رمان «سانسور یک داستان عاشقانه» را باز خواند، در باره سانسور و پیامد‌ها و تاثیرات آن بر زبان و ادبیات فارسی سخنرانی کرد و با شرکت کننده گان به گفت‌وگو پرداخت. رمان اخیر او به نام «سانسور یک داشتان عاشقانه» که به زبان انگلیسی و حدود دوازده زبان دیگر ترجمه شده، مورد توجه منتقدان فرار گرفته و فقط در آمریکا بیش از سیصد هزار جلد آن به فروش رفته است. از جمله دغدغه‌های مهم شهریار مندنی‌پور مسئله سانسور و زبان در ادبیات است.


به تازگی شهریار مندنی‌پور نویسنده و رمان‌نویس ایرانی در یک شب ادبی با عنوان «هزار و یک شب شهرزاد کشی، سرکوب و سانسور در ادبیات ایران» میهمانِ خانه ادبیات برلین بود. 
این برنامه را انجمن فرهنگی دهخدا که بیش از دو دهه است در برلین فعالیت فرهنگی دارد، برگزار کرد. 


شهریار مندنی‌پور در این برنامه علاوه براینکه قسمت‌هایی از رمان «سانسور یک داستان عاشقانه» را باز خواند، در باره سانسور و پیامد‌ها و تاثیرات آن بر زبان و ادبیات فارسی سخنرانی کرد و با شرکت کننده گان به گفت‌وگو پرداخت. 


مندنی‌پور که حدود هفت سال پیش به آمریکا مهاجرت کرده، در حال حاضر نویسنده میهمان در کالج تحصیلات تکمیلی برلین است. 


از شهریار مندنی‌پور که به عنوان یکی از «مهم‌ترین نویسندگان نسل سوم» ایران یاد می‌شود، چندین مجموعه داستان منتشر شده است. از جمله «سایه‌های غار»، «هشتمین روز زمین»، «شرق بنفشه»، «ماه نیمروز»… و «کتاب ارواح شهرزاد». 


اولین رمان او «دل دل‌دادگی» نام دارد که به مسائل جنگ، زلزله رودبار و همزمان مسائل جاری روز همچون مبارزات دانشجویی پرداخته است. 


رمان دیگر او به نام «سانسور یک داشتان عاشقانه» که به زبان انگلیسی و حدود دوازده زبان دیگر ترجمه شده، مورد توجه منتقدان فرار گرفته و فقط در آمریکا بیش از سیصد هزار جلد آن به فروش رفته است. 


مندنی‌پور در مورد علت توجه و استقبال خوانندگان و منتقدان از این کتاب، به رادیو فردا می‌گوید: «نکته جالب برای من هنگامی که این رمان را می‌نوشتم این بود که طنز را تجربه می‌کردم. طنز به حدی که نویسنده خود و کار‌هایش را هم در داستان به طنز می‌کشاند. در‌‌ همان حال سانسور را به طنز می‌کشاند. در تلخ‌ترین، تاریک‌ترین و دردآور‌ترین موقعیت‌ها طنز کار می‌کند. این را من از جنگ یاد گرفتم. زیر سنگین‌ترین آتش‌ها، که ارتش عراق ـ که یک شبه از کفر درآمد و شد کشور دوست و برادرـ باران‌وار بر ما خمپاره می‌­زد و آتشبار ما همه‌اش پنج شش خمپاره جواب داشت؛ سربازی ساده و یا افسر وظیفه‌ای مثل من یا بعضی از درجه‌دار‌ها همه کار را به شوخی می‌گرفتیم. می‌دانستیم که اگر یکی از آن خمپاره­‌ها روی سقف سنگرمان پایین بیاید، همه گوشت چرخ کرده خواهیم شد، ولی شوخی می‌کردیم و طنز به کار می‌بردیم. در رمان «سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» توانستم چنین طنزی را که در داستان‌های قبلی‌ام نبود تجربه بکنم. به فکر موفقیت نبودم ولی مورد توجه یک ناشر معروف آمریکایی قرار گرفت و بعد هم به زبان‌های دیگر ترجمه شد. زیبا‌ترین اتفاق، چاپ آن در کره جنوبی بود که من هیچی از زبانشان سر در نمی‌آورم. دلم می‌خواهد به طنز به آن ناشر بگویم من از کجا بفهمم که این رمان من است و مترجم داستان خودش را منتشر نکرده.»


در ادبیات از جمله دغدغه‌های مهم شهریار مندنی‌پور مسئله سانسور و زبان است. در این باره رادیو فردا با او گفت‌وگویی انجام داده است. 




 آقای مندنی‌پور ویژگی‌های سانسور در ایران چیست؟ چه مشخصاتی دارد؟

ابتدا باید بگویم که متاسفانه نویسنده ایرانی مجبوراست که با سانسور در گیر باشد. چون سانسور او را مجبور به این درگیری و موضع گیری می‌کند. نویسنده باید بتواند آزاد و بی‌دغدغه بنویسد و چاپ کند. اما مشکل سانسور در تاریخ ادبیات ما همیشه وجود داشته است. از دوره قبل از حافظ و بعد او همینطور بیاییم جلو تا محرم علی خان و دوران شاه و زمان حاضر. 


به نظر من نباید فراموش کنیم که کار ما این نیست که وارد این درگیری‌ها بشویم. درگیری و یا جبهه ما در داستان نوشتن است. ولی خب، فعلا چاره‌ای نداریم. بهمین دلیل هم دائم باید درباره سانسورحرف بزنیم، تاکید و موضع‌گیری کنیم. 


 من معتقدم که پدیده سانسور در ایران، دو نوع است. سانسور دیوانی و دفتر دستکی، که به صورت اداری‌ست و این اداره ممکن است اسمش بر اساس تغییر حکومت‌ها و یا قانون اساسی‌های مختلف عوض بشود، ولی خود اداره می‌ماند. 


 کامو در کار ارزشمندش”حکومت نظامی” نوشته است :”دولت‌ها می‌روند و می‌آیند، اما پلیس می‌ماند.” ماهم نباید یادمان برود که دولت‌ها در ایران می‌آیند و می‌روند و این سانسور است که می‌ماند. سانسور دیوانی و دستکی. 


ریشه این سانسور دیوانی و دستکی کجاست و چرا این اتفاق رخ می‌دهد؟


در پاسخ به این سوال است که من به نوع دیگر سانسور می‌رسم که اصطلاحی برای آن گذاشتم به نام سانسور میدانی. سانسوری که از اجتماع شروع می‌شود و ریشه در فرهنگ شخصی و جمعی ما دارد. ریشه در نا‌خودآگاه شخصی و جمعی ما دارد و در گذشته ما ریشه دارد، در پدران و اجداد ما. این به نظرم حتی از اطراف ما شروع می‌شود. از همسایه، بعضی خویشاوندان و همینطور می‌رویم جلو‌تر تا شیخ شهر که می‌تواند به راحتی غوغاییان را برانگیزد و بفرستد در خانه یا جایی که فرد کار می‌کند و همینطور باز برویم جلو‌تر تا نهادهای دیگر تا برسیم به دولت و بعد برسیم به صدر رژیم. مکانیزم و عملکرد آن هم چند تاست. یکی را اشاره کردم برانگیختن غوغاییان بعد هم حبس به بهانه‌های واهی و یا بهانه‌هایی که در حکومت قاعده شده و بعد هم اعدام است. هم حبس و هم اعدام به نظر من سانسور است. وقتی یک دانشجوی فعال حقوق بشر و یا یک نویسنده ضدسانسور زندانی می‌شود، در حقیقت صدای او خفه می‌شود. مگر سانسور یعنی چی؟ سانسور یعنی خفه کردن صدا، بریدن صدا، قطع کردن زبان صدا، قطع کردن زبان گفتاری و نوشتاری! اعدام هم همین است! اعدام یعنی حذف کردن و سانسور هم یعنی حذف کردن! 


شما گفتید که سانسور از خیلی قدیم در ادبیات ایران بوده و الان هم هست تاثیرات این سانسور بر زبان و ادبیات ما چی بوده؟ 


قبل از هر چیز این را بگویم که من الان می‌توانم راحت حرف بزنم چون در ظاهر در امن و امان هستم و می‌دانم که همکاران و دوستان نویسنده من در ایران، به دلایل همین سانسور و به دلایلی دیگری به این راحتی نمی‌توانند صحبت کنند و بعضی وقت‌ها ممکن است صحبت آنها راجع به سانسور ارزشمند‌تر از صحبت من باشد در یک محیط باز. 


اما از طرف دیگر این را نمی‌توانم بگویم که بعضی از دوستان نویسنده تازه وقتی یاد سانسور می‌افتند و وافریادا سر می‌دهند که کتابشان دچار مورد شده و در دستگاه سانسور گیر کرده، در باقی موارد، آن همه کتاب که سلاخی می‌شوند، باکیشان نبوده و نیست، اعتراضی هم نمی‌کنند. 


اولین تاثیر و اولین نشانه سانسور را در این می‌توانیم ببینیم که نویسنده یا شاعری که سال‌ها فعال بوده در کانون نویسندگان یا دیگرانی که سانسور زده هستند، در مصاحبه می‌گویند که سانسور به شکوفایی ادبیات آنها کمک کرده است! این یک نشانه تاریک است. اگر تجربه نوشتن در فضای بدون سانسور را داشته باشند و اگر شکوفایی داشته باشند تازه متوجه می‌شوند که اشتباه می‌کنند. سانسور ممکن است که نویسنده را مجبور کند روی طرح داستانش، روی چیدمان و انتخاب کلمات، روی فرم داستان یا طرح آن کار بکند، صحنه‌های مورددار را مثلا بفرستد زیر لایه اول. این کار و زحمت در ادبیات باید انجام شود و در ادبیات بدون سانسور هم. حال اگر سانسور دارد نویسنده را مجبور می‌کند که این کار را انجام دهد، یک مسیر اشتباه است. ممکن است یک نویسنده و یا یک شاعر در یک شرایط ترس و اطاعت و یا به نوعی سرخم کردن به سانسور، زحمت بکشد و اثری خوب و یا حتی درخشان ایجاد بکند، ولی این ادامه پیدا نخواهد کرد. برای همین هم بسیاری از شاعران و نویسندگان ما با یک شور درخشان به میدان می‌آیند و بعد شروع به تکرار کردن خودشان می‌کنند. پیراهن هنر خودشان را عوض نمی‌کنند. این قبایی یا عبایی کهنه است که سانسور بردوش ما می‌اندازد و تکرار می‌کنیم خودمان را. 


 اثر بدخیم سانسور، فساد زبان است. من این نکته را در جای دیگری هم تاکید کرده‌ام. رژیم‌های استبدادی، بخصوص در دهه‌های اخیر از زبان به خوبی استفاده می‌کنند برای فاسد کردن زبان و هنر و ذهن مردم.  سانسورشان زبان را توخالی می‌کند. تیغ کلمات را کند می‌کند یا می‌شکند. طراوت و شیطنت کلمات را می‌گیرد. در هر زبانی، هر کلمه یک کودک شیطان و یک پیر است. کودکش را می‌گیرد سانسور و به پیری‌اش یک عصا می‌دهد.‌‌ همان عصایی که خود می‌خواهد. مگر «گوبلز» جز این می‌کرد. توانایی و زیبایی خلاق زبان را می‌گرفت و به کار می‌برد. از‌‌ همان تعابیر ادبی و زیبایی که در گذشته وجود داشته در جهت منافع خودشان و ضد مردم استفاده می‌کنند. به عنوان مثال یک گوینده تلویزیون می‌خواهد اخبار یک ورزش فاسد را بگوید یا در یک برنامه‌ای دارد که هیچ ربطی به ادبیات ندارد. شروع می‌کند به خواندن قطعه‌ای مثلا ازشاعر بزرگ ما سهراب سپهری که آثارش تصرف عدوانی شده است. حال اگر درست بخواند باید خدا را شکر کرد! این دقیقا‌‌ همان کاری است که با ادبیات انجام می‌دهند. یعنی سوء استفاده کردن از زبان در راهی خلاف ادبیات و زیبایی زبان، در راهی خلاف پویندگی و زایش زبان. زبان را به بن بست می‌کشانند، به عبارت دیگر اخته می‌کنند. چون به کارش می‌­برند، مردم هم چون می‌دانند طرف دارد دروغ می‌­گوید، از آن تعبیر ادبی یا قطعه شعر هم متنفر می‌­شوند. یک ژست عارفانه درویشی می‌گیرند جلوی تلویزیون، روی زمین چهار زانو می‌نشینند، پشت سرشان و توی جیب بچه‌هایشان میلیارد‌ها دلار پول و خون مردم ایران، و درویش خاکسار شروع می‌کند نطق کردن. یکی دوتا هم که نیستند.


آقای مندنی‌پور شما تاثیر سانسور را بر ادبیات نسل جوان ایران چگونه می‌بینید؟ چه از نظر زبان ادبی و چه از نظر ژانرهایی که انتخاب می‌شود؟ 



خیلی قاطعانه نمی‌توانم قضاوت کنم. چون به هر حال دور هستم. در این مورد بیشتر باید منتقدان جوانی که در داخل ایران هستند کار کنند. چون بیشتر به کتاب‌ها دسترسی دارند. تا اینجایی که می‌بینم یا خوانده‌ام، حادثه هنوز ادامه دارد. مبارک است. این همه جوان داستان‌نویس… خیلی خوب است. بخصوص ادبیاتی که زنان ایران می‌نویسند، درخشان است. 


 قبل از انقلاب به تعداد انگشت شماری نویسنده یا شاعر موفق و مشهور زن بودند و در این دو دهه اخیر آن قدر با اسم‌­های تازه آشنا می‌شویم که اگر بخواهیم نام ببریم تعدادیشان از قلم می‌افتند. هر کدام کاری برای خود دارند و صدایی. 


اینها زیباست. در این سه دهه زن­‌های ایران درخشان­‌تر از مردان کار و مبارزه کرده‌­اند. 
 ولی با تمام تحسینی که دارم و با همه تلاشی که دارم تا این ادبیات را معرفی کنم، دو جنبه منفی در آن دیده‌ام. مثلا هفت یا هشت نمونه از این داستان‌های جوانان را انتخاب کردم و ترجمه خوبی شد و در یک سایت پر خواننده به اسم «کلمات بدون مرز» چاپ شدند. در این داستان‌ها درخشندگی می‌بینم. اما وقتی که تلاش می‌کنم و از وقت خودم می‌­زنم، زبان نقدم هم باز می‌شود. به نظرم می‌آید که اول از همه یک نوع شتابزدگی درعرضه و چاپ آثار وجود دارد. این با شیوه‌ای که من با آن بزرگ شدم جور در نمی‌­یاد. درست است در عصر سرعت اطلاع‌رسانی هستیم و همه هر روز صبح، صبحانه‌مان شتاب است. منتها داستان با صبر ایوب داستان می‌­شود. وگرنه مثل یک همبرگر، جایی وسط‌های راه مصرف می‌شود و فراموش می‌شود. 


به خاطر سانسور ادبیات ما مجبور شده که بیشتر پناه ببرد به خودنگاری و در همین هم پنهان کردن خود. شرح فلاکت ذهنی. بسیار خب فلاکت ذهنی خودت را بده به داستان، ولی یک راوی دور از خودت بساز و داستان را بسپار به او. و بعد… بعد داستانش کو؟ یادمان نرود که برای وصل کردن هم نیامده‌­ایم. آمده‌ایم یک داستان بگوییم. 

منظورتان از شتابزدیگی در چاپ آثار بطور مشخص به کوتاه‌نویسی بر می‌گردد یا ویراستاری داستان؟ 


اصلا ربطی به کوتاهی یا بلندی داستان ندارد. گاهی یک داستان سه خطی وقتی می‌­طلبد به اندازه سی صفحه. 


به نظرم هر داستان را باید زندگی کرد و نوشت و نوشت. هر روز که می‌خواهیم ادامه بدهیم اول سطرهای قبلی را بخوانیم، تصحیح کنیم، در فضای رنج‌­آور داستان بخزیم، و بعد شروع کنیم به سطرهای بعد. و باز مرتب تصحیح کنیم. کلمه‌ای که انتخاب کرده‌­ایم ممکن است بهترین کلمه نباشد، طیفی از کلمات هم ردیف وجود دارد. از اینجا می‌شود شروع کرد تا تصحیح کردن فرم داستان، تا حتی پاره کردن داستان یا آن را از کامپیوتر پاک کردن و دوباره نوشتن. بعد که داستان را نوشتیم باید دنبال کار دیگری برویم تا از فضای این داستان خارج شویم.. آن کار که تمام شد بر گردیم به سراغ داستان قبلی. آنوقت ایرادهای تازه‌­ای خواهیم دید. به نظر من اینطوری امکان دارد یک شاهکار ادبی ساخته شود. 

 متاسفانه جامعه شتابزده دنیا عوارض منفی دارد که ضرر‌هایش به ایران هم رسیده. طبق معمول خوبی­‌هایش پشت دیوار و سد سانسور می‌مانند و آشغال‌هایش سرریز می‌­کنند از بالا به توی مملکت. در ادبیات ما هم همین اتفاق دارد رخ می‌­دهد: «شتابزدگی در نثر». در داستان‌نویسی یک اصطلاحی دارم به نام «زبان‌آوری». زبان‌آوری به این مفهوم نیست که با نثر مفخم بنویسیم. یا با نثر انشایی دبستانی یا دبیرستانی. بلکه به این معنا که نثر خاص آن داستان را بتوانیم ایجاد کنیم. اگر داستان راوی دیگری غیر از نویسنده دارد، هیچ چاره‌ای نیست جز اینکه بگذاریم حرفش را بزند. باید زنده‌­اش کنیم و بگذاریم برود سیب خودش را بچیند. این به ادبیات ما و به ماندگاری داستان کمک می‌کند. در بعضی از این داستا‌ها حتی غلط‌های املایی می‌بینیم که غلط چاپی نیست. این نشان می‌دهد که نویسند روی داستانش کار نکرده است. 


نکته دیگر اینکه من خودم نویسنده داستان‌های تاریک هستم. ولی همیشه فکر می‌کنم که وقتی ما در شرایط تاریکی و خفقان می‌نویسیم، اگر تاریکی و یا حتی یک درخت بی‌شکوفه و بی‌میوه را زیبا‌شناسانه بنویسیم، این یعنی جنگ با تاریکی. حتما لازم نیست داستان سیاسی و ایدئولوژیک بنویسیم. این کارکرد ندارد. یک عشق یا یک لبخند یا از جا بلند شدن یک کودک و روی پا‌هایش راه رفتن را اگر بتوانبم زیبا بنویسیم به ستایش زندگی رسیده‌­ایم و ستایش ادبیات. تاریک­‌ترین نویسنده­‌ها آن‌هایی هستند که نور را می‌­شناسند. ما چنین روشنایی را در ادبیاتمان نیاز داریم. 


با توجه به تاکیدی که شما برزبان در داستان‌نویسی دارید، تاثیر زبان محاوره‌ای را بر ادبیات داستانی، بویژه در سال‌های اخیر چطور ارزیابی می‌کنید؟ 


زبان محاوره‌ای زبان زنده‌ای است. این یکی از مواردی است که ما باید درباره آن یعنی نثر ادبی­مان بحث و تحقیق کنیم و فکر کنیم. زبان ما یک زبان قدیمی است. این زبانی که داریم با آن صحبت می‌کنیم حدود چهارده قرن عمر رسمی دارد. غیر رسمی‌­اش که بیشتر از اینهاست. از یک طرف خیلی زیباست که می‌توانیم حافظ و فردوسی را بخوانیم و بفهمیم. از طرف دیگر نشانه آن است که این زبان در طول این دوران رشد کافی نداشته است. امروز یک انگلیسی زبان براحتی نمی‌تواند زبان چند قرن پیش خودش را بخواند. مشکل بعدی در زبان فارسی این است که فاصله زبان گفتاری و زبان نوشتاری آن زیاد است. این هم یکی از دلایلش عدم رشد زبان رسمی است. در زبان مردم یا به اصطلاح زبان کوچه‌بازار این زبان کار خودش را می‌کند و اصطلاحات خودش را می‌سازد. اصطلاحات «خفن» خودش را می‌سازد. یا اصطلاحات «دودره کردن» را می‌سازد. اما این کمتر به زبان نوشتاری راه پیدا می‌کند. 


چنین فاصله‌ای مثلا در زبان انگلیسی ندیده‌ام. در دیالوگ‌نویس داستان خیلی وقت‌ها می‌توانیم زبان را بشکنیم و اگر نثر داستان و فرم آن اجازه دهد بهتر است که این کار را بکینم. ولی اگر یک نثر سنگین و مفخم انتخاب کنیم شکستن کلمات به متن ضربه می‌زند. من در ادبیات نسل جوان امروز می‌بینم که نثر داستان‌هایشان هم محاوره‌ای است. پدیده مهمی است. در ادبیات دهه پنجاه و یا شصت کمتر چنین مواردی را می‌بینیم. به نظر من خجسته است یا تبریک دارد. منتها به شرطی که این فقط تنها امتیاز داستان نباشد. فقط شکستن دیالوگ و شرح افسردگی‌ها و روان پریشی‌ها، چیزی که امروز خیلی رایج شده، نباشد. داستان هم داشته باشد. 


آخر کار، آخر همه این حرف­‌ها، نجاتی نداریم جز اینکه شهرزاد باشیم. قاتل‌الرشید کمر به قتل ما بسته به سحرگاه ولی ما قصه داریم.


منبع:رادیو فردا/شیرین فامیلی