در سینما به بعضی مسائل که حتی ممکن است از جمله اصلی ترین مسائل زندگی بشر نیز باشد٬ کمتر توجه شده است. تنها عده معدودی از فیلمساز ها جرات پرداختن به این مسائل را داشته اند که یکی از آن ها٬ فیلمساز بزرگ ایتالیایی برناردو برتولوچی است و یکی از آن مسائل نیز سکس است. بسیاری از فیلمسازان شاید توانایی تفکیک چنین سینمایی را از سینمای پورنو نداشته اند و به همین جهت دست به چنین ریسکی نزده اند و حتی شاید برخی٬ سینمای پیرامون فلسفه سکس را قابل جدا شدن از پورنو نمی دانند و این باعث عدم پرداختن آن ها به چنین سینمایی شده است.
برناردو برتولوچی
برتولوچی کارگردانی است که فیلم های بزرگی را ساخته است. فیلم هایی که عده سیاه لشگر ها در آن ها همواره از به یادماندنی ترین مسائل در تاریخ سینما بوده است٬ فیلم هایی پر هزینه با مدت زمان های نسبتا طولانی برای یک فیلم سینمایی و در عین حال پر مخاطب و خوش ساخت. این ها همگی از مسائلی هستند که شخصیت هنری یک فیلمساز را توجیه می کنند و به کار او جهت می دهند اما برتولوچی از آن دسته فیلمسازانی نبوده که تنها به ساختن فیلم در یک ژانر اکتفا کند. او دائما در جدال برای پیدا کردن موضوعی مناسب برای فیلم بعدی اش بوده و هست٬ تا اینکه پس از قرار دادن چند فیلم بزرگ در کارنامه سینمایی اش٬ به سراغ موضوعاتی جدید در سینما می رود. از چیز هایی می گوید که شاید تا آن زمان٬ بیان آن ها در بسیاری از محافل سینمایی تابو محسوب می شده است.
در پی مشاهده و بررسی سه فیلم آخرین تانگو در پاریس٬ زیبایی ربوده شده و رویابینان٬ به دلیل علاقه شخصی به برتولوچی و یافتن نوعی مدرنیته در سینمای او دست به قلم بردم تا در مورد فلسفه سکس در سینمای برتولوچی بنویسم.
بعضی ها سینمای پیرامون سکس را به چند دسته طبقه بندی می کنند. سینمای پورنو و سینمای اروتیک و حال می توان از اروتیک به سمت جذب مخاطب بود و یا اینکه در جستجوی بیان مطلبی جدید. من سینمای برتولوچی را در این سه فیلم در نوع آخر می دانم چرا که اولا فلسفه جدیدی در این سه فیلم دیده می شود که در ادامه بدان خواهم پرداخت و به علاوه برتولوچی در کارنامه هنری خود فیلم های پرفروشی داشته است و در آن ها هیچ اصراری بر پررنگ تر کردن سکس نداشته است و می توان گفت برتولوچی راه جذب مخاطب را در کنار خوب فیلم ساختن را می داند٬ پس دلیلی برای تکرار این اشتباه که از جانب فیلمسازان زیادی شکل گرفته است٬ ندارد.
با نگاهی سطحی به سه فیلم نام برده متوجه قرار گرفتن بیننده در دنیایی متفاوت از دنیایی هستیم که در آن زندگی می کند. دنیایی که قوانینی مخصوص خود دارد و در هر فیلم قوانینی خاص دارد. دنیایی که اگر کسی در آن قرار بگیرد ملزم به اجرای قوانین حاکم بر آن است در غیر این صورت باید از آن خارج شده و به زندگی روزمره خود ادامه دهد. نکته مشترکی که در هر سه فیلم و دنیای این سه فیلم وجود دارد سکس و توجه خاص به این موضوع است.
آخرین تانگو در پاریس:
در فیلم آخرین تانگو در پاریس٬ از همان ابتدا و با شکل گیری اولین رابطه بین دختر جوان (ماریا شرایدن) و مرد میانسال (مارلون براندو) متوجه موقعیت آن ها می شویم و این که در دنیایی قرار گرفته ایم که در آن هویت بی معنی بوده است. اصل وابستگی بر مبنای سکس به هر طریقی می باشد٬ حتی اگر حالت مازوخیستی به خود بگیرد. سکس آن چیزی است که دختر جوان و مرد میانسال را به یکدیگر پیوند می دهد. این دنیا جایی نیست جز همان آپارتمانی که دختر جوان در ابتدا به سراغ اجاره آن می رود. در طول فیلم مشاهده می کنیم که اگر چه در داخل آن خانه همه قوانین متعلق به مرد میانسال است و او کسی است که قبلا در آن جا بوده٬ ولی در خارج از آن خانه٬ زندگی چه برای مرد میانسال و چه برای دختر جوان بصورت عادی پی گرفته می شود. تکرار همان چیزی است که در زندگی روزمره مشاهده می کنیم و شاید تجربه های غم انگیزی چون خود کشی همسر مرد میانسال و یا تجربه های شیرینی چون پیشنهاد ازدواج از طرف نامزد دختر جوان به او این تکرار را بر هم بزند اما پس از مدتی٬ زندگی چیزی جز همان تکرار نیست٬ پس می توان فرار از این تکرار در زندگی روزمره و عادی مانند همه مردم دیگر را٬ دلیل وابستگی مرد میانسال و دختر جوان و زندگی چند روزه آن دو در آن آپارتمان دانست.
آخرین تانگو در پاریس
نام افراد همان چیزی است که به آن ها هویت٬ شخصیت و وجود می دهد. انسان هر چه قدر دارای شخصیت اجتماعی والایی باشد اما باز از طریق نام خود شناخته می شود. حال اگر فردی بالاترین مقام را داشته باشد٬ برای شخصی که او را ندیده است٬ جز از طریق نام او شناخته نمی شود. پس برتولوچی در آخرین تانگو در پاریس ما را به دنیایی کوچک٬ محدود و بین دو نفر می برد که در آن شخصیت هیچ نقشی ندارد و هویت و انسان بودن هیچ جایگاهی ندارند. هر دو فرد تا اواخر فیلم به این شرایط راضی هستند. آن ها در جایی قرار گرفته اند که مانند حیوان ها٬ تنها به فکر ارضای میل جنسی خود٬ به دور از هر آن چه در خارج از آن دنیا برای خود دارند٬ هستند. شاید یکی از دلایل انتخاب دنیای کنونی از جانب اکثر افراد و زندگی روزمره مشابه آن ها٬ به دلیل مناسب بودن این نوع زندگی برای آن ها است چرا که راه هایی را در زندگی انتخاب می کنند و قدم هایی را بر می دارند که اکثر آن ها قبلا انتخاب و تجربه شده اند٬ وگر نه ممکن بود همگی به زندگی در فضایی مانند فضای فیلم آخرین تانگو در پاریس تمایل بیشتری داشته باشیم. درست است که تکرار در زندگی برای انسان ملالت آور است٬ اما اگر انسان پوسته تکرار را از زندگی خود بشکافد٬ در نقطه ای قرار می گیرد که افراد مانند او کم هستند و این باعث ایجاد نوعی ترس در خود انسان از اینکه راهی اشتباه را انتخاب کند٬ می شود چرا که باید در این زندگی جدید دست به تجربه های جدیدی بزند٬ همان طور که در این فیلم دختر جوان ابتدا تصور می کند که انتخاب مرد میانسال به عنوان همسر خود با وجود اختلاف سنی زیاد می تواند گزینه مناسبی برای ادامه زندگی او باشد اما به محض خارج شدن از آن دنیا و قرار گرفتن در میدان زندگی روزمره و آشنا شدن با هویت و شخصیت مرد٬ همان گونه که در اجتماع بزرگ زندگی عادی زندگی می کرده٬ پی به اشتباه بودن تصمیم خود می برد. دختر جوان ابتدا تصوری موقتی از دنیای بدون هویت و نام مرد میانسال دارد و موقتی بودن آن باعث جذب شدن او به آن می شود و حتی زمانی که مرد میانسال را برای ادامه زندگی انتخاب می کند تنها تصوری موقتی از آن زندگی دارد٬ اما به محض قرار گرفتن در میان سایر مردم پی به جدی بودن مساله زندگی طولانی مدت می برد و حتی مرد میانسال نیز در انتخاب همسر٬ خودش را خارج از آن دنیای موقتی می بیند و شروع به صحبت از چیز هایی می کند که به هویت او اشاره دارد و در دنیای آپارتمان٬ صحبت از آن ها ممنوع بوده است. در این فیلم در ابتدا تصوری ایجاد می کند که عشق میان مرد میانسال و دختر جوان تنها به خاطر سکس بین آن ها بوجود آمده است اما این موضوع تنها موقتی است و اگر کمی باز تر و عمومی تر بنگریم٬ همان گونه که در پایان فیلم نشان داده می شود٬ می بینیم که آن عشق موقتی بوده و اصل عشق به شناخت دو طرف از هم و شخصیت آن ها و در کنار آن سکس بوده است و زمانی که این شناخت ایجاد می شود٬ دیگر آن عشق موقتی ناشی از ارتباط جنسی٬ بی اثر و ضعیف جلوه می کند.
آخرین تانگو در پاریس
در واقع می توان چنین برداشتی را داشت که قرار گرفتن در زندگی با محوریت سکس به دور از آن چه در خارج از آن زندگی می گذرد تا حدی قابل درک است چرا که محور زندگی یعنی آن چه سبب بوجود آمدن و استحکام زندگی می شود٬ وجود دارد اما به محض درگیر شدن با نوعی زندگی با محوریتی دیگر آن چه پسندیده تر است تکرار تجربیاتی است که قبلا وجود داشته است٬ چرا که قبلا امتحان خود را پس داده است. پس دیگر محوریت سکس در مقابل زندگی عادی نمی تواند استحکامی داشته باشد و سعی در از بین بردن آن می شود همان طور که دختر جوان در آخرین تانگو در پاریس ابتدا توان مقابله با زندگی جدید خود را ندارد٬ اما با ورود به زندگی عادی می تواند قدرت بر هم زدن آن زندگی موقتی را پیدا کند و با تصمیمی چه درست و چه اشتباه این کار را انجام می دهد و به زندگی عادی بر می گردد. در واقع دختر جوان سعی می کند که چند روز آشنایی با مرد میانسال را همچون خوابی برای خود در نظر بگیرد که پس از بیدار شدن از این خواب (کشتن مرد میانسال) آن را فراموش کند و بصورت عادی زندگی کند.
زیبایی ربوده شده:
فیلم دوم فیلم زیبایی ربوده شده است. در این فیلم دختر جوان (لیو تایلر) بدون دلیل محکمی که حتی خودش نیز نمی داند٬ به دهکده ای کوچک سفر می کند تا بتواند با محلی که مادرش مدتی در آن جا زندگی کرده بیشتر آشنا شود. نه ما و نه خود او نمی دانیم که به دنبال یافتن پدر واقعیش است یا به دنبال دیدن دوباره پسری که سال ها قبل با او آشنا شده و یا اصلا در جستجوی پر کردن حفره ای در زندگی خودش است که قبلا خالی شده است و یا حتی به دنبال یافتن آن زیبایی ربوده شده است که در آن دهکده زیبا پیدا می شود. دوباره با یک زندگی غیر معمول از جانب مردم آن دهکده روبرو هستیم. زندگی بدون درد و توام با سرخوشی فراوان. این زندگی مانند دایره ای کوچک است٬ اما نه به کوچکی دایره آخرین تانگو در پاریس که تنها در آن دو نفر قرار داشتند بلکه٬ دایره ای نسبتا بزرگ تر که چند خانواده را در خود دارد اما به دور و با فاصله زیادی از سایر مردم. خانواده هایی همگی عاشق هنر و زیبایی که با دست خود سعی در زیبا کردن محل زندگی خود در طی سال ها کرده اند.
زیبایی ربوده شده
فیلم زیبایی ربوده شده فیلمی اروتیک است اما نه به اندازه آخرین تانگو حالت سادیستی و مازوخیستی به خود می گیرد و نه مانند بسیاری از فیلم های اروتیک سعی در همراه کردن بیننده در لحظات اروتیک با خود دارد چرا که شخصیت دختر جوان به گونه ای است که به دنبال یافتن چیزی است که ما نمی دانیم و اگر هم در این راه می بینیم که فیلم از طرف دختر وارد محدوده اروتیک می شود برای دختر جوان اروتیک به حساب نمی آید چرا که در طول فیلم مرتبا در مورد دختر٬ به باکره بود او و سن او اشاره می شود و برتولوچی نیز در نقطه مقابل او زوج جوانی را قرار داده که شاید زندگی آن ها مانند همان زندگی چند روزه زوج فیلم آخرین تانگو در پاریس باشد. آن ها در زندگی تنها چیزی که می بینند سکس و ارضای جنسی یکدیگر است و برای رسیدن به این محوریت از هر فرصتی٬ در هر محلی و هر زمانی استفاده می کنند. این زندگی ٬ زندگی آرمانی این زوج و حتی اکثر افراد خانواده های موجود در فیلم بوده است اما با وارد شدن دختر جوان به زندگی چنین افرادی آن ها کمی فرا تر از دایره زندگی خویش را که با محوریت خوشی و سکس می گذشته است٬ می بینند. دختر جوان شاید نقشی مشابه نقش نامزد دختر جوان فیلم آخرین تانگو را داشته باشد که به عنوان محرک برای او سرانجام توانست او را به زندگی عادی برگرداند٬ دارد. او نیز چنین محرکی است و باعث منطقی تر دیدن زندگی می شود. او است که باعث تغییر عقیده همسر مرد مجسمه ساز در مورد زندگی در میان آن همه زیبایی می شود و اینکه او می خواهد مانند همه مردم عادی زندگی کند. او است که باعث می شود مرد بیمار٬ از چند روز زندگی خود و دیدن و گپ زدن با دختر جوان لذتی برده باشد که دیگر از زندگی هیچ چیز نخواهد.
در آخرین تانگو در پاریس زندگی موقتی در دل زندگی عادی مردم قرار گرفته و در ساختمانی در دل شهر و همسایه هایی مانند بقیه مردم و با زندگی عادی٬ ولی در زیبایی ربوده شده زندگی در نقطه ای دور از سایر مردم و به دور از روزمرگی و در زیبایی تمام است.
گرچه در نظر من زیبایی ربوه شده در میان این سه فیلم اروتیک ترین است اما کمتر اشاره ای نمادین به سکس و پرداختن به فلسفه سکس دارد و بیشتر بر مبنای عشق است که به سکس می انجامد و حتی دختر جوان حاضر می شود بعد از سال ها بدن خود را در اختیار کسی قرار دهد که عاشق او است در حالی که در آخرین تانگو در پاریس این سکس است که به عشق می انجامد اما عشقی با پایه هایی سست.
رویابینان:
فیلم سوم فیلم رویابینان است که شخصا علاقه زیادی به این فیلم دارم و شاید دلیل آن ارجاعات سینمایی بسیار در این فیلم و بحث های سینمایی باشد. این فیلم را می توان از مناظر گوناگون نگاه کرد اما در اینجا از منظر جنسیت و سکس به آن می پردازیم.
رویابینان
در فیلم چیزی را مشاهده می کنیم که شاید در هیچ فیلمی پیش از آن بدان پرداخته نشده است و دلیل آن نیز شاید غیر عادی بودن این مساله است. در این فیلم نیز در دایره ای سه نفره قرار می گیریم که دو نفر به دلیل اینکه قبلا در آن قرار داشته اند قانون گزاری کرده اند و نفر سوم نیز موظف به اجرای آن است. با خواهر برادری فرانسوی روبرو هستیم که در روابط خود مانند همه مردم عادی عمل نمی کنند٬ با هم همبستر می شود و فانتزی های جنسی را با هم انجام می دهد٬ اما خواهر همچنان باکره است و این نشان دهنده این است که همچنان نوعی حریم شخصی بین آن دو وجود دارد که این نیز در نوع خود بسیار جالب است چرا که روابط این دو به قدری جلو رفته که تا اواسط فیلم تصور می کنیم٬ بسیار فرا تر از این نوع حریم شخصی نیز رفته است اما مشاهده می کنیم که کماکان نوعی حایل هر چند نازک میان این دو وجود دارد.
 نفر سوم که وارد فیلم می شود پسر جوان انگلیسی است که با توجه به انگلیسی بودن رفتاری جنتلمنانه دارد. او در خانه آن دو نفر مدت چند شب میهمان است. مدتی با حضور خانواده آن خواهر و برادر و مدتی نیز پدر و مادر به سفر رفته اند و آن سه در آن خانه تنها هستند. پیوند این سه نفر نیز چیزی جز علاقه بسیار به هنر هفتم نیست. جوان انگلیسی تحت تاثیر این دو نفر رفتارش تغییر می کند و ابتدا در شیوه لباس پوشیدن و کم کم در رفتار و در نهایت در نوع برخورد جنسی٬ اما همچون دو فیلم قبل دچار نوعی دگرگونی درونی شده و این دگرگونی زمانی شکل می گیرد که عشقی بین او و دختر جوان بوجود آمده و شکل واقعی به خود می گیرد و دختر جوان نیز حاضر می شود که خود و بدنش را تماما در اختیار او قرار دهد و حتی حایلی که میان او و برادرش وجود داشته در عشقش فدا کند. اما این عشق نیز که این بار در برابر سکس اولویتی ندارد و گویا با سکس در هم پیچیده است٬ باعث تغییر رفتار کسی که خودش قوانین را وضع کرده نمی شود و سرانجام با وارد شدن به دنیای خارج از آن آپارتمان از بین می رود.
در این فیلم نوعی وابستگی٬ بر هویت روابط جنسی٬ حتی بین خواهر و برادر پرده می پوشاند و آن همان سینما است. گویی سینما است که چنین ارتباطی بین خواهر و برادر را توجیه می کند و در بسیاری از موارد نیز بیشتر فانتزی های جنسی از برداشت هایی از فیلم ها و سکانس ها گرفته می شود. در فیلم رویابینان این سینما است که باعث بوجود آمدن رفتار های جدید و دنیای جدیدی بین افراد فیلم می شود و سینما است که محوریت سکس را مشخص می کند و اینکه در چه لحظه ای چه عملی باید انجام داده شود. شاید درگیری با سینما در این فیلم به ما توهمی از دیدن یک فیلم در فیلم می دهد گویی در حال دیدن فیلمی هستیم و در فیلم هر گونه ارتباطی قابل توجیه است چرا که می تواند به دور از واقعیت و احساسات و به دور از هر گونه قوانین معمول جامعه باشد.
برداشت آخر:
در هر سه این فیلم ها با شخصیت های ثابتی روبرو هستیم و فردی که در درگیری با این شخصیت های ثابت قرار می گیرد٬ ابتدا تحت تاثیر آن ها قرار می گیرد و حتی به طور موقتی تغییر می کند اما پس از مدتی او متحول شده و دوباره روش عادی زندگی را پیش می گیرد که قبلا دنبال می کرده است. معیار برای تغییر موقتی فرد جز محور سکس نبوده است و روابط جنسی یا بین فرد جدید و شخصیت ثابت اولیه و یا بین شخصیت های دیگری جز فرد جدید ولی در میدان دید او این محور را بوجود می آورند.

در هر سه فیلم ما تنها زندگی چند روزه ای را می بینیم و شاید دلیل این موضوع تلقین کردن عدم پایداری این نوع زندگی ها به ظاهر مدرن است و بازگشتن به شاخص های قدیمی و سنتی زندگی همچون بکارت و اینکه عشق به سکس بیانجامد و به عبارتی گرفته شدن نوعی آزادی ها. اما همچنان شاهد هستیم که شخصیت های به ظاهر مدرن هیچ گونه تغییری نمی کنند و ممکن است مدتی به فکر بیافتند اما دوباره همان رویه قبلی را برای ادامه زندگی خود بر می گزینند.