غیرسیاسی تر از عدم واکنش جامعه ایران به مرگ یونس عساکره، نحوه‌ی واکنش فعالان سیاسی هیهات گوی به این عدم واکنش جامعه است. 





علی علیزاده

غیرسیاسی تر از عدم واکنش جامعه ایران به مرگ یونس عساکره، نحوه‌ی واکنش فعالان سیاسی هیهات گوی به این عدم واکنش جامعه است. 

۱- آن که می‌پرسد چرا مرگ بوعزیزی در تونس به انقلاب منجر شد و مرگ عساکره در ایران نشد، آدرس غلط می‌دهد و خود بخشی از معضل رکود سیاست در ایران امروز است. در جهانی وارونه زندگی میکنیم که اپوزیسیون سکولار به سیاق بدترین نحله‌های شیعه‌ی آخرالزمانی بی‌عملی کامل پیشه کرده و بعد هر لحظه بدنبال رخدادی وسیع، یعنی همان ظهور است. اپوزیسیونی که خود را حتی از تخیل سامان دادن کنش‌های کوچک و عملی معاف کرده و به سیاق همان آخرالزمانی‌ها، عدم ظهور را به گردن گسترش گناه در جامعه می‌اندازد. شکل مسلط نقد امروز، یعنی همان سندروم اباذری، خود نیازمند نقد است. این که بی‌عملانی، قدیس‌وار خود را بیرون از جامعه بگذارند و بعد به نام بیدار کردن این جامعه به سر و صورتش شلاق بزنند و بی عملیش را تحقیر کنند تنها به کمتر شدن اعتماد به نفس اجتماعی، افزایش ترس‌خوردگی و انفعال منجر می‌شود. خشم اگرچه محرکی مهم در کنش سیاسی جمعی است، اما بدون احساس اعتماد به نفسی که از خرده‌کنش‌های ممکن میسر می‌شود راه به جایی نمی‌برد.

۲- پرسش سیاسی این است که چگونه می‌توان از کوچکترین روزنه ای کنشی سامان داد، چارچوبی عملگرایانه پیشنهاد کرد که بخش‌های بیشتری از جامعه درگیر شوند و گفتاری را برجسته کرد که باعث برانگیخته شدن حد بیشتری از خوداگاهی سیاسی در لایه‌های بیشتری از جامعه شود. اما شکل مسلط سیاست در فضای راکد این روزها در میان طبقات متوسط مدیریت نفرت است. باید موضوعی مشخص پیدا کرد تا نفرت سرکوب شده از احساس ناتوانی خود را بیرون ریخت و به سوی آن شلیک کرد. نفرت را می‌توان به هم طبقه‌ای های خود که عید یا چهارشنبه سوری را جشن می‌گیرند یا برای پاشایی گریه می‌کنند روانه کرد. یا می‌توان به جای حمله به ساختار پر از تبعیض موجود، یکی دو زن جوان را هدف گرفت که با کج سلیقگی تمام با لباس‌هایی آراسته در کنار کارگرانی عکس‌ گرفته‌اند. سیاستی که رو به کنش دارد می‌خواهد پیامش همه‌گیر و دعوت کننده باشد و سیاست هویتی می‌خواهد تا می‌تواند دیگران را بیرون راند و پیامش را اختصاصی کند. «تفاوت» بسیار است، کار سیاست یافتن «شباهت‌» هایی میان وضعیت‌های مختلف تبعیض است. نشان دادن گفتاری رهایی بخش به مثابه ظرفی است که تمام اشکال و نیروهای مقاومت در ان جمع شود و به هم افزوده شود و نه آنکه مقابل یکدیگر بگذاردشان تا یکدیگر را مستهلک کنند. 

۳- سوال این است: چگونه می‌توان شرایط تبعیض آمیزی که عساکره‌ی عرب را در خرمشهر به کنشی چنان مستاصل واداشت به شرایطی که هشت ماه قبلش علی چراغی را در تهران به چنان کنشی وادار کرد گره زد؟ و این دو را که متعلق به اردوگاه بی‌کاران اند نه در مقابل که در کنار دوازده میلیون کارگری گذاشت که هفته پیش حداقل حقوقی بیش از هفتصد هزار تومان برای خود میخواستند؟ در شرایط امروز طبقه متوسط به علت دارا بودن قدرت نفوذ فراوان در عرصه نمادین هنوز هم در مجموع عاملیتی بسیار بیشتر از طبقات کارگر و مادون کارگر دارد. راندن و از خود بیگانه کردنش با سیاست به کار حاکمان میاید. سوال این است که چگونه احساس بی‌بهره ماندن بخش‌هایی از طبقه متوسط و حس بی قدرتی و تبعیض از فساد اولیگارشی اقتصادی را – با تمام تفاوت‌ها – به احساس تبعیض اقتصادی طبقات فرودست پیوند زد. و این اشکال تبعیض را با تبعیض جنسیتی برای ورود به بازار کار زنانی که بخشی از آنان به خاطر گرایش به فشن متهم به میانمایگی و ارتجاع می‌شوند. 

۴- تنها اعتراض متعین و عملی به مرگ عساکره در این چند روز واکنش تجزیه طلبان عرب بود. خشم و استیصال حاصل از تبعیض اگر گفتاری رهایی بخش نیابد به حبل‌المتین گفتارهای ارتجاعی پناه می‌برد. در نبود گفتارهای عدالت خواه مترقی، جندالله از بلوچستان بیرون می‌اید و در کردستان سلفی‌‌گری و وهابی گری رونق می‌گیرد و تشویق تلویزیون‌های پادشاه عربستان به تجزیه خوزستان قابل قبول می‌نماید. اگر در قضیه عساکره قرار به متهم کردن باشد روشنفکران، یعنی کسانی که مسئولیت ساختن گفتارهایی به سوی آزادی اما متناسب با جامعه را دارند بیشتر مقصرند تا جامعه به مثابه امری بیرون از ما.