نوریکو اوگاوا، پیانیست ژاپنی ماه گذشته به دعوت سفارت ژاپن در تهران به ایران سفر کرد و در تهران و شیراز سه برنامه اجرا کرد. 








آنچه می خوانید بخشی از تجربه این سفر است که برای بی‌بی‌سی فارسی فرستاده است.


چندی پیش اقبال به من رو کرد تا به ایران سفر کنم، کشوری که با محل زندگی فعلی من یعنی بریتانیا از نظر فرهنگی و سیاسی تفاوت های زیادی دارد. من به مناسبت هفته فرهنگ ژاپن که در اوایل آبان ماه برگزار شد به ایران رفتم و در این روزها توانستم در اجرای سه کنسرت موسیقی کلاسیک شرکت کنم. این کنسرت ها به ابتکار سفارت ژاپن در تهران و با همکاری بنیاد فرهنگی ژاپن در لندن اجرا شدند.
هر چند مناسبات ایران و ژاپن همیشه عادی و دوستانه بوده ولی برای یک ژاپنی مثل من که در لندن زندگی می کند بخشی از نگاه من به آن کشور ناشناخته محصول اطلاعاتی است که در بریتانیا قابل دسترسی است.

در یک نگاه

نوریکو اوگاوا، پیانیست کلاسیک ژاپنی و متولد سال ۱۹۶۲ در کاواساکی است.
او از سال ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۰ در کالج موسیقی توکیو و سپس از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ در دانشکده جولیارد در نیویورک تحصیل کرد.
از جمله دستاوردهای او می توان به کسب مقام دوم در مسابقات موسیقی ژاپن در سال ۱۹۸۴ و دریافت جایزه سوم مسابقات بین المللی پیانو لیدز در سال ۱۹۸۷ اشاره کرد..

او در حال حاضر در مدرسه موسیقی و نمایش گیلدهال در لندن تدریس می‌کند و در دانشگاه موسیقی توکیو به عنوان استاد مهمان و در کاواساکی به عنوان مشاور هنری تالار سمفونی موزا کاواساکی فعالیت دارد.


اوایل آبان امسال او به دعوت سفارت ژاپن در تهران به ایران سفر کرد و در تهران و شیراز سه برنامه اجرا کرد.
می دانستم که سفارتخانه های ایران و بریتانیا در پایتخت کشور مقابل تعطیل اند، مناسبات دیپلماتیک دو کشور در سالهای اخیر دوباره تیره شده و پوشش اکثر رسانه های بریتانیایی و غربی از ایران طوری است که در دل آدم هراس و یا حداقل نوعی اکراه ایجاد می کند.
باید اعتراف کنم که قبل از سفرم به ایران حقیقتا نمی دانستم که به چه جایی دارم سفر می کنم ولی در مجموع نسبت به این سفر و دیدار از ایران احساس مثبتی داشتم.
وقتی در فرودگاه لندن در صف مسافران برای پرواز تهران ایستاده بودم و بعد به سمت هواپیما می رفتیم، آن احساس غریزی مثبت در مورد سفر به ایران جان بیشتری گرفت. در میان مسافران ایرانی تعداد زیادی از زنان و مردان جوانی را می دیدم که در ظاهر و رفتارشان با همه آدم های دیگری که من در لندن به دیدن آنها عادت کرده ام هیچ تفاوتی نداشتند.
اکنون که پس از چند روز اقامت در ایران خاطرات خود را از آن سفر استثنایی را مرور می کنم می بینم که برجسته ترین بخش از این خاطرات برخورد گرم و صادقانه و مهمان نوازی مردم بود. همه لبخندی مودبانه به لب دارند و من که زاده کشوری هستم که رفتار محترمانه با دیگران ارزش زیادی دارد به خوبی رفتار محترمانه مردم در ایران را درک می کردم.
آنچه در این دیدار کوتاه من از مردم ایران دیدم این بود که آنها همیشه خیلی آرام، خوش برخورد و برای هر نوع کمک و همکاری ای آماده هستند. از خودم می پرسم که چرا تا قبل از این سفر در مورد مردم خوب و خوش برخورد ایران که بسیار با فرهنگ هستند و به فرهنگ و هنر خود افتخار می کنند من هیچی نمی دانستم؟

همراه با نوازندگان ارکستر فیلارمونیک تهران

روز اول: تمرین و افتتاحیه برنامه

روز اول اقامتم در تهران با تمرین برای اجرای قطعات موسیقی با ارکستر فیلارمونیک تهران شروع شد. قطعه ای که روی آن کار می کردیم بخشی از کنسرتو پیانوی شماره نه موتزارت بود. از همان لحظه ای که تمرین را شروع کردیم متوجه شدم که ارکستر فیلارمونیک تهران و رهبر آن آرش گوران در کار خود بسیار جدی و حرفه ای هستند. توجه و دقت آنها در اجرای این قطعه به بهترین و زیباترین شکل ممکن، باعث شد که من نیز جدی پشت پیانو بنشینم و با شور و علاقه زیادی نواختن را شروع کنم.
بعد از ظهر همان روز مراسم افتتاحیه هفته فرهنگ ژاپن در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. پس از سخنرانی ها و اجرای قطعات زیبایی از موسیقی سنتی ایران، نوبت به من رسید تا یک رسیتال پیانوی یک ساعته اجرا کنم.
این اولین اجرای من در ایران بود. نزدیک به پانصد نفر تماشاچی با علاقه این برنامه را تماشا کردند. هر چند از پیش با دقت تمام تمرین کرده بودم که روسری سر کنم، ولی در تمام طول اجرا نگران بودم که نکند روسری بلغزد و حجاب من به هم بخورد.

همراه با نوازندگان ارکستر فیلارمونیک تهران

روز دوم: رسیتال پیانو در تالار احسان

صبح اول وقت عازم شیراز شدیم. برنامه در تالار احسان اجرا می شد که یک مجموعه فرهنگی- هنری و آموزشی است . اکثر پانصد نفری که برای تماشای برنامه دعوت شده بودند به شکلی با کار موسیقی ارتباط داشتند. این بار حجاب من برایم دردسر درست نکرد و یکی از خانم های ژاپنی که همراه‌مان بود به من یاد داد که روسری را بهتر بپوشم.
پس از اجرای این برنامه برای تماشاچیانی که علاقه زیادی نشان دادند، غروب همان روز با هواپیما به تهران بازگشتیم. ساعت دو بامداد به محل اقامت خود در تهران رسیدم، خیلی خسته ولی با وجد زیاد و خوشحال از اینکه همه برنامه ها به خوبی پیش می روند.

روز سوم: اجرای کنسرت با ارکستر فیلارمونیک تهران

صبح این روز صرف تمرین مجدد و انجام چند مصاحبه شد. تا قبل از شروع کنسرت چند ساعتی وقت داشتیم تا مرکز پر جنب و جوش و جالب شهر تهران را ببینیم. قبل از اینکه کنسرت شروع شود من دو ساعت با پیانوی بزرگ بوزندورفر مخصوص کنسرت، تمرین کردم تا به این ساز عالی و بی نظیر در ارکستر فیلارمونیک تهران عادت کنم.
کنسرت ساعت نه شب در تالار وحدت آغاز شد و با دیدن سالنی پر از جمعیت من واقعا به هیجان آمدم. کنسرت پیانو شماره ۹ موتزارت را برای جمعیتی نزیک به هزار نفر، فرهنگ دوست و علاقه‌مند به موسیقی که به تالار وحدت آمده بودند اجرا کردیم. پس از اجرای قطعه اول که خیلی زنده و پر تحرک است نوبت به اجرای قطعه دوم رسید که کمی جدی و سنگین است. در عین اجرای این قطعه روی صحنه اتفاق خیلی جالبی افتاد.
در حین نواختن ملودی جدی و تاحدی غمناک این قطعه با نت سی مینور، ارتباط عمیقی بین آرش گوران، رهبر ارکستر، اعضای ارکستر و من برقرار شده بود، طوری که همه ما از ته دل با یکدیگر حرف می زدیم و به نواختن و کار همدیگر کاملا اعتماد پیدا کرده بودیم. آیا قبل از آن شب هیچگاه در حین اجرای برنامه من یک چنین احساسی پیدا کرده بودم؟ صادقانه می توانم بگویم که این اولین باری بود که چنین حسی را تجربه می کردم.
حتی الان با به یادآوردن آن دقایق می توانم با اطمینان بگویم که آن ارتباط عمیق در حین اجرای موسیقی در آن لحظات همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود. ویولون ها در پاسخ به نوای پیانوی من می گریستند و نوای ملکوتی آنها یک احساس عمیق و بی نظیری از یگانگی و یکصدایی را در من برانگیخته بود.
ما به زبان موسیقی دوستی و پیوند خود را نشان می دادیم و مرزهای تفاوت فرهنگی، سیاسی و مذهبی را پشت سر می گذاشتیم. در آن لحظات عالی و بی نظیر نوای مشترک موسیقی موانع و مرزهای موجود را در می نوردید و آنچه را که نقطه اشتراک همه ما انسانهاست به ما یادآوری می کرد. از اینکه چنین لحظاتی را تجربه کرده و شاید در خلق آن نقشی ایفا کرده ام، افتخار می کنم.
سفر به کشورهای مختلف برای اجرای موسیقی برای من کاری عادی است و به محض اینکه سفری به پایان می رسد به سفر بعدی و اجرای موسیقی در مقصدی دیگر فکر می کنم. ولی این بار پس از بازگشت از ایران با دفعات قبل یک تفاوت بزرگ دارد و من به سادگی نمی توانم تجارب و خاطرات این سفر را فراموش کنم.
به محض اینکه هواپیما از باند فرودگاه تهران بلند شد من سعی کردم روی قطعه ای که برای کنسرت بعدی انتخاب کرده بودم تمرکز کنم ولی فایده ای نداشت.

قطعه سنگین و محزون کنسرتو پیانوی شماره ۹ موتزارت مرتب در گوش من تکرار می شد و بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر می گشت. تنها کاری که می توانستم بکنم تکیه دادن به صندلی و غوطه ور شدن در خاطرات سفرم به ایران و تکرار آن لحظات بی نظیری بود که در این سفر تجربه کرده بودم.