در آستانه جنگ جهانی اول تعصب ملی و جنون برتری‌جویی سراسر اروپا را فرا گرفته بود. همه ملت‌ها تحقق آرزوهای دیرین خود را در جنگ می‌دیدند و همه نیز خود را برنده حتمی آن می‌دانستند. در غوغای نطق‌های آتشین و شعارهای پرشور زمامداران، صدای اقلیتی از روشنفکران روشن‌اندیش و باوجدان که نسبت به مصیبت جنگ هشدار می‌دادند، به گوش‌ها نرسید.


علی امینی نجفی
پژوهشگر مسائل فرهنگی
تل اجساد بویناک و جمجمه‌های پریشیده با گودالی به جای دهان، دو حفره‌ سیاه به جای چشم و استخوانی لهیده به جای بینی موتیف اصلی در کارهای اتو دیکس است



در آستانه جنگ جهانی اول تعصب ملی و جنون برتری‌جویی سراسر اروپا را فرا گرفته بود. همه ملت‌ها تحقق آرزوهای دیرین خود را در جنگ می‌دیدند و همه نیز خود را برنده حتمی آن می‌دانستند. در غوغای نطق‌های آتشین و شعارهای پرشور زمامداران، صدای اقلیتی از روشنفکران روشن‌اندیش و باوجدان که نسبت به مصیبت جنگ هشدار می‌دادند، به گوش‌ها نرسید.
در هر دو طرف، اردوی متحدین و متفقین، ‌بسیاری از هنرمندان جوان سر از پانشناخته به جبهه‌ها روان شدند. بسیاری از آنها ساده‌لوحانه سربلندی ملت خود را در پیروزی نظامی می‌جستند و حتی برخی از جوانان جنگ را مثل “تعطیلات” مفری برای گریز از یکنواختی و ملال زندگی روزمره می‌دیدند.

درس‌های وحشیگری

جنگ به ویژه بر زندگی و سرنوشت برخی از هنرمندان جوان که در سن و سال “خدمت نظام” بودند، تأثیری سهمگین باقی گذاشت. برخی از آنها از درخشان‌ترین استعدادهای قرن بیستم بودند.
ماکس بکمان در آغاز جنگ بی‌درنگ خود را داوطلب معرفی کرد و در درمانگاه ارتش مشغول کار شد. در آنجا به زودی چشمان حیران و وحشتزده‌اش به روی واقعیت جنگ باز شد: انبوه بدن‌های متلاشی که روی برانکارد از جبهه برمی‌گشتند و زخمی‌های بی دست و پا که روی زمین درمانگاه ردیف می‌شدند. او در پایان سال ۱۹۱۵ به علت ناراحتی روانی از ارتش مرخص شد و تا مدتها با افسردگی شدید دست به گریبان بود. هنر او هیچگاه از زیر بختک جنگ بیرون نیامد.
اوتو دیکس در سال ۱۹۱۶ با شوقی کودکانه خود را به ارتش معرفی کرد. یک سال بعد بیزار و خسته به خانه برگشت. کابوس جنگ تا پایان عمر به کارهای او رنگ اندوه و اضطراب زد، آکنده از خاطرات رعب‌انگیز: تل اجساد بویناک و جمجمه‌های پریشیده با گودالی به جای دهان، دو حفره‌ی سیاه به جای چشم و استخوانی لهیده به جای بینی. همین‌هاست موتیف اصلی در بهترین کارهای او.
گئورگ (جورج) گروس در نوامبر ۱۹۱۴ در برلین داوطلبانه به ارتش پیوست. تنها چند ماه خدمت کافی بود که آن جوان نیرومند به موجودی رنجور و نژند بدل شود. او تا آوریل ۱۹۱۷ که از ارتش مرخص شد، میان جبهه و آسایشگاه روانی در رفت و آمد بود.
در جبهه‌ها بود که گروس به سرشت “طبقاتی” جنگ پی برد. در طراحی‌های پرقدرت او، زمامداران و فرماندهان ملت‌های درگیر شاد و شنگول با هم سرگرم عیش و نوش هستند درحالیکه سربازان مفلوک توی گل و لای سنگرها “در راه دفاع از میهن” یکدیگر را می‌درند.
فرانتس مارک و اوگوست ماکه، دو نماینده برجسته مکتب “سوارکار آبی” در جبهه جنگ کشته شدند.

چهره خود در اونیفورم سربازی از لودویگ کیرشنر
ارنست لودویگ کیرشنر در آغاز جنگ داوطلبانه به ارتش پیوست. تنها یک سال بعد سرباز درهم شکسته را به آسایشگاه روانی تحویل دادند. در آنجا برای اندکی آرامش به مواد مخدر روی آورد و گرفتار اعتیاد شد. تابلوی “چهره خود در اونیفورم سربازی” یادگار همین دوران است. کیرشنر سالیان دراز با ناراحتی‌های روحی و دردهای جسمی دست به گریبان بود تا سرانجام در سال ۱۹۳۸ با گلوله‌ای به عذاب‌های خود پایان داد.
اسکار کوکوشکا که در سال ۱۹۱۵ داوطلبانه به “ندای وطن” پاسخ گفته بود، به زودی با بدنی خسته و روحی بیمار از جبهه برگشت. او نیز در میدان جنگ به جای غرش قهرمانان و غریو پیروزی، لاشه‌های متعفن را در گنداب دیده بود، جولانگاه انبوه موش‌های فربه.
کارلو کارا و جورجو د شیریکو، دو هنرمند نوگرای ایتالیایی، با بیماری‌های روحی از جبهه برگشتند و هردو چند ماهی را در تیمارستان گذراندند.

گسستی در فرایند هنر

از سال‌های آغازین قرن بیستم، هنرمندان جوان با شوری بی‌سابقه به بی‌باک‌ترین آزمون‌های هنری دست زدند. خیزش نیرومند نوجویی در طرح و رنگ و فرم و فیگور با هدف رهایی هنر از قالب‌های پیشین، به نقاشی مدرن طراوت و شادابی خاصی بخشیده بود.
در مکتب‌های آوانگاردی که با افول امپرسیونیسم به عرصه آمدند، هنرمندان همه ملت‌ها شرکت داشتند. در ارتباط و داد و ستد فرهنگی پرثمری که با شکوفایی مدرنیسم به بار آمده بود، همه هنرمندان از غرب تا شرق اروپا سهیم بودند.
“جنگ بزرگ” به این پیوندهای فراملی ضربه مهلکی فرود آورد. ارتباط شگرفی که پیش از جنگ در تبادل آزمون‌ها و دستاوردهای هنری میان ملت‌های اروپایی جریان داشت، قطع شد و گاه دشمنی و کینه‌توزی جای رقابت سازنده را گرفت. هنرمندان نوجو دیگر آفرینشگرانی مستقل و آزاد نبودند، بلکه به ملت‌های متخاصم تعلق داشتند که در جبهه‌های جنگ بیرحمانه یکدیگر را می‌دریدند.
کارلو کارا در خاطرات خود (۱۹۵۹) با حسرتی اندوهبار از این فاجعه سخن گفته است:
«جنگ زمانی فرا رسید که هنر مدرن در عصر طلایی به سر می‌برد. ما گروه کوچکی از پیشگامان بودیم: در پاریس کوبیست‌ها و فوویست‌ها بودند، در ایتالیا فوتوریست‌ها، در لندن فورتیسیست‌ها، در مونیخ طرفداران “سوارکار آبی”، در برلین و درسدن اکسپرسیونیست‌ها، در روسیه هم لاریونوف و دوستانش بودند. ما با ملی‌گرایی به کلی بیگانه بودیم. همه با هم دوست بودیم و تلاش می‌کردیم در معرفی و فروش کارهای یکدیگر به هم کمک کنیم.
پس از جنگ جهانی اول این همبستگی از بین رفت و ما هر یک در کشور خود گرفتار میهن‌پرستی احمقانه‌ای شدیم. نقاشی که در پاریس زندگی می‌کرد، حتی اگر تبار خارجی داشت، دیگر حاضر نبود با هنر آلمان یا یک هنرمند ایتالیایی سروکار داشته باشد. ناگهان پیکاسو با کاندینسکی بیگانه شد و شاگال با لاریونوف قطع رابطه کرد. و برای من دوستان اندکی در پاریس باقی مانده بودند که هنوز به کارهایم علاقه داشتند.»

هنر در پناه “انزجار”

بسیاری از هنرمندانی که جسم و جان خود را از عفریت جنگ نجات دادند، ‌به زودی به “دادا” پیوستند و هنر خود را به بستری برای آگاهی اجتماعی و اعتراض سیاسی بدل کردند. وحشت و اضطراب جنگ را پررنگ‌تر از هر جای دیگر در کارهای دادائیست‌ها می‌توان دید، هرچند اعتراض آنها چه بسا از فرط خشم به لکنت و لغوه دچار است و به هذیان می‌ماند.
تریستان تزارا، نویسنده “منشور دادا” گفته است: «زایش دادائیسم آغاز یک سبک هنری تازه نبود، ‌آغاز انزجار بود». جوانانی که در زوریخ و دیگر شهرهای “بی‌طرف” گرد آمده بودند،‌ بیزاری خود را از سراسر فرهنگ اروپایی نشان دادند. آنها تمام نهادهای اجتماعی و سیاسی را در برافروختن جنگی وحشتناک و به همان اندازه بیهوده مقصر می‌دانستند.
به نظر هنرمندانی که ذهن و روح خود را از مرزهای ملی بیرون کشیده بودند، تمدن مدرن با تمام پیشرفت‌های فنی خیره‌کننده‌اش، سر سوزنی در مسیر انسانیت پیش نرفته است. این تمدن به جای گسترش رفاه عمومی و بهروزی جامعه، بیشترین کارایی و مهارت خود را در تجهیز ماشین جنگ، ‌در تولید سلاح‌های کشتار، ‌گازهای سمی و بمب‌افکن‌های قوی جلوه‌گر ساخته است.
هنر “دادا” نفرین نسلی خیانت‌دیده است که زمامداران به نام ملت و میهن به مسلخ‌اش فرستادند. “جنگ بزرگ” معصومیت هنر را برای همیشه بر باد داد. از همان زمان نقاشی مدرن به اندوه و افسردگی دچار شد، رنگ شادی و شادمانی برای همیشه از سیمای آن دور شد.

در طراحی‌های پرقدرت گئورگ گروس، زمامداران و فرماندهان ملت‌های درگیر شاد و شنگول با هم سرگرم عیش و نوش هستند درحالیکه سربازان مفلوک توی گل و لای سنگرها “در راه دفاع از میهن” یکدیگر را می‌درند