شب را فراموش نمی کنم
چگونه می شود او را؟
او را که شمشیری آماده تر داشت
و کلاهی کلفت تر
او را که دست هایی بلند تر داشت
و دهانش نزدیک تر بود
به دهان من!
روزی که کوه
لب به اعتراف گشود
برای من جز سنگ ریزه
خاطره ی دیگری نداشت
سپیدی روز را باور ندارم
بر دیوار های سپید شهر
لکه های درشت می بینم
کسی که نیست
چطور بر صندلی می نشیند
حکمرانی می کند
و به جای من تصمیم می گیرد؟!
دریا
چگونه به نیمه ی خالی اش تکیه کرده است؟!
می ترسم
 آن طور که قوچ سر به هوا از چوپان
کنارت می ایستم
آن طور که ماده خرس کوچک
کنار مادرش
به من نگاه کن
به من نخند