از واقعیت مرگ می ترسم (بخش اول)
ناگفته های سیمون دوبوار درباره زندگی، عشق، فمنیسم، ادبیات و سارتر

«سیمون دوبوار»، فیلسوف و نویسنده فرانسوی که عنوان «مادر فمینیسم»‌ را یدک می‌کشد، پس از ناکام‌ ماندن تلاش‌هایش برای فرار از مصاحبه‌ با «مارلین گوبیل» روزنامه‌نگار کانادایی، سرانجام به سخن می‌آید و ناگفته‌هایی خواندنی را از ابعاد مختلف زندگی خود و دیگر چهره‌های شاخص قرن بیستم همچون «ژان پل سارتر» و «ژان ژنه» فاش می‌کند.

«سیمون دوبوار»، فیلسوف و نویسنده فرانسوی که عنوان «مادر فمینیسم»‌ را یدک می‌کشد، پس از ناکام‌ ماندن تلاش‌هایش برای فرار از مصاحبه‌ با «مارلین گوبیل» روزنامه‌نگار کانادایی، سرانجام به سخن می‌آید و ناگفته‌هایی خواندنی را از ابعاد مختلف زندگی خود و دیگر چهره‌های شاخص قرن بیستم همچون «ژان پل سارتر» و «ژان ژنه» فاش می‌کند.
دوبوار در زمان انجام این مصاحبه زنی میانسال است که هنوز برق روزگار جوانی در چشمانش پیداست، فضای اطرافش را با یادگاری‌های رنگارنگ پر کرده، اما به ماندگاری هیچ‌یک امیدی ندارد. او با رویای اثرگذاری و ماندگاری در ذهن خواننده، قلم به دست گرفته اما دائم از حس عمیق نامیرایی سارتر سخن می‌گوید. دوبوار را در این مصاحبه ستایشگر چهره‌ی تنهای «ویرجینیا وولف»، نثر ساده «همینگوی» و تخیل باورکردنی و عجیب «الکساندر دوما» و «ویکتور هوگو» می‌بینید … زنی که از کودکی به نزدیک شدن مرگ می‌اندیشیده و خود را اسیر چنگال زمان می‌داند …
«مارلین گوبیل» درباره مصاحبه‌اش با «سیمون دوبوار» نوشته است: سیمون دوبوار مرا با «ژان ژنه» و «ژان پل سارتر» آشنا کرده بود و من با آن‌ها مصاحبه کرده بودم، اما خودش در مورد مصاحبه تردید داشت. می‌گفت: چرا باید در مورد من حرف بزنیم؟ فکر می‌کنی با سه کتاب خاطراتم کار کافی انجام داده‌ام؟ چندین نامه‌نگاری و گپ‌وگفت لازم بود تا او را برای انجام این کار متقاعد کنم. او تنها با قبول یک شرط حاضر به مصاحبه شد: این که گفت‌وگو خیلی طولانی نباشد!
وی در این مورد گفت: مصاحبه‌ام با او در فضای بزرگ و نورگیر استودیوی خانم دوبوار که پنج دقیقه با آپارتمانش فاصله داشت، صورت گرفت. وقتی به اتاق نشیمن و اتاق کارش رفتم، در کمال تعجب دیدم قفسه‌های کتابخانه‌اش پر از کتاب‌های نه‌چندان جذاب است. او به من گفت: بهترین‌شان دست دوستانم است که هرگز هم به دستم برنمی‌گردند. روی میزها پر از اشیاء رنگارنگی است که او از سفرهای متعدد با خود آورده، اما ارزشمندترین آنها لامپی است که «جیاکومتی» برایش ساخته است.
این روزنامه‌نگار مطرح کانادایی در ادامه آورده است: جدا از ویژگی‌های کلاسیک چهره‌ی دوبوار، آنچه جلب توجه می‌کند، پوست شاداب و چشمان شفاف و آبی اوست که بسیار جوان و سرزنده می‌نماید. مخاطب او به این نتیجه می‌رسد که شاید او همه چیز را می‌داند و می‌بیند و این هراسی عجیب در تو ایجاد می‌کند. تند حرف می‌زند و با صراحت رفتار می‌کند، بی ‌آنکه بی‌ادب باشد. او بیشتر دوستانه رفتار می‌کند و چهره‌ای خندان دارد.

گوبیل: طی هفت سال گذشته مشغول نگارش خاطرات‌تان بوده‌اید و مدام از انتخاب شغل و حرفه‌ی خود ابراز شگفتی کرده‌اید. به نظرم می‌رسد فقدان اعتقادات مذهبی شما را به سمت نویسندگی سوق داده است.
دوبوار: بررسی زندگی گذشته افراد بدون کمی تقلب خیلی سخت است. میل من به نوشتن، به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. وقتی هشت ساله بودم داستان می‌نوشتم، اما این کاری است که بسیاری از کودکان دیگر هم انجام می‌دهند؛ این واقعا به این معنا نیست که آن‌ها حرفه نویسندگی را دنبال می‌کنند. شاید در مورد من بتوان گفت فقدان اعتقادات مذهبی این حرفه را پررنگ‌تر کرد. این هم درست است که وقتی کتاب‌هایی مثل «آسیاب روی رودخانه» جورج الیوت که عمیقا تأثیرگذار بود را می‌خواندم، شدیدا دوست داشتم مثل نویسنده باشم، کسی که کتاب‌هایش خوانده شود و آثارش خوانندگان را تکان دهد.
گوبیل: شما تحت تأثیر ادبیات انگلیسی قرار گرفته‌اید؟
دوبوار: مطالعه انگلیسی از کودکی یکی از علاقه‌های من بود. حجم آثار ادبی جذابی که برای کودکان انگلیسی نوشته شده بسیار بالاتر از آثار فرانسوی‌زبان است. من عاشق «آلیس در سرزمین عجایب»، «پیتر پن» و کتاب‌های «جورج الیوت» و حتی «روزاموند لمان» بودم.
گوبیل: کتاب «جواب مبهم» چه؟
دوبوار: واقعا آن کتاب را دوست داشتم، اما در عین حال کمی متوسط به نظرم می‌آمد. دختران نسل من عاشقش بودند. نویسنده‌اش خیلی جوان بود و هر دختری خودش را در شخصیت «جودی» داستان می‌دید. این کتاب بیش از این که سطح‌بالا باشد، هوشمندانه نوشته شده بود. من همیشه به زندگی دانشجویی در انگلیس حسرت می‌خوردم. در خانه زندگی می‌کردم و “اتاقی از آن خود” نداشتم. در واقع هیچ چیز نداشتم. اگرچه زندگی آزادانه‌ای نبود، اما فضای خصوصی خودم را داشتم و در نظرم عالی می‌آمد. نویسنده «جواب مبهم» تمام اسطوره‌های دختران جوان را می‌شناخت پسران خوش‌تیپ در هاله‌ای از رمز و راز. بعدها البته کتاب‌های خواهران «برونته» و آثار «ویرجینیا وولف» از جمله «اورلاندو» و «خانم دالووی» را خواندم. خیلی «خیزاب‌ها»یش را نمی‌پسندم اما واقعا به کتابش درباره «الیزابت برت براونینگ» علاقه دارم.
گوبیل: در مورد خاطراتش چه نظری دارید؟
دوبوار: کمتر برایم جذاب بوده است. زیادی ادبی است. اثر شگفت‌آوری است، اما برای من غریبه است. او خیلی نگران چاپ شدن یا نشدن اثرش و نظر مردم درباره خودش است. من «اتاقی از آن خود» را خیلی دوست داشتم که وولف در آن به موقعیت و شرایط زنان پرداخته است. این کار مقاله‌ای کوتاه است، اما درست به هدف می‌زند. او به خوبی توضیح می‌دهد که چرا زنان نمی‌توانند بنویسند. ویرجینیا وولف یکی از زنان نویسنده‌ای است که بیش از همه به او علاقه‌مندم. تا حالا عکسش را دیده‌اید؟ صورت فوق‌العاده تنهایی دارد… می‌شود گفت حتی بیش‌تر از «کولت» مرا جذب خودش می‌کند. کولت در کل خیلی درگیر روابط عاشقانه، کارهای خانه، شست‌وشو و حیوانات خانگی‌اش است. دنیای ویرجینیا وولف خیلی گسترده‌تر است.
گوبیل: ترجمه کتاب‌هایش را می‌خواندید؟
سیمون دوبوار

سیمون دوبوار
دوبوار: نه، به زبان انگلیسی خواندم. مطالعه به انگلیسی برایم آسانتر از صحبت کردنش است.
گوبیل: نظرتان راجع‌ به تحصیلات دانشگاهی نویسنده‌ها چیست؟ خود شما دانشجوی طراز اولی در «سوربن» بودید و مردم آینده روشنی را به عنوان مدرس دانشگاه برایتان متصور بودند.
دوبوار: تحصیلات من دانشی سطحی درباره فلسفه به من داد، اما در عین حال علاقه‌ام را به این سمت افزایش داد. من بهره زیادی از تدریس بردم؛ این‌که بتوانم مدت زمان زیادی را به خواندن، نوشتن و آموزش خودم بگذرانم. آن زمان اساتید برنامه سنگینی نداشتند. مطالعات من، زیرساختی قوی برایم ایجاد کرد، زیرا برای قبول شدن در آزمون دولتی باید به حوزه‌هایی تخصصی‌تر از فرهنگ عمومی پرداخت. تحصیلات دانشگاهی روش آکادمیک خاصی را در اختیارم گذاشت که برای نگارش «جنس دوم» به دردم خورد. منظورم روش سریع رجوع کردن به کتاب‌ها، انتخاب آثار مهم، دسته‌بندی آن‌ها، توانایی تشخیص آن‌هایی که به درد نمی‌خورند و خلاصه‌برداری است.
گوبیل: مدرس خوبی بودید؟
دوبوار: فکر نکنم چون فقط به دانشجویان باهوش علاقه داشتم و اصلا به دیگران توجه نمی‌کردم، در حالی که یک استاد خوب باید به همه علاقه‌مند باشد. اما وقتی شما فلسفه تدریس می‌کنید، نمی‌تواند جلوی این جریان را بگیرد. همیشه تنها چهار یا پنج دانشجو بودند که دائم حرف می‌زدند و بقیه اصلا اهمیت نمی‌دادند. من هم خیلی خودم را در موردشان اذیت نمی‌کردم.
گوبیل: شما از ۱۰ سال پیش از انتشار کتاب‌هایتان در سن ۳۵ سالگی، در حال نگارش بودید. مأیوس نشدید؟
دوبوار: نه چون در دوره ما چاپ کتاب در جوانی خیلی مرسوم نبود. البته چند استثناء هم وجود داشتند، مثل «رادیگت» که پدیده‌ای بود. خود «سارتر» ‌هم تا سن ۳۵ سالگی وقتی «تهوع» و «دیوار» را به چاپ رساند، اثری را منتشر نکرده بود. وقتی اولین کتاب‌های کم‌وبیش قابل چاپم از سوی ناشر رد شدند، کمی ناامید شدم. و رد شدن اولین نسخه «میهمان» خیلی ناخوشایند بود. بعد فکر کردم باید زمان درستش فرا برسد. خیلی مورد‌ها را می‌دیدم که آهسته کار نویسندگی‌شان را شروع کرده بودند. بقیه هم از «استاندال» می‌گفتند که تا سن ۴۰ سالگی نویسندگی را شروع نکرد.
گوبیل: در زمان نگارش اولین رمان‌هایتان تحت تأثیر نویسندگان آمریکایی نبودید؟
دوبوار: وقتی «میهمان» را می‌نوشتم کاملا تحت تأثیر همینگوی بودم، چرا که او بود که ساده‌نگاری در دیالوگ‌ها و اهمیت چیزهای کوچک در زندگی را به ما یاد داد.
گوبیل: آیا برای نوشتن یک رمان، برنامه‌ریزی دقیقی دارید؟
دوبوار: می‌دانید که ۱۰ سالی می‌شود هیچ رمانی ننوشته‌ام. طی این مدت روی خاطراتم کار می‌کردم. برای مثال وقتی «ماندارن‌ها» را به نگارش درمی‌آوردم، شخصیت‌ها و فضا را حول محور یک تم خلق می‌کردم و کم‌کم پی‌رنگ داستان شکل گرفت. اما در کل، نگارش یک رمان را مدت‌ها پیش از کار کردن روی پی‌رنگ شروع می‌کردم.
گوبیل: می‌گویند شما برنامه‌ریزی شخصی بی‌نقصی دارید و یک روز را هم بدون کار کردن نمی‌گذرانید. چه ساعتی کار را شروع می‌کنید؟
دوبوار: من همیشه برای شروع عجله دارم، اما در کل شروع روز را دوست ندارم. اول یک چای می‌نوشم و بعد حدود ساعت ۱۰ کار را شروع می‌کنم و تا ساعت یک ادامه می‌دهم. سپس دوستانم را می‌بینم و بعد از آن ساعت پنج برمی‌گردم سر کار و تا ساعت ۹ ادامه می‌دهم. هیچ مشکلی با از سرگیری کارم در عصر ندارم. عصرها روزنامه می‌خوانم و شاید به خرید بروم. اکثر اوقات کار کردن خیلی برایم لذت‌بخش است.
گوبیل: کی «سارتر» را می‌بینید؟
دوبوار: هر روز عصر و معمولا وقت نهار.
گوبیل: وقتی محل نوشتن‌تان عوض می‌شود، مشکلی پیش نمی‌آید؟
دوبوار: تا حدی بستگی به چیزی دارد که در دست نگارش دارم. اگر کار خوب پیش برود، معمولا یک ربع یا نیم ساعت صرف خواندن آنچه روز قبل نوشته‌ام می‌کنم و کمی اصلاحات انجام می‌دهم. بعد از همان‌جا ادامه می‌دهم. برای دنبال گرفتن کار، باید آنچه نوشته‌ام را مرور کنم.
گوبیل: دوستان نویسنده‌تان هم چنین عادت‌هایی دارند؟
دوبوار: نه، این مسأله‌ای کاملا شخصی است. مثلا «ژنه» روش کاملا متفاوتی دارد، اما مدت شش ماه ۱۲ ساعت در روز را به کار روی یک اثر اختصاص می‌دهد و وقتی تمام کرد شش ماه دیگر را بدون انجام هیچ کاری می‌گذراند. همان‌طور که گفتم من به غیر از دو یا سه ماه تعطیلات که به سفر می‌روم و اصلا کار نمی‌کنم، هر روز می‌نویسم. من در طول سال خیلی کم مطالعه می‌کنم و وقتی به سفر می‌روم چمدان بزرگی از کتاب با خودم می‌برم، کتاب‌هایی که وقت نداشتم مطالعه کنم. اما اگر مسافرتم یک ماه یا شش هفته بیشتر طول نکشد، احساس ناآرامی می‌کنم مخصوصا اگر بین دو کتاب باشم. از کار نکردن خسته می‌شوم.

گوبیل: آیا دست‌نوشته‌هایتان همیشه به دست‌خط خودتان هستند؟ چه کسی رمزگشایی‌شان می‌کند؟ «نلسون آلگرن» می‌گوید او یکی از معدود افرادی است که می‌تواند خط شما را بخواند.
دوبوار: من تایپ کردن بلد نیستم، اما دو تایپیست دارم که می‌توانند خط مرا بخوانند. وقتی روی آخرین نسخه کتاب کار می‌کنم، از دست نوشته‌هایم کپی می‌گیرم. خیلی مراقبم. خیلی تلاش می‌کنم. دست‌خطم تقریبا خواناست.
گوبیل: در «خون دیگران» و «همه می‌میرند» شما به مسأله زمان پرداخته‌اید. آیا در این زمینه تحت تأثیر «جویس» یا «فاکنر» بوده‌اید؟
دوبوار: نه، این مسأله یک دغدغه شخصی بود. من همیشه عمیقا نسبت به گذر زمان آگاه بودم. همیشه فکر می‌کردم پیر شدم. حتی در ۱۲ سالگی فکر می‌کردم ۳۰ ساله شدن چقدر بد است. حس می‌کردم چیزی از دست می‌رود. در عین حال، من از آنچه می‌توانستم به دست بیاورم هم آگاه بودم و برخی دوره‌های زندگی چیزهای زیادی به من آموختند. اما علی‌رغم همه این‌ها، گذر زمان مرا مسخر کرده و این واقعیت که مرگ دارد به ما نزدیک می‌شود مرا می‌ترساند. برای من، مشکل زمان به مقوله مرگ و فکر این که ما با هراس از زوال، ناگزیر به سمتش کشیده می‌شویم، در ارتباط است. دلیلش این است، نه از هم پاشیدگی و رو به زوال رفتن. این هم مخوف است اما به شخصه هرگز با آن مشکل نداشته‌ام. در زندگیم همیشه تداومی گسترده وجود داشته است. همیشه در پاریس زندگی کرده‌ام، کم‌وبیش در یک محله. رابطه‌ام با «سارتر» بسیار طولانی شد. دوستان خیلی قدیمی‌ دارم که همچنان ملاقات‌شان می‌کنم. بنابراین احساس نمی‌کنم زمان همه چیز را از هم می‌گسلد. منظورم این است که در واقع من سال‌های زیادی را پشت سر و بسیاری دیگر را پیش روی دارم. آنها را می‌شمارم.
گوبیل: در بخش دوم خاطرات‌تان، تصویری از «سارتر» را در زمان نگارش «تهوع» ارائه کرده‌اید. با دلخوری او را درگیر اضطراب‌ها و رنجش‌های درونی‌اش تصویر کردید. به نظر می‌رسید در آن زمان شما زوج خوشحال این رابطه بودید. اما در رمان‌هایتان نوعی دغدغه مرگ رو می‌نماید که هیچ‌گاه در آثار «سارتر» دیده نمی‌شود.
دوبوار: آنچه او در «واژه‌ها» گفته است را بیاد بیاورید. این که او هرگز نزدیکی مرگ را حس نکرد، برعکس دانشجویانش برای مثال «نیزان» نویسنده «عدن عربی» که شیفته مرگ بود. می‌شود گفت سارتر احساس نامیرایی می‌کرد. او همه چیزش را پای آثار ادبی‌اش گذاشته بود، به این امید که کارش زنده می‌ماند، اما من با توجه به این واقعیت که زندگی شخصی از بین خواهد رفت، اصلا اهمیت نمی‌دهم کارم ماندگار خواهد شد یا نه. من همیشه نسبت به این مسأله آگاه بوده‌ام که چیزهای عادی زندگی، فعالیت‌های روزانه، برداشت‌ها و تجربیات گذشته ازبین‌رفتنی هستند. نظر «سارتر» این بود که زندگی را می‌شود در تله‌ی واژه‌ها گیر انداخت و من همیشه حس می‌کردم کلمات، خودِ زندگی نبودند، بلکه بازسازی زندگی از چیزی مرده هستند تا به سخن درآید.
گوبیل: دقیقا نکته همین جاست. برخی مدعی هستند شما قدرت جابجایی زندگی در رمان‌هایتان را ندارید. آن‌ها تلویحا می‌گویند که شخصیت‌های شما از اطرافیان‌تان کپی شده‌اند.
دوبوار: نمی‌دانم. تخیل چیست؟ در ابعاد وسیع‌تر، مسأله دستیابی به درجه‌ای از نکته اساسی و حقیقی است؛ رسیدن به ماهیت زندگی واقعی افراد. کارهایی که بر مبنای واقعیت نیستند اصلا مرا جذب نمی‌کنند، مگر این که مثل رمان‌های «الکساندر دوما» یا «ویکتور هوگو» که در حد خود حماسه‌ای هستند، بسیار عجیب و غریب باشند. اما من داستان‌های ساختگی را حاصل تخیل نمی‌دانم. به نظرم آن‌ها کارهای مصنوعی هستند. اگر بخواهم از خودم دفاع کنم به «جنگ و صلح» تولستوی اشاره می‌کنم که تمام شخصیت‌هایش از زندگی واقعی گرفته شده‌اند.
گوبیل: برگردیم به شخصیت‌های شما. نامشان را چطور انتخاب می‌کنید؟
دوبوار: این مسأله خیلی برایم مهم نیست. در «میهمان» اسم «خاویر» را به خاطر این انتخاب کردم که تنها یک نفر را با این نام دیده بودم. وقتی دنبال اسم می‌گردم، از راهنمای تلفن کمک می‌گیرم یا سعی می‌کنم اسامی افراد را بیاد بیاورم.
گوبیل: به کدامیک از شخصیت‌هایتان بیش از دیگران وابسته‌اید؟
دوبوار: نمی‌دانم، فکر می‌کنم بیشتر از خود شخصیت‌ها به روابطشان علاقه دارم، چه دوستی باشد و چه عشق. «کلود روی» منتقد بود که این نکته را دریافت.
گوبیل: در همه رمان‌های شما شخصیت مونثی دیده می‌شود که توسط باورهای غلط گمراه می‌شود و جنون و دیوانگی تهدیدش می‌کند.
دوبوار: بسیاری زنان مدرن این‌گونه هستند. زن‌ها مجبورند نقشی را بازی کنند که نیستند و شخصیتی تقلبی از خود نشان دهند. آن‌ها روی لبه اختلال روانی هستند. من با این دسته زنان خیلی احساس همدردی می‌کنم. این‌ها بیش از زنان خانه‌دار و مادران متعادل مرا جذب خود می‌کنند. البته مسلما زنان دیگری هم هستند که حتی بیش از این توجه مرا جلب می‌کنند، آن‌هایی که هم مستقل‌اند و هم درستکار، زنانی که هم کار می‌کنند و هم خلق می‌کنند.
ادامه دارد …
ایسنا