ويرجينيا وولف، نويسنده ي نام ناپذير و تكين قرن بيستم است، همان كه گفت من زن هستم ، كشور ندارم، من زن هستم ، كشور من همه ي جهان است؛ جهان ( world) به مثابه ي كلمه ( word). 






















فرهادگوران:ويرجينيا وولف، نويسنده ي نام ناپذير و تكين قرن بيستم است، همان كه گفت من زن هستم ، كشور ندارم، من زن هستم ، كشور من همه ي جهان است؛ جهان ( world) به مثابه ي كلمه ( word). 

Becoming Woman 

وولف، با پرسش از ويژگي هاي نوشتار زنانه ، ايده ي نوشتار “به مثابه ي زن” را پيش كشيد. زن شدگي نوشتار را… نه پرسش از اندام ( Organism) ، تاريخ و سوژه ي بيان ، كه با به كار افتادن ماشين هاي بزرگ دوگانه باوري ، زنينه گي را در برابر مردينه گی مي نشاند ، بلكه پرسش از بدن ربوده شده، و ابژه ي ميل زنانه ، واسازي بدن به مثابه ي بدن بي اندام.


تنها راه بيرون ماندن از دوگانه باوري ، در ميان بوده گي است. اين همان چيزي ست كه ويرجينيا وولف ، با همه ي توان ، در همه ي آثارش آن را زيست. بي آنكه هرگز از شدن ، دست بكشد.

( هزار فلات ، سرمايه داري و شيزوفرني، دلوز و گتاري ، متن انگليسي ، ص 304 )

Becoming Writing

وولف ، ” رمان نانوشته ” را در سال 1920 نوشت ، پهلو به پهلوي “اوليس” و ” زمان از دست رفته” ، رمان هاي شگفت دو نويسنده ي معاصرش؛ جيمز جويس و مارسل پروست. هر سه جايي بيرون از ” فرم هاي بيروني ” رمان ايستاده بودند، در ميانه ي ” وزيدن توفان هاي اساطيري از اعماق هستي و تاريخ”؛ جريان سيال ذهن.
وولف “رمان نانوشته ” را در همان سال نوشته شدن اش ، در نشريه ” لندن مركوري” منتشر كرد و بعد در آن دفترچه ي جلد چرمي خاطرات جنون و بيماري نوشت؛ یک کشف بزرگ.

” همه ي كاري كه كرد آن بود كه دستكش هايش را بردارد و لكه ي روي شيشه ي پنجره را طوري پاك كند كه انگار چيزي را براي هميشه پاك مي كند. يك جور لكه، يك جور لكه ي پاك نشدني.”

*
بخشي از يك مقاله ای که در باب “رمان نانوشته ” و “درد “مارگریت دوراس، نوشته ام. اولی را فرزانه قوجلو و دومی را قاسم روبين به فارسي برگردانده اند.