روی جلد کتاب “همنوايی شبانه ارکستر چوبها”
| اولين کتاب رمان رضا قاسمی در سال ۱۹۹۶ انتشار يافت. |
حوادث اصلی داستان در بالاترين طبقه يک ساختمان قديمی در مرکز شهر پاريس می گذرد. در دوازده اتاق زير شيروانی طبقه ششم عده ای ايرانی و فرانسوی زندگی می کنند.
از ايرانی ها چهار نفر نقش برجسته تری دارند: راوی داستان، پيش از اين با نويسندگی و موسيقی سروکار داشته، اما به دليل ناکامی در اين هنرها، حالا به کار نقاشی ساختمان روی آورده. او روزها خواب است و شبها را بيشتر به کشيدن پرتره سپری می کند. او ابتدا با همسرش در اينجا زندگی می کرده، اما پس از فوت زن اينک تنهاست. رعنا زن جوانی است که از چند هفته پيش به او پناه آورده است.
رعنا، زنی تنها و سرگردان است و نيازمند حمايت مردان. تا کنون در ازای مهربانی ها و فداکاری هايش از مردان به ندرت پاسخ شايسته ای دريافت کرده است. در آغاز داستان نزد راوی زندگی می کند، اما سپس به سيد می پيوندد.
سيد الکساندر، از پيش از انقلاب در فرانسه اقامت داشته و زندگی تازه ای در اين کشور آغاز کرده است. او هم نام خود را تغيير داده و هم خود را ايتاليايی جازده است! اينک همسر فرانسوی دارد، اما جدا از او در دو اتاق طبقه ششم زندگی می کند. پيش از اين به کارهای مختلفی دست زده و حالا از راه فروش گليم های ايرانی زندگی خود را می گذراند.
پروفت، به معنای پيامبر، آخرين کسی است که به ساکنان طبقه می پيوندد. جوانی مرموز، قوی هيکل و شرور است با عقايد درهم برهم لاهوتی.
 علاوه بر ساکنان جورواجور ساختمان، راوی، که در وحشت مردن دست و پا می زند، ميان عوالم مرگ و زندگی سرگردان است. هرازگاه دو موجود خيالی راه بر او می بندند و او را به بازجويی می گيرند. آنها نمودی هستند از دو فرشته عالم اموات، يعنی نکير و منکر
يک زن و شوهر پير فرانسوی موجر ساختمان هستند که همراه سگ بزرگشان در طبقه چهارم ساختمان زندگی می کنند و اتاق های زير شيروانی را، بيشتر از روی نوع دوستی، به آدمهای آسمان جل اجاره داده اند. آنها رابطه زيادی با مستاجران ندارند. برقراری ارتباط با آنها دشوار است: مرد گوشش سنگين است و زن به بيماری فراموشی دچار است!
علاوه بر ساکنان جورواجور ساختمان، راوی، که در وحشت مردن دست و پا می زند، ميان عوالم مرگ و زندگی سرگردان است. هر از گاه دو موجود خيالی راه بر او می بندند و او را به بازجويی می گيرند. آنها می توانند نمودی باشند از دو فرشته مأمور “تفتيش عقايد” در عالم اموات يعنی نکير و منکر: اولی در هيئتی شبيه به شخصيت فاوست، قهرمان معروف يک فيلم سينمايی کلاسيک (۱۹۲۶) ساخته فيلمساز آلمانی مورناو، و ديگری در هيکلی مشابه بازيگر غول پيکری که در فيلم معروف “ديوانه ای از قفس پريد” ساخته ميلوس فورمن، نقش ياغی سرخ پوست را در آسايشگاه ايفا می کرد.
داستان در پنج فصل تنظيم شده است. سير حوادث اما تسلسل مرتبی ندارد و پس و پيش می رود. به عبارت ديگر توالی زمانی درهم شکسته و در سراسر پنج فصل رمان پراکنده است.
فصل اول:
مستأجران طبقه ششم همزيستی کمابيش آرامی دارند. اما اين آرامش با ورود پروفت به هم می ريزد. او طی يک حمله، که انگيزه واقعی آن به درستی روشن نيست، با چاقو به سيد حمله می کند. راوی که با سيد دوستی نزديک دارد، در ماجرا دخالت می کند. چندی بعد او که خود را از جانب پروفت در خطر می بيند، برای شکايت از دست او شتابان به سراغ زوج پير مالک ساختمان می رود در طبقه چهارم. اما مثل هميشه با سگ وقيح و غول پيکر آنها روبرو می شود.
راوی مدام با دو فرشته عجيب روبرو می شود که او را به خاطر خلافهای موهوم يا واقعی که در زندگی مرتکب شده، از جمله تأليف رمانی تحت عنوان “همنوايی شبانه ارکستر چوبها” بازجويی می کنند!
در اين فصل نسبتا کوتاه خواننده تقريبا با همه شخصيت های اصلی رمان آشنا می شود.
فصل دوم:
با چاقوکشی پروفت، ترس و نگرانی طبقه را فرا گرفته است. راوی ديگر هرگز احساس امنيت نمی کند: “نوک چاقوی پروفت گرچه خونی را بر زمين نريخته بود، اما چيزی را شکسته بود که ترميم ناپذير بود: ديواری را که حريم امنيت ما بود.”
در توضيح اين هراس است که با ريشه های اضطراب در خاطرات راوی و در ناخودآگاه او آشنا می شويم: برش هايی از گذشته های دور و کودکی راوی، خلجان های روانی، اضطرابها و آشفتگی های روحی او.
راوی مايل است بيشتر با پروفت آشنا شود، هرچند که همچنان از او وحشت دارد. در ذهن او اين بدگمانی شکل می گيرد که شايد پروفت مأموری باشد که برای از ميان برداشتن افراد بی ايمانی مانند او به خارج از کشور اعزام شده است.
راوی از رعنا، که در خانه او جا خوش کرده، خسته شده است و سرانجام به او اخطار می دهد که برای خود مسکن ديگری پيدا کند.
فصل سوم:
راوی که قصد دارد از شر رعنا راحت شود، تدبيری می انديشد تا او با سيد رابطه برقرار کند. سيد هم ديگر در طبقه ششم احساس امنيت نمی کند، زيرا “نوک چاقوی پروفت هيچ نقطه امنی باقی نگذاشته بود”. او به خانه همسرش نقل مکان می کند، و چند روز بعد رعنا را نيز با خود می برد.
راوی درمی يابد که بيشتر همسايه های او، برای پنهان کردن گذشته خود، بيش از يک نام دارند، اين “کشف” او را بيشتر مضطرب می کند.
 روابط ميان مستاجران با تنش دم افزونی همراه است. هراس از مرگ بر ذهن و روح راوی چيره است. خاطرات تلخ و دلهره آور، بر وحشت او دامن می زند.
همنوايی
در همين زمان در طبقه ششم وقايعی اتفاق می افتد که بر پريشانی او می افزايد و زندگی او را به شدت مختل می کند: حرکات تهديدآميز پروفت نشان می دهد که قصد کشتن او را دارد. همسايه فرانسوی او بنديکت در راهروی طبقه از بام تا شام مشغول نجاری است! همسايه ديگر مشغول بنايی است و همسايه سوم مشغول سماع و ذکرگويی! اين نا آرامی ها خورد و خواب را بر راوی حرام می کند.
در همين زمان در طبقه ششم يک جبهه بندی پنهانی شکل می گيرد ميان سيد و پروفت. سيد، با اينکه ديگر در دو اتاق خود زندگی نمی کند، همچنان آرزوی طرد مستأجران و تصرف طبقه را در سر می پروراند. در برابر او پروفت، سعی می کند مستأجران را به پيروی از آئين خود جلب کند.
فصل چهارم:
روابط ميان مستاجران با تنش روزافزونی همراه است. هراس از مرگ بر ذهن و روح راوی چيره شده است. خاطرات تلخ و ماليخوليايی، در کنار وقايعی مانند خودکشی معشوق يکی از مستاجران، بر وحشت او دامن می زند.
فصل پنجم:
از ميان مستاجران کسانی که راوی رابطه بهتری با آنها داشت، خانه را ترک کرده اند. او حس می کند که پروفت و پيروانش حلقه محاصره را بر گرد او کاملا تنگ کرده اند. راوی در ادامه عملی که در فصل اول رمان آغاز شده است، برای شکايت از تهديدهای مرگبار پروفت، به سراغ صاحبخانه در طبقه چهارم می رود، اما نمی تواند از هراس خود چيزی بگويد. در بازگشت می بيند که پروفت بالای پله ها چاقو به دست منتظر اوست.
راوی به قتل رسيده، اما همچنان نقل می گويد و گزارش می دهد که قاتل او يعنی پروفت را دستگير کرده اند. مستاجران ديگر هم هر يک به نحوی از ساختمان پراکنده می شوند، و راه برای نقشه های سيد باز می شود که به چيزی جز تصرف طبقه ششم نمی انديشد. آخرين رويداد رمان که همانا مرگ پيرمرد موجر است، از زبان سگ او نقل می شود، که گويی روح راوی در جسم او حلول کرده است.