مرتضی‌ پورحاجی:البته که مسئله ساده‌نویسی و سرچشمه‌های مولدش، از نظر من، نمی‌تواند مسئله‌ای محوری در میان مسائل امروز شعر فارسی باشد و نوشتن از آن نه به ضرورتی «شعری» که بیشتر به ضرورتی «اجتماعی- سیاسی» است انگار. پوبلیک به آن نیاز دارد تا کلامی شاعرانه نیز درش جاری باشد.؛ به در اختیارداشتن شکل ساده‌شده‌ای از همه چیز برای استعمال آن‌ها در لحظه‌های فراغت خود نیاز دارد. پوبلیک به ادبیات نیاز دارد تا شعر. اگرچه هیچ‌گاه حاضر نیست به این موضوع اعتراف کند و باز نیاز به کلام شاعرانه دارد در برابر امر شاعرانه و مهم‌تر مسئله‌ای شاعرانه. به همین اعتبار اجازه تشکیل هیچ حوزه مستقل را نمی‌دهد و همواره تلاش هم می‌کند تا تمامی حوزه‌های مستقل را در خود فرو بکاهد. و حالا یکی از این حوزه‌ها شعر است. باید شکل استعمال‌شونده‌ای از شعر در اختیار آن‌ها قرار داد تا مخاطب نازنینت باشند. و از یاد نبریم آنچه به این طریق ساخته می‌شود و در اختیار آن پوبلیک و به نام شعر البته قرار می‌گیرد، هیچ نسبت صریحی با شعر و مسائل تاریخی آن نمی‌تواند داشته باشد. آن‌ها فرا می‌خوانندت به اعتراف به آن‌که از ابتدا نیز مسائل مهمی در اختیار تو و حوزه مربوطه‌ات نبوده است. به آن‌که بگویی: «چگونه شد که من از مسائل آن‌ها باز مانده بودم» و شعر ساده نوشته شده شاعران ساده‌نویس پاسخی به چنین فراخوانی، به چنین تقاضایی داده و بدتر از همه آن‌که تلاش می‌کند چنین مسئله‌ای را جزو مسائل آکسیوماتیک شعر نیز بقبولاند. 

پیش‌فرض چنین مسئله‌ای چه می‌تواند باشد؟ آن‌که زبان ابزاری استعمالی است و اندیشه و فکر و امر شاعرانه یا هر چیز دیگری در لحظه پیشینی گفتار موجود است. و بری از آنچه گفته شده، می‌تواند برای نمایش خود زبانی دیگر اختیار کند و باز زبانی دیگر و… 
اما ما از امور شاعرانه «سخن» نمی‌گوییم و شعر پیش از هر چیز نه هنری که مسئله‌ای زبانی است. آن اعتقاد به استقلال امر شاعرانه از زبان- که نزد ساده‌نویسان نهفته- در روی دیگر خود نیاز به اعتقاد به سخن شاعرانه نیز دارد. یعنی بپذیریم سخنی هست که روا داشته شده تا شاعرانه باشد و ما نیز در مقام شاعر باید به آن سخن دست یابیم. به تازگی بود البته که ما آرام‌آرام از رهن سخن ِ شعری به در آمده بودیم از مکتب هندی به این سو. و نیز از این تصور فارغ شده بودیم که شاعر مجری زبانی امری است که می‌توان آن را فارغ از شکل کلماتی آن، فارغ از شکل حدوث یافته، در اختیار دیگران گذاشت. آن ترکیبی که اتفاق افتاده، آن سطری که حادث شده با همان ترکیب اجزا، آن سطر واحدی است که دیگر هیچ‌گاه تکرار نخواهد شد و امکان بازتولید آن در شمایل و موقعیتی دیگر وجود ندارد. و به شخصه گمان می‌کنم آن مفهوم نظم که نزد عبدالقاهر جرجانی تنیده شد به بافتاری ارجاع دارد که کلام و کلمه و سخن و امر شاعرانه و صورت نهایی زبانی آن‌ها را بدل به ترکیب واحدِ بازگشت‌ناپذیری می‌کند که از اعتقاد به عمل منفرد اجزا در شعر دوری می‌کند. شعر نه الزاما و تنها مسئول تجربه زیسته ماست و نه می‌تواند که چنین کند. ایراد در تقلیل و از دست رفتن فرم‌های ادبی است شاید که بار دیگر فرم‌ها را نیز باید به دوش فرم‌های محدود موجود انداخت. شاید اگر هنوز دوره مشروطه بود و ما مکاتیب داشتیم یا بحر طویل دیگر این مسئله ساده‌نویسی مستقیما وارد شعر فارسی نمی‌شد. و البته که مسئله ساده‌نویسی مسئله‌ای تازه نیست و موضوع به اعتباری از نثر ما بیرون آمده است. از اعتقاد به دو گونه زبان متعقد و منبسط از اواخر قرن چهارم. اما آنچه متحیرم می‌کند این است که چگونه می‌توان به آن حجم انبوه مسائل شعر در دهه 70، چنین واکنشی داد؟ به اعتباری چگونه آن کس که ادراک درستی از مسئله نداشت به انکار مسئله پرداخت. شاید‌ هزارمین واکنش محتمل که اهل شعر می‌توانست به آن مسائل دهد هم حتی ساده‌انگاری شعر نمی‌شد. البته که شاید در همان نیمه راه دهه70 وقتی موضوع «بحران مخاطب» توسط برخی طرح شد، باید می‌دانستیم که مسئله بدخوانی شده است و کار بالا گرفته. 
و چیز دیگری هم دخیل در موضوع باید باشد و آن تمنای بازگرداندن موقعیت شاعر به موقعیت چند دهه پیش خود یعنی موقعیتِ «شاعر ِشهره شهر»ی باشد. به بازگرداندن شاعری به پیشگی. تهی کردن خود از دانش تاریخی موضوع به بهای به دست آوردن مخاطبانی که فاقد چنین دانشی هستند، از دست دادن موضوع است نه حیات‌بخشی به آن حتی اگر اقتصادش بچرخد.
بیست و هفتم بهمن ماه 91