با مارگریت دوراس سبکی تروتازه به میان آمد: بیانی فشرده با تداعی‌های پراکنده که به ابهامی شاعرانه نزدیک می‌شود و هوش خواننده را بیدار می‌کند؛ زبانی عریان و بی‌واسطه با واژه‌هایی دقیق و نافذ که از قلم جاری می‌شود تا سرراست در گوش مخاطب بنشیند یا در هزارتوی ذهن به انبان خاطره بپیوندد. دوراس: “آنچه در کتاب‌ها می‌خوانیم از زندگی واقعی حقیقی‌تر است”.


علی امینی نجفی/پژوهشگر مسائل فرهنگی
مارگریت دوراس با ده ها رمان و فیلم بر ادبیات و سینمای مدرن تأثیری عمیق باقی گذاشت. بانوی بزرگ ادبیات مدرن فرانسه صد سال پیش به دنیا آمد.
با مارگریت دوراس سبکی تروتازه به میان آمد: بیانی فشرده با تداعی‌های پراکنده که به ابهامی شاعرانه نزدیک می‌شود و هوش خواننده را بیدار می‌کند؛ زبانی عریان و بی‌واسطه با واژه‌هایی دقیق و نافذ که از قلم جاری می‌شود تا سرراست در گوش مخاطب بنشیند یا در هزارتوی ذهن به انبان خاطره بپیوندد. دوراس: “آنچه در کتاب‌ها می‌خوانیم از زندگی واقعی حقیقی‌تر است”.
برای او آفرینش ادبی از زندگی واقعی فاصله زیادی نداشت. خمیرمایه اصلی هنرش را از زندگی خود گرفته بود، که در غربت آغاز شده و در درازای قرنی عجین با مرگ و نابودی جریان یافته بود.
مارگریت دوراس در ۴ آوریل ۱۹۱۴ در خانواده‌ای فرانسوی در جنوب ویتنام به دنیا آمد. شش ساله بود که پدرش از دنیا رفت، او و برادرانش را با مادری عصبی و تندخو تنها گذاشت. غربت و بی‌پناهی، فقر و محرومیت سال‌های کودکی برای همیشه در او ته نشین شد و روانش را آزار داد.
در کودکی با صورتی سبزه و اندامی ریزه، بیشتر به کودکان بومی شبیه بود و زبان ویتنامی را راحت حرف می‌زد. در سال ۱۹۳۲ برای تحصیل در دانشگاه به فرانسه رفت و تا پایان زندگی در پاریس اقامت کرد.

در برزخ میان شهوت و تابو

مارگریت دوراس در دوران اشغال فرانسه توسط ارتش نازی به “نهضت مقاومت” پیوست و در شرایطی خطرناک به فعالیت سیاسی پرداخت. در سال ۱۹۵۰، سرخورده از لغزش‌های جناح چپ، از “حزب کمونیست” کناره گرفت، اما همچنان به تعهدات اجتماعی خود وفادار ماند.
دوراس در روابط خصوصی نیز با ناهمواری‌های زیادی روبرو شد. نه پیوندهای عاشقانه او فرجامی خوش داشت و نه توانست از لذت مادر بودن بهره‌ای کامل ببرد.
مارگریت دوراس در دهها رمان و فیلم و نمایشنامه دنیایی ساخته است که در آن انسان‌های از خودبیگانه از فرط ملال و خستگی به سوی هم کشیده می‌شوند، با هم سخنانی رد و بدل می‌کنند که پژواک آن در خلأ گم می‌شود، سپس از هم دور می‌شوند و دوباره در تنهایی پرملال خود غرق می‌شوند. زمینه یا محیط هر داستانی متفاوت است، از ماجراهای ساده زندگی روزمره، مانند دعوای مادری با بچه‌هایش تا رویدادهای مهیب تاریخی، مانند نبردهای ضداستعماری و جنگ جهانی، اما “صدا” همواره همان طنین خسته و درمانده را دارد.

“هیروشیما، عشق من” از مارگریت دوراس

“چهارده سال بعد زنی هنرپیشه به شهر می‌آید. او به تصادف با آرشیتکتی ژاپنی برخورد می‌کند. شبی را در آغوش هم می‌گذرانند. زن چند ساعتی پیش از سفر می‌گوید: من همه چیز را در هیروشیما دیدم، و برای مرد از چیزهایی که در فیلم‌های مستند و موزه‌های شهر دیده، تعریف می‌کند. از آن روز و از آن انفجار مهیب. از آن طوفان داغ. از اجساد پریشیده. از نابودی یک شهر بندری که در آن ۳۵۰ هزار نفر از آفت جنگ جان به در برده‌اند. و برای او از دیدارش از بیمارستان و از دیدن انسان‌هایی تعریف می‌کند که هنوز زخم آن روز ۶ اوت ۱۹۴۵ را بر پیکر دارند. زن می‌گوید: من همه چیز را در هیروشیما دیدم، و مرد باز می‌گوید: تو در هیروشیما هیچ چیز ندیدی. تو هیچ، هیچ چیزی ندیدی در هیروشیما”.
جانمایه بسیاری از کارهای دوراس شوری سرسام‌آور است که تا جنون و رسوایی سر می‌کشد، اما این نیروی عاطفی در مرز اخلاقیات درهم می‌شکند. اخلاقی که شرم را فضیلت می‌شناسد و شهوت را به بند می‌کشد.
بیشتر کارهای ادبی مارگریت دوراس در افقی پهناور، از شرق آسیا تا غرب اروپا گسترش می‌یابند. او از اواخر دهه ۱۹۵۰ و به ویژه پس از نمایش فیلم معروف “هیروشیما عشق من” (۱۹۵۹) به کارگردانی آلن رنه، به شهرت رسیده بود، اما با انتشار رمان کوچک “عاشق”، برنده جایزه ادبی گنکور سال ۱۹۸۴ بود که در بازار کتاب نیز با توفیق بزرگی روبرو شد.
دوراس، زنی در هفتاد سالگی، بی‌پرده و با لحنی خونسرد از نخستین رابطه زندگی خود سخن می‌گوید. ماجرایی که بیش از پنجاه سال قبل در حوالی سال ۱۹۳۰ در ویتنام میان دختر دانش‌آموزی فرانسوی و یک مرد چینی ثروتمند و اسرارآمیز روی داده بود.
دختر پانزده ساله با تشویق خانواده فقیرش معشوقه مردی ۲۷ ساله می‌شود. دختر که نخست در ازای پول و هدیه به این رابطه تن داده است، هر روز در گرمای نم‌آلود ساحل رود مکونگ خود را به شهوتی نیرومند می‌سپارد.

زندگی دوراس در یک نگاه

۱۹۱۴: تولد در نزدیکی شهر سایگون در ویتنام
۱۹۳۲: ورود به فرانسه برای ادامه تحصیل
۱۹۳۹: ازدواج با روبر آنتلم، از دوستان دوران دانشگاه
۱۹۴۰: انتشار کتاب «امپراتوری فرانسه» با نام «مارگریت دونادیو»
۱۹۴۳: انتشار اولین کتاب با نام مستعار «دوراس»؛ نامی که از زادگاه پدرش گرفته بود
۱۹۴۵: عضویت در حزب کمونیست
۱۹۴۷: طلاق و ازدواج مجدد
۱۹۵۰: نگارش اولین نمایشنامه و اخراج از حزب کمونیست
۱۹۵۷: طلاق از همسر دوم و اولین تجربه روزنامه‌نگاری در «فرانس ابزرواتوار»
۱۹۵۸: انتشار رمان مدراتو کانتابیله
۱۹۵۹: نمایش هیروشیما عشق من در جشنواره کن
۱۹۸۴: دریافت جایزه گنکور بابت نوشتن رمان «عاشق»
۱۹۸۵: انتشار رمان «درد»
۱۹۹۳: انتشار «نوشتن»
۱۹۹۵: انتشار «همین و تمام»
۱۹۹۶: مرگ. دفن در گورستان مونپارناس
فیلمی که ژان ژاک آنو، سینماگر فرانسوی، از این فیلم ساخت به معروفیت رمان دامن زد. با صحنه‌های اروتیک فیلم، اثری ظریف و پراحساس شکل می‌گیرد که برای تماشاگر جذاب است، اما یکسره از حال و هوای هنر دوراس دور است. فیلم به داستان و حتی واژگان رمان وفادار مانده، اما روح آن را بر باد داده است. فیلم از بیدار شدن تمنای جنسی در بلوغ دخترانه و رابطه‌ای “لولیتا”وار می‌گوید، درحالی که رمان از ناتوانی و “امتناع عشق” حرف می‌زند.
دوراس از همکاری با فیلمساز خودداری کرد و با عصبانیت گفت که به خاطر فشار مالی، ناگزیر به فروش اثر خود شده است.

سینمای فکر و خاطره

مارگریت دوراس در سینمای مدرن قرن بیستم جایگاه ویژه‌ای دارد. هم با فیلم‌نامه‌هایی که نوشت و هم با فیلم‌هایی که بر پایه آثار خود ساخت و کوشید زیبایی‌شناسی خود را با زبان سینمای “ضدجریان” مدرن هماهنگ کند.
باید از فیلم “مدراتو کانتابیله” (محصول ۱۹۶۰) ساخته پیتر بروک، کارگردان نامی تئاتر، نام برد و همچنین فیلم “آهنگ هند” (۱۹۷۵) به کارگردانی خود او.
فیلم “هیروشیما عشق من” را می‌توان بنای یادبوی شاعرانه بر جنایات قرن بیستم دانست. فیلم روایت برخورد و آشنایی یک خانم هنرپیشه فرانسوی با آرشیتکتی ژاپنی در هیروشیما است. آنها رابطه‌ای گذرا برقرار می‌کنند که مثل خود شهر محکوم به نابودی است. از جنگ ۱۴ سال گذشته اما کابوس همچنان در ذهن و خاطر معاصران زنده است.
زن در آغوش مرد رابطه‌ای دور را به خاطر می‌آورد که در زمان اشغال با یک سرباز ارتش اشغالگر برقرار کرده است. چه بلایی آمد بر سر آن عشق؟ عشقی که در جنگ جوانه می‌زند و دلبر به جبهه دشمن تعلق دارد، چه فرجامی می‌تواند داشته باشد، جز نابودی؟!
هم زن فرانسوی و هم مرد ژاپنی آواری از خاطرات مرگبار و رابطه‌های ویران پشت سر دارند. در پیش رو نیز هیچ روزن روشنی نیست، چرا که هر دو فرزندان نگون‌بخت قرنی نکبت‌بار هستند.

الهه ناتوان عشق

در دنیایی که دوراس می‌سازد، عشق جایگاهی برجسته دارد و گاه چون پناه یا گریزگاه در برابر “ملال” جلوه می‌کند، اما به زودی به سرابی فریبنده بدل می‌شود و دلداده را با نومیدی و درماندگی بر جای می گذارد. وقتی احساس و عاطفه در التهابات اجتماعی و بحران‌های فجیع، پریشان شده، آیا از عشق خبری هست؟ در دنیایی که به گناه هیروشیما آلوده شده، عشق چه جایی دارد؟ آدورنو به یاد می‌آید: “پس از آشویتس چگونه می‌توان شعر سرود؟”
قهر و خشونت هر عشقی را بیمار و هر رابطه‌ای را مسموم کرده است. هر پیوندی سرانجام در یأس و درماندگی فرو می‌رود و جای خود را یکسره به درد می‌دهد. دوراس: “در زندگی من درد یکی از مهمترین چیزهاست.”

مدراتو کانتابیله را پیتر بروک،‌ کارگردان نامی تئاتر،‌ بر اساس اثری از مارگاریت دوراس ساخت
مارگریت دوراس در واپسین سالها در عزلت و تنهایی زندگی می‌کرد. یگانه تسلی او میگساری بود و معشوقی که چهل سال از او جوان‌تر بود. آخرین نوشته‌های او کشش‌های پرتضاد روح ناآرام او را نشان می‌دهد: نیاز به تنهایی و ترس از تنهایی، کشش به رابطه و گریز از آن، وحشت از مرگ و وسوسه دیرپای آن.
و در پایان باز عشق است، به رغم تمام انکارها، “همین و بس”! عشق به نوشتن، عشق به عصیان، عشق به مردی هفده سال پیرتر یا جوانی چهل سال جوانتر، و به زندگی، هرچند که “یکسره باد است و باطل”، چون حتی اگر به درد کاری نخورد، او توانست از آن هنر بسازد.
مارگریت دوراس در سوم مارس ۱۹۹۶ در خانه کوچک خود در پاریس درگذشت.
هوشنگ طاهری، رضا سیدحسینی، قاسم روبین، شیرین بنی‌احمد و پرویز شهدی از مترجمان برخی آثار مارگریت دوراس به فارسی‌اند.