در حالی که همه می‌گفتند که او سرهنگ فرمانده‌ی ژاندارم‌ها را کشته است. کاتی تیرانداز بسیار قهاری بود و فلج بود. ولی آن سرهنگ را او نکشت. کس دیگری در آن غار حضور داشت که از دوستان من هم بود و تیرانداز ماهرتری از کتی بود








برای دریافت آخرین مطالب به کانال سه پنج در تلگرام بپیوندید

https://telegram.me/sepanjlitr








کتی،

خوشگل‌ترین دختر ایران بود- می‌توانست سرنوشتی بهتر از این داشته باشد. که پدرش پرفسور یحیی عدل، بنیان گذار جراحی نوین ایران و از بنیان‌گذاران دانشکده‌ی پزشکی تهران بود. دوست شاه ایران و مردی با نفوذ و مهربان، که سرهای بسیاری از طناب دار و جوخه‌ی اعدام نجات داد. شاگردانش او را می پرستیدند و خدای خودشان می‌دانستند.
اما دخترک ما، که مثل خواهر کوچولوی من بود، در چهارده سالگی از کوه آتشگاه اصفهان پرت شد و کمرش شکست. پدرش که جراح گردن کلفتی بود، می‌دانست که کارش تمام است. ولی احساس می‌کردم که نمی‌خواست باور کند. و یک طورهایی به‌معجزه می‌اندیشید. با وجود آن که، سالیان بسیاری بود که معجزه را فراموش کرده بود.


دخترک را، به‌دندان کشید و به‌تمام دنیا برد. نزد بزرگ‌ترین جراحان مغز و اعصاب جهان. ولی خوب، معجزه پیش نیامد. پس، سعی کرد که برای دخترک یک زندگیه رویایی بسازد. اول آن که برای کوچلوی ما که سوارکاری نوین ایران را راه اندازی کرده بود باغی در پونک خرید که دخترمان، شب‌ها پیش اسب‌هایش بخوابد. چون مادرش فرانسوی بود و به‌هنرمندان فرانسوی علاقه‌ی زیادی داشت، همه‌ای آن‌ها را به‌ایران دعوت می‌کرد که برایش کنسرت خصوصی بگذارند. یکی از آن‌ها، که «آدامو» نام داشت؛ آواز معروف «او کتی کتی» را برایش ساخت که در جهان معروف شد. در آن دوران، حکایت زندگی «کتی» جزوی از زندگی ماداران ایران شد. به طوری که اگر صاحب دختری می‌شدند، نامی برایش انتخاب می‌کردند، که مخفف‌اش بشود «کتی».



کتی ما، که‌اسم اش کاترین بود، زندگی را آن طور که ما آرزو می‌کردیم تمام نکرد و در غاری در خرمدره‌ی زنجان کشته شد. در حالی که همه می‌گفتند که او سرهنگ فرمانده‌ی ژاندارم‌ها را کشته است. کاتی تیرانداز بسیار قهاری بود و فلج بود. ولی آن سرهنگ را او نکشت. کس دیگری در آن غار حضور داشت که از دوستان من هم بود و تیرانداز ماهرتری از کتی بود…



داستان‌ها درباره‌اش نوشتند. یک رمان هم در باره‌اش نوشتند. در گوگل جستجو کنید، با آن مطالب مواجه خواهید شد. ولی از تمام چیزهایی که درباره‌اش نوشتند، یک درصدش را هم باور نکنید.



این عکس‌ها را، من در شهر بندری مالاگا در جنوب اسپانیا از او گرفتم. وقتی عازم پاریس بودیم. زمستان ۱۹۶۴ بود…



مطلب و عکس از کامران عدل