تقديم به دههی شصتیها
سياستمداری که با مسکنهای آنی و کوتاهمدت اقدام به مداوای بحران کند، کارش به جنون گاوی میکشد. کسی که اولين خون را ريخت و بر آن پا گذاشت، ديگر ابايی ندارد که در خون راه برود. به همين خاطر سراغ نداريم ديکتاتوری را که خود از پلههای قدرت پايين آمده باشد، بلکه هميشه کسانی او را به زير کشيدهاند و خردش کردهاند.
بنابراين نمیتوان اميد داشت که رهبر و يا رييس دولت کودتا چرخشی نرم به نفع ملت انجام دهند. پس تکليف اين آقايان معلوم است.
در ساختار ديکتاتوری، سرکوب مردم يعنی تزريق مسکن، اعمال خشونت همواره بهعنوان چارهانديشی موقتی به کار گرفته میشود، و چون معمولاً در کوتاه مدت جواب داده، ديکتاتور چارهای نداشته جز اينکه همين نسخه را هرروز بپيچد و ادامهاش دهد، و ادامهی ماجرا هميشه نتايجی بسيار روشن به بار آورده است؛ هرچه دامنهی خشونت وسيعتر و وحشيانهتر بوده، شکست ديکتاتور خونينتر و مالينتر تمام شده است. ديکتاتور هرچه بيشتر به مردم سخت بگيرد، سختتر و سنگينتر شکست میخورد.
در چنين موقعيتی ترس يکی از عناصر مهم فضای حاکم بر دو سوی معادله است.
ديکتاتور مسکنپيشه از شدت ترس روزی هزار بار قالب تهی میکند و مدام برای جنايتش دنبال توجيه میگردد، و چون در حالت دفاعی قرار دارد، مدام گاف میدهد، و نزد مردم رسوا میشود. آنقدر در توجيهسازی گرفتار میشود که همهی توجيههای خود را باور میکند، تا جايی که حرف هيچکس را باور ندارد.
جهان از منظر هيتلر همان فضای “کرنش و فرمان”ی است که او را احاطه کرده. رهبرانی چون استالين، چائوشسکو، صدام حسين، خامنهای در چنين فضايی نفس میکشند. به همين دليل ديکتاتوری که دچار جنون گاوی میشود، از موضعش پايين نمیآيد و آنقدر در جنايت خرابی میکند تا او را به زير آورند و ناکارش کنند.
از سوی ديگر مردم هم از کتک و زندان و شکنجه و مرگ میترسند، و حق طبيعیشان است که بترسد، اما چون در حالت يورش و حرکت قرار دارند، فکرشان هم شورشی و حرکتی است. در فعليت میسازند، و در فعليت نوآوری میکنند.
بحران سياسی زکام نيست که با چند مسکن فينفينش بند بيايد. اسمش بحران است. آن هم در جامعهای که مردمش ايرانیاند (با تمام تعريف فرهنگی و تاريخی کلمه) و به شدت احساس میکنند به آنها توهين شده، و میدانند که در انتخابات به شکل وسيعی تقلب صورت گرفته، و رأی آنها دزديده شده و به نفع ديگری مصادره گرديده است.
دولت کودتا طبق نسخهی نخنمای بقيهی ديکتاتورها، برای عبور از اين بحران دست به خشونت زده و به خودش مسکن تزريق کرده است. اين مسکن يعنی سرکوب علنی توسط اوباش چماقدار، ربودن و زندانی کردن فعالان سياسی، مخدوش ساختن چهرهها، قلع و قمع فرهنگی و مطبوعاتی، و عاقبت؟ اين مسکن چقدر دوام میآورد؟ و آيا قرار است مقدار اين مسکن را بالاتر و بالاتر ببرند؟ تا کجا؟ چطور میخواهند اين بحران را درمان کنند؟ با همين روش؟ يعنی حکومتی نشسته بر سرنيزه؟ کی بدوزد؟
شاه با آن ارتش و ساواکش نتوانست بيش از شش ماه روی اين سرنيزه بنشيند. از 17 شهريور تا 22 بهمن شش ماه هم نکشيد. تازه انقلاب اسلامی 1357 در ذهن آدمها عمق نيافته بود، اکثر مردم نمیدانستند چه میخواهند. خيال میکردند اگر طاغوت سرنگون شود، مولا علی جای او را میگيرد؛ همان که ياور يتيمان است، امامی که نان جو سق میزند، عدالت از در و ديوارش شره میکند. نمیدانستند وارد چه تونلی میشوند و سر از کجا درمیآورند. نمیدانستند که بچههاشان را برای جنگ هديه خواهند داد، و بعد منافق و خس و خاشاک لقب خواهند گرفت. نمیدانستند. با اينحال شاه را سرنگون کردند.
حالا همين مردم، يعنی فرزندان آن مردم با رفتارهای متمدنانه حضور خودشان را نشان دادند و با زبان انسان گفتند که چه میخواهند.
و از آن روز هم که دولت کودتا به اين رفتار زيبايشان با دروغ و توهين و کتک و گلوله و زندان پاسخ داد، مردم به روشنی گفتند اگر انفلاب بهمن 1357 در خيابان رخداد، شاهی رفت و باز شاهی جاش نشست، سرانجام انقلاب در ذهن مردم به وقوع پيوست و به پيروزی رسيد، گرچه در خيابان به خون کشيده شد.
اين را حتا در نماز جمعه تکرار کردند و با حضور سرخوشانهی خود نشان دادند. اينها بيشترشان دههی شصتی نام دارند. عجيب است!
عجيب است که اين سالها بسيار بحث و جدل داشتهام با افرادی که اکثر دهه شصتیها را ناباب میخواندند، و من جور ديگری فکر میکردم. هميشه معتقد بودم که همين دههی شصتیها ايران را پاک خواهند کرد، چون تکليفشان با خودشان روشن است، میدانند چه میخواهند، میخواهند زندگی کنند، میخواهند خوشبخت و آزاد باشند. جمعيت کثيری از اينان به يکی دو زبان خارجی، يا به يکی از هنرها مسلطاند، و من هميشه در چهرهها و نگاههاشان رازی میبينم که شکست در آن راه ندارد، و اين اميدوارم میکند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.