نامه‌ی چارلز بوکفسکی پس از سانسور کتابش؛ باشد که ما همه با هم بهتر شویم
هان وان بروک عزیز بابت نامه‌ای که خبر از حذف شدن یکی از کتاب‌هایم از کتابخانه‌ی نیجمگان می‌داد متشکرم و اینکه این کتاب متهم به قائل بودن تبعیض ضدِ سیاه‌پوستان، و زنان است. و اینکه این سادیسم است به خاطر سادیسم. آنچه من نگران تبعیض قائل شدن علیهش هستم طنز و واقعیت است.

ترجمه‌‌ي مريم انصاري
نامه‌ی چارلز بوکفسکی پس از سانسور کتابش؛ باشد که ما همه با هم بهتر شویم
هان وان بروک عزیز
بابت نامه‌ای که خبر از حذف شدن یکی از کتاب‌هایم از کتابخانه‌ی نیجمگان می‌داد متشکرم و اینکه این کتاب متهم به قائل بودن تبعیض ضدِ سیاه‌پوستان، و زنان است. و اینکه این سادیسم است به خاطر سادیسم. آنچه من نگران تبعیض قائل شدن علیهش هستم طنز و واقعیت است. اگر من در مورد سیاهان و زنان بد نوشته‌ام به این دلیل است که آنهایی که دیده‌ام چنین بوده‌اند. «بدها»ی زیادی هست، سگ‌های بد، سانسورِ بد؛ حتی مردِ سفید پوستِ بد هم هست. اما فقط وقتی از مردانِ سفیدِ بد بنویسی کسی اعتراضی درباره‌اش نمی‌کند. آیا لازم است بگویم که سیاهانِ «خوب»، و زنانِ «خوب»ی هم هستند؟
در کار نویسندگی‌ام، من تنها عکس می‌گیریم، در قالب کلمات، از آنچه می‌بینم.

اگر از «سادیسم» می‌نویسم علتش این است که وجود دارد، من ابداعش نکردم و اگر بعضی کنش‌های نفرت‌انگیز در اثرم رخ می‌دهند به این دلیل است که این اتفاق‌ها در زندگی‌های‌مان می‌افتند. من در جبهه‌ی شرارت نیستم، اگر چیزی همچون شرارت رایج باشد. در نوشتارم همیشه با آنچه که رخ می‌دهد موافق نیستم، و نیز محض خاطر آن در لجن نمی‌مانم. و نیز عجیب است که مردمی که اثر من را به بادِ ناسزا گرفته‌اند گویی بخش‌هایی از آن را که مستلزم لذت، عشق و امید است، از قلم انداخته‌اند، و البته چنین بخش‌هایی هم هست در آن. روزهایم، سال‌هایم و زندگیم بالا و پایین‌ها و روشنی و تاریکی‌های زیادی به خود دیده است. اگر من پیوسته و تنها از «روشنی» بنویسم و هرگز آن دیگری را لحاظ نکنم، آنگاه در مقامِ یک هنرمند، دروغگو خواهم بود. سانسور ابزاری‌ست برای کسانی که نیاز دارند واقعیت‌ها را از چشم خود و سایرین پنهان کنند. ترس آنها تنها ناتوانی‌شان از مواجهه با واقعیت است و من نمی‌توانم از آنها خشمگین شوم. تنها اندوهی نفرت‌بار مرا در بر می‌گیرد. آنها در زمان رشد و تکامل‌شان مقابل امور مسلمِ کلی حیات‌مان جبهه‌ گرفتند. تنها یاد گرفته‌اند که یک جور نگاه کنند، وقتی راه‌های متعددی هست.

نگران نیستم که یکی از کتاب‌هایم به دام افتاده و از قفسه‌های یک کتاب‌خانه‌ی محلی بیرون انداخته شده است. از یک جهت، مفتخرم به اینکه چیزی نوشته‌ام که اینها را از قعر بی‌توجهی‌شان در آورده است. اما آزرده می‌شوم، وقتی که کتابِ شخصِ دیگری سانسور می‌شود، چراکه آن کتاب غالباً فوق‌العاده است و کم هستند چنین کتاب‌هایی، و طی سالیان این‌گونه کتاب‌ها غالباً بدل به نمونه‌های کلاسیک شده‌اند و چیزی که زمانی زننده و غیر اخلاقی پنداشته شده در حال حاضر لازم است در بسیاری از دانشگاه‌های‌مان خوانده شود. من نمی‌گویم کتابِ من جزو این قِسم کتاب‌هاست، اما می‌گویم در زمانه‌ی ما، در این لحظه که هر لحظه‌ای می‌تواند آخرین لحظه‌ی بسیاری از ما باشد، بسیار خفت‌بار و بی‌اندازه غمبار است که هستند هنوز در میان‌مان مردمانی کم و تلخ، سرکوب‌گرانِ اقلیت و تازندگانِ به واقعیت. بلی، اینها نیز متعلق به ما هستند، آنها جزیی از کل‌اند، و اگر تاکنون در موردشان ننوشته‌ام، باید بنویسم و شاید اینجا نوشته باشم، این کافی است.
باشد که ما همه با هم بهتر شویم

مهرنامه شماره ۲۰