مرگ که همیشه نیست
در صبحی که آفتابش
صبرکنی ، می آید
پشت پلکهایت ….. شاید.
آن گوزن خیزان بررود
دوباره
مگر شبیه همان نیستی
تشنگی وگوزن می آید
همان که ناگاه دریا … یاگاه تا رویا.
دوباره ، من
کاشف معصومیتی گم شده
همینطور ادامه می گیریم بر تمام سفرها
که بین نگاه و آه
و پر می شوم
نوسان می خورد‌:
از خیسی لنگرگاه بندری ….. که تا دوری
یا بندرگاه لنگری …. که تا دیری .
حتی شکل همیشه هم نیست مرگ !
روزی اما
صبر کنی اندکی از دامنه پایین می آید
من که عاشق می شوم
آن گوزن بر پیراهن
لابد می گردم درون صندوقچه ای که پر پروانه
و بعد …. بر تخته سنگی در پیشانیت
یا
و بعد …. بر رودی در نگاهت
لابلای تمام رودها که عطرش بر پیراهنت
و بعد …. هم
آن گاه تو می توانی
بر آن خطوط نا باور جاده ها
از تمام عکاسخانه های جهان آن عکس را
در جنگل مه گرفته تصاویر .
در آن لابد می بینی
مگر شبیه همان نیستی ؟
بی رتوش
پروانه پر از پروا نه
سایه رخشنده ای بر گوزن
که حالا روزی …
یا بر عطر دور رودی.
که حالا شاید هم کسی …
باز هم می گویم
می شود یک خواب راحت
همیشه نست مرگ
یا یک قدم زدن شادمانه .
مثل فردا.
مرگ اما
همان سفره صبحانه همیشگی.