این ماجرا را کشف نمی کند. چه کار می شود کرد؟ به هر حال حالا با تلفن های همراه و چیزهایی از این دست، هر کسی یک مولف است.”
حالا گدار خودش هم به سبک تلفن های همراه فیلم می سازد.
فیلم تازه او، “فیلم سوسیالیسم” که در جشنواره کن بدون حضور او به نمایش در آمد و به تازگی در بریتانیا اکران شده، شرح نوعی لجبازی گدار با فیلمسازی مرسوم است که در آن هیچ قصه و شخصیت های مشخص و قابل درکی وجود ندارد و تنها با پاره های مختلفی از قسمت های نامربوط به هم روبرو هستیم که حتی از جهت ارتباط صداها و تصاویر ایرادهای فنی دارند.
فیلم بر روی یک کشتی تفریحی بزرگ آغاز می شود و آدم های مختلفی را به نمایش می گذارد که رو به دوربین و یا با هم در حال حرف زدن درباره وقایع مهم و یا چیزهای کوچک بی اهمیت هستند. هیچ کدام از آنها را به درستی نمی شناسیم و تصاویر مملو از جامپ کات (قطع های پرشی) هستند که این پرش ها را در صدا هم می شنویم.
در این کشتی که در واقع نمادی از اروپاست، به مشکلات سیاسی و اقتصادی اروپا اشاره می شود، در حالی که بحث های مد روز روشنفکری شامل جنگ، فلسطین و اسرائیل، اعراب و یهودی ها و بحران اقتصادی در اروپا، غالب گفت و گوهای ناپیوسته و ناهماهنگ فیلم را تشکیل می دهند.

فیلم سوسیالیسم

تصاویر تا جای ممکن با زیبایی شناسی های مرسوم تناقض دارند و به ساده ترین شکل ممکن گرفته شده اند، بی آن که ظاهرا تلاشی برای زیبا شدن یا خلق یک میزانسن دیده شود. حرف ها غالباً شعاری به نظر می رسند تا آنجا که حتی در میان نویس با صراحت نوشته می شود: “اروپا به کجا می روی؟”
پس از آن فیلم در یک پمپ بنزین ادامه پیدا می کند که در آن دختری در کنار یک حیوان ایستاده و کتاب می خواند.
هواخواهان گدار از این صحنه طولانی به عنوان نمادی از بحران اقتصادی اروپا یاد می کنند. اما گدار درباره این دختر و این حیوان گفته است: “راستش این است که آنها در مزرعه کناری بودند، کنار پمپ بنزینی که در سوئیس در آن در حال فیلمبرداری بودیم. همین! رازی در کار نیست. من از هرچیزی که پیدا کنم استفاده می کنم.”

تلاش برای تعبیر

حقیقت این است که تلاش برای تعبیر و تفسیر این تصاویر نامربوط بیهوده به نظر می رسد.
گدار که فیلم های دیدنی ای چون “از نفس افتاده”، “پیرو خله” و “یک زن، یک زن است” را در آخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت میلادی در ستایش کلاسیک های سینما با چاشنی نوجویی های چون جامپ کات در کارنامه دارد، خیلی زود از “سینما” خسته می شود و از دهه هفتاد تا به امروز با ساخت فیلم های کم خرج غریب سعی دارد راه های نویی را در سینما تجربه کند که این تجربه ها تا به امروز گویا ره به جایی نبرده اند.

پوستر فیلم “از نفس افتاده”

هر چند رد پای این تجربه ها را می توان در فیلم های دهه شصت او نظیر “ساخت آمریکا” سراغ کرد، اما شکل مستقیم و علنی تر آن از فیلم “همه چیز رو به راهه” در دهه هفتاد آغاز می شود که در آن بازیگران رو به دوربین درباره میزان دستمزد و قراردادشان برای بازی در این فیلم حرف می زنند.
این تجربه ها در سینمای گدار روز به روز انتزاعی تر شدند تا آنجا که با حذف کامل روایت، “فیلم سوسیالیسم” به پاره هایی از تصاویر ضبط شده که کنار هم قرار گرفته اند، بدل شده است.
گدار زمانی گفته بود: “یک داستان باید شروع، میانه و پایان داشته باشد، اما نه ضرورتاً به همین ترتیب.”
حالا فیلم گدار به کل هیچ داستانی ندارد و مشخص نیست که چطور عشق و علاقه اش به بیان یک رابطه انسانی در “پیرو خله” (که شاید برگرفته از رابطه او با آنا کارینا، بازیگر برجسته فیلم هایش بود)، حالا جایش را به نگرانی های عمیق درباره بحران اقتصادی در یونان و شعار های ممتد علیه سرمایه داری داده است، به همراه چاشنی حسی گناه آلود درباره جنگ دوم جهانی که در سراسر فیلم رخ می نماید.
شاید تعبیر مرگ را درباره سینما، به جای کلیت آن باید به خود این فیلمساز محدود کرد: شاید سینمای گدار مرده است.